ما در ایران شاهد آرامش قبل از توفان هستیم. آرامشی که در ظاهر آرامش است و در باطن پر از جوش و خروش.
فقر و سقوط اقتصادی مردم، جدی ترین عامل این جوش و خروش پنهان است.
در جایی که فقر و سقوط اقتصادی حاکم می شود، تمام آرزوهای دیگر بشری رنگ می بازد.
آزادی، دمکراسی، تئوری های زیبای حکومتی، همه در مقابل رنگ اسکناس، رنگ می بازند و تبدیل به بهانه، برای نفرت از حکومت می شوند.
نفرت اصلی اما در شریان های اقتصادی کشور جریان دارد.
آری، سقوط اقتصادی، ناشی از فقدان همین آزادی و دمکراسی و تئوری های زیباست اما مردم خسته و گرسنه را با دلایل کاری نیست. مردم باید پول بدهند و به اندازه ی پولی که می دهند زندگی کنند. وقتی این فاجعه که مردم با پوست و گوشت و اعصاب خود آن را لمس می کنند پیش می آید دیگر فرصتی برای جست و جوی دلایل عمیق و تئوری های سیاسی و فلسفی باقی نمی ماند.
کسی که زخمی عمیق بر تن دارد و دردی عظیم بر جان، به دنبال پزشکی ست برای درمان زخم و کاهش فوری درد، نه این که کسی بیاید برایش از دانش پزشکی و چگونه سالم شدن و تعریف خوبی های جسم سالم سخن بگوید.
آن چه ما اپوزیسیون می نامیم، از فاجعه به دور است و درد را می بیند ولی حس نمی کند. اپوزیسیون، فاجعه ی اقتصادی را نه لمس می کند نه درک. به همین خاطر حرف های او، شنیده نمی شود و تاثیر نمی گذارد. کسی حرف های زیبا و تکراری اپوزیسیون را باور نمی کند و تاثیری از آن نمی پذیرد.
به عبارتی مردم زلزله زده، که در زمهریر زمستانی خانه و کاشانه از دست داده اند، بیشتر به فکر چادری برای گریز از سوز سرما هستند تا ساختن زیربنایی برای ایجاد بنایی رویایی آن هم در حرف.
در حال حاضر، فقط مردم مانده اند و خودشان، در مقابله با حکومت نکبت. حکومتی که بر هر چه دست می گذارد آن را ویران می کند و هر کس به این ویرانی اشاره می کند او را از میان بر می دارد.
مافیاهای حکومتی، فقط اسم نیستند. واقعیت هایی هستند که خون مردم را در شیشه کرده اند و می کنند. آن ها را نمی توان با پند و اندرز و حرف های قشنگ و مبارزات گاندی وار از میان برداشت. صحبت از میلیاردها میلیارد پول است و مافیاهای شکل یافته و تثبیت شده در بدن متعفن حکومت اسلامی هرگز از این میلیاردها ثروت و قدرتِ پیامد آن دست بر نخواهند داشت.
عاقبت این حکومت معلوم است:
«فروپاشی».
و فروپاشی، سقوط بی برنامه و ناگهانی بنایی ست که مردم در آن زندگی می کنند و در زیر آوارهای این فروپاشی می مانند.
«سرنگون کردن» اما، خراب کردن برنامه ریزی شده ی این بنای در حال تخریب به منظور ساخت بنای جدیدی ست که نقشه اش در اختیار است.
وقتی تخریب کننده ای آگاه و حرفه ای در کار نیست، و وقتی نقشه ای برای ساخت بنای جدید در کار نیست، «سرنگون کردن حکومت» جای خود را به «فروپاشی حکومت» و «فروپاشی کشور» خواهد داد.
بالاخره اتفاقی خواهد افتاد. خامنه ای خواهد مُرد. اسراییل ضربه ای بر پیکر پوسیده ی حکومت اسلامی خواهد زد. دنیای غرب، سود بیشتر را در روی کار آوردن یک عروسک خیمه شب بازی مانند چلپی خواهد دید.
بالاخره اتفاقی خواهد افتاد و حکومت تباهی ساقط خواهد شد ولی این نوع ساقط شدن، مقدمه ی خوش بختی نخواهد بود.
گروه هایی که در نوارهای مرزی به صورت مسلح حضور دارند، آماده ی تکه تکه کردن ایران خواهند بود. گروه های «بالقوه» مسلحی که آماده ی دریدن حکومت قبلی، نه به خاطر ساختن ایران، بلکه به خاطر «حاکم کردن حکومتی شبیه آن» منتظر فرارسیدن ساعت فروپاشی هستند، و خود را در چشم سیاستمداران شطرنج باز جهانی کرده اند و مطرح هستند، آماده ی تحمیل حکومت نکبتی دیگر به جای حکومت نکبت فعلی خواهند بود.
آری. چه ما کاری بکنیم چه نکنیم، حکومت اسلامی به پایان کار خود خواهد رسید و ویرانه ای باور نکردنی از کشور ما باقی خواهد گذاشت.
اگر به همین ترتیب عمل کنیم، دردسرها فقط تغییر شکل خواهند داد و دست کم عمر یکی دو نسل دیگر بر باد خواهد رفت.
بیان این واقعیت به مذاق بسیاری از ما خوش نمی آید، ولی آیا با حلوا حلوا کردن دهان شیرین می شود؟
این سوالی ست که بد نیست در باره ی پاسخ آن کمی فکر کنیم....