شهروندی آزاده شمرده نمیشوی زمانی که شب آرام و بیدغذغه از رنج و هراس آن پیرزن ۹۰ ساله بهائی ساکن روستائی در ساری که فریادزنان عصا بر زمین میکوبد، از درون وجود آتش گرفته خود فریاد میزند. سر بر بالین بگذاری!
به کدام گناه باید از زمینی که نسل در نسل اجداد من بر روی آن زحمت کشیده با خون دل آن را سیراب کردهاند رانده شوم؟
من در این خاک در این چهار دیواری پای به حیات نهادهام! کودکی کردهام. همراه این درختان بر بالیدهام. گاه به شادی و گاه به غم زندگی کرده و اطفال خود بزرگ نمودهام! حال در این پیرانهسری کجا بروم؟ بر در چه کسی بنشینم؟
این خانه من است! هر آجر آن نشانی از من و خاطرات من است. آرامگاهی که آرزو دارم به آرامش در آن چشم بر بندم. چرا باید در ۹۰ سالگی چنین بیرحمانه مورد ستم واقع شوم؟ کجاست آن روحهای بزرگ انسانی که بیاریم بشتابند؟
او مردم را به دادخواهی از ستمی که بر او میرود فرامیخواند. اما من و من نوعی چگونه میتوانیم از انسانیت و کرامت انسانی سخن گوئیم و درد برخاسته از جان این زن ۹۰ ساله را که تمام زندگیاش یک خانه گلی روستائی با چند درخت میوه است که دزدان قانونی در حال مصادره آن هستند با دردی تلخ و مشترک در وجود خود احساس نکنیم؟
چگونه میتوانیم لبخند رضایت و شادی بر لب بنشانیم زمانی که فرزندمان، نوهمان به شادمانی پای در مدرسه و دانشگاه میگذارد اما همزمان کودک بهائی همسایهمان، همشهری و هموطنمان در هراس رفتن به مدرسه است و وجود کوچکش ناگزیر از کتمان هویت خویش! احساس درد نکنیم و نبینم درد دنیای کودکانهای که ناگزیر از فروخوردن شادیهای کودکی در جمع همسالان است و در حسرت نوازش دست معلم بر سر خویش؟
آیا میتوانیم رنج و دلهره این کودکان را در محیط خشن و نامهربانی را که حکومت دینی و تعصب بیریشه مذهبی در جامعه بهوجود آورده برای لحظهای در مقایسه با کودکان خود درک کنیم؟
به راستی زمانی که جوان سخت کوش بهائی با هزاران امید با ترس و دلهره نمره قبولی دانشگاه میگیرد اما از ورود بدانشگاه که از اصلی ترین حقوق اولیه شهروندی اوست محروم میشود چه حسی بما که جوانمان بشادی وارد دانشگاه میشود دست میدهد؟
جلوتر نمیروم از زندان واعدام بهائیان نمیگویم از دردی که هنوز با گذشت چهل سال از اعدام دکتر سمندری در تبریز متخصص گوش، حلق وبینی که هنوز خاطره محبت او با فرشباف کوچک "مشهدی احمد" پسر صاحب خانه من که ده سال بیشتر نداشت و از ناراحتی گلو وبینی گرفته تا ناراحتی چشم رنج میبرد اورا بخش به بخش چرخانید سخنی نمیگویم که زخم کهنه دهان باز میکند و خونابه حاصل از این همه درد بیرون میریزد.
به راستی چگونه میتوانیم چشم بر این همه بی عدالتی ببندیم و دم از حقوق شهروندی بزنیم؟
شهروندی معنا نمییابد. تنها زمانی میتوان از شهر وندی، حقوق شهر وندی و شهر وند آزاد سخن گفت که به مسئولیت فردی خود در قبال دیگرشهروندان عمل نمائیم، تلاش کنیم تا حد توان خود این دیوار صلب کشیده شده توسط ارتجاع مذهبی راسست کنیم وبا شهامت بدون ترس از انگ خوردن از حقوق شهروند بهائی خود دفاع نمائیم.
باید از حقوق فردی واجتماعی وقوانین ناظر بر دفاع از حقوق انسانی هر شهر وند واجرای به تساوی و بی تنزل قانون در قبال تک تک افراد جامعه دفاع کردوعمل نمود!
هیچ حزب وسازمان مترقی نمیتواند بدون دفاع از حقوق تک تک مردمی که باشندگان یک سرزمین را تشکیل میدهند از آزادی خواهی، عدالت جوئی و مترقی بودن خود سخن گوید.
ملاک و سنجش منزلت هر فرد و سازمان ارتباط مستقیم با میزان پای بندی افراد وسازمانها به دفاع از حقوق هر فرد در جامعه دارد. وجدان فردی، وجدان سازمانی وحزبی تنها زمانی معنی ومفهوم مییابد که با صراحت وروشنی بدفاع از حقوق شهروندی هر شهر وند دیگر یپردازد.
درد آور است وقتی که مصالح سیاسی وتسلیم شدن احزاب سیاسی را در مقابل شانتاژ جمهوری اسلامی وتسلیم شدنشان در برابر تفکر متجر بخشی از جامعه بهائی ستیز را میبینم ودم کشیدنشان را در برابر این همه اجحاف نسبت به هم وطن بهائی مشاهده میکنم.
چرا نباید حداقل یک تیتر، یک سوتیتر، یک مقاله این همه سایتهای خبری وتحلیلی در ارتباط با نشان دادن شناعت جمهوری اسلامی در مصادره زمین وخانه شهروند ورنج بیکران این پیز رن نود ساله بهائی نباشد؟ در نشان دادن بیحسی وتناقض شخصیتی عمومی مردمی که در طلب آزادی وعدالت مبارزه میکنند اما چشم بر بی عدالتی حکومت در رابطه با همسایه دیوار بدیوار خود میبندند. کوچکترین اعتزاضی به حکومت نمیکنند وبی صدا و متاسفانه گاه همدل با تفکر دینی حاکم بر جامعه از کنار این همه ظلم میگذرند.
تا زمانی که قادر نشویم چنان از حق دیگری دفاع نمائیم که گوئی از حق خود دفاع میکنیم. سخنی از آزادگی و آزاد اندیشی و عدالت جوئی نمیتوان زد. نمیتوان عضو بهائی حزبی را بخاطر سیاست بازی با جمهوری اسلامی از حوزه حزبی بیرون نهاد ودم از حزب طراز نوین خواهان عدالت اجتماعی زد.
نمیتوان از طرح وبرنامههای سیاسی ومصوب گنگرههای مختلف حزبی وسیاسی سخن گفت اما نسبت به پایمال شدن حتی حق یک انسان با هر گرابشی دفاع ننمود.
هیچ امر انسانی نیست که مربوط به تک تک ما نباشد! وعدم دفاع از حق یک انسان را از جانب ما توجیه نماید ولو آن که هم عقیده با وی نباشیم.
مادر من که خود رانده شده از خانه، شهر و سرزمین خود هستم درد و اندوه عمیق ترا حس میکنم وهمدرد با تو وجدانهای انسانی را به داوری و دفاع از حق پایمال شده تو فرا میخوانم باشد که این نوشته کوتاه همدلی بر انگیزد و پژواک فریاد دردناک تو باشد.
ابوالفضل محققی