Friday, Nov 6, 2020

صفحه نخست » قول ام هست جنس راستی؛ در پاسخ به ذم زیبای علی اصفهانی؛ ف. م. سخن

0E58C2C4-3559-426F-8F6E-F0D559742116.jpegجناب علی اصفهانی، زحمت کشیده اند، شعری سروده اند در نهایت زیبایی، در ذم من و نوشته های من، که از خواندن آن بسیار لذت بردم! آری! کسی که از ذم خود لذت ببرد، و آن را زیبا بنامد قطعا یک تخته اش کم است و آدمی ست متفاوت که درک اش برای انسان های معمولی کمی سخت است.

باری مانده بودم در پاسخ به این شعر زیبا چه بنویسم. آیا از شاعری برای سرودن شعری زیبا کمک بگیرم؟ آیا دست به کار ساختن نظمی شوم که قطعا به زیبایی نظم جناب اصفهانی نخواهد شد؟

در حال کشمکش با خودم بودم که ناگهان در آسمان باز شد و نیمه شبان، ای میلی از حافظ آسمانی به دستم رسید که انگشت حیرت به دندان گزیدم!

دست حافظ روزگار گذشته از آستین حافظ امروز به در آمد و شعری برای من یک لا قبا فرستاد، که از هر سو بنگری، جوابی ست قرص و محکم و شایسته ی ذم آقای اصفهانی.

پس سخن کوتاه می کنم تا با هم به پاسخ حافظ گوش فرا دهیم:

چو بشنوی «سخن» اهل دل مگو خطاست
«سخن»شناس نه ای جان من خطا این جاست!

سر م به دنیا و عقبی فرو نمی آید
تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست

در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست
که من خموش ام و او در فغان و در غوغاست

دل ام ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

نخفته ام ز خیالی که می پزد دل من
خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست

چنین صومعه آلوده شد ز خون دل ام
گر م به باده بشویید حق به دست شماست

از آن به دیر مغان ام عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوز م دماغ پر ز هواست

ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست!

***********

برای خوانندگانی که شعر آقای اصفهانی را ندیده اند، آن را در همینجا می آورم:

«قولت هست جنس تفرقه»، شعری از علی اصفهانی برای ف.‌ م. سخن

گفته بودی‌ ای صنم افسرده‌ای
غالب اوقات خود دل مرده‌ای
*
ناگهان با زور یک قرص و دوا
شاد و خندان میشوی پر مدعا
*
میزنی با تیغ چون زنگی مست
در ره خود هر تنابندی که هست
*
کس ز نیش زهر تو نی در امان
در شمار کافران یا مومنان
*
من نگویم مزد گیری از کسی
از رژیم و از کسی یا نا کسی
*
لیک قولت هست جنس تفرقه
گر چه گاهی هم بیاری قهقهه
*
تو برای فصل کردن آمدی
نی برای وصل کردن آمدی
*
تو برای قلع هر گون اعتماد
تو برای قمع هر گون اعتقاد
*
تو برای صفر کردن هر چه یک
تو برای محو یاران یک به یک
*
ظاهرا اندر پی محو نظام
لیک شک آری به هر ضد نظام
*
از فرشگرد و بنی صدر و سروش
جان تو آید ز خشم اندر خروش
*
هم گلوی پهلوی را می‌جوی
هم گلوی هر چپی یا رجوی
*
این قلم در دست تو ماری شده
این سگ نفس تو خود هاری شده
*
آدمی نوعا پر از نقص و خطاست
هر که مطلق بشمرد او را فناست
*
چون مگس تو می‌نشینی روی زخم
خنده‌ها ول کرده چسبیده به اخم
*
خانه ویران کردن آسان ‌ای پسر
گر توانی ساخت، داری صد هنر
*
هر کسی کو اندر این ره پا گذاشت
قافله او را به صحرا وا گذاشت
*
بشنو این پند و تو لب گیر از سخن
بیش از این مفکن تو خود اندر محن
*
موش نومیدی به انبارت زده
گندمت خورده شدی غارت زده
*
"رو تو اول دفع شر موش کن
بعد از آن در جمع گندم کوش کن"
*
این همه بد گفته‌ای از این و آن
یک کمی خوب از کسی گو یک زمان
*
این همه بی آبرو کردی مهان
یک نفر آدم بجو اندر جهان
*
"خوبی مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان"
*
پس اگر ضعفی تو دیدی در کسی
ناگهان بنیان مکن تو ناکسی
*
تا توانی وصل کن ‌ای گل پسر
تا کنی شادان و خوش روح پدر
*
علی اصفهانی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy