با انتشار کتاب مشروطۀ ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ «ولایت فقیه» تألیف دکتر ماشاءالله آجودانی (لندن، انتشارات فصل کتاب، ۱۹۹۷/۱۳۷۶)، مورّخی صاحبنظر و تیزبین و محققی کوشا و رَوِشمند چهره نموده است ـ و این را باید قدر شناخت، به خصوص که این اثر استوار و پرمایه نه تنها با یکی از مهمترین ادوار تاریخی ایران سر و کار دارد، بلکه روشنگر پیامدهای مهم جنبش مشروطه است که بر وضع کنونی کشور نیز سایه انداخته و در حقیقت مقدمات آن را فراهم ساخته است.
من هیچ کتابی را نمیشناسم که مانند این کتاب، مشکل عمیق و اساسی ایران را در دوران معاصر برای پیشرفت علمی و صنعتی و اقتصادی به درستی آشکار کرده باشد و تباین اصول تمدن غربی را با عادات ذهنی و آیینهای سنتی ما به دست داده باشد. دکتر آجودانی بحث منطقی خود را از آن جا آغاز میکند که هنگامی که ایرانیان با دنیای غرب آشنا شدند و عدهای از اندیشمندان ایران اقتباس از آن را برای بقا و پیشرفت کشور لازم شمردند، به مفاهیمی چون «ملت» و «آزادی» و «حقوق» و «قانون» و «مجلس» و «مشروطه» و «مساوات» و «وکیل» و «دولت ملّی» و بسیاری دیگر از این قبیل برخوردند که نه در تجربۀ تاریخی و نه در ذهنیت ما محل و مصداقی داشت و در نتیجه در زبان ما نیز آن معانی فرصت ظهوری نیافته بود. از این رو این اندیشمندان مفاهیم نو را به آنچه ذهن و آیین ما به آن مأنوس و معتاد بود «تقلیل» دادند و آنها را در قالب مفاهیم و کلمات مرسوم ما ریختند. در طی این تقلیل و تطبیق، برخی کلمات معانی تازه به دست آوردند، ولی در عین حال از ادای معانی اصیل آنچه در غرب رایج بود بازماندند. چه این مفاهیم:
در بستر تاریخ و فرهنگ دیگری بالیده بود... و بیانگر تجربیاتی بود که در تاریخ آن کشورها و در زبانهای اروپایی، با تفاوتهایی، معنای کم و بیش واضح و مشخص داشت؛ اما این مفاهیم در فرهنگ ما پیشینهای نداشتند. نه در زبان ما و نه در تاریخ ما (ص ۱).
مثلاً «ملت» که حال در معنی nation به کار میرود در آثار این اندیشمندان، چه آنان که خواستار حکومت عرفی بودند (مثل یوسف خان مستشارالدوله و ملکم خان) و چه دین پیشگان مشروطه خواه (مثل سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی و آخوند خراسانی و همفکرانش در نجف)، از «ملت» با توجه به معنی مرسوم آن، «مذهب و آیین» و پیروان دین مبین و قاطبۀ مؤمنان را اراده میکردند و «ملّی» را برابر با «دینی و شرعی» میشمردند، و بنا بر تلقی شیعه که حکومت را در غیبت امام غاصب میشمارد و در نتیجه «دولت» را اصولاً معارض ملت (= مذهب، جامعۀ مومنان) و ملت را معاند و مدعی دولت میداند، طبیعی است که این اندیشمندان به خلاف تصور غربیان که دولت را منبعث از ملت و برگزیدۀ آن میشمارند، ملت و دولت را دو نیروی متخاصم میشمردند و آنچه دین پیشگان از مشروطه استنباط میکردند در حقیقت از میان بردن قدرت حکومت به نفع اصحاب شرع بود و همان معنی بود که از «مشروعه» بر میآمد، روشنترین بیان آن را در نوشتهها و سخنان شیخ فضلالله نوری میتوان یافت.
شگفتآور این است که حتی کسانی مثل ملکم خان و میرزا آقا خان کرمانی هم که از پیشروان فکری جنبش مشروطه و حکومت قانون بودند و به «روشنفکری» و پشتیبانی از حکومت عرفی شهرت یافتهاند، در حقیقت و به طوری که دکتر آجودانی به درستی آشکار کرده است به تدریج به این نتیجه رسیده بودند که مقابله با استبداد دولتی، جز با حکومت دین پیشگان امکانپذیر نیست، و در اتخاذ این رویۀ جدید به هشدارهای فتحعلی آخوندزاده که با فراستی استثنائی تعارض حکومت مشروطه را با حکومت شریعت دریافته بود وقعی نمیگذاردند و در تشویق مراجع تقلید به قبضه کردن حکومت میکوشیدند. ملکم خان در شمارۀ ۲۶ روزنامۀ قانون مینویسد:
در دنیا هیچ نظم و حکمتی نمیبینم که مبادی آن یا در قرآن یا در اقوال ائمه یا در آن دریای معرفتِ اسلام که ما احادیث میگوییم... به طور صریح معین نشده باشد... حال عوض این که به جهالتِ سابق، تنظیمات مطلوبه را از فرنگستان گدایی نماییم. اصول جمیع تنظیمات را در نهایت سهولت از خود اسلام استخراج مینماییم.
و میرزا آقاخان کرمانی که از حکّام قاجار آزار دیده است و پیوسته برای برانداختن ناصرالدین شاه به هر وسیلهای دست میزند در نامهای به ملکم خان چنین مینویسد:
حضرت سید [سید جمال الدین افغانی] میگویند یک نمره قانون مخصوصاً... به جهت ملاهای کربلا و نجف چاپ کنید و در آن ضمن، به عبارات خوب بسیار واضح بفهمانید... که چرا مثل جناب حاج میرزا محمد حسن [شیرازی]، شخص بزرگی که امروز پنجاه ملیون شیعه در اطراف عالم او را نایب امام میدانند، نباید کاری بکند که اقلاً مثل پاپ ایتالیا از تمام دول نزد او سفرا بیایند... و حال این که این کار به سهولت بسیار ممکن است.
البته اینها همۀ آنچه در بارۀ ملکم خان و میرزا آقاخان باید دانست نیست. غرضم از نقل سطور فوق، که خلاف شهرت این ستارگان قدر اول جنبش «روشنفکری» ایران است این است که بگویم نگاه تیزبین دکتر آجودانی در قید شهرتهای رایج و القائات این و آن نمانده، بلکه با مطالعۀ دقیق عدۀ معتنابهی از آثار دوران مشروطه، از کتابها و رسالهها و خطابهها گرفته تا روزنامهها و اعلامیهها و شبنامهها و نقل بخش مهمی از آنها به عنوان شاهد، نه تنها تصویر روشنی از وقایع و نظریهها و برداشتها و تدابیر و حیل و کمال جوییها و کوته نظریهای جنبش مشروطه و پیامدهای آن را به دست میدهد، بلکه گفتههای مورخین این دوره را نیز به درستی به نقد میکشد و در عین قدردانی از کوششهای آنها، به زبانی مؤدب که باید سرمشق نقادان تندخوی ما و پاسخگویان پرخاشگر آنان قرار گیرد، نقصها و اشتباهات آنان را آشکار میکند و به خصوص عیان میسازد که چگونه برخی از این مورخان گاه در خواندن آثار این دوره، معانی بعدی عدهای از کلمات و اصطلاحات را به جای معانی زمانِ کاربرد آنها گرفتهاند و به اصطلاح دکتر آجودانی دچار «ناهمزمان خوانی» شدهاند. مثلاً «طبقۀ متوسط» را در یکی از نامههای میرزا آقاخان به معنی middle class تصور نموده و به نتایج نادرست در بارۀ اندیشههای وی رسیدهاند و حال آن که کاملاً پیداست که منظور او عموم مردم است، از جمله اشراف و اعیان، منهای ایل و تبار قاجار و طبقۀ دین پیشه (ص ۳۳۰).
انتقاد روشمند مؤلف از مؤلفان و مورخان معاصر، از جملۀ فریدون آدمیت و حامد الگار، را به خصوص در فصلی که به ملکم خان اختصاص دارد میتوان دید (ص ۲۷۶ به بعد). نمونۀ دیگری از دقت و احاطۀ مؤلف را در تکمیل و اصلاح تحقیقات خانم هما ناطق در بارۀ بعضی وقایع و مدارس تبریز میتوان مشاهده کرد (ص ۴۸۰، پانویس ۲۴۲). نقد و تحلیل سخنان جلال آل احمد که مؤلف به مناسبـت شبـاهت او بـا ملکم در تبلیغ حکومت دین پیشگان پیش میکشد (ص ۲۴۹ ـ ۲۵۵) حاکی از ذهن وقاد و روشنبین مؤلف در بارۀ بازیگران صحنههای وقایع معاصر است. در بارۀ او مینویسد:
آل احمد سالها پس از ملکم، بی آن که بداند، عَلَم تفکرش را بر فراز خرابه یا قصری پوشالی برافراشت که سالها پیش از او، اساسش را ملکم پی نهاده بود و طرحش را هم او ریخته بود. نویسندۀ غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران آن اندازه بیهمّت بود که حتی به خود زحمت نداد در بارۀ موضوعی که آن همه مورد علاقهاش بود یک بار نوشتههای ملکم و روزنامۀ قانونش را دقیق بخواند و این همه بد و بیراه نثار کسی نکند که معلم راستین و راهبر پیشگام اندیشههای خود او بود و همان گونه هم عمل کرده بود که آل احمد کرد... (ص ۳۵۰)
برای روشن شدن این شباهت باید به خصوص نوشتههای ملکم خان را در قانون، خواه از زبان خودش و خواه از زبان کسانی که ملکم به عنوان طرف مخاطبه یا خوانندۀ روزنامه ساخته است در نظر آورد. از جمله در شمارۀ ششم قانون مینویسد: «باید اقلاً صد نفر از مجتهدین بزرگ و فضلای نامی و عقلای معروف ایران را... در یک مجلس شورای ملی جمع کرد و به آنها مأموریت و قدرت کامل داد...» (ص ۳۱۲) و در تبیین «آدمیت» یعنی مرام سیاسی خود و پیروانش مینویسد: «اسلام یعنی مجمع قوانین الهی و آدمیت یعنی اجرای آن قوانین» (ص ۳۱۴) و باز «منظور این نیست که ما قوانین تازه اختراع بکنیم. آرزوی ما فقط این است که رؤسای دین و فضلا جمع بشوند و قوانین شریعت خدا را به تدابیر شایسته مجرا بدارند» (همان ص). او در شمارۀ نهم در عریضهای مفروض خطاب به علمای دین مینویسد:
ما به جز انوار علم شما هیچ هادی نداریم. ما طالب همان علم و مشتاق همان عدالت و مطیع همان قوانین هستیم که انوار ارشاد حضرات عالی به ما تلقین بفرمایند... وقت است وقت که به پیروی سروران اسلام، رایت نصر من الله و فتح قریب به ید ارشاد خود محکم بگیرید (ص ۳۱۶).
و در شمارۀ هیجدهم در عریضهای به امضای عدهای از اصلاح طلبان، از جمله میرزا آقاخان به حضور باهرالنور «حجت الاسلام، ملاذالمسلمین، نایب ائمه المعصومین آقا میرزا حسن شیرازی سلّمه الله تعالی» چنین نوشتند:
ما عموم اهل ایران که مهجور از وطن عزیز در ممالک عثمانی متفرق هستیم... [معتقدیم که] به حکم هر قانون شرعی و عقلی بر ذمۀ علمای دین واجب است که بلاتأخیر یک مجلس شورای کبرای ملی ترتیب بدهند و موافق اصول شرع مقدس حقوق ملت و شرایط بقای دولت را آن طوری که باید مقرر و مستحکم بسازند... (ص ۳۲۲).
محک دکتر آجودانی در نقد آثار مؤلفان و رفتار فعالان جنبش مشروطه محکی صریح و بیطرف است. از این رو برخی از چهرههایی که نزد آزادیخواهان و طرفداران مشروطه محبوبیت خاصی دارند آن جا که از اصل آزادی و آزاداندیشی عدول کرده و اصل تحمل و تساهل را زیر پا گذاشتهاند از انتقاد تند مؤلف در امان نماندهاند. مثلاً وی جهانگیر خان صوراسرافیل را به مناسبت اعلانی که در تشویق قتل اتابک در روزنامۀ خود منتشر کرده بود سخت نکوهش میکند و وی را مانند عدهای از انجمنهای مشروطه طلبان که پس از گشایش مجلس اول خشونت و تهدید و ارعاب را در حق مستبدان و مخالفان روا میشمردند در خور ملامت میشمارد (ص ۲۲۳ به بعد). همچنین مواضعۀ میرزا آقاخان را با ظلالسلطان و پشتیبانی او را از اندیشۀ شاهزادۀ مستبد و سفاک که برای تصرف سلطنت با کمک برخی دین پیشگان و برخی از هواداران ملکم و ظاهراً خود او، تنها به شوق از میان برداشتن ناصرالدین شاه شایستۀ سرزنش و حاکی از فرصتطلبی و رواشمردن وسائل پست و نامطلوب میبیند (ص ۳۲۷ به بعد و پانویس ۵۱۳). میرزا حسن رشدیه را نیز که آن همه در راه تأسیس مدارس جدید و تربیت فرزندان کشور جانفشانی نموده است برای اظهار رضایت از قتل فریـدون فـارسی چـون زردشتـی مذهب بود را هدف انتقادی تند قرار میدهد (ص ۱۳۵ـ۱۳۶). هرچند باید بگویم در فضاوتهای «اخلاقی» با در نظر گرفتن پیچیدگی انگیزههای رفتار در آدمی، شاید احتیاط بیشتری مناسب باشد.
در این اثر آموزنده دکتر آجودانی با نظمی منطقی به مبانی فکری مشروطه خواهان عرفی و مذهبی و تصور آنان از قانون و آزادی و ملت و مجلس و دولت و شریعت و نیز الگوی عمل و رفتار آنان، تلقی شیعیان از حکومت، شباهت و به هم پیوستن نظریۀ صوفیان و شیعیان در بارۀ «ولایت»، پیشاهنگان فرضیۀ ولایت فقیه در دورۀ قاجار، دین پیشگانِ خواستار مشروطه و دینمداران مخالف آن، «روشنفکران» و پرهیز آنان از صراحت در نتیجۀ ترس از اصحاب شریعت؛ عقبنشینی و باخت نوآوری در برابر سنّت و شکل گرفتن «مشروطۀ ایرانی» به صورتی که مناسب عادات ذهنی ماست میپردازد و همه را یک به یک با تفصیل کافی و ارائۀ شواهد از نظر میگذراند. سپس عدهای از بانیان مشروطه و جنبش تجددخواهی را موضوع بررسی خاص قرار میدهد و در بارۀ هر یک از آنان (مشیرالدوله، یوسف خان مستشارالدوله، میرزا حسن رشدیه، میرزا علی خان امینالدوله، میرزا ملکم خان) فصلی جداگانه میپردازد. اما سایر کسانی که در تأیید یا مخالفت با جنبش مشروطه و ترویج نظریۀ ولایت فقیه مؤثر بودهاند (سید حیدر آملی، جمال الدین اسدآبادی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، ظل السلطان، آیت الله نائینی، ملا کاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی، محمدعلی شاه، امین السلطان، میرزای شیرازی، حاج ملاعلی کنی، سید محمد طباطبائی، سید عبدالله بهبهانی، سید حسن تقیزاده، شیخ فضلالله نوری، جهانگیر خان صوراسرافیل، مجدالاسلام کرمانی، حیدرخان عمواقلی، احتشام السلطنه، ناظم الاسلام کرمانی، میرزا یحیی دولت آبادی و کسان دیگر) را موضوع بحث و نقد قرار میدهد.
نکتهای که شاید هنوز محتاج توضیح است این است که با وجود تحریف مفاهیمی که ریشه در تمدن غربی داشت و ملّبس کردن آنها به مفاهیم و سنن ایرانی و تهدید و انذار مشروطه خواهان تندرو که تکفیر تقیزاده نماد کامل آن بود و عقب نشینی روشنفکران و اصلاحطلبان عرف گرا چه شد که تجددخواهی و اقتباس تمدن غربی و فرنگی مآبی زبردستی یافت و بیش از پنجاه سال یکه تاز میدان شد و به دست رضا شاه دو اسبه پیش تاخت و در تمام دوران پهلوی هدف حکومت محسوب میشد؟ چنان که از فحوای سخن دکتر آجودانی بر میآید انقلاب ۱۳۵۷ و مآلاً جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را پس از بیش از پنجاه سال غرب گرایی باید نتیجۀ تناقضی که در «مشروطۀ ایرانی» میان سنّت و عادات ذهنی ایرانیان از یک سو و مبانی تمدن غربی از سوی دیگر وجود دارد بشماریم، نکتهای که مؤلف به خوبی و با دقت بسیار واضح ساخته است.
چند سال پیش که تاریخ مشروطه را در پی دورههای دیگر تاریخ ایران تدریس میکردم، مطالعۀ دو کتاب را برای اطلاع از جریان مشروطۀ مقدم بر سایر آثار به دانشجویان توصیه مینمودم: یکی تاریخ بیداری ایرانیان، تألیف ناظم الاسلام کرمانی و دیگر The Persian Revolution 1905 - 1909 تألیف ادوارد براون. طبعاً برای اطلاع جامعتری از تاریخ مشروطه باید به تاریخ مشروطه احمد کسروی و کتابهای فریدون آدمیت و آثاری که عباس امانت و نیکی کدی و منگل بیات و ان لمبتون در بارۀ مشروطیت و مسائل مربوط به آن منتشر کردهاند و همچنین خاطرات عدهای از رجال دورۀ مشروطیت به خصوص یحیی دولتآبادی و سید حسن تقیزاده و مخبرالسلطنۀ هدایت و احتشامالسلطنه و نوشتههای شیخ فضلالله نوری رجوع کرد. اما اگر امروز بخواهم یک کتاب فارسی را در بارۀ تاریخ مشروطیت مقدم بر سایر کتب توصیه کنم همین کتاب مشروطۀ ایرانی دکتر آجودانی است که آن را بیش از هر کتاب دیگری روشنگر کیفیت شکل گرفتن این مشروطه و آب و هوای خاص آن و شامل سیری در آثار اصیل دوران جنبش مشروطه و پیشینۀ آن میدانم. طلوع این مورخ صاحبنظر و محقق کوشا را باید به همۀ پژوهشگران تاریخ معاصر ایران تبریک گفت.
مرکز ایران شناسی، دانشگاه کلمبیا، نیویورک
فصل نامۀ ایران شناسی
سال دهم، شمارۀ یکم، بهار ۱۳۷۷
***
نامۀ دکتر عبدالحسین زرینکوب
لندن، سپتامبر ۱۹۹۷
دکتر آجودانی بسیار عزیزم. کتاب مفصل و دقیق و پرنکتهایی را که سرکار عالی در باب مشروطۀ ایرانی مرقوم داشتهاید با شوق و علاقۀ فراوان خواندم. الحق دست مریزاد. کتاب شما با آنچه تا کنون درین باب خواندهام، تفاوت چشمگیر بسیار دارد و با هیچ یک از آنها طرف نسبت نیست. بی آنکه یک ذرّه ملال انگیز باشد مفصّل است و با این حال در مقابل دیدن مطلب که در آن هست این اندازه تفصیل بسیار نیست. سراسر کتاب از مطالب جدّی و مباحث تاریخی مشحون است که همه جالب و همه تأمل انگیز است و باید آن را با دقت و علاقه خواند.
با چه دقتی این نکته را روشن کردهاید که بعضی الفاظ و شعارهای رایج در مطبوعات عصر مشروطه از فرهنگ غربی نقل به معنی شده است و بسیاری از کسانی که مخاطب آن اقوال بودهاند آنها را درین معنی تازه به درستی و بکلّی خالی از ابهام درک نمیکردهاند. این نکتۀ بسیار جالبی است که از اول در هر گونه بحث از عهد مشروطه توجه به آن لازم است. در کجا خواندهام که در مجلس اول در گیر و دار غوغایی که مخالف و موافق در باب الفاظ مشروطه و مشروعه برانگیخته بودند یک وکیل عامی اما هشیار مجلس خاطرنشان کرد که این گونه الفاظ موجب سوءتفاهم خواهد شد و بهتر است همان لفظ رایج اروپایی مرادف آن را که عبارت از «کنستی طوسیون» باشد به کار برد و از مناقشات آینده پرهیز کرد.
ضمن بحثی که در باب روشنفکری و روشنفکر خواندگان آن عصر مطرح کردهاید در نقد و تحقیق راجع به کسانی چون میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده داوریهای سنجیده و روشنگر اظهار کردهاید. در بارۀ آنها بعضی از معاصران ما مبالغههایی که کردهاند به احتمال قوی مبنی بر همانندی گرایشهای احساسی ایشان با تلقی آنها از تضاد جوهری بین دین و مفهوم ترقی و تجدد بوده است. در صورتی که طبقۀ روشنفکر اهل دین در همان ایام ترقی و تجدد را با جوهر عقاید دینی مغایر نمیدیدهاند.
بررسیهایی که در ارزیابی حاصل کار تاریخنگاران مشروطه در عصر حاضر انجام دادهاید نیز، بیمجامله و تعارف، جالب و دقیق و در خور تحسین است. چند مورد از بیبند و باریهای این داعیه داران را که به اجمال تقریر کردهاید میتوان مقیاس شناخت بیشترینه ادعاهای بی حجت آنها گرفت. از جمله آنجا که خلط ـ بلکه خبط ـ یک تن ازین مورخان پرآوازه را در اشتباه بین «صفّ نعال» و «صنف نعال» مطرح کردهاید، با چه دقت و هشیاری نشان دادهاید برخلاف پندار آن محقق طراز نو، برای مورخ بودن، تربیت ادبی هم ضرورت دارد و با دعوی و مشاغبه نمیتوان اهمیت آن را نادیده گرفت.
البته در باب آنچه راجع به وحدت تصوف و تشیع به نحو استطرادی مطرح کردهاید به گمان مخلص جای تأمل باقی است، شاید من به درستی نظرگاه جناب عالی را درک نکرده باشم. تضاد جوهری بین تصوف و تشیع بیش از آنست که گرایشهای نظری سید حیدرآملی و امثال محمد تقی مجلسی و فیض کاشانی و سید بحرالعلوم بتواند فقها و مجتهدان شیعه را با نظرگاه صوفیه آشتی دهد. تمایلات شیعی که در اقوال بعضی مشایخ صوفیه هست ظاهراً هرگز موجب نشده است که نوعی وحدت و تفاهم بین فقها با صوفیه به وجود آید. شاهد تلقی امثال محمدباقر مجلسی، آقا محمدعلی بهبهبانی مقیم کرمانشاه، میرزا ابوالقاسم جابلقی معروف به قمی، ملاعلی نوری اصفهانی حکیم و بسیاری متفقۀ دیگر که ذکر نام یک یک آنها مایۀ تصدیع و ملال خواهد بود.
با این همه، آنقدر نکتههای دقیق و روشنگر در جای جای کتاب سرکار مطرح است که درین یادداشت مختصر نمیتوانم در باب یک یک آنها دقت نظر و اصابت اندیشۀ آن دوست عزیر را برشمرم و تحسین و تأیید خود را در باب آنها در اینجا مطرح کنم. از اینکه به این خوبی توانستهاید تعداد قابل ملاحظهای واقعیات تاریخ را که از خاطر روشنفکران ـ بگذارید عرض کنم روشنکفر خواندههای ـ عصر ما است به طرز منصفانه و محققانهای تقریر نمائید از صمیم قلب به شما تبریک میگویم. تصویرهائی که از سیمای رهبران مشروطه در این کتاب ترسیم کردهاید، از آنچه دیگر همعصران ما نقش زدهاند به نحو بارزی دقیقتر، روشنتر و حتی واقعیتر به نظر میرسد.
با چه دقت قابل تحسینی ملاحظات حامد الگار را به محک زدهاید. در باب جلال آل احمد هم نکات بسیار جالب آوردهاید که امید است خیلی از جوانان ما را از توهمات ناشی از خوش خیالیها بیرون آورد. در بارۀ ملکم خان معروف، هالههایی را که در تصویرهای ارائه شده از بعضی معاصران ما نقش شده است به شیوهای بسیار منصفانه از گرد چهرۀ وی زدودهاید. اگر آنگونه که در مورد بسیاری از روشنفکر خواندههای عصر ما میتوان دریافت قول بی عمل نشانۀ روشنفکری باشد، ملکم خان بدان گونه که شما به درستی نشان دادهاید پیشرو همین طبقه از روشنفکران عصر ما باید تلقی شود. مشروطۀ ایرانی الحق کتابی بسیار جالب و خواندنی است. افسوس دارم که در این مجال محدود نمیتوانم آن را بدانگونه که سزای آن است با تفصیل بیشتر مورد بحث قرار دهم. مزید توفیق سرکار عالی را در نظیر اینگونه تحقیقات آرزومندم.
با درود و ارادت:
عبدالحسین زرین کوب