Wednesday, Dec 16, 2020

صفحه نخست » رضاخان: حکم می‌کنم، بخش بیست‌ویکم: وزیر دربار رضاشاه، جاسوس شوروی، آرمان مستوفی

Arman_Mostoufi.jpgبه مناسبت صدمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹

«خان نَردینسکی Хан Нардинский»؛ یعنی خان نردین. در دانشکده افسری نیکالایف سن‌پترزبورگ عبدالحسین تیمورتاش را به این نام می‌شناختند زیرا پدرش خان نردین و جاجَرم بود و عبدالحسین در نردین به‌دنیا آمده بود. نردین شهری کوچک یا روستایی بزرگ است که در ۱۳۰ کیلومتری شمال شرقی شاهرود قرار دارد. عبدالحسین تیمورتاش هیچ‌وقت اونیفورم نمی‌پوشید ولی تحصیلات نظامی او از بسیاری از ژنرال‌های ارتش رضاشاه بیشتر بود. او از سال ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۶ به مدت شش سال در دانشکده افسری نیکالایف سن‌پترزبورگ تحصیل کرده بود.

در پایان آموزش به او پیشنهاد شده بود با درجه سروانی در همان دانشکده نیکالایف بماند و تاکتیک‌های سوارنظام را تدریس کند، که او نپذیرفت و به ایران بازگشت ولی اونیفورم را از تن به درآورد و به‌عنوان مترجم در وزارت خارجه مشغول به کار شد. او در روسیه زبان فرانسه را هم آموخت و بعداً زبان انگلیسی را هم به دانسته‌هایش اضافه کرد. تنها دوره‌ای که تیمورتاش کار نظامی انجام داد، در سال ۱۲۹۰ بود که به فرماندهی نیروهای نظامی خراسان منصوب شد. ولی کدام نیروها؟! نیروی قابل ذکری وجود نداشت که او فرمانده‌اش باشد. این فقط یک عنوان بود.

در سال ۱۲۹۸ که رضاشاه به‌عنوان یک افسر قزاق برای جنگ با جنگلی‌ها به گیلان اعزام شده بود، تیمورتاش با لقب «سردار معظم خراسانی» حاکم گیلان بود. در همان زمان بود که به‌دستور تیمورتاش، ابراهیم حشمت طالقانی، معروف به «دکتر حشمت» را علیرغم قولی که به او داده شده بود، در رشت به دار آویختند و بدنامی به بار آوردند.

لقب یا پیشوند «سردار» مانند: سردار معظم، سردار جلیل، سردار همایون، سردار اقدس و غیره یکی از لقب‌های دوران قاجار بود که مانند بقیه القاب فقط تشریفاتی بود و معنای عملی خاصی نداشت. اما همین لقب توخالی «سردار معظم» را هم تیمورتاش پیش از رضاخان داشت. «سردار سپه» در واقع آخرین لقب از این سری القاب بود که دو سال بعد با قدرت گرفتن رضا خان همگی لغو شدند.

اولین همکاری مستقیم رضاشاه با تیمورتاش در بهمن ماه ۱۳۰۰ در دولت حسن پیرنیا بود. در کابینه پیرنیا، رضاخان وزیر جنگ و تیمورتاش وزیر عدلیه یا دادگستری بودند. با این سوابق، تیمورتاش خود را اصلاً از رضاخان کوچک‌تر نمی‌دید با این تفاوت که رضاخان توانسته بود کودتا کند و اهرم زور در دست او بود. پیش‌تر توضیح داده شد که پس از اولین آشنایی‌ها، تیمورتاش چگونه در دولت و در درون و بیرون مجلس، از فعال‌ترین و مؤثرترین پشتیبان‌های رضاخان بود تا او رضاشاه بشود. بنابراین شگفت‌انگیز نبود که پس از پادشاهی رضاشاه، عبدالحسین تیمورتاش با عنوان وزیر دربار، مورد اعتماد کامل رضاشاه و مرد شماره دو رژیم باشد، بسیار پرقدرت‌تر از نخست‌وزیر.

با توجه به اینکه رضاشاه نظر مساعدی به خارجی‌ها نداشت، تا حد امکان از مراوده مستقیم با آنها خودداری می‌کرد و روابط خارجی را بیشتر به تیمورتاش سپرده بود تا آن حد که برخی از ناظران در همان زمان، وزارت خارجه را مجری دستورات تیمورتاش به شمار می‌آوردند.

بدگمانی رضاشاه به تیمورتاش بسیار پیش از رسوایی اختلاس در بانک ملی ایران شروع شده بود اما رضاشاه آن را پنهان نگه می‌داشت. گزارش‌های پلیس مخفی درباره ولخرجی‌های تیمورتاش از بودجه دربار، گرفتن وام‌های کلان از بانک‌ها و اشخاص مختلف، خوشگذرانی‌ها، قمار، مصرف فراوان مشروبات الکلی و مواد مخدر و زنبارگی‌های تیمورتاش بیش از پیش رضاشاه را نسبت به تیمورتاش بدگمان می‌کرد. سپهبد احمد امیراحمدی در خاطراتش می‌نویسد که رضاشاه از تقریباً سه سال پیش از برکناری تیمورتاش از خیانت او و همچنین همدستی مرتضی‌قلی اسعد بختیاری و فیروز فیروز با تیمورتاش برای سست کردن پایه‌های حکومتش آگاه بود و با قید قول و قسم و تهدید به رازداری، مدرکی هم در اثبات خیانت این سه نفر، به امیراحمدی نشان داده بود.

