مقدمه
زمانی کارل مارکس نوشت که آنچه وی از سوسیالیسم میگوید، به دور از خیالپرستیهای ارتجاعی سوسیالیستهای تخیلی است، چون بر اساس علم بنا شده است. اما، تاریخ درمسیری خلاف نظریات وی پبش رفت و معلوم شد نظریه "سوسیالیسم علمی" او نیز مشابه تئوریهای متقدمان وی، عمیقا خیال پرستانه بوده است.
ظاهرا همه انسانها، از خصیصه ممتازی به نام "حس تشخیص بدیهیات" برخورداراند (Common Sense) که در تنظیم واکنش آنان، در برابر عوامل بیرونی و جهت یابی صحیح نقش ایفا میکند. این حس میتواند تحت تاثیر عوامل متعدد غیربیولوژیک، همچون پروپاگاندا، اطلاعات نادرست و ایدئولوژیهای تام گرا تضغیف شده و یا حتی از کار بیفتد. تجربه شوروی و فروپاشی آن، که قاطع ترین دلیل بر ورشکستگی قطعی نظریه" سوسیالیسم علمی" در دهه پایانی قرن بیستم بود، بخشی از پیروان "سوسیالیسم علمی" را از دگمهای پیشین رهانید و پنجرهای در مقابل آنها برای باز اندیشی گشود، اما آن "Common Sense " در بخش عمدهای از رهبری و کادرهای حزب توده ایران مطلقا کارگر نیفتاد. در طیف گسترده دیگری که اصطلاحا چپ نو و بخش بزرگی از منسوبین"فدایی" را شامل میشد، آن فروپاشی، موجباتی را برای تامل و تعمق فراهم کرد، اما این درنگ برای "تشخیص بدیهیات" چندان به عمق نرفت و برخی از دگمهای بنیادین پیشین، به تدریج تحت عنوانها و مضامین به ظاهر نو، دوباره سازی شدند. ره آورد نهایی این تحرک نسبی فکری در این بخش، تناقضات نظری پنهان و آشکار متعددی بود که تا به امروز ادامه یافته و بعد از سالیان طولانی، هنوز هم ارادهای جدی برای رهایی از آنها شکل نگرفته است.
درنگی بر گذشته و حال
این نوشته، به عمد، از اشاره به هویت فکری محافل کوچک و بی تاثیر دیگری که فاقد common sense هستند خود داری کرده است، با وجود این در یک نگاه کلی، اغلب شخصیتهای منفرد، احزاب و یا محافلی که هویت خود را با ترم جادویی"چپ سوسیالیستی" تبیین میکنند، علیرغم هر تفاوتی واختلاف نظری هم که با یکدیگردارند، بر سر یک موضوع و وظیفه مشترک متفق القولاند. آنها، مثل گذشته، خود را صاحبان انحصاری رسالتی میدانند، که گویا تاریخ برای تدارک امر برکندن بنیاد سرمایه داری و ساختن بهشت سوسیالیستی بر دوش آنها نهاده است. در واقع، چنین تصوری از هویت و هدف غایی خود، مشابه همان صلاحیت و نقشی است که نظریه ولایت فقهی، برای ساختن جامعه عدل اسلامی بر عهده پیروان خود گذاشته است.
اما این مشابهت، با عناصر اعتقادی دیگر هم تقویت میشود. قبل از انقلاب اسلامی، عدالت سوسیالیستی برای مدافعین آن، امری زمینی، نقد و قابل دسترس و لی بهشت شیعیان، امری فرازمینی و خیالی بود و سوسیالیستها تدارک مقدمات و برقراری عدالت اجتماعی را بر روی زمین، از برتریهای خود نسبت به پیروان خیال پرست اسلام میدانستند.
فقه شیعه برای تعدیل جنبه غیر نقد وعدههای خود و حفظ نفوذ کلام و اتوریته آن بر پیروانش، سدها سال پیش از این، زبردستانه، یک ناجی جهانی به نام امام دوازدهم را خلق کرده بود، که زمان ظهورش را هیچ کس نمیتوانست بداند. برای غلبه بر چنین امر مجهولی، نظریه ولایت فقهی میتوانست روحانیت شیعه را تا آماده شدن شرایط ظهور امام غایب، در موقعیت رهبری و هدایت جامعه اسلامی قرار دهد و پیروان را به کپی بر داری و در عین حال رقابت با شعارهای آرمانی و سوسیایستی چپ ایرانی، در سده اخیر قادر سازد. پیدایی گرایشات فکری منتسب به شریعتی و مجاهدین خلق ازپی آمدهای نفوذ گفتمانی ایدههای سوسیالیستی، در میان مخالفان مذهبی سلطنت بود.
