فصل بهار؛ مقصود بِیگ؛ کتابفروشی زمینه
بعضی محلات، بی هیچ دلیل خاصی با ذهن و روان انسان پیوند می خورند و این پیوند تا پایان عمر با انسان باقی می ماند.
در جنوب میدان تجریش خیابانی هست به نام مقصود بیگ. سرازیری خیابان را که پایین بیاییم، به چهار راهی می رسیم که روزگاری یکی از فرهنگی ترین کتابفروشی های تهران در آن جا قرار داشت. کتابفروشی زمینه. صاحبان و اداره کنندگان این کتابفروشی دو تن از اهل فرهنگ ما بودند:
کریم امامی و گلی امامی.
این محله، که دیگر اثری از گذشته در آن به چشم نمی خورد و تمام باغ و باغات آن تبدیل به آسمانخراش شده است، برای من یکی از زیباترین محلاتی است که خاصه در فصل بهار یاد آن می افتم.
درختان سر به فلک کشیده چنار، همهمه ی نشاط بخش پرندگان، مسیری که به پل رومی و رودخانه ی جنب آن منتهی می شود و محلاتی که نام های از یاد رونده و زمخت بر تابلوی شهرداری آن ها ننشسته است.
کریم امامی، به اعتقاد من یک پدیده بود. یک پدیده که علاقه و کنج کاوی اش نسبت به رشته های مختلف می توانست برای جوانان دوران خودش درس آموز باشد.
کتابفروشی زمینه ی او و گلی خانم، یک استثنا در میان کتابفروشی ها بود.
کتابفروشی واقعی، در واقعیت امر هیچ ربطی به کتاب و محتوای کتاب ندارد و یک نوع کاسبی مثل بقالی و میوه فروشی ست.
کتابفروش برای ماندگاری باید کتاب بفروشد و سودی کسب کند. پس کتاب در این موضوع، هیچ فرقی با سایر چیزهای قابل فروش نمی کند.
شما به عنوان کتابفروش می توانید و مجازید که حتی کتاب های مزخرف بفروشید. کتاب های عامه پسند. کتاب های مبتذل و غیره و غیره.
من -ف. م. سخن- این را از روی تجربه شخصی می گویم. خودِ من پیش از بیماری ام در شهر هامبورگ کتابفروشی یی داشتم که بسیار نیز آن را دوست می داشتم.
این کتابفروشی به خاطر سلیقه ی من هرگز دخل اش با خرج اش جور نمی شد و من هم از سلیقه ی خودم کوتاه نمی آمدم.
کتاب فروشی برای من بعد از خلبانی بهترین شغلی بود که داشتم. با انسان های فرهیخته و بزرگواری در این عرصه آشنا شدم که داستان اش بماند برای بعد.
کتابفرشی زمینه امامی ها، از این نظر یک کتابفروشی خاص بود. زمانی که پاتوق اهل قلم شد و این پاتوق شدن مانع کسب و کار بود، با این وجود امامی ها، نه تنها شکایتی از این بابت نداشتند بلکه آن را تبدیل به مُهر و نشان خاص کتابفروشی خود کردند.
زنده ی یاد بابک افشار، فرزند استاد بزرگ ما ایرج افشار هم کتابفروشی اش -کتابفروشی تاریخ- از این نوع خاص بود، و پاتوق اهل کتابی که کتابفروشی را کاسبی نمی دانستند و در آن فقط به دنبال فرهنگ می گشتند.
کتاب «کتابفروشی» استاد ایرج افشار را که اتفاقا یکی از مطالب من در باره کتابفروشی در آن منتشر شده زیبایی ها و مصائبِ کار کتابفروشی در سراسر ایران و حتی خارج از ایران را نشان می دهد.
حرف حرف می آورد و گفتنی در این زمینه بسیار است. پس برگردیم به سراغ کتابفروشی «زمینه» در مقصود بیگ.
امامی ها برای معرفی کتاب در دوران افسردگی ملی، اقدام به نشر برگه ای می کردند که مختصر توضیحی در باره ی کتاب های تازه منتشر شده در آن داده می شد. این برگه بعدها مثل یک نشریه در میان اهل فرهنگ دست به دست می شد.
اما چیزی که در مورد کریم امامی برای من بسیار جالب بود، چند وجهی بودن او بود. او که یکی از اساتید مسلم زبان انگلیسی و ترجمه بود و ترجمه از فارسی به انگلیسی که کار هر کس نبود انجام می داد، علاقمند به کتاب های جنایی هم بود. علاقمند به موضوع نشر مدرن هم بود. علاقمند به کامپیوتر در زمانی که کامپیوتر های رو میزی با استاندارد آی بی ام حتی توانایی فارسی نگاری مستقل نداشتند و باید برنامه های جنبی روی آن ها اینستال می شد تا بتوان حروف فارسی روی نمایشگر به دست آورد.
کاش آقای امامی زنده بود و دوران حاضر رایانه ها و ارتباطات و شبکه های رایانه ای را می دید و لذت می برد.
همه ی این یادها را کردم از این رو که بگویم اهل فرهنگ ما بسیار کم کار ند و بسیار از زمانه عقب و بسیار کم از امکانات عجیبی که در اختیارشان قرار دارد به صورت مثبت استفاده می کنند.
با آمدن فصل بهار، به یاد مقصود بیگ و چهار راه فرهنگی اش افتادم و کریم امامی و گلی خانم امامی و این که کاش از چنین افراد با فرهنگی بیاموزیم که با زمان پیش برویم و امکاناتی را که در اختیارمان هست به هدر ندهیم.