در سال ۱۳۰۹، باریس باژانوف Boris Bajanov، منشی استالین، به ایران گریخت و از طریق هند انگلیسی خود را به فرانسه رساند. باژانوف در جریان بازداشت کوتاهش در مشهد از جمله اطلاعاتی که به فرمانده لشکر شرق داد، این بود که عبدالحسین تیمورتاش عامل شوروی در ایران است و به‌طور مرتب اطلاعات مهمی در اختیار شوروی قرار می‌دهد. فرمانده لشکر شرق در آن سال، سرلشکر امان‌الله جهانبانی بود. او بلافاصله با هواپیما خود را به تهران رساند و اطلاعات به‌دست‌آمده از باریس باژانوف را به اطلاع رضاشاه رساند.

در اینجا این پرسش پیش می‌آید که چرا رضاشاه همان هنگام عبدالحسین تیمورتاش را برکنار، محاکمه و اعدام نکرد؟ برخی از نویسندگان و پژوهشگران، ازجمله محمود طلوعی در کتاب از تزار تا شاه بر این باورند که محاکمه تیمورتاش به اتهام خیانت و جاسوسی، می‌توانست نشانه اشتباه رضاشاه از اعتماد به چنین شخصی باشد. برای پرهیز از چنین اعترافی رضاشاه منتظر فرصت نشست تا وزیر مقتدر دربارش را به جرم حقیری به زندان بیندازد و در زندان به زندگی‌اش پایان دهد.

این تعبیر چندان قانع‌کننده نیست؛ زیرا سه سال برای یافتن چنین فرصتی، زیادی طولانی‌ست. چنین بهانه‌هایی را رضاشاه زودتر هم می‌توانست پیدا کند. در تمام این مدت، او نگذاشت در رفتارش با تیمورتاش و همدستانش کمترین تغییری به چشم بخورد و آنها بفهمند که رضاشاه به آنها بدگمان شده است. گمان نمی‌رود انگیزه واقعی ظاهرسازی دست‌کم سه ساله رضاشاه در رابطه با تیمورتاش و نقش بازی کردن او هیچ‌گاه دانسته شود.

قاسم غنی، که در آن زمان به‌عنوان نماینده مجلس، آموزگار ولیعهد و سفیر به دربار رفت‌وآمد داشت، در یادداشت‌هایش درباره عبدالحسین تیمورتاش نوشته است: «... مرحوم تیمورتاش سه نقطه‌ضعف داشت: فوق‌العاده عیاش و شهوت‌ران بود، نقص دیگرش اعتیاد شدید به الکل بود و دیگر اینکه بسیار قمارباز بود.» این را دیگر همه می‌دانند که سازمان‌های جاسوسی از این‌گونه نقطه‌ضعف‌ها به چه آسانی استفاده می‌کنند.

به‌نوشته باریس باژانوف، اولین ارتباط عبدالحسین تیمورتاش با سرویس‌های اطلاعاتی شوروی را آکاکی خوشتاریا، که پیش‌تر معرفی کردیم، برقرار کرده بود. خوشتاریا در یکی از ملاقات‌هایش از گئورگی پیاتاکوف Gueorgui L. Piatakov، عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی پرسید آیا دولت شما می‌پذیرد، البته در مقابل مزد عالی و قابل ‌توجه، یکی از وزیران بسیار برجسته و متنفذ دولت ایران، که دوست نزدیک رضاشاه است، به خدمت شما درآید و در زمره مأموران دولت شوروی قرار گیرد؟ پیاتاکوف گفت: این مطلب به خودی خود بسیار جالب است، ولی شرط شما چیست؟ آکاکی خوشتاریا مبلغ قرارداد را ذکر کرد و دستگاه اطلاعاتی شوروی پذیرفت. به‌نوشته باریس باژانوف، مسکو در مورد مسائل جزئی مزاحم تیمورتاش نمی‌شد و او تنها اطلاعات مهم درباره مسائل سیاسی و اقتصادی عمده دولت ایران را در اختیار شوروی قرار می‌داد.

هنوز چند ماهی از فرار باریس باژانوف نگذشته بود که گئورگی آگابکوف Georgiĭ Sergeevich Agabekov رئیس بخش شرقی او. گ. پ. او OGPU، سلف KGB، نیز به فرانسه گریخت. کار سرویس‌های اطلاعاتی شوروی در ایران زیر نظر آگابکوف قرار داشت. گئورگی آگابکوف هم طبیعتاً در فرانسه تخلیه اطلاعاتی شد اما نمی‌دانیم آیا فرانسوی‌ها آنچه را که به ایران و عبدالحسین تیمورتاش مربوط می‌شد به رضاشاه اطلاع دادند یا نه.

