Sunday, Aug 30, 2020

صفحه نخست » تاسیس حکومتی سکولار دموکرات، عدالت‌محور و مستقل یا بازگشت به حکومت‌های استبدادیِ وابسته؟ مساله این است، تقی مختار

mokhtari.jpgاخیرا در سایت «گویا» مطلبی دیدم از آقای «ف. م. سخن» که عنوان عجیب آن نظرم را جلب کرد: «آقای آمریکا! اکبر گنجی را از کشورتان بیرون کنید!» از آنجا که نویسنده مطلب اغلب - یعنی در بیشتر نوشته‌هایش - خودش را طنزنویس قلمداد می‌کند و معمولا به زبان طنز در هر کاری مداخله کرده و به هر کس که به نوعی با او مخالف عقیدتی و عملی است، به قول خودش، «گیر» می‌دهد و به او پیله می‌کند - آن هم بصورت مستاجر دائم سایت «گویا» با روزی چند مطلب کوتاه - ابتدا فکر کردم این مطلب هم باید از جنس مطالب طنزآمیز ایشان باشد ولی وقتی متن نوشته را خواندم از بابت عصبیت و پریشان‌گوئی نویسنده، با این که حدس می‌زنم ریشه‌اش در کجا و انگیزه‌اش از چیست، واقعا غرق حیرت شدم.

آقای «ف. م. سخن» علاوه بر پرگوئی در سایت «گویا» در شبکه‌های اجتماعی، از جمله «فیسبوک»، هم فعال است و در آنجا هم بطور دائم و پیگرانه هم ‌می‌نویسد، هم به مطالب و گفته‌هایش در سایت‌ها، رسانه‌ها و تلویزیون‌های مختلف ارجاع می‌دهد، و هم زیر نوشته‌های دیگران اظهارنظر می‌کند؛ به قدری زیاد که من فکر می‌کنم یا کلا - بدتر از من - بیکار است و روز و شبش را با «درگیری» با هر نوع مطلب و خبر و گزارش نوشتاری یا شنیداری و دیداری می‌گذراند و در نتیجه اگر عکس العملی به همه آنچه می‌خواند و می‌شنود و می‌بیند نشان ندهد احتمالا خارخار درونی‌اش التیام نمی‌یابد یا رسالتی برای خودش قائل است که اگر همه امور عالم را زیر نظر نداشته و سر از کار همه در نیاورد و عیب و هنر بازیگران عرصه‌های سیاسی و اجتماعی را نسنجد و به هر یک از آن‌ها نمره ردی یا قبولی ندهد عمرش تباه و تلف شده است. البته اگر نخواهم پا روی حق بگذارم، و در عوض انصاف را رعایت کنم، باید بگویم بعضی از نوشته‌های طنزآمیز او خالی از نکته یا نکته‌های قابل تامل نیست و گه گاه لبخند تلخ یا شیرینی هم به لب می‌آورد ولی متاسفانه این استعداد در اثر پرگوئی و پرنویسی در خیلی از موارد ضایع می‌شود چون ظاهرا ایشان هنوز درنیافته است که «آن خشت بود که پر توان زد.»

مطلب اخیر آقای «ف. م. سخن» درباره اکبر گنجی نمونه کامل یکی از خشت‌های خامی است که اگر عنوان آن - با حروف درشتی که معمولا برای عنوان مطالب بکار می‌رود - خطابی به «آقای آمریکا» با درخواست «بیرون کردن اکبر گنجی از این کشور» نبود، من به راحتی از کنارش می‌گذشتم و خودم را وارد گفت و گوئی نمی‌کردم که طرف مورد حمله ایشان خودش هم زبان دارد و هم قلم و از بابت ارائه دلیل و استدلال و شجاعت بیان هم یک سر و گردن از من و امثال من بالاتر است. دو چیزی که من را برانگیخت تا عکس‌العملی به این نوشته جدی - و نه طنز - نشان دهم یکی خصلت زشت پاپوش دوزی، سوسه آمدن، زیرآب زنی و سخن‌چینی به قصد از میان برداشتن مخالف فکری و عقیدتی است و دیگری تحریف و تغییر و تبدیل نظر و سخن و عقیده کسی به قصد تخریب او و فریب افکار عمومی.

همین جا - برای رفع هر سوء تفاهمی - باید بگویم و تاکید کنم که من، هرچند مطالب و مقالات اکبر گنجی را به دقت می‌خوانم و سعی می‌کنم گفتارهای ویدئوئی و مصاحبه‌های گاه به گاه تلویزیونی او را دنبال کنم تا بفهمم که چه می‌گوید و در کجای عرصه سیاست ایستاده و به دنبال چیست، ولی نه تنها وکیل مدافع ایشان نیستم بل که از پاره‌ای جهات، و بخصوص از لحاظ پیله کردن‌هایش به برخی شخصیت‌ها و نکات و مسائل و موضوعات کهنه شده و تکراری مربوط به آن‌ شخصیت‌ها که اظهر من الشمس است، دل خوشی از او ندارم و بعضی تندروی‌هایش را هم - با آن که می‌فهمم چرا - نمی‌پسندم، ولی این دلیل نمی‌شود که وقتی می‌بینم کسی از روی بی‌دقتی و عدم درک و آگاهی نسبت به نظرات و عقاید امروز او، یا به جهت مخالفت با آن‌ها، حرف و سخنش را تحریف می‌کند و طوری می‌‌‌گرداند تا بتواند چهره‌ای زشت و دقیقا خلاف واقعیت و آنچه هست از او بسازد و بخورد ملت بدهد، نمی‌توانم ساکت بمانم؛ بخصوص وقتی این عمل از جانب کسی انجام می‌گیرد که امروز در صف مخالفان به قول خودش «حکومت نکبت اسلامی» ایستاده و با این روش سعی در حذف یک مخالف دیگر «حکومت نکبت اسلامی» می‌کند تنها به این دلیل که دومی فردای ایرانِ بدون «حکومت نکبت اسلامی» را به گونه‌ای متفاوت از آنچه در نیت و آرزوی اوست می‌خواهد.

گمان می‌کنم در شرایط موجود و در فضای حاکم بر عمل سیاسی و نقد و تحلیل و تفسیر امور سیاسی و اجتماعی مربوط به ایران، لازم است پرده‌های ملاحظات و چشم‌پوشی‌ها و پرهیزها و حرمت‌داشتن‌های سوء ‌تفاهم‌زا و نیز حفظ ظاهر کردن‌ها را کنار بزنیم و با پرداختن به «مساله اصلی» از راستِ تلخی سخن بگوئیم که نتیجه شیرینش دستیابی به حقیقت و واقعیت است. اپوزیسیون «حکومت نکبت اسلامی»، علی‌رغم ظاهر چند صدائی و پراکندگی گروهی و فرقه‌ای و حزبی و رنگانگی عقیدتی، امروز کاملا دو شقه و دو گروه شده و هر شقه و گروه آن با بحران‌های ویژه خودش گلاویز است: گروه «براندازان حکومت نکبت اسلامی به هر قیمت» و گروه «براندازان حکومت نکبت اسلامی با نیت برقراری حکومتی دموکراتیک، سکولار و متعهد به حقوق بشر.» از خیابان‌های تهران و دیگر شهرهای ایران تا خیابان‌های همه شهرهای عالم که ایرانی‌ها را در خود پذیرفته‌اند، هر یک ایرانی که خود را مخالف جمهوری اسلامی می‌داند از لحاظ فکری و حسی و عقیدتی به یکی از این دو شقه و گروه تعلق دارد؛ هرچند که ممکن است درک دقیق و روشنی از این دوگانگی نداشته و در مواردی از بابت آن در حیرت و شگفتی باشد.

آنچه این دو گروه از مخالفان جمهوری اسلامی را - که خواهان برچیده شدن بساط «حکومت نکبت اسلامی» هستند - تا این حد روبروی هم قرار داده که در رسانه‌ها و سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی و در جلسات و گردهمآئی‌های مختلف نه فقط انواع برچسب‌ها و اتهامات را به یکدیگر بزنند و بخصوص در شبکه‌های اجتماعی زبان به فحاشی و زشت‌گوئی باز کنند، بلکه برای یکدیگر خط و نشان بکشند، لیست‌های مرگ فراهم کنند، تهدید به انتقام‌گیری در آینده بکنند، یا مثل مورد آقای «ف. م. سخن» حتی درخواست بیرون کردن طرف مقابلشان از کشور میزبان او را بکنند، این است که متاسفانه همه تلاش‌ها در چهل و دو سال گذشته برای به زانو درآوردن «حکومت نکبت اسلامی» و پائین کشیدن آن از قدرت جهنمی‌اش نتیجه‌ای نداده و این امر موجب شده است که هر یک از دو گروه علت را در موجودیت گروه مقابل ببیند و او را مانع دستیابی به هدف براندازی خود بداند. در این میان، البته، کسانی که هر یک به گونه‌ای مستقیما در انقلاب سال 1357 حضور و شرکت داشته‌اند - بی‌توجه به این که امروز از کرده آن روز خود پشیمان و نادم باشند یا نباشند، تحول یافته و دیگر شده باشند یا نشده باشند - اگر بخواهند روی پاره‌ای اصول پافشاری کنند، در معرض بیشترین هجمه و توهین و تهمت و افترا و تهدید قرار می‌گیرند زیرا به زعم مخالفانِ اغلب عصبانی و بی‌چاک و دهنشان پاشنه آشیل آن‌ها حضور و شرکت در انقلاب و بدتر از آن باورشان به اصلاح «حکومت نکبت اسلامی» در یک دوره زمانی است و می‌باید دائم روی این پاشنه آشیل فشار آورد؛ چه حالا آن‌ها از آن انقلاب، از آن فکر و از آن باور دست کشیده باشند و چه دست نکشیده باشند.

کم نیستند کسانی که اکبر گنجی و دیگرانی چون او را بخاطر سابقه حضور و دخالتشان در انقلاب سال 1357، که رنگ غلیظ اسلامی گرفت، و آنچه گفته می‌شود در سال‌های اولیه پس از برقراری «حکومت نکبت اسلامی» انجام داده‌اند و بعد از مشاهده نتایج حکومت مطلقه ولی فقیه به فکر مواجهه با آن و اصلاح امور افتاده‌اند - و بخصوص حالا هم که گمان می‌رود رژیم بخاطر تحریم‌ها و «فشار حداکثری» آمریکا در ضعیف‌ترین موقعیت و به زعم آن‌ها در آستانه فروپاشی است و این‌ها دم از دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر می‌زنند - ملامت کرده و با مقصر و گناهکار دانستنشان نه فقط چشم دیدن آن‌ها را ندارند بلکه منتظر روزی هستند که دمار از روزگارشان درآورند و اگر میسر باشد و دستشان برسد حلقه دار بر گلوهاشان بیاویزند؛ بی آن که بپذیرند اکبر گنجی یکی از هزاران شرکت کننده در آن انقلاب کذائی بود که همراه با شمار زیادی از آن دیگران خیلی وقت است که دیگر آن کسی نیست که در دوران انقلاب یا پس از آن حتی در دوران اصلاحات بود. کم نیستند کسانی که فراموش کرده‌اند یا خودشان را به فراموشی زده‌اند از بابت حضور چند میلیونی متشکل از همه اقشار مختلف مردم ایران که در روزهای قبل از انقلاب در خیابان‌های شهرهای مختلف کشور فریاد «مرگ بر شاه» می‌کشیدند و شب‌ها در روی پشت بام‌هاشان «الله و اکبر» می‌گفتند و عکس «رهبر» محبوب و فرشته معصومشان را در ماه می‌دیدند، و تعدادشان هم محدود به اکبر گنجی و دیگر بچه مسلمان‌های تندرو و مسجدبروئی که به زعم آن‌ها دیرک انقلاب را برافراشتند نبود؛ همان‌هائی که با پیروزی انقلاب دریافتند از چاله درآمده و به چاه افتاده‌اند و اوضاع را که پس دیدند انگشت اتهامشان را به سوی بچه مذهبی‌ها و کسانی که بعدا اصلاح‌طلب شدند - یا حتی نواندیش مذهبی - نشانه رفتند و می‌روند تا شاید وجدان معذبشان آرام بگیرد. کم نیستند کسانی که دوست دارند خیال کنند و باور کنند که آن مرد فرشته صفتی که همه انتظار آمدنش را می‌کشیدند، آن «آقا» و آن «امام» که برایش شعر و سرود و ترانه می‌ساختند و همه آن ماجراها که به سرعت برق و باد اتفاق افتاد «نقشه خارجی‌ها» بود که به کمک «مشتی خائن» - بخصوص از جنس مذهبی و بچه مسلمان و بعدا اصلاح‌طلب و روشنفکر مذهبی - به ثمر رسید و حالا باید از یک طرف دست به دامان خارجی دارا و توانا و نقشه‌کش شد تا «حکومت نکبت اسلامی» را همانطور که آورد ببرد و نابود کند و از طرف دیگر همه آن «مشتی خائن» را جلوی جوخه اعدام گذاشت چون نه فقط آن روز خیانت کردند بلکه همین امروز هم، با دم زدن از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر - که هنوز برای ما و منطقه ما خیلی زود است و لیاقتش را نداریم! - در حال خیانت هستند و چوب لای چرخ ارابه‌ای که ما داریم بسوی براندازی «حکومت نکبت اسلامی» می‌رانیم می‌گذارند. کم نیستند و نبودند جوان‌ها و میانسالان و سالخوردگان عرق‌خور، کافه و‌ کاباره و دانسینگ برو، مایو و بیکینی پوش کنار استخر و سواحل مختلط دریا، مینی‌ژوپ پوش و کت شلوار کراواتی آن روزها که به چشم خودشان دیده‌اند که علاوه بر خودشان لااقل یک یا چند عضو دیگر خانواده‌شان هم در ماه‌ها و هفته‌ها و روزهای ملتهب قبل از انقلاب با حرارت تمام از برچیدن بساط سلطنت مطلقه‌ای که معتقد بودند نوکر اجنبی و «سگ زنجیری آمریکا»ست حرف می‌زدند، به پیشواز اعتصاب‌ها و کارشکنی‌ها در امور جاری مملکت می‌رفتند، در تظاهرات خیابانی شرکت می‌کردند، میان انقلابیون نقل و نبات و شیرینی پخش می‌کردند، حضرت عباس شده بودند و مشک آب به تشنگان صحرای کربلا می‌رساندند، درهای خانه‌هاشان را به روی در مخاطره افتادگان می‌گشودند، در صف‌های طولانی خرید نفت می‌ایستادند تا با آن آتش بیفروزند، بسوزانند و دود به پا کنند و با همه وجود در خدمت انقلاب باشند، ولی حالا که ورق آرزوهاشان برگشته و رویاها تبدیل به کابوس شده است، همه جانماز آب می‌کشند و دیگری را - بخصوص آن را که هنوز در صحنه مانده و خیال رفع اشتباه خود را دارد - نه فقط مقصر که عامل «حکومت نکبت اسلامی» یا مزدور آن می‌دانند. کم نیستند کسانی که چشم بسته در آن انقلاب شرکت کردند و وقتی دیدند انقلابشان «شورش» و «یورش» اسلامی و خلیفه‌ای و ولائی شد، یا جانشان را برداشتند و پا به فرار گذاشتند و یا سرخوردند، روی از آن برگرداندند، گوشه عزلت گرفتند، چشم بر آنچه رفت و می‌رفت و می‌رود بستند و پی کار و زندگی خود رفتند و یا، - در بهترین شکل - در خفا به فکر چاره‌جوئی افتادند. کم نیستند کسانی که این همه را به چشم خود دیده‌اند و حالا همه خشمشان از رودستی که خورده‌اند را فقط روی کسانی خالی می‌کنند که هنوز، هر یک به شکلی، در صحنه هستند ولی دیگر شباهتی به انقلابیون سال 57 ندارند، چشم‌هاشان را شسته و دنیای امروز را جور دیگر می‌بینند، و این را به هزار زبان گفته و تکرار کرده‌اند ولی پذیرفتنی نیست چون خواست امروز آن‌ها مطابق خواسته ناگزیر و ذلیلانه مخالفانشان نیست. کم نیستند کسانی که دیده‌اند، شنیده‌اند و خوانده‌اند که تقریبا همه اقشار شهرنشین ایران - جز کلان سودبران نظام پیشین که به محض شنیدن اولین صدای جدی و خشمگین مخالفت سرمایه‌هاشان را برداشتند و به خارج گریختند، و نیز آن دسته از راضیان وضعیت موجود آن زمان و هواداران و حمایت کنندگان رژیم شاهنشاهی که به خود لرزیدند و سکوت کردند و دم برنیاوردند - در آن انقلاب شرکت داشتند و با آن همراه بودند ولی بعد از نزول فاجعه پشیمان شدند و از کرده خود برائت خواستند و حالا هم که برانداز «حکومت نکبت اسلامی» شده‌اند بجای برخاستن و توکل داشتن به نیروی ملی خود دست تمنا به سوی بیگانه دراز کرده و بازگشت به گذشته فروپاشیده را از او طلب می‌کنند. چه بسیار سیاست‌ورزان حرفه‌ای، حامیان و هواداران آن‌ها، کارگران و اصناف و پیشه‌وران و بازاریان، روشنفکران و تحصیلکردگان و نویسندگان و شاعران و ترانه‌سرایان و روزنامه‌نگاران و هنرمندان عرصه‌های مختلف هنری، مذهبیون و مومنان و نیک اندیشان و پاک دستان و نیز لامذهب‌ها و کافران و بداندیشان و آلوده دستان که همه با هم یکی شدند تا نظام خودسر و سرکوبگر شاهی را براندازند بی آن که به درستی بدانند پس از راندن و تاراندن او از قدرت چه می‌خواهند بکنند. انقلاب کوری که رخ داد کار یک نفر و دو نفر و یک حزب و دو حزب و این دسیسه و آن نقشه داخلی یا خارجی نبود، انقلابی بود که میلیون‌ها نفر ایرانی در آن شرکت داشتند و برای پیروز شدنش - درست یا غلط - مایه گذاشتند؛ میلیون‌ها نفری که بخش بسیار بزرگی از آن با دیدن نتیجه خونین و اسارت‌بار آن انقلاب به مرور از فاجعه‌ای که به دست خود آفریدند پشیمان و شرمنده شدند، از آنچه اتفاق افتاد درس‌ها گرفتند و تجربه‌ها آموختند، تحول یافتند و دیگر شدند و از میان آن‌ها کسانی که امروز هنوز زنده‌اند و همچنان رویاهای تباه شده‌شان را دنبال می‌کنند، در جستجوی راه‌های دیگری هستند؛ به اصل مساله و مشکل وطن می‌اندیشند و به حل بنیادی مشکل و این که بهترین و مطمئن‌ترین راه برای رسیدن به مقصد «آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و تامین حقوق بشر» چیست. کم نیستند کسانی - لااقل در میان کنشگران و مفسران و تحلیلگران سیاسی - که همه این واقعیت‌ها را می‌دانند و شاهد و ناظر همه آنچه در بیش از چهار دهه گذشته رخ داد بوده‌اند و با دگرگونی‌ها و تحولات فکری و عقیدتی شمار بالائی از چهره‌های فعال عرصه روشنفکری و سیاست هم آشنایند (نگاه کنید به نوشته‌ها و آراء و عقاید روشنفکران، فعالان سیاسی - اجتماعی، روزنامه‌نگاران و کنشگران مدنی، از جمله همین اکبر گنجی، در یکی دو دهه اخیر که چگونه دیگر شده و تحول یافته و همپا و هماهنگ با جهانی که پوست انداخته بکلی از آن دوران بریده و وارد عصری تازه شده‌اند و امور دنیا را به شکلی دیگر می‌بینند و حرف و سخن و طرح و برنامه‌هائی بکلی متفاوت عرضه می‌کنند) اما نفرت از حکومت اسلامی و خشم ناشی از ظلم و ستمی که بر این بسیار کسان و کل جامعه رفته است، نه تنها صبر و حوصله آن‌ها را سر برده بلکه ناامیدانه وادارشان کرده است که یا برگردند به نقطه صفر و به آنچه در گذشتۀ قبل از «حکومت نکبت اسلامی» بود بسنده و دل خوش کنند و با نگاهی نوستالژیک حسرت بازگشت به آن دوره را بخورند و چون دستیابی به آن را در قدرت خود نمی‌بینند با درخواست و خواهش و تمنا از نیروی‌های قاهر و توانای خارجی بخواهند «حکومت نکبت اسلامی» را از سریر قدرت به زیر کشیده و عقربه زمان را به عقب برگردانند تا آن‌ها دوباره در آن نقطه صفر خودشان یله کنند، و یا اگر انجام چنین کاری میسر نیست، یعنی قدرت‌های خارجی نمی‌خواهند یا نمی‌توانند شاه ما و رئیس جمهوری ما را به نیابت از ما به ایران ببرند و بر تخت سلطنت یا صندلی ریاست بنشانند، به هر قیمت و هر خسارتی - که به زعم آن‌ها در شرایط بغرنج موجود اصلا و ابدا مهم نیست و اگر هم هست می‌شود ترمیم همه خسارات مادی و معنوی حاصل از آن را به طرزی خوشبینانه و خیالاتی به برگزاری رفراندوم پس از فروپاشی حواله کرد - لااقل «حکومت نکبت اسلامی» را واژگون و بساطش را جمع کنند تا انتقام آن‌ها گرفته و دلشان خنک بشود. از این روست که بخش عمده‌ای از این کسان خود را «برانداز» می‌خوانند و شکل و محتوای نظام مورد علاقه و شاه و رئیس جمهوری خودشان را هم از همین حالا تعیین کرده‌اند یا وعده ظاهری و فریبنده به تعیین و انتخابش از طریق رفراندومی خیالی داده‌اند و هرکس را هم - حتی از میان مخالفان سرسخت و یک دنده «حکومت نکبت اسلامی» چون اکبر گنجی - که برای برون رفت از بغرنج موجود راه و نظر و برنامه متفاوتی دارد «خائن» و «مزدور» و «عامل حکومت نکبت اسلامی» می‌خوانند و می‌کوشند با تحریف نظرات و عقایدش او را «بدنام» و از صحنه بیرون یا حذف کنند تا اینقدر در تمنای آن‌ها از بیگانه مانع‌تراشی نکند؛ کاری که به نظر می‌رسد آقای «ف. م. سخن» با انتشار مقاله توهین‌آمیز، «نخ دهنده» و «زیرآب‌زن» اخیرش درباره اکبر گنجی می‌خواهد انجام دهد.

ببینیم اکبر گنجی در گفتار اخیر ویدیوئی خودش چه گفته و آقای «ف. م. سخن» آن را چگونه ترجمه کرده است؟

اکبر گنجی در مقدمه‌ای که برای گفتار ویدئوئی اخیرش نوشته به درخواست «نرمال شدن» حکومت جمهوری اسلامی از سوی دولت دونالد ترامپ پرداخته و کوشیده است در آن - و نیز در گفتار ویدئوی‌اش - این «نرمال شدن» را معنا کند؛ درخواستی که از سوی اسرائیل، عربستان سعودی، امارات متحد عربی، بحرین و برخی دیگر از کشورهای عربی نیز بعنوان متحدان آمریکا تکرار می‌شود. گنجی اقدام دولت ترامپ به وضع «شدیدترین تحریم‌های طول تاریخ، راهبرد "فشار حداکثری"، بازگرداندن کلیه تحریم‌های شورای امنیت سازمان ملل و انواع خرابکاری‌هایی که در درون ایران صورت گرفته و می‌گیرد»، همه را، در جهت «نرمال سازی» رفتار حکومت اسلامی می‌داند و می‌کوشد توضیح دهد که چرا «نرمال سازی ترامپی قطعا به معنای دموکراتیزه شدن و رعایت حقوق بشر و عدم فساد نیست» و «مهمترین مبطل آن ادعا، متحدان خاورمیانه‌ای آمریکا هستند که همگی یا دارای دولت های استبدادیِ فاسدِ ناقضِ حقوق بشر هستند و یا دارای دولت‌های آپارتایدیِ مرتکبِ جنایاتِ جنگی و اشغالگری.»

گنجی می‌گوید: «نرمال سازی آمریکایی قطعا به معنای عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها نبوده و نیست. برای این که خود آمریکا و کلیه متحدان خاورمیانه‌ای‌اش بیشترین مداخله را در امور داخلی دیگر کشورها داشته و دارند.» و این سئوال را مطرح می‌کند که «پس نرمال سازی ایران به روش آمریکا چه معنایی دارد و چه اهدافی را تعقیب می کند؟»

برای تشریح موضوع و پاسخ دادن به این پرسش و رسیدن به فهمی روشن از معنای «نرمال شدن» ایران از منظر دولت ترامپ و پیامدهای عملی آن، گنجی با استفاده از مستندات و کلیپ‌هائی از سخنان دونالد ترامپ، وزیر امور خارجه او مایک پمپئو، و برخی دیگر از مقامات و شخصیت‌های آمریکائی موافق و مخالف ترامپ، سعی می‌کند نشان دهد که دولت ترامپ چه فهمی از «نرمال بودن» دارد. او آنگاه سعی می کند با عبور از به قول خودش «چند مرحله» موضوع را روشن کند.

اول می‌پردازد به این پرسش که آیا دولت آمریکا خودش یک دولت نرمال است؟ و با اشاره به «حملات متعدد نظامی آمریکا به کشورهای مختلف و کودتاهائی که در گذشته در شماری از کشورها انجام داده و هزاران غیرنظامی را از طریق بمباران و حملات پهبادی کشته و غیره و غیره»، نتیجه می‌گیرد که یک چنین دولتی نمی‌تواند نرمال باشد.

با این همه، گنجی در ادامه گفتارش، با طرح و پذیرش این فرض که دولت آمریکا همیشه یک دولت نرمال بوده، می‌پرسد آیا دولت دونالد ترامپ که امروز بر سر کار است هم واقعا یک دولت نرمال است؟ و با اشاره به بیش از بیست هزار دروغی که ترامپ تا یکی دو ماه پیش گفته است می‌پرسد آیا این حد از دروغ‌گوئی حتی توسط یک رهبر جهان سومی نرمال است؛ «چه برسد به قدرتمندترین اقتصاد جهان و بزرگترین تولید کننده علم؟»

گنجی در ادامه گفتارش به مدعای ناسیونالیست بودن ترامپ می‌پردازد و با این توضیح که «ناسیونالیست بودن لزوما عین نرمال بودن نیست» می‌گوید: «وقتی ناسیونالیسم با بیگانه هراسی و نژادپرستی جمع می شود، غیرنرمال می شود.» و توضیح می‌دهد که «ترامپ دستکم دوبار ملت ایران را تروریست معرفی کرده است» در حالی که «اگر منظورش جمهوری اسلامی بود از لفظ حکومت یا رژیم یا خود جمهوری اسلامی استفاده می کرد. اما او آگاهانه مردم ایران را تروریست قلمداد می کند.» گنجی برای اثبات نظرش در خصوص نژادپرست بودن ترامپ می‌گوید: «اکثریت مردم آمریکا و نخبگان این کشور ترامپ را فردی نژادپرست می دانند و ده ها شاهد و قرینه برای تائید این مدعا وجود دارد.»

او آنگاه به موضوع دین‌ورزی افراطی ترامپ و مداخله دادن باورهای دینی در سیاست اشاره می‌کند و می‌گوید «ترامپ رقبایش را ضد دین و ضد خدا قلمداد می کند... نه تنها با دین به جنگ منتقدان و رقبای خودش رفته بلکه سیاست خاورمیانه‌اش هم دینی و آخرالزمانی است.» و می‌پرسد: «آیا تغییر خاورمیانه مطابق باورهای دینی آخرالزمانی نرمال است؟»

گنجی آنگاه به وجه دیگری از رفتار ترامپ پرداخته و می‌گوید: «دولت ترامپ دولتی است که با افتخار ترور می‌کند و می‌گوید به نرم‌های جهانی باوری ندارد. دولتی است که از بسیاری از معاهدات جهانی که [آمریکا] امضا کرده بیرون آمده، دولتی است که نهادهای مهم سازمان ملل را، از جمله یونسکو، شورای حقوق بشر سازمان ملل، و سازمان بهداشت جهانی و غیره و غیره را یکی یکی ترک کرده است. وقتی قاسم سلیمانی را ترور کردند برخی از سناتورها و برخی از اعضای مجلس نمایندگان آمریکا این عمل را محکوم کردند و ترور نامیدند، تروری که هیچ دلیلی برای آن وجود نداشت و دولت ترامپ هرگز هیچ پاسخ قانع کننده‌ای در این مورد به کنگره آمریکا ارائه نکرد.»

او با اشاره به همه این نکات اینطور نتیجه می‌گیرد که «اساسا کل جریان ضد ترامپ در آمریکا، حتی در میان جمهوری‌خواهان ضد ترامپ، جریانی برای عادی سازی آمریکا در داخل و خارج و بازگشت به دورانی است که آمریکا دوباره به هنجارها و به تعهدات بین‌المللی متعهد شود و از دوران غیرنرمال بودن به در آید.»

گنجی با اشاره به این که «بسیاری از روان‌پزشکان آمریکائی با نوشتن نامه‌هائی که بیش از هزار امضاء داشته گفته‌اند که ترامپ شخصیت غیرنرمال دارد، شخصیتی است بسیار خودشیفته، غیرقابل پیش‌بینی و خطرناک»، می‌گوید: «برای آمریکائی‌ها انتخابات سوم نوامبر 2020 فرصتی است برای نرمال سازی دوباره دولتشان.» و اضافه می‌کند «به این ترتیب وقتی یک کشوری یا یک دولتی خودش از نظر خودشان نرمال نیست چطور از دیگری می‌خواهد که نرمال بشود؟»

پس از تثبیت مدعای غیرنرمال بودن ترامپ و دولت او، گنجی می‌پردازد به «دولت اسرائیل بعنوان مغز آمریکا در خاورمیانه» و با اشاره به این که «اسرائیل دولتی است اشغالگر و دارای صدها سلاح هسته‌ای که به کشورهای مختلف حمله نظامی کرده و صدها نفر را در کشورهای مختلف ترور کرده... مرتکب جنایت جنگی شده و دولت آپارتاید است»، می‌پرسد: «آیا یک چنین دولتی نرمال است؟»

او آنگاه با اشاره به این که «حکومت‌های غیردموکراتیک و فاسد خاورمیانه به دو گروه متحدان آمریکا و غیرمتحدان آمریکا تقسیم می شوند»، می‌گوید: «متحدین غیردموکراتیک [آمریکا] چون عربستان سعودی، امارات متحده، بحرین، عمان، قطر، کویت، مصر، اردن، پاکستان، و غیره مجاز به هر اقدامی هستند؛ از سرکوب شدید داخلی تا مداخله رو در روی نظامی در خاورمیانه؛ از کلنگی کردن خاورمیانه تا صدور تروریست‌های اسلام‌گرا به کشورهای غیرمتحد آمریکا» و نتیجه می‌گیرد که «این هم نوع دیگری از نرمال بودن است. هرگاه به ترامپ درباره ارتباط وسیع آمریکا و عربستان سعودی اعتراض می‌شود او پاسخ می‌دهد که اگر من صدها میلیارد دلار سلاح به عربستان نفروشم خب به کی بفروشم، پس بهتر است که متحد ما باشد و ما به او بفروشیم.»

او سپس از ترکیه بعنوان «یکی دیگر از متحدان منطقه‌ای آمریکا» نام می‌برد و با اشاره به این که «ترکیه فقط بعد از کودتای 15 ژوئیه 2016 از آن موقع تا کنون حدود دویست هزار نفر را بازداشت و اخراج کرده و هنوز هم به بازداشت‌ها و اخراج‌های خودش به بهانه آن کودتا ادامه می‌دهد»، می‌گوید: «اردوغان دوست شخصی و صمیمی ترامپ است» و نتیجه می‌گیرد که «این هم یک نوع دیگر از نرمال بودن است!»

گنجی در ادامه به مصر می‌پردازد و می‌گوید: «وقتی مصری‌ها علیه حسنی مبارک شورش کردند و او را سرنگون کردند دولت وقت آمریکا تا جائی که امکان داشت از حسنی مبارک دفاع کرد، همینطور متحدانش مثل عربستان و امارات، اما وقتی مرسی با اولین انتخابات آزاد تاریخ مصر رئیس جمهور آن کشور شد در عرض یک سال با دوازده میلیارد دلاری که عربستان سعودی و امارات در اختیار ارتش مصر گذاشتند ژنرال سیسی دست به کودتا زد و مرسی را بازداشت کرد و او را در زندان به مرگ رساند.» گنجی با اشاره به این که «قدرت سیاسی و اقتصادی در مصر همیشه در چنگال ارتش بوده و هست» می‌گوید: «مصر یک دیکتاتوری نرمال مقبول آمریکاست. در 13 سپتامبر 2019 همه رسانه‌های آمریکا و انگلیس و اسرائیل این خبر را منتشر کردند که دونالد ترامپ ژنرال سیسی را دیکتاتور محبوب خودش نامیده است.»

گنجی آن وقت به سراغ افغانستان و نرمالیزه کردن طالبان می‌رود و می‌گوید: «آمریکا سال‌هاست که در حال مذاکره با طالبان برای نرمال کردن آن هاست. پروسه نرمال کردن طالبان تاکنون منتهی به آزادی کلیه زندانیان تروریست طالبان از زندان های افغانستان شده و قرار است آمریکا تمامی نظامیانش را از افغانستان خارج کند.» او آنگاه با اشاره به امتیازهائی که دو طرف به یکدیگر داده‌اند می‌گوید بر اساس این طرح نرمال سازی قرار است «طالبان برای مشارکت در دولت فعلی افغانستان وارد مذاکره شوند. اما می‌دانیم که طالبان به صراحت گفته‌اند که هدفی جز تشکیل امارت اسلامی در افغانستان ندارند. این هم یک معنای دیگر از نرمال سازی مطلوب دولت ترامپ است.»

گنجی در ادامه با اشاره به پروژه نرمال کردن سودان پس از سرنگونی عمر حسن احمد البشیر و اشاره به این که نظامیان آن کشور در راستای نورمالیزاسیون سودان به سرعت با رهبران اسرائیل دیدار کردند و آمریکا هم بعد از این دیدارها نه فقط تحریم‌های گسترده آن کشور را لغو کرد بلکه مقدمات خروج سودان از لیست تروریسم را نیز آغاز کرد، می‌گوید: «به این ترتیب و با این پنج شش نکته‌ای که گفتم روشن شد که نرمال کردن دولت‌ها یا نرمال شدن آن‌ها از نظر دولت ترامپ معنائی جز همگامی و همسوئی با سیاست‌های دولت آمریکا ندارد. خشن‌ترین دیکتاتوری و استبداد از نظر آمریکا پذیرفته است بشرط این که با آمریکا و اسرائیل رابطه داشته باشند.»

در اینجا گنجی به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از گفتارش می‌پردازد و می‌گوید: «خب، حالا برویم سر بحث نرمالیزاسیون ایران که دولت ترامپ خواستار آن است. ترامپ بارها اعلام کرده که خواستار مذاکره با ایران بدون هیچ پیش شرطی است. آیت الله خامنه‌ای تاکنون مذاکره با آمریکا را نپذیرفته و آن را زیانبار و خسران محض دانسته. ترامپ در 17 مرداد 1399 گفت: ایران دوست دارد من رئیس جمهور نشوم. اما حالا من این را اعلام می‌کنم: اگر من برنده شوم خیلی سریع با ایران به توافق می‌رسیم. با کره شمالی خیلی سریع به توافق می‌رسیم. اگر من در انتخابات سال 2016 به پیروزی نرسیده بودم آمریکا الان درگیر جنگ با کره شمالی بود. کره شمالی و ایران... همه این‌ها خیلی سریع با ما توافق می‌کنند. ایران برای توافق با ما له‌له می‌زند ولی می‌خواهند منتظر بمانند چون ترجیح می‌دهند با بایدن توافق کنند. ترامپ دو روز بعد همین وعده را در جمع خصوصی حامیان مالی‌اش در ایالت نیوجرسی مطرح کرد و زمان آن را هم به یک ماه کاهش داد. ترامپ در آنجا گفت اگر ما پیروز بشویم ظرف چهار هفته توافقی با ایران خواهیم داشت.»

گنجی آنگاه به قلب مساله وارد می‌شود و با طرح این فرض که ترامپ در انتخابات سوم نوامبر آمریکا پیروز خواهد شد، می‌گوید: «در این صورت، آیت‌الله خامنه‌ای سه راه حل خواهد داشت» و پس از تشریح و سبک سنگین کردن هر یک از این سه راه از دید رهبر جمهوری اسلامی، اضافه می‌کند: «خب، حالا بیائیم فرض کنیم که آیت‌الله خامنه‌ای مذاکره با دولت ترامپ را بپذیرد. فرض کنیم جمهوری اسلامی و دولت ترامپ نه تنها بر سر توافق هسته‌ای بلکه بر سر مسائل خاورمیانه و تسلیحات هم به توافق برسند، در این صورت در رادیکال‌ترین شکل و بدترین شکل ترامپ خواهد گفت که این‌ها دیکتاتورهای محبوب ما هستند. اما اگر بخواهد مانند کره شمالی حرف بزند آن وقت خواهد گفت که حسن روحانی یا جانشین او، هر که باشد، عشق جدید من است و ما با هم رابطه عاشق و معشوقی داریم. نرمال شدن جمهوری اسلامی در رادیکال‌ترین شکل آن به معنای پذیرش خواست‌های ترامپ در مورد توافق هسته‌ای، موشکی و مسائل خاورمیانه است. [این در حالی است که] مخالفان جمهوری اسلامی هر توافق احتمالی ایران و آمریکا را قطعا یک ترکمنچای جدید خواهند دانست برای این که هویت سازی [این گروه از مخالفان] فقط در مخالفت و تعارض با هرچه که جمهوری اسلامی انجام می‌دهد صورت می‌گیرد لذا آن‌ها (= مقامات جمهوری اسلامی) هر کاری بکنند، با آمریکا رابطه داشته باشند، این‌ها مخالفت می‌کنند، رابطه نداشته باشند مخالفت می‌کنند، با چین رابطه داشته باشند مخالفت می‌کنند، رابطه نداشته باشند مخالفت می‌کنند چون این هویت سازی [این گروه از مخالفان] است. اما فرض کنیم - ما داریم از فرضیات صحبت می‌کنیم - که ایران و آمریکا مذاکره کنند، به توافق دست پیدا کنند، ایران به معنای مد نظر دولت آمریکا نرمال بشود، اصلا یک گام بالاتر برویم، فرض کنید که ایران و آمریکا متحد بشوند، در این صورت حکومت ایران هر غلطی بکند، مانند دیگر متحدان آمریکا، ترامپ آن را توجیه خواهد کرد. البته در نرمالیزاسیون مانند موارد اردوغان و مورد عربستان سعودی تهدید هم در کار خواهد بود اما مساله اصلی این بوده و هست که دموکراسی و حقوق بشر برای ایران اصلا ارتباطی به پروژه نرمال سازی دولت ترامپ نداشته و ندارد. مساله ترامپ انجام معامله‌های بزرگ است و لاف زدن پیرامون آن ها. معاملاتی که بتواند بابت آن‌ها خودش را پیروز به مردم آمریکا معرفی کند. [از این رو] دموکراسی‌خواهان ایران یقین می‌دانند که نسبتی با دولت ترامپ ندارند و بخوبی می‌دانند که پروژه گذار به دموکراسی محصول تحولات داخل جامعه ایران است نه زد و بند کردن با دولت‌های سعودی و اسرائیل و آمریکا. و کسانی که دنبال این کارها می‌روند آب در هاون می‌کوبند. اقشار مختلف اجتماعی و نهادهای مدنی و صنفی داخل ایران هستند که بار مبارزه بر دوش آن‌هاست و در فرایند مبارزه همان‌ها خودشان رهبران واقعی جنبش دموکراسی‌خواهی را خواهند ساخت. ما هم خواهان دولت‌های نرمال در ایران و خاورمیانه و جهان هستیم؛ دولت‌هائی که دموکرات باشند، آزاد باشند، ملتزم به حقوق بشر باشند، عدالت به مثابه نفی کلیه اشکال تبعیض‌های قومی، مذهبی و جنسی و طبقاتی را قبول داشته باشند؛ دولت‌هائی که از طریق مداخله نظامی و مسابقه تسلیحاتی صلح را نابود نکنند. در یک منطقه غیرنرمال - به این نکته توجه کنید - در یک منطقه غیرنرمال، یعنی خاورمیانه، که تمامی قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی سیاست‌های غیرنرمال را عملی می‌کنند جمهوری اسلامی هم سیاست‌های غیرنرمال را تعقیب می‌کند. جهان، خاورمیانه، و تک تک کشورها نیازمند هنجارهای عادلانه جهان‌شمول هستند.»

و پس از این نتیجه‌گیری و هشدار واضح و روشن، گفتار گنجی با این جمله به پایان می‌رسد: «به عشق ایران، خدا نگهدارتان.»

از آنچه به دقت از گفتار ویدیوئی اخیر اکبر گنجی نقل کردم به روشنی می‌توان دریافت که او می‌خواهد به کسانی که از سر ذلت و ناتوانی دست به دامان دونالد ترامپ شده‌اند بگوید و هشدار بدهد که «اگر حکومت ایران تن به مطالبه نرمال سازی ترامپی دهد، پیامدهای آن برای گذار غیرخشونت‌آمیز از جمهوری اسلامی به یک جمهوریِ سکولارِ دموکراتیکِ ملتزمِ به آزادی و حقوق بشر و عدالت به مثابهِ رفع کلیه اشکال تبعیض‌های قومی و مذهبی و جنسی و طبقاتی» فاجعه‌بار خواهد بود. او هم مانند من و بسیاری دیگر از مخالفان جدی «حکومت نکبت اسلامی» - که در عین حال دغدغه ایران و آینده ایران را دارند - می‌خواهد بداند که آیا «پروژه نرمال سازی ایران با اهداف و مطالبات دموکراسی خواهانِ عدالت طلبِ ایران سازگار است یا نه؟» می‌خواهد بداند «نرمال سازی ترامپیستی آیا به سود گذار به دموکراسی است یا به زیان آن؟»

لب کلام و مغز گفتار گنجی این است که «اگر ترامپ در انتخابات پیروز شود، دولت اصولگرای آینده جمهوری اسلامی - به احتمال زیاد - وارد مذاکره با آمریکا خواهد شد و بدین ترتیب نرمال خواهد شد. این نوع نرمال سازی فقط "ترامپیست‌ها" را به کما خواهد برد چون دموکراسی‌خواهانِ متکیِ بر نیروهایِ اجتماعیِ جامعه ایران، دچار هیچ توهمی درباره دولت ترامپ نبوده و نیستند. دموکراسی‌خواهان متکی به مردم - نه دولت های خارجی - آزادی و دموکراسی را برای ایران و ایرانیان می‌خواهند. بدین ترتیب، اول باید ایرانی وجود داشته باشد تا دموکراتیک و سکولار شود. حفظ تمامیت ارضی ایران رکن رکین دموکراسی‌خواهان ایران زمین است.» و از این روست که گفتارش را با بیان عبارت «به عشق ایران» به پایان می‌برد.

این نگاه و این نظر، اما، گروه «براندازان به هر قیمت» را خوش نمی‌آید زیرا در وهله اول امیدی به فرارسیدن روزی که «حکومت نکبت اسلامی» به دست «نیروهایِ اجتماعیِ جامعه ایران» از میان برداشته شود ندارند و بخاطر ضعف و ذلت و زبونی که در خود سراغ دارند آن را رویائی غیرممکن، دست‌نیافتی یا لااقل خیلی دور می‌پندارند و در وهله دوم اصرار به بازگشت به گذشته‌ای دارند که اکنون دیگر به تاریخ پیوسته و به جهت تحولات عمیقی که ظرف چهار دهه گذشته در جهان و ایران ما رخ داده بازگشتنی نیست؛ مگر با دخالت و نفوذ و صحنه‌گردانی و - بدتر از آن - حملات نظامی بیگانه‌ای قدرتمند که چشم طمع به منافع ملی ما دارد و ایران را دست نشانده خود می‌خواهد. چه کسی و کدام کله پوکِ قلدر و خودشیفته و «بادیگارد تمدن غرب!» این وعده را داده است؟ دونالد ترامپ شیردل! و چه کسانی از این بابت هورا می‌کشند و برایش سینه چاک می‌کنند و قربان صدقه‌اش می‌روند؟ «براندازان به هرقیمت.» دوست خوش‌فکر و نازک‌اندیش من، اکبر کرمی، در یکی از پست‌های فیسبوکی اخیرش به این نکته اشاره کرده و به درستی نوشته است: «عجیب نیست که ایرانی‌ها به طور چیره هوادار ترامپ هستند. خشم و خشونت روی دیگر ترس و ذلت است که ایرانی‌ها تا خرخره در آن فرو رفته‌اند. اما هیچ بعید نیست همین هواداران دوآتشه ایرانی ترامپ چهل سال بعد ادعا کنند که ما از روز نخست مخالف ترامپ بودیم! بی‌شک خطر ترامپ برای دمکراسی آمریکا و صلح جهانی کمتر از تهدیدی نیست که خمینی در ایران و منطقه آوار کرد. اگر آن روز این ایرانی‌های متوهم خمینی را در ماه می‌دیدند، امروز هم به ماه طلعت ترامپ امید بسته‌اند. و آشکار است آنچه خمینی را خطرناک و بدخیم کرد آدم‌ها و انگاره‌هایی بودند که از ترس و خشم و توهم ورم کرده بودند. شوربختانه انگار ایرانی‌های طرفدار ترامپ در حال تکرار تاریخ سیاهی هستند که از آن گریخته‌اند!» او همچنین نوشته است: «آنجه این هیولا [ترامپ] را خطرناک می‌کند حتی مردمی نیستند که فریب او را می‌خوردند و در طلعت ماه او رویاهای خود را می‌جویند! ترامپ را کسانی خطرناک می‌کنند که از کینه و نفرت پر شده‌اند؛ کسانی که رفتار او را نمی‌پسندند اما به زور کینه و نفرتی که دارند خود را مجاب می‌کنند از این دیوانه هواداری کنند!... وقتی خشم، کینه و نفرت در درون آدم‌ها تلمبار می‌شود این دست رفتار‌ها هم ممکن می‌گردد.» و این در حالی است که «دشمن دشمن ما همیشه دوست ما نیست.»

اما آیا کسی از میان «براندازان به هر قیمت» گوشش به چنین حرف‌ها و چنین هشدارهائی بدهکار است؟ آن‌ها بجای تامل و اندیشیدن در این سخنان و این هشدارها ترجیح می‌دهند هر روز بر خشم و خروششان علیه کسانی که گمان دارند مانع فروپاشی و سرنگونی «حکومت نکبت اسلامی» هستند می‌افزایند؛ آن‌ها را عامل و مزدور جمهوری اسلامی می‌خوانند، انواع توهین‌ها و تهمت‌ها و افتراها را بر آن‌ها روا می‌دارند، برایشان خط و نشان می‌کشند، نام‌هاشان را در «لیست‌های سیاه مرگ» می‌نویسند و در شبکه‌های اجتماعی به صراحت می‌گویند «فردای سقوط رژیم با این‌ها کار زیاد داریم. این‌ها جزای خیانت به ایران را خواهند پرداخت.»

دقت کنید در تحریف گفتار اخیر اکبر گنجی در روایت آقای «ف. م. سخن» که از سر خشم قصد پاپوش‌دوزی برای اکبر گنجی و لو دادن و اخراج او از آمریکا دارد. مطلب را از همان ابتدا وارونه کرده و این گونه بیان می‌کند: «تا چندی پیش، گیر دادن اکبر گنجی به ترامپ و دولت او بود. این مخالفت هیستریک را می‌شد در چهارچوب دمکراسی آمریکا به نوعی ماستمالی کرد. ویدئوی امروز گنجی را که دیدم مشاهده کردم که مخالفت رسمی و علنی گنجی دیگر با ترامپ و دولت او نیست بلکه با کل سیستم سیاسی آمریکاست. او مرده و زنده آمریکایی‌ها را در این ویدئو جلوی چشمشان می‌آورد و از انفجار بمب اتم تا درخواست نرمال شدن حکومت نکبت اسلامی را جزو شرارت‌های آمریکا می‌داند. اینجا دیگر صحبت از دمکرات و جمهوری‌خواه و بایدن و ترامپ نیست بلکه کل سیستم آمریکا زیر حمله اکبر گنجی است.»

آقای «ف. م. سخن» مطلب انتقادی خودش را این گونه آغاز می‌کند در حالی که جز یکی دو مورد مربوط به سابقه آمریکا در حملات نظامی به برخی از کشورها و انجام کودتا در برخی دیگر، در سراسر گفتار گنجی صحبت از دونالد ترامپ و دولت ترامپ است و هر جا هم که از آمریکا نام می‌برد در رابطه با ترامپ و دولت اوست که در حال حاضر امور اجرائی این کشور را بر عهده دارد و نه «کل سیستم سیاسی آمریکا.» علاوه بر این، آقای نویسنده خشمگین برای تکمیل پرونده‌اش در آمریکا و علیه گنجی انتقادهای او از ترامپ و دولت ترامپ را از زبان گنجی تبدیل به انتقاد از «شرارت‌های آمریکا» (که گنجی در هیچ کجای گفتارش چنین واژه‌ای بکار نبرده) می‌کند و عالمانه و عامدانه پای مردم آمریکا را هم به میان می‌کشد و مدعی می‌شود که گنجی در گفتارش «مرده و زنده آمریکایی‌ها را جلوی چشمشان» آورده و این جرمی و خیانتی است که نمی‌شود «در چهارچوب دمکراسی آمریکا به نوعی ماستمالی کرد.»

ممکن است پرسیده شود که چرا آقای «ف. م. سخن» تا این حد با اکبر گنجی دشمنی دارد که برایش در آمریکا پاپوش می‌دوزد و پرونده سازی می‌کند؟ پاسخ این پرسش در بخشی از نوشته آقای «ف. م. سخن» به روشنی آمده است: «دلیل واضحش این است که این شخص که امروز تمام و کمال دارد برای جمهوری اسلامی سینه می‌زند و برای او پستان به تنور می‌چسباند... و با ۵۰۰ هزار دلار جایزه اعطایی غرب، در آمریکا جا خوش کرده، و از آزادی آنجا برای تخریب آمریکا و توجیه جنایتکاری‌های جمهوری نکبت اسلامی به مردم ایران فعالیت می‌کند، عامل بی آبرویی و بی‌اعتباری من ایرانی است... من خواهان جلوگیری از وارد آمدن چنین ضربه‌هایی به حیثیت ایرانی خودم هستم... آمریکا متاسفانه جای دوست و دشمن خود را اشتباه گرفته و به خود و به دوستان خود با بال و پر دادن به چنین عناصر مخربی ضربه می زند.»

علت و دلیل اصلی خشم و غضب آقای «ف. م. سخن» همین است: «آقای گنجی برای توجیه جنایتکاری‌های جمهوری نکبت اسلامی به مردم ایران فعالیت می‌کند و برای جمهوری اسلامی سینه می‌زند و برای او پستان به تنور می‌چسباند!» یک چنین دروغ و اتهام بزرگی، در حالی که گنجی مدت‌هاست در نوشته‌ها و سخنرانی‌ها و گفته‌هایش ساز «عبور و گذار» از جمهوری اسلامی را می‌زند، من را یاد دروغ‌های شاخدار و اتهام‌های وقیحانه و کلا بی‌پایه و اساسی می‌اندازد که این روزها مرشد و مقتدای آمریکائی ایشان، دونالد ترامپ، علیه رقیب انتخاباتی‌اش، جو بایدن، می‌بافد و بدون کمترین شرم و خجالتی بخورد عوام می‌دهد. من فکر می‌کنم اگر آقای «ف. م. سخن» معنای جملات ساده‌ای مانند «اگر حکومت ایران تن به مطالبه نرمال سازی ترامپی دهد، پیامدهای آن برای گذار غیرخشونت‌آمیز از جمهوری اسلامی به یک جمهوریِ...» و «نرمال سازی ترامپیستی آیا به سود گذار به دموکراسی است یا به زیان آن؟» را در گفتار اکبر گنجی نمی‌فهمد یا عمدا نمی‌خواهد که بفهمد، درست این است که خودش حق نوشتن و بخصوص انتقاد کردن، تهمت زدن و پاپوش دوختن برای این و آن را از خودش سلب کند.

ترس و خشم، به قول دوستمان اکبر کرمی، «ورم کرده و تا خرخره فرو رفته» آقای «ف. م. سخن» از اکبر گنجی که مخالف دخالت بیگانه در امور داخلی ایران و حمله نظامی احتمالی او به کشورمان است به حدی است که تاب تحمل از کف داده و از «آقای آمریکا» می‌خواهد که او را به اتهام «تخریب» این کشور از ایالت متحده بیرون کند. استدلالش هم این است که چون گنجی با داشتن ویزای دائم اقامت (گرین کارت) یا سند شهروندی این کشور قسم خورده و سرود آمریکا را خوانده و حالا با زدن این حرف‌ها و «تخریب» آمریکا و بخصوص با توجه به این که «بالقوه برای آمریکا خطرناک است» زیر قسمش زده، مقامات مسئول باید او را از این کشور بیرون کنند!

همان طور که در ابتدای این نوشته اشاره کردم، گذشته از این که گفتار اخیر ویدئوئی آقای گنجی چنین ادعاهائی را - حداقل با این غلظت و درشتی و ستبری - تائید نمی‌کند، صرف سخن‌چینی علیه یک فعال سیاسی با نیت لو دادن او به مقامات آمریکا و درخواست بیرون کردنش از این کشور عملی است نه فقط غیراخلاقی بلکه زشت و مذموم که ایرانی‌ها در سال‌های اخیر از آن بعنوان «آدم فروشی» یاد کرده و انجام دهنده آن را خوار و خفیف می‌دارند.

و تا در بحث پاپوش دوزی و آدم فروشی هستیم، لازم است به آقای «ف. م. سخن» یادآوری کنم که حتی اگر همه آنچه ایشان از اکبر گنجی به «آقای آمریکا» ریپورت کرده‌اند درست باشد - که نیست - باز هم «آقای آمریکا»، با در نظر داشتن قانون اساسی کشورش، در موقعیتی نیست که قادر باشد او را به اتهام انتقاد و خرده‌گیری از سیستم و عملکرد ایالات متحده از این کشور بیرون کند زیرا حق انتقاد از عملکردهای آمریکا - و حتی رئیس جمهوری آن - در قانون اساسی این کشور لحاظ شده و محفوظ است و همه افتخار دموکراسی آمریکا هم به پاسداری از همین حق بیان و عقیده و بالاتر از آن حق اعتراض است؛ به هر سیاست یا عملکرد سیاسی در هر سطح از بالا تا پائین و حتی «کل سیستم.» پس، بهتر و عاقلانه‌تر و اخلاقی‌تر این است که نه آقای «ف. م. سخن» و نه دیگر عاشقان سینه چاک دونالد ترامپ و آرزومندان «براندازی به هر قیمت» لااقل در این زمینه خودشان را سبک نکنند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy