Friday, Jan 14, 2022

صفحه نخست » ضرورت تولید رهبر نجات بخش برای ایران، کورش عرفانی

Kourosh_Erfani-5.jpgبا وخامت بی سابقه‌ی اوضاع اقتصادی و اجتماعی در ایران، اعتراضات صنفی و معیشتی در حال توسعه است. اما گستره‌ی این اعتراضات هنوز آن قدر نیست که بتوان به آن عنوان «جنبش اجتماعی» اطلاق کرد. شمار شرکت کنندگان در اعتراضات هنوز درصد کوچکی از اعضای آن صنف را در برمی گیرد. این بدان معناست که سازمان دهندگان نتوانسته‌اند حتی در میان همکاران و هم شغلی‌های خود بسیج لازم را برای یک اعتراض فراگیر فراهم سازند چه رسد به این که بتوانند آن را به اعتراضات قشرها و صنف‌های دیگر پیوند بزنند و از دل آن یک حرکت وسیع اجتماعی بیرون بکشند.
این ضعف مهم مدیریتی و سازماندهی سبب شده است که اعتراضات ماه‌های اخیر مردم تشنه لب در خوزستان، کشاورزان بی آب در اصفهان، بازنشستگان سازمان تامین اجتماعی، معلمان و فرهنگیان، کارکنان قوه‌ی قضاییه و نیز جانبازان جنگ به طور پراکنده، محدود و ناپیوسته صورت گیرد، بدون آن که قدرت فراگیرسازی درون صنفی و یا فراصنفی را داشته باشد.

اشکال در کجاست؟
در ضعف سازماندهی و مدیریت حرکت ها؛ این را می‌دانیم و می‌شناسیم. اما پرسش را قدری عمیق تر کنیم. این ضعف از کجا ناشی می‌شود؟ چرا در امر سازماندهی کنش جمعی این قدر ضعیف هستیم؟
برای پاسخ دهی نمی‌خواهیم تا ردیابی اثرات هجوم اسکندر مقدونی بر حافظه‌ی جمعی ایرانیان عقب رویم و بعد، آثار حمله‌ی اعراب و مغولان را هم بر آن بیافزاییم. به دلایلی معاصرتر و نقدتر مراجعه کنیم؛ به آن چه که در حافظه‌ی جمعی ایرانیان میان ۱۸ تا ۱۱۸ سال حاضر است و دارد عمل می‌کند.
نخست این که یک قرن است دخالت‌های خارجی در امور کشورمان این را برایمان جا انداخته است که «خودشان می‌آورند، خودشان هم می‌برند.» این نکته که به صورت گفته و ناگفته در ذهن بسیاری از ایرانیان نشسته و عمل می‌کند، هرگونه باور به اهمیت، ضرورت و نیز امکان کنش مستقل و متکی بر خود را برای بسیاری از ایرانیان امروز از میان برده و آنها را در ناخودآگاه خویش فلج و ناتوان ساخته است. منتظر هستیم که هر که رژیم آخوندی را آورده خودش هم ببرد، ما در این میان باید صبر کنیم و منتظر بمانیم، البته اگر اَجَل فرصت ندهد، درباره‌ی ما خواهند گفت: «رفت، راحت شد».
دوم این که ما هیچ الگوی موفق حرکت جمعی خودجوش نداریم. هر موقع کاری را به همت یک جنبش همگانی به ثمر رسانده‌ایم، آمده‌اند و از چنگ مان درآورده‌اند و شیرینی پیروزی را به کام ملت ایران تلخ کرده‌اند: جنبش مشروطیت با کودتای لندنی ۳ اسفند ۱۲۹۹، جنبش ملی شدن نفت با کودتای لندنی-واشنگتنی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرانجام، جنبش سال ۵۶ با انقلاب لندنی-تل آویوی اسلامی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷. این شکست‌های پیاپی برایمان درس منفی شده و نتیجه گیری این شده که «خونش را ما می‌دهیم و سهم آن نصیب دیگران می‌شود».
سوم این که در فرهنگ اجتماعی و کاری ما امر سازمان یافته اندک، نادر و ناقص است. جز در مواردی مانند خدمت سربازی (اجباری) هیچ تجربه‌ای در مورد کار جمعی و سازمان یافته‌ی جدی در زندگی نداریم. واژه هایی مانند رهبری جمعی، سازماندهی، مدیریت جمع، شبکه سازی و امثال آن برایمان عجیب و ناملموس است.
این سه دلیل، در کنار چند ده تای دیگر، سبب می‌شود که انتظار حرکت دارای مدیریت خودجوش مردمی و با هدف سازماندهی جنبش اجتماعی گسترده و وسیع در جامعه‌ی ایران چندان واقع گرایانه نباشد. بازتعریف کاربرد ابزاری به نام «شبکه‌های اجتماعی» (social media) توسط ایرانیان خودگواه این مورد است. بخش عمده‌ای از فعالیت بیش از ۵۰ میلیون ایرانی در فضای مجازی بر حول دو محور حیاتی سکس و سرگرمی سوار است. ایرانیان در بسیاری از سال‌ها رکورددار رقم جستجوی واژه‌ی سکس بر روی موتور جستجوگر گوگل در سطح جهانی هستند. از آن سوی، رقم بخش مربوط به تدارک حرکت اجتماعی در فضای مجازی نیاز به چندین صفر بعد از اعشار دارد تا بتوان آن را به یک هزارم درصد گِرد کرد.
به این ترتیب می‌بینیم که آرزوی فعالان سیاسی و اجتماعی برای بسیج مردم ایران در قالب یک حرکت اجتماعی با مدل‌های غیرایرانی و آموزش‌ها و الگوهای کلاسیک چقدر خام و دور از دسترس جلوه می‌کند. به همین خاطر می‌بینیم که رژیمی که قادر به پرداخت حق سالیانه‌ی عضویت در سازمان ملل نیست و از حق رای خود محروم می‌شود و در داخل هم نوید کوپنی کردن نان را می‌دهد، هنوز با خطری از جانب یک جنبش اعتراضی گسترده‌ی مردمی روبرو نیست.
نگارنده سال‌ها پیش این واقعیت را دیده بود و آن در مقاله‌ای به نگارش درآورد. در آن جا گفته بودیم که دیگر در ایران انقلابی نخواهد بود مگر یک انقلاب اسیدهای معده. شاید این تعبیر ممکن است در ماه‌های آتی، با کمبود نان و بروز قحطی در کشور، درست از آب درآید، اما این پیوندی به یک جنبش اجتماعی سازمان یافته و مدیریت شده نخواهد داشت، یک شورش کور و مخرب و خونین خواهد بود.
پرسشی که این جا مطرح می‌شود این است: حال که با جامعه‌ای روبرو هستیم که نه به قدرت خود باور دارد، نه خاطره‌ی خوبی از به کارگیری قدرت خود دارد و نه آموزش و تجربه‌ای در این زمینه، چگونه قادر خواهد بود که قبل از نابودی ایران و ایرانی توسط رژیم آخوندی، از شر آن رها شود؟ آیا چیزی هست که بتوان به استفاده از آن امیدوار بود و به واسطه‌ی آن یک حرکت جمعی را برانگیخت؟
برای یافتن پاسخی به این سوال می‌بایست دید در کنار این عناصری که مردم ایران فاقد آن هستند، آیا ویژگی هایی هم هست که مردم ایران واجد آن باشند و به واسطه‌ی آن بتوانند در یک حرکت جمعی مشارکت کنند. به نظر می‌رسد که بلی، یک ویژگی در روانشناسی تاریخی ایرانیان است که می‌تواند در این زمینه مورد توجه قرار گیرد: تبعیت جمع از فرد.
ایرانی‌ها قدرت بالایی در تبعیت از یک مرجعیت دارای مشروعیت دارند. به زبان فارسی، ایرانی‌ها وقتی کسی را قبول داشته باشند برایش جان می‌دهند. ممکن است این رابطه‌ی مرید و مرادی به مذاق روشنفکر ایرانی در غرب عمر گذرانده خوش نیاید؛ آن را خیلی دمکراتیک نبیند و خطر بازتولید استبداد فردی را در آن شناسایی کند. بر منکرش لعنت. ولی چنین است. تا روشنفکر تنزه طلب ما بخواهد راه‌های انتقال یک فرهنگِ دمکراسی-محور را برای ایجاد، سازماندهی و مدیریت حرکت‌های اجتماعی مترقی و سرنوشت ساز به درون جامعه پیدا کند، چند قرن وقت لازم است. رژیم ضد ایرانی آخوندی به نیم قرن نرسیده کشور را به سرزمین سوخته تبدیل کرده است. دیگر عمر ایران به این روش «هوشمندانه»‌ی تئوریسن‌های پوست نازک ما نمی‌رسد. از این بابت البته سخت متاسف باید بود، اما چنین است که است.

این واقعیت عریان را از یاد نبریم:

در حالی که از حیث شکل، تفاوت‌های عظیمی میان جامعه‌ی ایرانی ۱۳۰۰ خورشیدی و ۱۴۰۰ خورشیدی موجود است، اما برخی خصلت‌های درون مایه‌ای آن کمابیش دست نخورده باقی مانده‌اند. در آن زمان، خصلت رهبری کننده‌ی توام با زور و کتک و ترس و اقتدار رضاخان وی را به یک فرد کارآمد برای تغییر سرنوشت ایران تبدیل کرد. یک ایران قجر زده‌ای که اکثریت ساکنانش به فقر و بیماری وجهل آلوده بودند، با روش دیکتاتورمنشانه‌ی رضاشاه به مسیری از رشد و ترقی مدرن آن روز وارد شد. این در حالی بود که هیچ یک از روشنفکران یا جریان‌های مترقی و یا احزاب سیاسی، علیرغم اندیشه‌های ناب و ارزشمند خود، قادر به چنین کاری نبودند. البته که از دل این فرایند یک دیکتاتوری بیرون آمد، اما یک دیکتاتوری مدرن که چند گام از دیکتاتوری عقب مانده‌ی قجری جلوتر بود.
به هم چنین، اگر نبود اقتدار و هوش و ابتکار و جدیت دکتر محمد مصدق، برای پیشبرد جنبش ملی شدن نفت، محال بود که مجموعه‌ی روشنفکران و احزاب سیاسی دهه‌ی ۳۰ خورشیدی می‌توانستند به تنهایی و بدون محوریت رهبری مصدق، به عنوان ستون فردی خیمه‌ی جنبش جمعی، دست به این کار بزنند و موفق هم بشوند.
به همین دلیل نیز لندن و تل آویو و گوادلوپی‌ها در سال ۵۶-۵۷، با شناخت از این خصلت روانشناسی جمعی ایرانیان، فردی را یافتند تا به عنوان رهبر بر سر حرکتی سوار کنند که می‌دانستند بدون حضور او هرگز قادر به بسیج توده‌ها در اقدامی که بعدها معلوم شد خودکشی جمعی ایرانیان بوده است نخواهند بود.

از خود بپرسیم:

در کجای تاریخ ۱۰۰ ساله‌ی ایران، بدون حضور یک چهره‌ی کاریزماتیک و تعیین کننده به عنوان رهبر، ملت ایران قادر به ایجاد حرکت اجتماعی سرنوشت ساز و تعیین کننده بوده است که اینک، در ۱۴۰۰ خورشیدی، و با این شرایط نابسامان وفروپاشیده‌ی روانی و معیشتی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی، نمونه‌ی دیگری از آن را برپاسازیم. هر چه بوده همین رابطه‌ی مرید و مرادی بوده که تبلور اجتماعی پیدا کرده و تغییر سیاسی به وجود آورده است. فرمول موفق دیگری نداشته‌ایم. تا ستارخان و باقرخان جلو نیافتند مشروطه نجات پیدا نمی‌کند.
دهه هاست رژیم آخوندی این واقعیت را کشف کرده و با حذف سیستماتیک چهره‌های دارای توان بالقوه، در داخل و خارج از کشور، اجازه‌ی ظهور آن رهبری که مردم به واسطه‌ی وجود او می‌توانستند وارد یک حرکت گسترده‌ی جمعی بشوند را نداده است. قتل‌های زنجیره‌ای، اعدام‌ها در داخل و ترورهای سیاسی در خارج از کشور نماد این اقدام فکر شده‌ی رژیم و سازمان‌های اطلاعاتی آن بوده و است.
اپوزیسیون ایرانی در مقابل، این نکته را درنیافته و با نظریه بافی‌های رویایی خویش در انتظار آن است که روزی، به طور تصادفی، مردم ایران در داخل از توان و قدرت خودسازماندهی جمعی برخوردار شوند و معجزه وار به یک حرکت سراسری، فراگیر، مدیریت شده و تعیین کننده دست بزنند. ایران در آستانه‌ی نابودی قرار گرفته و هنوز این فرمول جادویی روشنفکران و سیاسیون ایرانی تحقق نیافته است.
در این فاز نهاییِ فرایندِ محو ایران، یا دست از روشنفکربازی‌های نازا و بچه گانه‌ی خویش برمی داریم و یا طعم حذف ایران را خواهیم چشید. وقت آن است که با قبول این واقعیتِ روانشناسی اجتماعی مردم ایران، که بدون یک رهبر مورد قبول خود دست به کار مهمی برای نجات خویش از نابودی نمی‌زنند- چنین رهبری را پدید آوریم. دنبال آن نباشید! نیست، اگر بود رخ نموده بود و می‌شناختیم، نیست. باید آن را بیافرینیم. فردی غیر وابسته، توانمند، سالم و قابل اعتماد را پیدا کنیم، با او تعیین تکلیف کنیم که کارکردش برای همین برپاساختن جنبش است و نه تبدیل شدن به دیکتاتور جدید، و با کسب اطمینانِ حتی نسبی از این که این فرد، به طور واقعی و عملی، به قول خود متعهد خواهد ماند، همگی به حلوا حلوا کردن رسانه‌ای او مشغول شویم، به وی یاری دهیم، برای او کار و تبلیغ کنیم تا تبدیل به رهبر شود و به واسطه‌ی حضور وی، میلیون‌ها ایرانی، که حتی کلمه‌ی سازماندهی را به عمر نشنیده‌اند، دست به سازماندهی بی نظیر یک حرکت بزرگ برای پایین کشیدن رژیمِ دشمن انسان و ایران از قدرت خواهند شد.
نگارنده در این مورد سال گذشته نیز فراون نوشت که در قالب جزوه‌ای منتشر شد. به هر روی، فرصت کوتاه است و این پیشنهادی است واقع گرا و در دسترس. البته که خیلی آب و رنگ دمکراتیک ندارد اما برای آدم‌های جدی و اهل عمل کار راه می‌اندازد. انتخاب با ماست.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه‎ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy