نوشتم چرخه خشونت در ایران که ریشه در چرخه دستگاه استبداد ومستبدین دارد چرخهای تاریخی است نشأتگرفته از رابطه حاکم و محکوم. از دارندگان فره ایزدی که پادشاه دادگسترش در یک روز مزدک و هزاران پرستشکننده او را زنده بهگور میکند، تا فاتحان عربی که با نام الله با شمشیرهای سرکج عربی که خشونت بدوی و بوی خون در غلاف آنها خوابیده است به این سرزمین میتازند، مردم راقتل عام میکنند، طوق بندگی و بردگی برگردن مردان میافکنند و زنان را در بازارهای حجاز به کنیزی میفروشند تا مسلمانشان سازند. چنگیز و تیمور از کشتهها پشته میسازند ویران میکنند و میروند.
از شاهان متعصب شیعی مذهب صفوی که با "اولدورم بلدرم" و لعنت بر سه خلیفه سنی شیعه کردند و با آدم خوران چیگینی فصل جدیدی از خشونت و سبعیت را در تاریخ ایران رقم زدند.
پادشاهانی که چشم فرزند کور میکردند میل بر چشم مخالفان میکشیدند، تا وزیری که خواهان بیداری و تجدد بود خود به قتل عام کننده هزاران بابی بدل میشود و در فاصلهای نه چندان دور بهدستور پادشاه رگهای بدنش را میگشایند وبه قتلاش میرسانند. در فرازی دیگر پادشاه قاتل بهدست مردی بهجان آمدهای از پنجاه سال استبداد ترور میگردد.
استبداد پادشاهان، طبیعت سخت، تاختوتاز مداوم مهاجمان خشونت اربابان مستبد صاحب زمین و آب! خیل عظیم رعایای ثناگوی محتاج لقمهای نان. روستائی شهریشده در سیمای کاسبکاران، پیشهوران، زحمتکشان عملهجات دستگاه حاکمه شهرنشینانی که با همان عقبماندگی، تعصب مذهبی، پاسداران سنت و مراسمهای آئینی، اشاعهدهندگان خرافات، مبشران جهلاند!
نیروی هراسان از تغییر، نوآوری، تفکر، بیگانه با استقلال رأی و نظر. نماد کاملی از جامعه بسته و گرفتار در مردهریگ گذشته و در قید مردسالاری. قیدی که راه بر فردیت، اتکا بهنفس میبندد و همگان را به عبودیت و تسلیم در برابر خدا و نمایندگان خدا فرا میخواند.
داستان استبداد و خشونت در این سرزمین داستان تلخی است که ظالم و مظلوم، حاکم و محکوم، سرکوبگر و معترض به سرکوب و نهایت انقلابی و ضدانقلابی همه در چرخه آن میگردند و به خشونت کشیده میشوند.
انقلاب مشروطه، انقلابی که در مخالفت با استبداد حکومت قاجار، خواست عدالت، آزادی و برپایی عدالتخانه آغاز شده و بسیار جانها قربانی داده است گرفتار در همین چرخه خشونت و عقبماندگی در هراس از آشفتگی کشور، نبود امنیت، هرجومرج، ترس از دامنگسترشدن خشونت، تکه تکه گشتن مملکت و میدانداری اجامر و اوباش! فردی کاریزماتیک و مستبد اما مدیر مانند رضاشاه را طلب مینماید.
کسی که تاج پادشاهی بر سر بگذارد و به ناامنی پایان دهد! و چنین میشود. چرخه خشونت و استبداد پادشاهان قاجار را جایگزین پادشاه دیگر میکند. تیمورتاش که تاج بر دست رضاشاه مینهد روز دیگر در زندان رضاشاهی کشته میشود. چرخه تازهای از خشونت شروع بهچرخش میکند.
شاهی دیگر که خود را نظرکرده میداند و درکتاب مأموریت برای وطناش میگوید «سلطنت بر کشوری عقبمانده و فقیر افتخار نیست»، فردی ملی مانند مصدق را به حصر احمدآباد میفرستد و حکم بر اعدام فاطمی میدهد! دست شعبان بیمخها را میگشاید و عرصه بر منورالفکران مخالف تنگ میسازد.
ساواک خشنترین شکنجهها را ابداع میکند. اطاق تمشیت در کمیته مشترک با کابل و دستبد قپانی دست بهکار افشاندن تخم نفرت و خشونت میگردد.
خشونتی که در بطن حکومتهای استبدادی خوابیده است. عملکردی ناشی ازاستبداد و خشونت تاریخی که از درون آن جنبش چریکی و جنبش مسلحانه مجاهدین سر برمیآورند که زبان گفتوگویشان گلوله است و مبارزه مسلحانه بهعنوان «هم استراتژی هم تاکتیک».
مبارزهای قهرآمیزکه مبارزه سیاسی را از سطح جامعه به عمق خانههای تیمی میکشاند. خانههائی که در آنها کاری جز صیقلدادن بیوقفه سلاح، ساختن کوکتل مولوتف، طرح نقشه برای عملیات مسلحانه و خواندن جزوههای مبارزه چریکی و سختی دادن بر خود و هراس از محاصره و حمله شبانه چیز دیگری وجود نداشت. خانههائی که هرگز راه بر انتقاد، فردیت و استقلال نظر باز نمیکند. هرگونه مبارزه جز مبارزه مسلحانه را خوار و بیمقدارمیشمرد! «تنها ره رهائی را جنگ مسلحانه میداند».
اندیشهورزی تحقیر میشود عملگرائی به اصطلاح انقلابی بر جای مبارزه سیاسی مینشیند. «ما به تئوریسین احتیاجی نداریم برای ما پراکتیسین لازم است» (مسعود احمدزاده)
چنین میشود که سالها مبارزه صنفی، سیاسی، نهادهای اجتماعی، مدنی و فرهنگی به گوشهای رانده میشوند و مبارزه مسلحانه با حمله به پاسگاه سیاهکل فصل جدیدی از خشونت را در قالب مبارزه سیاسی نوین آغاز میکند.
ادبیات چریکی ملهم از قهرمانی در خدمت به جنبش چریکی ضددیکتاتوری و ضدامپریالیستی در میآید ادبیاتی که اعتقاد دارد روشنفکر وهنرمند به جای کتاب باید سلاح بر دارد «نوعی از هنر واندیشه» (سعید سلطانپور).
سالهائی که خشونت حکومتی و خشونت مبارزه چریکی در کوچه و خیابان میچرخد وقدرت از دهانه سلاح برمیخیزد.
عمل مسلحانه تقدیس میشود. خشونت بخش جدائی ناپذیر مبارزه سیاسی تلقی میگردد! هنر بوی باروت میدهدو فضای سیاسی جامعه را خشن تر و سنگین تر میسازد.
برعکس ادعای آن روز ما (برای برخیها حتی امروز) این جنبش در خدمت به آگاهی جامعه و ارتقا مبارزه سیاسی آحاد مردم نبوده و نیست! مبارزهای بود بر بستر ماجراجوئی متاثر از جنبشهای چریکی آمریکای لاتین، جنبش فلسطین با ارادت به حبهه جرج حبش، تقدیس جمیله بوپاشا، متأثر از جنبش دانشجوئی فرانسه و تحسینگر گروههائی مانند بریگاردهای سرخ، بادر مایهنوف، توپاماروز. جنبشی که نه تنها کمکی به تعمیق تفکر سیاسی و اجتماعی جامعه نمیکند و بلکه از تلطیف روح اجتماعی میکاهد و به همبستگی فکری، تاریخی، قومی، فرهنگی، هنری، اجتماعی، اقتصادی وسیاسی جامعه لطمه میزند.
خشم و انسداد فکری و عجله در برپائی انقلاب توسط یک نسل برافروخته و خشمگین از استبداد حاکم را جایگزین مبارزه حوصلهمند و گام به گام رسیدن به آگاهی، تحول اجتماعی و نوزائی مینماید. تفکری که در عمل در خدمت به عقبماندهترین جریان فکری و سیاسی فردی متحجر مانند خمینی قرار میگیرد و آب به آسیاب همان امپریالیستی که کمر به مبارزه با او بسته است میریزد.
همخوانی غریبی بین این نوع نگاه و مبارزه بین ما و جریانهای مذهبی و متحجری مانند جنبش خمینی با شیوه نگاه و سرکوب دستگاه حاکمه وجود دارد.
تفکری خشن، مستبدانه و جبری که در عمل ما را شبیه به هم میسازد. اقتدارگرا، ستایشگر قدرت، زورگو و مستبد در اجرای عمل خویش، خواهان اطاعت چه در موقعیت حاکم چه در موقعیت اپوزیسیون که هیچ انتقادی را برنمیتابند، جزمی و دگم در عقیده! ندیدن واقعیتهای پیرامونی، خشن و بیرحم در به کرسی نشاندن آنچه حقیقت مطلق میدانند! مبارزه به هر شکل و هر قیمت برای رسیدن به مدینهی فاضلهای که در ذهن خود ساخته است.
برپائی «حکومت اسلامی مستضعفان» چیزیست معادل برپائی «حکومت خلقی مبتنی بر دیکتاتوری کارگران و زحمتکشان» با چنین ویژگیهای مشترکی است که جنبش چریکی به حمایت از خمینی که با شعار ضددیکتاتوری شاه و در مرحله بعدی مبارزه ضد امپریالیستی به میدان آمده برمیخیزد! چشم، گوش و دهان بر خشونتهای خوابیده در تفکر عقبمانده و متحجر خمینی میبندد یا اصلاً نمیبیند!
ادامه دارد
ابوالفضل محققی