اما، تنها بعد از انقلاب اسلامی بود، که چپ سوسیالیست ایرانی، در میدان عمل، با شریک و رقیب قدرتمندی که مثل آنها دعوی ساختن جامعهای عادلانه را در این جهان داشت، و اهرمهای نیرومند قدرت دولتی در کشوری ثروتمندی را تماما، با پشتیبانی امت پیرو خویش، به چنگ آورده بود، روبرو شد. ایده ظهور امام غایب در آینده، هیچ منافاتی با باور پیروان نظریه ولایت فقهی نداشت. این جنبه از باور آنها نیز با رسالت تاریخی سوسیالیستها ایرانی، برای برپایی جامعهای با مساوات همگانی در یک راستا بود.
.
آن چه بر وجوه مشترک فکری این دو باز هم میافزود؛ جنبه جهانی رسالت هر دو، در حمایت و برانگیختن جنبشهای ضد سرمایه داری و ضد استعماری (ضد خارجی) بود.
بنا به تعبیر مارکسیستی اغلب محافل سوسیالیست ایرانی از قوانین سیر تاریخ، وظیفه گذر دادن جامعه از نظم سرمایه داری به سوسیالیسم، در میدان سیاست بر دوش نماینده فکری و سیاسی طبقه کارگر، یعنی حزب کمونیست قرار داشت و فقط چنین حزبی بود، که ظرفیت منحصر به فردی رهبری این دوره انتقالی را داشت. طرفه اینکه، همین نقش را پیروان ولایت؛ در برپایی جامعه عدل اسلامی برای خود قایل بودند و فقط با رهبری و تسلط انحصاری آنها بر قدرت دولتی، پی ریزی آن جامعه موعود ممکن میگردید. مقوله نیروهای خودی و غیر خودی نیز از همین نوع برداشت استحراج میشد، که حس خصومت نسبت به دگر اندیشان را در افکار و ر فتار هر دوی آنها، در درون خود باز تولید کرده و پرورش میداد.
چپ تیپیک سوسیالیست ایرانی، هنوز هم در اندیشه و ضمیر خود، سرمایه داری غرب و در راس آن آمریکا را دشمن اصلی جهانی خود، و عامل اصلی عدم توسعه، فقر، فلاکت، جنگ و خصوصا بی عدالتی درعرصه گیتی میشناسد؛ به همانگونه که اسلام گرایان، خصوصا بخش ولایی آن، شبانه روز بر طبلش میکوبد.
در درک چپ تا همین زمان اخیر، قدرت دولتی، معرف و نماینده صرف منافع سرمایه داران و در مقابل مردم و به اصطلاح "خلق" قرار داشت، از جمله ارتش و قدرت نظامی آن، وسیلهای جز برای حفظ سیادت نظم سرمایه داری نبوده و به همین دلیل نیز، برای برانداختن آن، باید ارتشی خلقی در مقابل قوای دولتی تشکیل میشد. چنین گفتمانی، درواقع منطیق با همان فکر ایجاد "ارتش ملتی" در مقابل "ارتش دولتی" زمان مشروطه بود، که طراحان و مدافعیناش روحانیون شیعه دخیل در جنبش مشروطه بودند. روحانیون "روسای ملت" فرض میشدند و "پادشاه رئیس دولتی غاصب و غیر شرعی" و قوای قهریه دولتیاش برای دفاع از موجودیت خود و سرکوب امت-ملت بر پا شده بود. همین بر داشت از قدرت بود که به پیدایش دو مرکز اصلی در ساختار اداری در نظام جمهوری اسلامی انجامید. خصوصا اگر تجربه ۴ دهه اخیر را هم در نظر بگیریم، سپاه پاسداران و بسیج، تجسم عینی همان "ارتش ملتی در مقابل ارتش دولتی" و امتداد برداشت شیعی از قدرت دولتی بوده است. هنوز هم شکل تا حدی تراش خورده همین بر داشت است که خود را در قالب دو مرکز قدرت در نظام جمهوری اسلام نشان میدهد، که یکی تحت نظر ولی فقیه به عنوان رهبر امت-ملت، یعنی ثقل اصلی قدرت در حکومت و مبرا از خطا و فساد و غیرپاسح گو به هیچ احدی، ودیگری در قالب دولت رسمی، به عنوان بخشی از دستگاه اجرایی-اداری حکومتی (معادل ومشابه دستگاه سلطنت) که مستعد خطا و فساد است و باید جواب گوی همه خرابیهای بخش غیر پاسخگو هم باشد.
هویت ضد سلطنتی هر دو جریان سوسیالیستی و اسلامی نیز از یک ایده کم و بیش مشترک سرچشمه میگرفت که کارکرد دستگاه سلطنت را سرکوب مردم و پی گرد مدافعین منافع آنها و آزادیخواهان، محدود کردن حیطه عمل روسای ملت یعنی روحانیون شیعه، و حمایت از دارایان بر علیه نا داران، و نوکری غربیان و صاحبان سرمایههای خارجی تعریف میکرد.
نگاهی به اسناد دوره مشروطیت برای یافتن شواهد بیشتری از این خویشاوندی"سوسیال دموکرات های" ایرانی با اسلام و اصول شریعت، نشان میدهد که اولین تشکیلات سوسیالیستهای ایرانی، چه نگاه تعبدانهای به اسلام سیاسی داشت و تا چه میزان در اصول اعتقادی خود با آن احساس الفت و نزدیکی میکرد.
جمعیت "اجتماعیون-عامیون"، از بین بردن و کشتن کسانی را که نسبت به مذهب گناه کبیره مرتکب بشوند، در مرامنامه خود به صراحت میگنجاند و آن را هم وزن و مترادف با خیانت بزرگ به مردم و وطن قرار میدهد (۱)، تظاهر به اسلام در نزد آنان چنان بود که در جریان کشمکش مجلس با محمد علی شاه، در اعلانی مکتوب خطاب به مخالفین مجلس نوشتند که اجازه نخواهند داد مجلس، که اساسش از اولین شرایط مذهب اسلام است، تعطیل شود و قسم به اسلام و اسلامیت خوردند که تا یک نفر هم از آنان باقی باشد اجازه برچیدن مجلس را به احدی ندهند (۲). فرقه دموکرات ایران که بعد از انحلال حزب اجتماعیون-عامیون، به عنوان وارث اصلی آن تشکیل شده بود نیز به صراحت اساس فرقه را مبتنی بر مساوات اسلامی فرض میکند، فریدون آدمیت مینویسد: میبینیم حزبی با مشرب دموکراسی اجتماعی در پی توجیه شرعی مسلک خود بر میآید، به اخبار و احادیث تکیه میجوید. وبالاخره اعلام میکند: اساس مسلک فرقه دموکرات "موافق روح مساوات اسلامی است" (۳). چنین قرابتی با اسلام، بعدا، همچنان ادامه مییابد و نسل ما کم و بیش با شواهد و اسناد آن در جریان فعالیتهای حزب توده و محافل و سازمانهای چپ نو به حد کافی آشناست.
اما درآن زمانه پر آشوب، یک خصیصه مشترک مهم دیگر نیز ما بین سوسیال دموکراتهای ایرانی با مراجع روحانیت شیعهای که، با تکفیر مخالفین خود اسباب قتل آنها را فراهم میکرد، وجود داشت و آن توسل به ارعاب و ترور در حذف مخالفین خود بود (رفرنسهای ذکر شده از کتاب مشروطه ایرانی شواهد آن را ذکر کرده اند). این فکر و روش بعدها نیز در احزاب و محافل وارث سوسیال دموکراتهای متقدم، کم و بیش ادامه یافت.
مفهوم زمان در فهم سوسیالیستهای ایرانی به نحو شگقت انگیزی، با تصور صاحب الزمانی شیعیان یکسان است. فاصله ما به موازات گذشت زمان با اهداف تعیین شده سوسیالیستی خود، هر چه دورتر و دست نیافتنی تر شده است. (البته محافل بی تاثیری، که از عالم واقع کنده شده و در دنیای خیالات خویش به خوشگذرانی مشغولاند، زمان تحقق آن اهداف را دقیقا تعیین کردهاند، که گویا بلافاصله بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی شروع خواهد شد). اما در دنیای واقع "دره میان سرمایه داری و کمونیسم" چنان عمیق است که به این زودیها از "خاکستر کمونیستها" پرنخواهد شد!
حق ویژه اسلام فقاهتی در تولید، تشخیص و تفسیر حقیقت تفاوتی با صلاحیت رقبای سوسیالیست ایرانی آن در تشخصیص حق و باطل ندارد. یکی از این "حقایقی" که فقط این دو، با اطمینان خاطر تعیین کردهاند، نابودی جبری استکبار جهان غرب (به تعبیر فقه ولایتی)؛ و سرمایه داری جهانی باز هم غربی آن (به تعبیر سوسیالیست ها) و تعلق آن به تاریخ است. اما هر دو، علیرغم ادعای اشراف به رمز و رموز طرق هدایت جامعه بشری به سوی عدالت و مساوات، تاکنون هیچ طرح نویی برای جایگزینی بی مثال آن، عرضه نکردهاند.
حساسیت و تعلق خاطر به گذشته در این زمینه، چنان فاقد حد و مرز و با چماق است، که عدهای علیرغم باورهای درونی خود به ورشکستگی افکار پیشین و تمایل خود به سوسیال دموکراسی مدافع سرمایه داری، هنوز هم از ترس تکفیر اطرافیان و جامعه پیرامونی خویش، میکوشند با ابداع مفاهیمی ظاهرا نو، نشان دهند که عقاید کنونی آنها تفاوت اصولی با نظریات و تجارب سوسیال دموکراتیک در کشورهای غربی دارد.
سخن آخر
تمدن معاصر غرب، تاکنون، جزر و مد بحرانهای متفاوت و متعدد لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسیهای اروپایی را بارها تجربه کرده است. در ۱۰۰ سال اخیر در چنین جوامعی، هیچ تغییر رادیکالی در جهت بر اندازی نظم سرمایه داری شکل نگرفته است. جایی که لیبرال دموکراسی در حل بحرانهای جامعه، به بن بست رسیده، سوسیال دموکراسی و یا ائتلافی از راست و چپ میانه وارد صحنه شده و مشکل را حل و یا تعدیل کرده است. برعکس این سخن هم صادق است، سوسیال دموکراسی وقتی در دام بوروکراتیسم و تمرکز بیش از حد دایناسوری گرفتار شده، توسط رای دهندگان کنار رفته است. جریانات عمده لیبرالی و سوسیال دموکرات و متحدین آنان، بطور مرتب ازتجربه خوب و بد یک دیگر، آموخته و جوامع خود را درحالتی متعادل و به دور از انفجارهای بنیان کن اجنماعی به پیش راندهاند. رسالت "تاریخی" خل مشکلات جامعه هم، درانحصار هیچ یک از آنها نبوده است، نه چپ سوسیالیستی فرشته بوده، و نه راست لیبرال حکم دیو برای شهروندان آنها را داشته است. اکنون در برابر دموکراسیهای این جوامع، یک آلترناتیو جدید در حال قد بر افراشتن است. این رقیب غدار، بر عکس توهم پراکنیهای مداوم سخنگویان برخی از چپهای ایرانی و همفکرانشان در غرب، آن سوسیالیسمی نیست که قرار بود بر ویرانههای نظم سرمایه داری بنا شده و بشریت را از شر فجایع آن نجات دهد. این آلترناتیو، یک نظم سرمایه سالار، با کاریکاتوری ترسناک از دموکراسیهای غربی است که به دست ملی گرایان اداره خواهد شد. گلوبالیسم افسار گسیخته، مهاجرت انبوه و جنبشهای بنیادگرایانه اسلامی، دست در دست هم، زمینههای نیرومندی را برای تقویت این ملی گرایی افراطی، فراهم ساختهاند.
چین و روسیه با امکات عظیم خود، که دو نمونه کامل از سیستم سرمایه داری اتو کراتیکاند، مدافع و پشتیبان بالقوه این نیروی تازه نفس، در کشورهای غربیاند. کسی چه میداند، اگر نظامهای دموکراتیک موجود به نفع آنها تضعیف شوند، الگوی کشور داری چین و روسیه در این کشورها غلبه نیابد. دموکراسیها هم اگر نتواند از موجویت و کارایی خود در تعدیل و حل مشکلات جوامع خود دفاع کنند، میتوانند از هم بپاشند. اما این دموکراسیها موجود به هر میزان هم آلوده به استعمار و کشتار و خشونت انبوه و بهره کشی در تاریخ خود بوده باشند، برتریهای خود را نسبت به سیستمهای اقتدارگرا، در کنترل پلشتیهای جوامع بشری، و در جستجوی روزنههای امید بخش برای دور زدن فجایعی که کره خاکی را با تمامی موجودات و منابع آن تهدید به نابودی میکند، هنوز از دست ندادهاند.
آنچه گفته شد، ربطی کاملا مستقیم با آینده و سر نوشت کشور ما، ایران دارد. رهبران و سخنگویان چپ سوسیالیست ایرانی، اگر میخواهند بیش از این بی ربط به اکنون و آینده کشور خویش نباشد، باید از خود عزم و اراده و شجاعت مدنی لازم را، در گسست قطعی از اصول و عقایدی که انبوهی از تجارب، پیامدهای فاجعه بار آنها را آشکار ساخته، نشان دهند و بدون لکنت و به صراحت، روشن کنند، چه نوع مناسباتی را با این دو جبهه؛ دموکراسی و اقتدار گرایی و چالشهای مرتبط با آنها در جهان پر مخاطره کنونی، به نفع حال و آینده کشور و مردم خویش میدانند.
اصغر جیلو
ــــــــــــــــــــــــــــــ
رفرنسها:
۱- ص ۴۱۷، منابع شماره ۶۳۵، ۶۳۶ و ۶۳۷ در ص ۵۴۲، مشروطه ایرانی، ماشاءالله آجودانی، چاپ سیزدهم۱۳۹۹
۲- ص۴۲۵، منبع شماره ۶۵۱ در ص ۵۴۴، همان.
۳-ص ۵۴۲ منبع شماره ۶۳۷، همان.