گئورگی آگابکوف در کتابی که در سال ۱۳۱۰ در فرانسه با عنوان «گ. پ. او» منتشر کرد، چیزهای زیادی درباره تیمورتاش نوشت. در این کتاب، آگابکوف پس از یادآوری اینکه تیمورتاش پس از رضاشاه قدرتمندترین فرد ایران است، می‌نویسد: «... تیمورتاش مایل است از این موقعیتی که دارد پا فراتر بگذارد یعنی می‌خواهد اساس سلطنت را در ایران برچیند و خود را به مقامی برساند که دیگر مافوق نداشته باشد.» آگابکوف ادامه می‌دهد: «... من تاکنون خدمتگزاری صدیق‌تر و بی‌باک‌تر از تیمورتاش ندیده‌ام. او تنها کسی‌ست که می‌تواند همه نظرات سیاسی و اقتصادی شوروی را در ایران تأمین کند و در صورت لزوم، نظر شاه ایران را در جهت منافع شوروی تغییر دهد.»

انتشار این کتاب یک سال پیش از برکناری و بازداشت تیمورتاش بود. گئورگی آگابکوف افسر رابط تیمورتاش بود و هر گاه او می‌خواست، تیمورتاش تلگراف‌ها و دستورالعمل‌های محرمانه رضاشاه را در اختیارش می‌گذاشت. سه تن از بستگان تیمورتاش نیز برای شوروی جاسوسی می‌کردند. آگابکوف نام آنها را ننوشته اما نوشته که آنها سه برادر بودند. یکی از آنها از مقامات بلندپایه در وزارت فواید عامه بود و دو برادر دیگر در وزارت دارایی. آنها اسناد مهم و محرمانه ایران را به یک عکاس ارمنی به‌نام اوربلیان Orbelian می‌رساندند و او از اسناد عکس می‌گرفت و به مأموران اطلاعاتی شوروی می‌داد.

بعید به نظر می‌رسد که فرار و اعترافات باژانوف و آگابکوف اقدامی از سوی استالین برای گمراه کردن غربی‌ها بوده باشد زیرا به‌دستور استالین، مأمورانی برای کشتن آن دو روانه غرب شدند. آنها هرچند نتوانستند باژانوف را بکشند اما پس از چند اقدام نافرجام، سرانجام موفق شدند آگابکوف را چند سال بعد در منطقه پیرنه فرانسه از پای درآورند.

در سال ۱۳۱۱، چند ماه پیش از افشای اختلاس ۸۰۰ هزار تومانی در بانک ملی، رضاشاه تیمورتاش را برای مذاکره درباره اختلاف حساب با شرکت نفت انگلیس و ایران به لندن فرستاد. پس از پایان مذاکره با انگلیسی‌ها، قرار بود تیمورتاش از طریق شوروی به ایران بازگردد. در برابر شخصی با این‌همه قدرت و این‌همه نقطه‌ضعف طبیعی بود که سرویس‌های اطلاعاتی انگلستان هم بیکار ننشینند و عوامل خود را وارد کار کنند.

به‌نوشته قاسم غنی، سرویس جاسوسی انگلستان با استفاده ار زنبارگی تیمورتاش دو دختر زیبای آسوری را به او نزدیک کرد. یکی از آنها آن‌چنان از تیمورتاش دل ربود که وزیر دربار پهلوی در سفر به لندن برای مذاکره با شرکت نفت انگلیس و ایران و بازگشت از طریق مسکو، او را همراه خود برد و همه جا به‌عنوان منشی خود معرفی می‌کرد، اما آگابکوف می‌نویسد که سرویس‌های اطلاعاتی شوروی می‌دانستند که این دختر فقط معشوقه تیمورتاش است. آنچه نه سرویس‌های اطلاعاتی شوروی می‌دانستند و نه تیمورتاش، این بود که آن دختر مأمور سرویس جاسوسی انگلستان بود.

در راه بازگشت به ایران، کیف دستی تیمورتاش حاوی اسناد محرمانه مذاکرات نفت در لندن و مذاکرات بازرگانی در مسکو، گم شد. بعدها خود تیمورتاش به مأموران اطلاعاتی شوروی گفت که ربودن کیفش کار جاسوسان اینتلیجنت سرویس انگلستان بود و قاسم غنی تصریح می‌کند که مأمور اینتلیجنت سرویس رباینده کیف همان دختر آسوری بوده است.

جالب آنکه اولین منبعی که خبر گم شدن کیف دستی تیمورتاش را منتشر کرد، روزنامه تایمز لندن بود. قاسم غنی، سیاستمدار و نویسنده، تأئید می‌کند که انگلیسی‌ها عکس‌هایی را که از نامه‌ها و یادداشت‌های محرمانه تیمورتاش گرفته بودند که خیانت او را ثابت می‌کرد، در اختیار رضاشاه قرار دادند.

از آن بدتر، رضاشاه مطلع شده بود که تیمورتاش در مسکو با ژنرال کلیمنت واراشیلوفKliment Voroshilov، رئیس شورای نظامی انقلابی اتحاد شوروی، یا به‌زبان ساده‌تر بخواهیم بگوییم وزیر جنگ شوروی، ملاقات و گفتگو کرده ولی آن را از رضاشاه پنهان نگه داشته بود.

پس از بازگشت از شوروی، حتی اگر ماجرای بانک ملی هم پیش نمی‌آمد، کار تیمورتاش در واقع تمام بود. رسوایی اختلاس در بانک ملی، کار رضاشاه را آسان کرد و دیگر نیازی نبود مسائلی که زیانش به دربار و دولت و خود رضاشاه هم برمی‌گشت، به اطلاع افکار عمومی برسد. رضاشاه چنان از کارهای تیمورتاش عصبانی شده بود که هنگام برکناری تیمورتاش، وزیر دربار، وزارت دربار را هم به‌کلی منحل کرد. البته هفت سال بعد وزارت دربار بار دیگر احیاء شد و محمود جم مسئولیت آن را به عهده گرفت.

محاکمه عبدالحسین تیمورتاش در پایان بهمن ۱۳۱۱ به اتهام رشوه گرفتن و فساد مالی آغاز شد و یکی دو ماه ادامه پیدا کرد. در آن دادگاه هیچ صحبتی از جاسوسی برای اتحاد شوروی به میان نیامد. دادگاه تیمورتاش را به جرم گرفتن رشوه به سه سال زندان و به جرم دست داشتن در اختلاس بانک ملی ایران به پنج سال زندان و استرداد ۹۰۰۰ پوند انگلیسی و ۲۰,۰۰۰ تومان محکوم کرد. تیمورتاش فرصت پیدا نکرد دوره محکومیتش را به پایان ببرد زیرا روز نهم مهر ۱۳۱۲ به دست احمد احمدی، که به‌نام پزشک احمدی شناخته می‌شد، در زندان قصر کشته شد.

شاید قتل تیمورتاش با درخواست شوروی برای آزادی او بی‌ارتباط نباشد. حدود شش ماه پس از محکومیت تیمورتاش، لِو کاراخان Lev Mikhailovitch Karakhan، معاون وزارت امور خارجه شوروی در ظاهر برای گفتگو درباره مسائل جاری بین دو کشور به تهران آمد. کاراخان، هم در گفتگو با مهدی‌قلی هدایت، نخست‌وزیر، و هم در دیدار با رضاشاه آزادی تیمورتاش را درخواست کرده بود.

با توجه به اطلاعاتی که باریس باژانوف و گئورگی آگابکوف قبلاً درباره همکاری تیمورتاش با روس‌ها داده بودند و با توجه به سفر یک سال پیش از آن ِ تیمورتاش به شوروی و ملاقاتش با ژنرال واراشیلوف، که از رضاشاه پنهان نگه داشته شده بود، به‌آسانی می‌توان تصور کرد که وساطت شوروی برای آزادی تیمورتاش چه بدگمانی‌های بیشتری را می‌توانست برانگیزد. درست در همان روزها بود که تیمورتاش در زندان کشته شد.

قتل در زندان‌ها

حالا که ماجرای قتل عبدالحسین تیمورتاش در زندان و نام احمد احمدی (معروف به پزشک احمدی) به میان آمد، بد نیست به قتل‌های دیگری هم که در زندان‌های رضاشاه رخ داد اشاره‌ای بکنیم. احمد احمدی پس از اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ به عراق گریخت ولی به علت نداشتن گذرنامه و روادید، دستگیر و به ایران بازگردانده شد. او در سال ۱۳۲۱ محاکمه و در سال ۱۳۲۲ اعدام شد.

در جریان محاکمه احمدی، ارسلان خلعتبری که وکالت خانواده جعفرقلی اسعد بختیاری را به عهده داشت، رژیم رضاشاه را به قتل ده نفر متهم کرد: تقی ارانی، جعفرقلی اسعد بختیاری، خان‌بابا اسعد بختیاری، عبدالحسین تیمورتاش، شیخ خزعل، عبدالحسین دیبا، کیخسرو شاهرخ، محمد فرخی یزدی، فیروز فیروز و آیت‌الله سید حسن مدرس. بعضی‌ها نام اسماعیل قشقائی را هم به این لیست اضافه می‌کنند.

درباره مرگ شیخ خزعل و قتل تیمورتاش پیش‌تر توضیح داده شد. تقی ارانی از رهبران گروه کمونیستی معروف به ۵۳ نفر، اواخر سال ۱۳۱۵ بازداشت شد و سه سال بعد به سبب ابتلاء به بیماری تیفوس در زندان قصر درگذشت.

علت مرگ اسماعیل‌خان قشقائی در زندان، در سال ۱۳۱۱، هم بیماری تیفوس بود. درباره علت زندانی شدنش پیش‌تر توضیح داده شده است.

عبدالحسین دیبا، رئیس امور مالی وزارت دربار بود که اندکی پیش از تیمورتاش به اتهام رشوه‌خواری و سوءاستفاده از بودجه عمومی از کار برکنار و محاکمه شده بود. تیمورتاش و عبدالحسین دیبا بسیار به هم نزدیک بودند. ‌این نزدیکی و دوستی سبب شده بود دیبا از مردم و شرکت‌ها رشوه می‌گرفت و با استفاده از نفوذ تیمورتاش کارشان را راه می‌انداخت. او هم مانند تیمورتاش زندگی پرتجملی داشت و از جمله، بسیار قمار می‌کرد. حسین فردوست در کتاب ظهور و سقوط پهلوی درباره علت نزدیکی تیمورتاش به عبدالحسین دیبا را وجود همسر دیبا می‌داند.

برای کتاب ظهور و سقوط پهلوی به‌قلم حسین فردوست نمی‌توان اعتباری قائل شد زیرا در زندان نوشته شده و از سانسور وزارت اطلاعات اسلامی گذشته است. با این حال، روایت فردوست از رابطه تیمورتاش و عبدالحسین دیبا را نقل می‌کنم چون اولاً این داستان هیچ سود و زیانی برای روحانیت و انقلاب اسلامی و حتی خانواده پهلوی ندارد و به همین دلیل احتمال دارد که سانسور نشده باشد. ثانیاً با آنچه درباره تیمورتاش گفته شد ارتباط دارد یا به‌نوعی قطعه پازل را تکمیل می‌کند.

به‌نوشته حسین فردوست، همسر عبدالحسین دیبا، بلبل نخجوانی، معشوقه تیمورتاش بود. تیمورتاش در مسافرت‌هایش اغلب دیبا و همسرش را همراه خود می‌برد. تیمورتاش مردی خوش‌قیافه، جذاب و زنباره بود. زن‌های زیبای زیادی در دسترس او قرار داشتند در حالی که بلبل از زیبایی بهره چندانی نداشت. اما همچنان‌که از نامش پیداست از نخجوان بود که در آن زمان بخشی از اتحاد شوروی بود. حسین فردوست نتیجه می‌گیرد که رابطه تیمورتاش با این زن، رابطه جاسوسی بوده است و نه رابطه ساده جنسی.

عبدالحسین دیبا پس از طی مدت محکومیت به جای آن‌که آزاد شود، به زندان ملایر منتقل شد و در آنجا به‌طرز مشکوکی درگذشت. پس از استعفاء و تبعید رضاشاه، شش مأمور پلیس به قتل عبدالحسین دیبا متهم و محاکمه شدند.

یکی دیگر از کسانی که در زندان مرد، محمد فرخی یزدی شاعر کمونیست و انقلابی بود که پیشتر درباره‌اش نوشتم. محمد فرخی یزدی چند دوره، از جمله در دوره هفتم، نماینده مجلس شورای ملی بود. در اواخر دوره مجلس، در پی یک مشاجره لفظی، علی حیدری مکری، نماینده مهاباد، یک سیلی به فرخی زد. پس از این سیلی، فرخی با عنوان کردن اینکه من در این مملکت تأمین جانی ندارم، در مجلس شورای ملی متحصن شد و در پایان دوره مجلس، در سال ۱۳۰۹، مخفیانه به شوروی گریخت.

گوئل کهن، استاد دانشگاه در ایران و انگلستان درباره محمد فرخی یزدی به فصلنامه تلاش می‌گوید: «...طبق‌ سندی‌ که‌ من‌ در مورد ایشان‌ به‌دست‌ آورده‌ام‌، او بر سر حقوق‌ گرفتن‌ از سفارت‌ شوروی‌ در تهران‌ چانه‌ می‌زد و‌ می‌گفت ۲۲۰ روبل‌ کم‌ است‌ و ۳۰۰ روبل ‌مطالبه می‌کرد. و او کسی بود که‌ در روزنامۀ خودش طوفان، طوفان برپا می‌کرد، می‌تاخت، پرخاش‌ می‌کرد و از آن‌ طرف جزو کسانی‌ بود که‌ از سفارت‌ شوروی‌ در تهران‌ پول‌ می‌گرفت.»

فرخی پس از مدتی اقامت در شوروی به آلمان رفت و با یک نشریه کمونیستی به‌نام پیکار همکاری می‌کرد تا اینکه در سال ۱۳۱۰ عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار، به او اطمینان داد که در ایران خطری او را تهدید نمی‌کند و می‌تواند به کشور بازگردد. فرخی در سال ۱۳۱۱ به ایران بازگشت و تا سال ۱۳۱۶ که به سبب یک دعوای مالی به شکایت شاکی خصوصی به زندان افتاد، به کار مطبوعاتی اشتغال داشت. او که دچار افسردگی شده بود، یک بار در زندان خودکشی کرد اما نجاتش دادند ولی چند ماه بعد، در ۲۵ مهر ۱۳۱۸ در زندان درگذشت.

پس از شهریور ۱۳۲۰، احمد احمدی از جمله به قتل فرخی هم متهم شد. احمد کسروی، وکیل مدافع احمدی در دادگاه اتهام قتل را رد کرد و با یادآوری اینکه فرخی اصلاً به دلیل سیاسی در زندان نبوده، توضیح داد که محمد فرخی یزدی به چندین بیماری، ازجمله مالاریای مزمن و سل کلیوی مبتلا بود و پزشکی قانونی هم مرگ او را بر اثر بیماری تشخیص داده بود.

آخرین نکته درباره محمد فرخی یزدی اینکه، بعضی‌ها رضاشاه را متهم می‌کردند که دهان او را دوخته است. دهان فرخی در فروردین سال ۱۲۸۸ دوخته شده بود. در آن زمان، رضاخان با درجه سروانی در منطقه اردبیل و اهر سرگرم زدوخورد با راهزنان بود و اصلاً روحش از آنچه در یزد می‌گذشت خبر نداشت. دهان فرخی به‌دستور احمدخان قشقائی (ملقب به ضیغم‌الدوله) حاکم یزد دوخته شده بود و نه سروان رضاخان.

برخی مرگ فیروز فیروز را هم به رضاشاه نسبت می‌دهند. فیروز در زمان امضای قرارداد ۱۹۱۹ وزیر امور خارجه بود. پیش‌تر توضیح داده شد که قرارداد ۱۹۱۹، ایران را به‌نوعی تحت‌الحمایه انگلستان می‌کرد و اداره امور ایران را به انگلیسی‌ها می‌سپرد، البته به خرج خود ایرانی‌ها.

فیروز برای امضای آن قرارداد ۱۰۰ هزار تومان رشوه هم گرفته بود؛ رشوه‌ای که رضاشاه از او و همچنین از حسن وثوق و اکبر مسعود، دو امضاءکننده دیگر قرارداد ۱۹۱۹ پس گرفت. در خرداد 1308 فیروز در دولت مهدیقلی هدایت وزیر دارایی بود که به اتهام دریافت شانزده هزار تومان رشوه، برای رفع توقیف املاک محمدحسین مهدوی و ترتیب دادن معامله صوری با انبار غله تهران برای پوشاندن این رشوه خواری، از کار برکنار و سال بعد، محاکمه و به چهار ماه زندان محکوم شد. پس از آزادی از زندان، فیروز وقتش را صرف رسیدگی به املاکش میکرد. مهدوی در بازپرسی اعتراف کرده بود که به فیروز رشوه داده است.

شش سال بعد، در مهرماه سال ۱۳۱۵ فیروز، به ظن ارتباط با انتشار گزارش‌ها و مقالات تندی علیه رضاشاه در مطبوعات فرانسه، بار دیگر دستگیر شد. تحقیقات پلیس نشان داد که اطلاعات مورد استفاده در این گزارش‌ها را فیروز با واسطه یک دیپلمات فرانسوی که مستاجرش بود و با او روابط دوستانه داشت، به مطبوعات فرانسه می‌رسانده است. در بهمن ماه همان سال فیروز به یکی از املاک خودش در سمنان تبعید شد. او یک سال بعد در سن ۵۲ سالگی همانجا درگذشت. فیروز فیروز پسر دایی و شوهر خواهر محمد مصدق بود.

فرزندان او مدعی بودند که پدرشان به‌دستور رضاشاه به قتل رسیده است. در سال ۱۳۲۱، حتی چند نفر به اتهام قتل فیروز محاکمه هم شدند. احمد کسروی که به‌عنوان وکیل مدافع در آن محاکمات شرکت داشت، همان زمان در روزنامه پرچم نوشت که فیروز فیروز حتی پیش از تبعید به سمنان سخت بیمار بود و مرتب درخواست می‌کرد برایش دارو و پزشک بفرستند. تنها دلیلی که در دادگاه برای قتل فیروز ذکر شد، این بود که او چند روز پیش از مرگ، در نامه‌ای خطاب به پدرش نوشته بود من بی‌گناه از این دنیا می‌روم. کسروی این نامه را برای اثبات قتل کافی نمی‌دانست. ضمن اینکه پزشکانی که درمان فیروز را به عهده داشتند، متفق‌القول بودند که او بر اثر بیماری مرده است.

دستگیری و مرگ جعفرقلی اسعد بختیاری در زندان هنوز هم یکی از معماهای دوره رضاشاه است. جعفرقلی اسعد بختیاری (ملقب به سردار اسعد سوم) در اولین کابینه رضا پهلوی به وزارت پست و تلگراف منصوب شد و وقتی هم که وزیر نبود، رضاشاه در همه سفرها او را همراه خود می‌برد. در دوره پادشاهی رضاشاه، اسعد بختیاری، از سال ۱۳۰۶ تا سال ۱۳۱۲، به مدت شش سال وزیر جنگ بود. همین امر درجه اعتماد رضاشاه به او را نشان می‌دهد. او آن‌قدر به رضاشاه نزدیک بود که در ساعات فراغت با هم تخته‌نرد یا آس بازی می‌کردند. او شاید تنها کسی بود که اجازه داشت بدون گرفتن وقت قبلی به دیدار رضاشاه برود.

در اوایل آذر ۱۳۱۲، رضاشاه به بابل رفته بود و اسعد بختیاری، وزیر جنگ هم همراه رضاشاه بود. در بابل بدون هیچ مقدمه‌ای، رئیس شهربانی وزیر جنگ را بازداشت کرد و تحت‌الحفظ به تهران فرستاد و هشتم آذر ۱۳۱۲ به زندان قصر تحویل داد. همزمان با دستگیری اسعد بختیاری، هجده تن دیگر از خان‌های بختیاری، بویراحمدی و ممسنی بازداشت شدند و ده تن هم تحت نظر قرار گرفتند. درباره بازداشت‌هایی به این گستردگی در آن زمان هیچ توضیحی منتشر نشد. ابراهیم قوام، رئیس ایلات خمسه و دوست وفادار انگلیس هم بازداشت شد. دلیل بازداشت ابراهیم قوام، به احتمال زیاد، دوستی نزدیکش با اسعد بختیاری بود اما خود وزیر جنگ چرا بازداشت شد؟

حسین سمیعی، رئیس دفتر رضاشاه، در تلگرامی که به رئیس شهربانی مخابره کرد، دلیل بازداشت را کشف سندی ذکر کرده است که «شرکت جعفرقلی‌خان اسعد با تیمورتاش در قضیه نفت» را نشان می‌دهد. جعفرقلی اسعد و تیمورتاش خیلی با هم دوست و نزدیک بودند. با توجه به ماجرای تیمورتاش، همدستی با او به‌تنهایی می‌توانست اتهام بزرگی باشد. مهدی‌قلی هدایت، نخست‌وزیر وقت، درباره بازداشت و قتل اسعد بختیاری، در کتاب خاطرات و خطرات نوشته است: «... گفته شد که محرمانه اسلحه‌ای به ایل بختیاری وارد شده بوده است. بعدها در ملاقاتی از رضاشاه شنیدم که می‌خواهند محمدحسن میرزا، برادر و ولیعهد احمدشاه را بیاورند.»

در صورت‌جلسه یک بازجویی که روزنامه مرد امروز در سال ۱۳۲۳ منتشر کرد، بازجو از جعفرقلی اسعد بختیاری درباره تماس با محمدحسن‌میرزا قاجار، نظر خان‌های بختیاری درباره رضاشاه و همچنین ارتباطش با بیگانگان، به‌خصوص با انگلیسی‌ها و شرکت نفت انگلیس و ایران، سؤال می‌کند.

رجینالد هِروی هور Reginald Hervey Hoare، سفیر انگلیس در ایران، در گزارش محرمانه‌ای که هفده روز پس از بازداشت جعفرقلی اسعد به لندن مخابره کرد، صراحتاً اعتراف کرده است که از دلیل واقعی این بازداشت اطلاعی ندارد اما برخی از شایعات و فرضیاتی را که شنیده بود نقل کرده است. از جمله اینکه: همزمان با سفر رضاشاه به مازندران، حدود یک هفته پیش از بازداشت اسعد بختیاری، او [سفیر] نامه بی‌امضایی دریافت کرده مبنی بر اینکه رضاشاه ظرف یکی دو روز آینده به قتل خواهد رسید. سفیر می‌گوید که این نامه را به یکی از رؤسای پلیس داده و او روز بعد به رایزن سفارت انگلیس اطلاع داده که نویسنده نامه شناسایی و دستگیر شده است. البته خود سفیر انگلیس بعید می‌داند که جعفرقلی اسعد بختیاری در توطئه قتل رضاشاه دست داشته باشد.

نادر پیمائی در کتاب از آلاشت تا ژوهانسبورگ می‌نویسد: «... رضا افشار، استاندار اصفهان، رضاشاه را از توطئه سردار اسعد باخبر کرده بود.» سرلشکر علی‌اکبر ضرغام در سالنامه دنیا ۱۳۴۱ از رضا افشار، استاندار اصفهان نقل قول می‌کند که: «... شبی در خانه یکی از سران بختیاری میهمان بودم. پس از شام یکی از حاضران، در حال مستی، به من گفت فردا صبح کلک [رضاشاه] کنده خواهد شد. جریان را پرسیدم. او همچنان در حال مستی گفت فردا که رضاشاه به مازندران می‌رود، عده‌ای از افراد مسلح بختیاری در لباس چوپانی [مازندرانی]، در جنگل‌های نزدیک چالوس ماشین شاه را به مسلسل می‌بندند و او را خواهند کشت. من فوراً کسالت را بهانه کرده از میهمانی خارج شدم و همان شب حرکت کردم و صبح زود پیش از حرکت رضاشاه خود را به تهران رسانیدم و جریان را مشروحاً بیان کردم. رضاشاه به من فرمودند فوراً به اصفهان برگرد و درباره این سفر به کسی چیزی نگو. پس از رفتن من، رضاشاه به سرلشکر کریم بوذرجمهری دستور دادند با چند افسر مورد اعتماد و چند کامیون سرباز حرکت کن. من در مهمانخانه گچسر منتظر نتیجه اقدامات و تحقیقات شما می‌مانم. پس از رفتن بوذرجمهری، رضاشاه با همراهان که یکی از آنها هم سردار اسعد بود، به‌سوی شمال حرکت کرد. وقتی به گچسر رسیدند، رضاشاه گفت هوای خوبی‌ست؛ کمی استراحت می‌کنیم. آنگاه به بازی تخته‌نرد با سردار اسعد مشغول شد. نزدیک ظهر سرلشکر بوذرجمهری به گچسر بازگشت و محرمانه به رضاشاه گزارش داد که ماجرای توطئه سوءقصد حقیقت داشته؛ عده‌ای از افراد مسلح در زدوخورد با سربازان کشته و چند تن هم دستگیر شده‌اند. رضاشاه بی‌آنکه کمترین واکنشی نشان بدهد، به‌سوی مازندران حرکت کرد و سردار اسعد را هم با خود برد.»

آن‌گونه که از جریان محاکمات سال ۱۳۲۱ فهمیده می‌شود، جعفرقلی اسعد بختیاری به احتمال زیاد بر اثر تزریق داروی سمی به دست احمد احمدی کشته شده است.

خان‌بابا اسعد بختیاری، برادر جعفرقلی اسعد بختیاری هم در جریان دستگیری خان‌های بختیاری در اوایل آذر ۱۳۱۲ بازداشت شد. او پس از محاکمه به شش سال زندان محکوم شد. خان‌بابا اسعد در زندان قصر بود و در این مدت مرتب با خانواده‌اش ملاقات داشت و برای مکاتبه و دریافت خوراک از بیرون از زندان به او اجازه داده شده بود. گویا بساط منقل و تریاکش هم برقرار بود. در فروردین ۱۳۱۷، در جریان بازرسی‌های معمول از سلول‌ها، مأموران یادداشت‌های خصوصی‌اش را که در آن از رضاشاه با واژه‌های توهین‌آمیز یاد شده بود، پیدا کردند. در نتیجه دستور داده شد به‌رغم اتمام دوران محکومیت، خان‌بابا اسعد همچنان در زندان بماند. شش ماه بعد، خان‌بابا اسعد را به زندان موقت شهربانی منتقل و در یک سلول انفرادی زندانی کردند و از آن پس مجبور شد غذای معمول زندانیان را بخورد. با ادامۀ این وضعیت، خان‌بابا اسعد به بیماری‌های مختلف از جمله رماتیسم قلبی مبتلا شد و در بهمن ۱۳۱۹، چهارده ماه پس از پایان محکومیتش، به بیماری تیفوس در بیمارستان زندان درگذشت.

ماجرای کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی، به‌گونه‌ای با سخن‌پراکنی رادیو آلمان علیه رضاشاه ارتباط پیدا می‌کند. رادیو آلمان در آغاز هیچ مطلب منفی علیه رضاشاه پخش نمی‌کرد اما پس از شروع جنگ، هنگامی که ایران بی‌طرفی اعلام کرد و زیر فشار انگلیس روابطش با آلمان را محدود کرد، رادیو برلین حمله به رضاشاه را شروع کرد. گوینده برنامه فارسی رادیو آلمان در آن زمان، بهرام شاهرخ، پسر کیخسرو شاهرخ بود.

کیخسرو شاهرخ از هواداران همیشگی رضاشاه بود. رضاشاه هم او را خیلی دوست داشت. کیخسرو شاهرخ چند بار کوشش کرد پسرش را از بدگویی علیه رضاشاه باز دارد اما نتوانست. پس از حملات تبلیغاتی رادیو آلمان، روابط رضاشاه با کیخسرو شاهرخ هم به سردی گرایید.

در یکی از شب‌های تیرماه ۱۳۱۹، کیخسرو شاهرخ که از یک مجلس عروسی به خانه‌اش برمی‌گشت، در یک تصادف اتومبیل در خیابان کاخ تهران (خیابان فلسطین کنونی) کشته شد.

بازماندگان او، و البته مخالفان پهلوی، می‌گویند عوامل رضاشاه کیخسرو شاهرخ را در جای دیگری کشتند و جنازه او را در مسیر خانه‌اش انداختند اما به‌نوشته باقر عاقلی در روزشمار تاریخ معاصر ایران کیخسرو شاهرخ داشت در پیاده‌رو راه می‌رفت که اتومبیلی از خیابان منحرف شد و او را زیر گرفت.

با این توضیحات می‌توان گفت که عبدالحسین تیمورتاش، جعفرقلی اسعد بختیاری و عبدالحسین دیبا در زندان کشته شده‌اند. مرگ آیت‌الله سید حسن مدرس و کیخسرو شاهرخ مشکوک است و نیاز به تحقیقات بیشتر دارد. اسماعیل قشقائی، تقی ارانی و خان‌بابا اسعد، هرچند مستقیماً به قتل نرسیدند، ولی شرایط و آلودگی محیط زندان باعث مرگ آنها شده است. شیخ خزعل، با توجه به سنش و بیماری‌های متعددی که از سال‌ها پیش، حتی پیش از انتقال به تهران داشت، به مرگ طبیعی درگذشت. احمد کسروی نیز در جریان محاکمه رکن‌الدین مختاری، رئیس وقت شهربانی، اتهام قتل خزعل را بی‌اساس دانست و دلایل خود را در سال ۱۳۲۱ در روزنامه پرچم به تفصیل نوشت. محمد فرخی یزدی و فیروز فیروز به احتمال زیاد، به سبب بیماری‌هایی که داشتند درگذشتند؛ هرچند تأثیر زندان و تبعید بر سلامتی دو نفر اخیر را نمی‌توان انکار کرد.

ادامه دارد



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy