بلند میشود، در اطاق چرخی میزند، مقابل قفسه قناریش میایستد. نزدیک دوهفته است که در این خانه قرنطینه است. دو هفتهای که به او فرصت داده در تنهائی خود بنشیند و تا جائی که ذهش یاری میکند خاطراتش را بیاد بیاورد. روی جزئیات آن مکث نماید، جزئیاتی که قبلا توجهی به آنها نداشت.
تمام نامههای دوستان وکسانی که با آنها نامه نگاری کرده وسال هاست که نگاهشان داشته بیرون میآورد ومجددا میخواند وبه تک تک آنها فکر میکند. "باید دسته بندیشان بکنم. "
این روزها بخشی از سر گرمیش سر به سر نهادن با این قناری است. هیچوقت شرایط کارش به او فرصت نداده بود، که زمانی طولانی با قناریش باشد و در حرکات اوخیره شود و به تنهائی او وگرفتاریش در این قفس کوچک فکر کند.
تنهائی دائم ریز شدن در جزئیات پیرامون را به همراه دارد.
قناری کوچک در قفس خود از روی میله چوبی بر روی میله دیگر میجهد فاصله دو میله بقدری کوتاه است که قادر به باز کردن پرهای خود نیست. تلاش میکند، بی آنکه بنشیند دور قفس پروبالی بزند. به سرعت در حالی که پرواز میکند گاه خود وگاه پرهایش به دیوار قفس بر خورد میکند، پری کوچک ولطیف از تنش کنده میشود جرخ زنان وبه آرامی برکف قفس میافتد. قناری خسته از این پرواز هراس انگیز روی میله مینشیندوبعد مدتی این پا و آن پا کردن شروع به آواز خواندن میکند.
دو هفته تنهائی محض فرصت خوبی برای خواندن و فکر کردن به او میدهد. این اولین بار نیست، که تنهائی را تحربه میکند. زندگی او انباشته از این تنهائی است، که فقط یک بار آنرا خود انتخاب کرده بود. این ششمین تنهائی اوست. ششمین خوان که اگر عبور کند، خوان هفتم خوان نهائی خواهد بود.
خوانهای عبور کرده مانند فیلمی از مقابل دیدگانش عبور میکند. "باید عبور از این خوانها رابنویسم. در زندگی انسانها از خوانهای متعددی عبور میکنند، هر کس در این عبور تجربه منحصر به فرد خود را اندوخته میکند، زندگی هیچکس شبیه زندگی دیگری نیست.
هر پیچ کوچک مسیر دیگری در پیش روی انسان مینهد. تمامی زندگی رویائی بیش نیست. خوانهای زندگی نتیجه دیدن این رویا هاست. اکثریتی قادر به دیدن این رویا نیستند. چه خوشبخت است، آن که رویائی میبیند بسادگی از کنار آن عبور میکند ویا رویایش از تصور یک زندگی ساده فرا تر نمیرود ویا زندگی مجلل دیگری را درتصویرخود جان میبخشد وراحت روز مرگی، و در رویای دیگری زندگی کردن رابر سختی جستجوی آن ترجیح میدهد.
رنج از آن کسانی است که به جستجوی رویاهای خودسختی و ناهمواری راه را به جان میخرندتا به حیات مفهوم و زیبائی ببخشندوآن رویائی بزرگتر از رویای آزادی نیست. راهی که طی طرق آن جز با عشق و عاشقی ناممکن است. "
برمی خیزد باز چرخی در اطاق میزند. آزادی این زیباترین خواست انسان از هبوط آدم تا امروز. مقابل قفس قناری میایستد، به پر زدن دیوانه وار او در قفس کوچک خیره میشود. قناری روی میلهای مینشیند. اندکی بعد شروع به خواندن خواهد کرد. فکر میکند، چه میزان این قناری را دوست دارد؟ ودلبسته اوست. قناری نمیخواند درست روی میله نشسته ودر چشمان او خیره شده است.
"این چگونه دوست داشتن است که به من اجازه یک پرواز بلند و آزاد را نمیدهد؟ مگر نه نخسین نشان عاشقی رها کردن معشوق است و دادن آزادی به او! "
به اطاقهای خانه در بسته آن نگاه میکند، به حرکت مدام خود از اطاقی به اطاق دیگر میاندیشد، دلتنگی سنگینی که همین چند روز قرنطنه درقلبش تلانبار کرده است.
به آرامی دریچه قفس را باز میکند قناری کوچک را در مشت میگیرد، طپش تند قلب کوچک اورا درکف دست خود احساس میکند، بوسهای بر کاکل او مینهد، پنجره را باز میکند، قناری رها میشود، به سرعت عرض خیابان را طی میکند و برشاخ درختی مینشیند. نمیداند این قناری که جائی جز قفس ندیده چند روز زندگی آزاد را تجربه خواهد کرد؟ این مهم نیست. مهم بال گشودن در فضای بیگران است برای پرنده، پروازی بدون بر خورد با میلههای قفس، نخستن درس قرنطینه! دقیق شدن بر آنچه که قبلا به راحتی از کنارش عبور میکردی!
ابوالفضل محققی
کرونا و ویروس خودکامگی دینی، رضا فرمند