وقتی که در زمستان بی بهار ۱۳۵۷، عکس معروف صف کشیدن حضرات جبهه ملی و نهضت آزادی برای بوسیدن و به آغوش کشیدن یاسرعرفات - تروریست مشهور فلسطینی - منتشر شد، جامعه هیجان زده ایران و سوار بر موج و یا تحت تاثیر تبلیغات دائم سازمان های اسلامی و کمونیستی، متوجه حکایت اصلی و یکی از عوامل سیه روزی ایران، نشده بود.
در سال ۱۳۶۴ هم، در اوج خفقان و استبداد دینی دوران خمینی، و زمانه سیاه جنگ برای انتخابات ریاست جمهوری ثبتنام کرد که این اقدام او از جانب مردم حمایت شد،اما شورای نگهبان ظاهرا صلاحیت او را تأیید نکرد. [کتاب در تکاپوی آزادی، جلد دوم. شرکت سهامی انتشارات قلم. ۱۳۷۹]
اما از ۱۷ مهر ۱۳۶۰ ، سیدعلی خامنه ای رئیس جمهور بود و مافیای او، در دور دوم دوست داشت که نوعی بازی رسانه ای برای نشان دادن آزادی در ایران، به نماش بگذارند و البته تا ۲۵ مرداد ۱۳۶۸، خامنه ای در آن کُرسی نشست و بعد از مرگ خمینی، به کُرسی دایمی دیگرش رفت.
و هنوز ۵ سال از دوران خلیفه دوم در ساختار خلافت اسلامی ولایت فقیه (خامنه ای) نگذشته بود که خبر مرگ مهدی بازرگان در ۳۰ دی ۱۳۷۳ در زوریخ از رسانه ها اعلام شد! و وقتی جنازه اش به ایران منتقل شد، خامنه ای هم پیام رسمی تسلیت صادر کرد! کم کم در آن زمان بود که نسل شرکت کننده در بلوای ۱۳۵۷ متوجه چهره ای پنهان شدند اما بخاطر آغاز مشکلات اقتصادی-اجتماعی در ایران، چیزی بروز ندادند. و هر از گاهی، در رسانه ها، اخبار فعالیت های نهضت مثلا آزادی و یا افرادش منتشر می شد و حتی دورانی هم نشریه داشتند.
مثلا هر بار به طور مستقل با با ائتلاف با چهره های جریان مشهور به ملی مذهبی، در انتخابات ریاست جمهوری حکومت شرکت می کردند و نامزدهایی مشترک داشتند مثلا در ۲ خرداد ۱۳۷۶با سه نامزد ( عزتالله سحابی، علیاکبر معینفر و ابراهیم یزدی) شرکت کردند اما رد صلاحیت شدند و محمد خاتمی از داخل صندوق بیرون آمد. اما نهضت آزادی به حامی سینه چاک اصلاح طلبی و خاتمی مبدل شد! و این جریان های ائتلافی ، برای خود مجموعه ای رسانه ای در داخل داشته و دارند و یا نزدیکان به جریان حزبی خود را در رسانه های فارسی خارج از کشور، کاشته اند!
اما بی تعارف می توان گفت که در بین همه گروه ها و دسته ها و سازمان ها پس از شهریور 1320 و تا زمان 1357، کمتر سازمانی مانند این محفل طالقانی و بازرگان و سحابی و بعدها ابراهیم یزدی با تروریست ها و یا قشری ترین، بی مسئولیت ترین، واپس گراترین و خائن ترین افراد ارتباط داشت و یا آنها را به عنوان چهره به مردم ایران، قالب کرد.
اگر حزب توده پاسخگوی کرملین (Kremlin) و ک گ ب (KGB) بود و یا کار و بار فدائیان اسلام ، ملل اسلامی، روحانیت مبارز، موتلفه اسلامی و ... ترویج و اشاعه تروریسم اسلامی بود که فقط از چهره های مسلمان، مجوز شرعی و فتوی ترور و قتل می گرفتند.
نهضت آزادی در 25 اردیبهشت 1340 ، در ایام دولت کندی در آمریکا، توسط طالقانی و بازرگان و سحابی درست شد. اما از همان روز اول، نهضت آزادی یک مافیای چند منظوره بود که همه نوع آشوبگری و تجاوز و ترور را مجاز می دانست و ویژگی مشترک آن با دیگر سازمان ها و نهادهای تروریست ایرانی، باورمندی و وفاداری به تروریسم اسلامی بود که ابزار خمینی بود و امروزه هم ابزار اختاپوس مذهبی در ایران باقی مانده است. در کنار این تروریسم، تبلیغات روشنفکری دینی ، ملی گرایی و یا فریادهای انترناسیونالیسم اسلامی و ... نوعی عشوه گری و فریب کاری آنان بود.
و برای همیشه هم در تاریخ ایران، ثبت می ماند که از بطن نهضت مثلا آزادی ، سازمان تروریست های مجاهدین خلق متولد شد. به دیگر سخن، نهضت آزادی به عنوان سازمانی که موسس و رهبران اصیل سازمان مجاهدین خلق را در دامان خویش پرورش دادند.
نهضت آزادی و رهبرانش از معماران جنایت و مکافات بلوای۵۷ و به قدرت رسیدن خمینی بودند. و چه بسیار خاطرات و روایات منتشر شده اند که مشخص است خیلی از گروه های افراطی تروریست اسلامی، یا تروریست مارکسیستی و آشوبگر و اغتشاشگر - غیر از مجاهدین خلق - از بطن آن متولد شد و به عبارت دیگر، این نهضت ضد آزادی، خود موسس و بانی اندیشه حرکت مسلحانه علیه حکومت شاهنشاهی بود.
مرامنامه این نهضت تروریستی در 25 اردیبهشت 1340 انتشار یافت که مدعی رستگاری ملک و ملت و برقراری عدالت اجتماعی بود و ان را نهضت مقدس نامید!. در آن مرامنامه ، کمترین اشاره ای به قانون اساسی مشروطه سلطنتی ایران نشده. پس از بلوای زمستان بی بهار 1357 هم دولت موقت تشکیل داد که جهانیان، حقوق بشر این وحشی های تشنه به خون را دیدند! از همان روز اول مرامنامه ( 1340) تا روز تشکیل دولت موقت ( 1357) به اقدام های تروریستی مسلحانه دست زدند و برای فریب افکار عمومی، آن را مبارزه علیه شاه فقید نامیدند. مسخرگی این نهضت از همراهی آنان با خمینی و دشمنی شان با انقلاب سفید و حق رای زنان اشکارا شد. ( اعلامیه 4 بهمن 1341) به شاه فقید گفتند "دیکتاتور خودسر فرعون منش و شاه آدم کش منحوس که 10 هزار نفر کشته!"، اما تاریخ نشان داد که حق با که بود و چه کسی قدم در فنا و نابودی مملکت برداشت و همان تاریخ نشان داد که بازرگان مثل همیشه دروغ گفت! یا [ ۱۲ اسفند ۵۸ در روزنامه های ایران] یک کراواتی معتقد به قرآن و دستبوس خمینی گفت: تعداد اعدام های دادگاه های انقلاب اسلامی به ۶۰ نفر هم نرسیده و بالاتر از ۱۰۰/۰۰۰ نفری نیست که طی این سالها شاه و حکومتش کُشته!!! حالا پیروان او در رسانه های فارسی خارج از کشور دم از آزادی می زنند!
رسما در یادنامه و بیانیه های خود، دعوت به تروریسم اسلامی ( جنگ مسلحانه) بود [ مانند یادنامه سال 20 نهضت آزادی، ص 46 و یا ص49] : نطفه سازمان های سیاسی نظامی از جمله جاما، حزب ملل اسلامی و سازمان مجاهدین خلق به وسیله فرزندان خلف نهضت آزادی ایران بسته شد و جهاد اسلامی به عنوان استراتژی عمده مبارزات انقلابی در ایران انتخاب و شکوفا گردید. در همان کتاب یادنامه، نهضت آزادی شیفته مکتب مصدق، به شرح مبارزات خود پس از شهریور 1354 پرداخته و نوشته که " اولین بار رسما استعفا و کناره گیری شاه را مطرح کرده ایم و تنها راه آزادی ایران، رفتن شاه است " (ص.54) و یا در ص 84 نوشته که این نهضت در پیام مجاهد، دانش انقلابی از قبیل شوشگری و ضد شورشگری را به ایران انتقال داده! با ترجمه آثاری از مبارزات اریتره، چاد، کوبا و ...و یا تاسیس انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا و اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا - هر دو تشکیلات وابسته به اخوان المسلمین!- به انتشار مجله مکتب مبارز پرداخته! ...از 1341 علی شریعتی با مجاهدین الجزایری و نشریه المجاهد مربوط شده و به دنبال تهیه امکانات و تدارکات جهاد مسلحانه در ایران بوده..... اولین و کاملترین نشریه آموزش مواد انفجاری و اصول سازمان مخفی و تاکتیک جنگ چریکی و ... توسط نهضت تهیه و در سطح محدودی توزیع شد".
چهره مشهورشان مهدی بازرگان، طالقانی و ابراهیم یزدی و سحابی بود. و در واقع امر هم، مربع بازرگان- یزدی - طالقانی - سحابی، الگوی دورویی، تقلب، نیرنگ، جعل، شایعه سازی، ریا، تخریب، جوسازی، خیانت و .. بودند. این نهضت، تنها یک تشکل سیاسی و اسلامی نبود! ؛ یک سوپرمارکت سیاسی و شرکت چند منظوره بود. خود را جنبش اصیل و ملی می خواندند اما بویی از اصالت و ملت نبرده بودند. ملغمه ای از حرکتی اسلامی - مارکسیستی بود. و این حرکت به ظاهر نوین اسلامی، در واقع پیشرو تروریسم اسلامی بود.
جالب آنکه، سحابی و یزدی و بازرگان، مرتبا علیه دوران شاه، دروغ پردازی و شایعه سازی می کردند. آن را اختناق و استبداد نامیدند . مدنی درباره این جو سازی ها در همان کتاب تاریخ سیاسی معاصر ایران، ص 95 می گوید که "در مجالس سعی می شد که تبعید خمینی مهم جلوه کند، مساله شکنجه را بزرگ نمایی کنند، تا دستگاه تبلیغاتی رژیم را فلج سازند!" اما هرگز تا پایان عمر ننگین خود، اطلاعیه ای علیه خمینی و خامنه ای ننوشتند.
یا مثلا یک بار حسن نزیه در کلن آلمان سخنرانی کرد و از مبارزات ۳۷ ساله خود با ما و شاه قصه و افسانه گفت.یکهو دانشجویی پرسید در این دوران مبارزه محکومیتی دارید؟ نزیه گفت نه. کجای دنیا و در کدام دمکراسی و یا جمهوری اجازه می دهند یکی ۳۷ سال مبارزه کند و قصد سرنگونی داشته باشد و ۱ روز هم رنگ زندان نبیند؟ تازه مشاور حقوقی سازمان های دولتی همان رژیم هم بود! عین شاپور بختیار، سنجابی و سیدجوادی از مظالم ساواک به دروغ می نالیدند ۲۴ساعت هم بازداشت نشده بودند! نزیه همان کسی است که در ۱۵ دی ماه ۱۳۵۷ با خمینی در فرانسه دیدار کرد و دستمزدش آن بود که چند ماه، در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸ در دولت موقت در جایگاه مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران بود . نتیجه اینکه، رژیم خمینی با همه دروغ پردازی و قصه سرایی و زمین و زمان را بهم بافتن، نتوانستند عاقبت یک نمونه از شکنجه های ادعایی را به مردم نشان دهند و ثابت کنند.
گرچه ساواک و کارمندان عالی رتبه اش در برابر این سیل اتهامات و شایعات بی اساس ، تبلیغات دروغین و حملات تبلیغاتی گروه های تروریستی اسلامی و مارکسیستی همیشه سکوت پیشه کردند و تمایلی به افشاگری نداشتند. اما پس از به قدرت رسیدن حکومت خلافت اسلامی ولایت فقیه، کل سازمان تبلیغات در اختیار این شارلاتان های تروریسم اسلامی قرار گرفت تا در راستای سیاست ولایت فقیه، در جهت تحریف حقایق گام بردارند . اما هرگز دربرابر خرابکاری و تروریسم خود، سخن نمی رانند.
"پس از زمان شریف امامی و شاپور بختیار ( که او مانند بازرگان، شیفته مصدق بود)، تروریست ها و خرابکاران دوره دیده در اردوگاه های تروریستی اجنبی، یا آزاد شدند و به خیابان ریختند و یا وارد کشور شدند و هر کسی هم ریش گذاشت و شد حزب اللهی. هر کسی پشت پرچم مجاهدین قرار گرفت و شد مجاهد و یا سراغ چریک های فدایی خلق رفتند و شدند فدایی. به همین سادگی هم کار دستشان داد. و گرنه به جز آن عده ای که به جرم قتل و کشتار و سرقت در زندان بودند و یا در خارج از کشور در کنفدراسیون بودند، چند نفری تروریست مجاهد در رده های پایین و یا تروریست چریک بود.والسلام و نامه تمام.... وقتی انقلاب خمینی پیروز شد، برای نزدیک شدنبه دستگاه، هر کسی سعی کرد برای خودش سابقه ای بسازد. همگی گروه های تروریستی هم سهم خودشان را می خواستند و چون اختلافی وجود نداشت، تقسیم مشاغل و مسئولیت ها روی این سوابق صورت می گرفت. این ها به دست و قلم خودشان، سابقه خودشان را نوشتند. بعد وقتی که ماه عسل تمام شد، بگیر و ببندها شروع شد و بعدها پرونده ها، رو شد. همان سهم خواهی و با افتخار خود را مجاهد و چریک و توده ای و .. نامیدن، پس از ماه عسل، باعث دردسرشان شد" [قصه ساواک، سیاوش بشیری، ص 422]
طرفه آنکه، مصدق السلطنه، پیشوای قابل ستایش همه این تروریست اسلامی بوده است. حتی مصدق در نامه ای به بازرگان از تاسیس نهضت آزادی، ابراز شادمانی کرده. که ناگهان، بازرگان با دریافت نامه در منزل صادق فیروزآبادی، به مقام رهبری ارتقا یافت. ( کتاب تاریخ معاصر ایران، ج اول، انتشارات نهضت آزادی، ص 5) همانجایی که نوشته شده : مهدی بازرگان در مرامنامه نهضت مثلا آزادی نوشت:"ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم: ایرانی هستیم ولی نمیگوییم که هنر نزد ایرانیان است و بس!"...
بارها تروریستهای اسلامی جملهای را تکرار میکنند که گویا. " بازرگان در دادگاه نظامی (از ۳۰ مهر تا ۱۶ دی ۱۳۴۲) میگوید "ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما صحبت میکنیم" و با این سخن جعلی، ظاهرا وی در دادگاه اتمام حجت کرده است. همیشه از سیاست جنجالی مصدق السلطنه پیروی کرده اند تا هم در بوقهای تبلیغاتی و رسانهای، برای ارگان تروریستی خود تبلیغ کنند و هم بهانه ای برای اهانت به شاه بیابند!...اما همان سخن جعلی منتسب به بازرگان، به معنی "دست به اسحله بردن و برنامه تروریسم اسلامی خمینی را پیاده کردن؛ است و از بطن نهضت آزادی، نهاد تروریستی مجاهدین خلق، درست شده بود! از راه دیگر وارد می شویم، یعنی عملیات تروریستی را می آغازیم! که کرد.
بماند که خود نهضت آزادی در بطن خود سازمان مجاهدین خلق را پرورد و خود ابراهیم یزدی (در ش ۴۵۲ ،روزنامه مردمسالاری) می گوید جزوه اول چگونه اغتشاش و آشوب برپاکردن را او نوشته و به مجاهدین خلق داده و اشارهای دارد که با فداییان اسلام و نواب صفوی هم چه مراوداتی داشته اند از آن زمانی که جنازه رضا شاه را به ایران آوردند و می خواستند در خیابان شهر به آتش اش کشند. خلخالی هم بعدها از قصدش برای آتش زدن جنازه رضا شاه در تلویزیون داد سخن داشت. نهضت آزادی ادعای ملی گرایی داشت اما آشکارا تاریخ 2500 ساله کشور را نفی می کرد. از ایه های قران خرج می کرد و از مارکسیسم سود می جست.
چهره اصلی نهضت آزادی، مهدی بازرگان بود. نخستين فعاليت سياسی مهدی بازرگان، تشکيل انجمنهای اسلامی و تاسيس اولين نمازخانه در دانشگاه تهران بود و کودکانه به آن افتخار میکرد. نهضت آزادی را اولين حزب اسلامی تاريخ ايران نامید. آزادی و برابری انقلاب فرانسه را مقابل اسلام کشک دانست. بازرگان به استاد دانشگاهی اش فخر می فروخت اما شیفته کانون اسلامی بود و انجمن تبلیغات اسلامی و کانون اسلام، جنبش مسلمان مبارز و نهضت خداپرست و...که هیچ کدام ربطی به علم و اندیشه و تکنولوژی نداشته و ندارند. نواب صفوی تروریست را تجلیل کرد و شهید خواند. بازرگان ، با فدائیان اسلام برآمده از حوزه علمیه مُلاهای شیعه، دمخور بود و حتی با نواب صفوی - طبق خاطرات سحابی - دیدار داشت تا شاید نقشه ترور زاهدی، عملی شود! مجاهدین خلق را در یادنامه نهضت آزادی ( 1362)، جریان اسلامی نامیدند و اعضایش را اعضای فعال نهضت آزادی خواندند. حتی به رابطه و پیوند و ارتباط بین بازرگان - سحابی- یزدی- چمران با نواب صفوی و رهبران فدائیان اسلام اشاره کردند . (یادنامه نهضت آزادی ، 1362 ، صفحه 18 به بعد)
بنابراین، به غیر از رهبر خونخواره خلافت اسلامی ولایت فقیه، خامنه ای، که مدافع شخص نواب صفوی است،( شخصی که تنها هنرش قتل احمد کسروی است) مهدی بازرگان هم شیفته این تروریست اسلامی بود.
! بعد از دیدار با ابراهیم یزدی، عزت اله سحابی را هم دیدم. اتفاقا جمله ای غلط را در گفت و گویم به رخ یزدی و بعدها سحابی کشیدم. آنکه به دروغ می گویند " بازرگان دنبال مسالمت و منطق بود!" اتفاقا قبل از تروریست بازی مسعود رجوی و ... با تروریست دیگری مانند نواب صفوی دیدار داشت و قصد ترور تیمسار سپهبد فضل الله زاهدی را داشت. سحابی، صادق تر از یزدی بود. علنا گفت که طرح ها، ّاصول و برنامههای شاه در جهت مصالح و منافع گشور ایران بود و ماها نمی فهمیدیم! البته در کتاب خاطرات اش بعدها همان ها را بطور مفصل بازگفت. اهل محاکمه ذهنی، دهن بین، هوچی و جنجالی نبود. پیرمردی اهل احترام بود گرچه اختلاف نظر داشتیم!
جالب اینکه ، طالقانی تنها حامی فدائیان اسلام بود. از اواخر زمان مصدق با فدائیان اسلام آشنا شدم و با آنها ارتباط پیدا کردم. نواب در زندان دوره مصدق / رفتار بسیار بدی که در زندان با اینها میشد . من و بازرگان به خانهای رفتیم و نواب صفوی هم به اتفاق خلیل طهماسبی آمد. درباره کودتاچیها و سپهبد زاهدی و وابستگی ایران به انگلیس و آمریکا و فساد اخلاقی و فحشای رایج صحبت شد. دیدیم که طرفین تفاهم زیادی دارند. آخر سر نواب رو به بازرگان کرد و گفت، تکلیف خودمان را فهمیدیم شما باید به ما کمکی بکنید. ما یکی از افراد خود را به شما معرفی میکنیم. شما به طریقی او را در باغ قیطریه به عنوان باغبان یا کارگر وارد و مشغول به کار بکنید و بقیه کار با ما (منظور ترور زاهدی بود). درآن موقع زاهدی نخستوزیر کودتا در باغ قیطریه مستقر بود. این ملاقات در آذر ۱۳۳۲ بود. دیدم طالقانی اشک میریزند و شروع کرد به گریه کردن. بعد گفت که وضع نواب و یارانش خیلی خطرناک شده؛اگر رژیم آنهارا دستگیر کند زنده نخواهد گذارد! به منزل طالقانی رفتم.دیدم که نواب، خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی، محمدمهدی عبدخدایی و پنج نفر دیگر از یاران نواب نشسته، قرآن میخوانند! [ نیمقرن خاطره و تجربه، خاطرات عزتالله سحابی، جلد اول، نشر فرهنگ صبا، ۱۳۸۶]
بنابراین ، نهضت مثلا آزادی، فردی فاسد در راس آن قرار داشت که شب ها قران می خواند، روزها چریک می پروراند و عصرها به تروریسم می اندیشید. بازرگان برای مصدق السلطنه و جبهه ملی فریاد زنده باد می کشید اما لحظه ای با آنان همکاری نکرد. اول با شریعتمداری بیعت کرد اما چون جبهه ملی به سمت شریعتمداری رفت و باد هم به کشتی خمینی خورد، با او بیعت کردند، دنباله رو سرسخت خمینی جلاد شدند! مرجع تقلیدش خواندند . در ظاهر با کمونیسم مخالف بودند اما مارکسیست ها را در صورت لزوم، قهرمان مسلمان معرفی می کردند. سال 1357 هم به مصدقی دیگر، خیانت کرد تا دولت مستعجل او فروپاشی کند ! (شاپور بختیار)
ایشان از سال ۱۳۴۲ مرتبا تمام هوش و حواسش در جلب نظر نسل جوان خام و پرشور برای مبارزه انقلابی بوده. با افکار موهوم و خرافات تشویق انان به مبارزه رادیکالی را در نظر داشته و بی تاب در فروپاشی مملکت و تسریع انقلاب بوده. از جمله تماسها با نمایندگان مجلس و تهدید آنها به چاقو زنی و .... البته [بنا به روزنامه های اواخر شهریور ۱۳۵۸ ]بنی صدر به بازرگان گفت : تو اصلا نظام نداری بابا!، در حقوق بشر و این خرده فرمایش ها گیر کردی... علی رغم اینکه همان بنی صدر که [در مصاحبه ویدئویی] معتقدست در زندان های ساواک با خرس به دختر مردم تجاوز کرده اند!، بازرگان هم در روز اول انقلاب به نیوریورک تایمز گفت: "مگر چه می خواستیم، جز همین حکومت پیامبر و علی که الان درست شده بر اساس قرآن؟."
این مدعی لیبرال دمکرات مخالف حق رای زنان و انقلاب سفید بود. پدر روحانی تروریست های مجاهدین خلق. اسم بازرگان منحط الفکر و مخبط روشنفکر است ؟ بفرمائید چه خدمتی به ایران کرده؟ وقتی با پول مملکت به فرانسه رفت ؛ آمد و برگشت و گفت آب کُر پاکه! و بعدها شد پدر روحانی تروریست های مجاهدین خلق.
گاه ماموران نهضت آزادی در رسانه های فارسی لندن، به دروغ می گویند که بازرگان می خواست قانون مشروطه از چنگ آخوند در امان باشد! اما عقب ماندگی و تحجر فکری مهدی بازرگان و شیوه دستبوسی او از خمینی خونریز و نوکری ولایت فقیه برای بازرگانی با سرنوشت ایران و پدر روحانی و فکری گروه تروریستی مجاهدین خلق بودن؛ درسی پر ارزش برای نسل جوان است. او کسی است که بانی اعتصاب ها ۱۳۵۷ برای ویرانی صنعت نفت ایران بود. و بنابه روایت یحیی صادق وزیری، همه اعتصابات شرکت نفت و تهدید جانی وزرای کابینه بختیار هم زیر نظر همین مهندس تروریست دستبوس خمینی بود . یا در نیویورک تایمز، ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ بازرگان، سخنی چرند و جفنگ گفت: حکومت خمینی مانند حکومت امام علی است!
از زمان دستگیری سران سازمان تروریستی مجاهدین خلق تا بهمن 1357، یک گروه افراطی مارکسیستی - تروریستی" پیکار" از بطن آن متولد شد و مجاهدین خلق جز سرقت مسلحانه، تروریسم، انفجار بمب، حمله به موسسات اقتصادی و بازرگانی، بانک زنی و راهزنی، ترور شخصیت های خارجی و داخلی، جاسوسی، عملیات تبهکاری و ضد ملی و ... چیزی در کارنامه ندارد. حتی به ترور سرهنگ هاوکینز ( ماه ژوئن 1973 - 13 خرداد 1352) و یا ژنرال پرایس و... فخر می فروشد و آن عملیات تروریستی را جزو افتخارات خود معرفی می کند.
و پیدایش سازمان تروریستی مجاهدین خلق به این خاطر بود که راه موفقیت شان در مبارزه با شاه، مبارزه مسلحانه ( بخوانید عملیات تروریستی) بود. به تفصیل، در لابلای شعارهای بی ربط و سخنان بی در و پیکر، در کتاب " شرح تاسیس و تاریخچه وقایع سازمان مجاهدین خلق ایران از سال 1344 تا 1350 ( انتشارات سازمان مجاهدین، چاپ تهران، تیر 1358، ص 16)" نوشته اند که با روش سیاسی نمیتوان مبارزه کرد و بی سلاح نمی توان جنگید! ابراهیم یزدی معتقد بود که "فقط محو و مجذوب سقوط شاه بودیم و در مثلث بیروت و قاهره و بغداد کارمان پرورش چریک بود".
6 سال پس از بنیانگذاری سازمان تروریستی الفتح فلسطین (در سال ۱۹۵۹ توسط یاسر عرفات با هدف آزادی فلسطین از سیطره اسرائیل از طریق مبارزات مسلحانه تروریستی)، در ایران، در سال ۱۵ شهریور ۱۳۴۴(۶ سپتامبر ۱۹۶۵) سازمان تروریستی مجاهدین خلق تاسیس شد. عوامل نفوذی کمونیست ها در ایران و نیز به همراه برخی مذهبی سنتی ( مانند بازرگان و سحابی و طالقانی) این ملغمه مارکسیسم اسلامی-انقلابی را درست کردند. البته بعدها سازمان های تروریستی مانند گروه فلسطین[1] و گروه پیکار هم منشعب از مجاهدین خلق بود ند که هر کدام توسط ساواک، کشف و متلاشی شدند.
چهار جهت اصلی اندیشه و تفکر موسسان این نهاد تروریستی در چهارچوب اسلام، مارکسیسم، نهضت آزادی، جبهه ملی بود و نگاه ایدئولوژی و جزم باورانه هم به قضایا داشتند. خود سازمان در ص 20 همان "شرح تاسیس" به تجربه های مبارزه مسلحانه در ایران اشاره کرده اند و نوشته اند: جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک جنگلی! و مجاهدین خلق با این شامورتی بازی به مردم ایران نمی گویند که میرزا جنگلی یک کمونیست تجزیه طلب و عروسک دست مسکو بود و کارش، هیچ ارتباطی به مصالح و منافع ملی ایران و ملی گرایی نداشت و باید ممنون اقدام به موقع رضاشاه بود که هر متجاسری را به سزای اعمالش می رسانید و عاقبت روز جمعه ۱۱ آذر ۱۳۰۰، این عنصر حکومت شوروی و آخوند متحجرو تجزیه طلب از پای درآمد و سر یخ زده اش را هم بریدند تا عاقبت تجزیه طلب را به نمایش بگذارند.
سازمان تروریستی مجاهدین خلق اعلام می کند که پس از 5 سال بحث بی ثمر و ایدئولوژیک، این تشکیلات کم بنیه، خود را به اردوگاه های تروریستی الفتح فلسطین رساندند و خودشان در ص 48 همان "شرح تاسیس" نوشته اند: بررسی آگاهانه داشته اند که به فلسطین بروند! ... در ادامه در ص 53 همان منبع می نویسند که در فروردین 1349، با جعل سند و شناسنامه جعلی به طور قاچاقی و غیرقانونی با لنج به دوبی و ابوظبی می روند و با نماینده فتح دیدار می کنند. حتی در این مسیر بود که 3 بار هواپیماربایی[2] هم کردند! ( تیر، شهریور و دی ۱۳۴۹)و بعدها اخبار مربوط به بانک زنی، آدمکشی، سرقت مسلحانه، تروریسم، آدم ربایی و ... در رسانه ها منتشر شدند.
بماند که تروریست های مجاهدین خلق با توصیه نهضت آزادی و بازرگان و نفوذ طالقانی، از بازاریان تهران و شهرها و محافل مذهبی، پول قابل توجهی دریافت کنند تا در راه تاسیس حکومت اسلامی تروریستی صرف شود. البته کمک رسانی بازاری های طرفدار جبهه ملی و نهضت آزادی و هواخواهان محافل مذهبی، بی دریغ اقدام می کردند ( بشیری، ص 460-461)
یا هنگامی که مجاهدین خلق ( که از بطن نهضت آزادی و جبهه ملی متولد شد) در ۱۸ آبان ۱۳۴۹ هواپیمای ایرباس خط دبی و تهران را ربودند و به عراق رفتند شخص یاسر عرفات بود که رباینده ها را نجات داد آنهم بنا به هماهنگی نهضت آزادی. چه رابطهی عاشقانه ای بین الجزایر و فلسطینی ها و یاسر عرفات و جماعت نهضت مثلا آزادی و مجاهدین خلق می تواند باشد؟
مسعود رجوی بارها و بارها از مُلایی مانند طالقانی - شیخ تروریست ها - را ، پدر می نامید! طبق گفته سید محمود دعایی (ش 317 روزنامه جمهوری اسلامی 16 تیر 1359) طالقانی نامه ای در دفاع از هواپیمارباهای مجاهدین خلق به خمینی می نویسد تا برای آزادی آنها از زندان بعث اقدام بکنند و خمینی از مبارزه مسلحانه مخفی این گروه اسلامی مطلع بوده!. سید جلال الدین مدنی در تاریخ سیاسی معاصر ایران ( پاورقی ص 218، ج 2، نشر دفتر انتشارات اسلامی، جامعه مدرسین حوزه قم) از زبان هاشمی رفسنجانی می نویسد: "ما روحانیون از فعالیت مجاهدین خوشحال بودیم که تشکیلاتی دارند. بخاطر کمک به آنها، نامه ای به امام نوشتم! به وسیله سحابی فرستادم که در پاریس نامه لو رفت و ما را دستگیر کردند".
بارها و بارها این سازمان همه فن حریف، خود را بخوبی معرفی کرده است. بعدها هم البته این سازمان تروریست اسلامی، جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر را ساخته و پرداخته کرد. و در بیانیه ای خواستار آزادی زندانیان سیاسی بودند که جانشان در خطر است ( 11 آبان 1356 ؛ منبع : دفتر 2 اسناد نهضت آزادی، اسفند 1362).اما براستی آزادی و حقوق بشر چه افرادی به خطر افتاده بود؟ شیخ علی جنتی، سید علی خامنه ای، صادق خلخالی، ناصر مکارم شیرازی، شیخ مخمد یزدی و ...
متاسفانه امروز هم بزرگترین دانشگاه کشور به اسم فرد وابسته به مجاهدین خلق است . شریف کسی بود که درون گروه سال ۵۴ به قتل رسید. اینکه مرحله اول اسلامی بودند و بعدها منحرف شدند، سخنی بی معناست. یا نخست وزیر مملکت هم یک مجاهدین خلقی بود، محمد علی رجایی. که سالهای ۴۰ از نهضت آزادی به مجاهدین خلق پیوسته بود. . امروزه هم مثلا افراد نهضت آزادی برای تروریست های بمب گذار ، اشک می ریزد!... مانند : متاسفانه هسته اول مجاهدین خلق توسط ساواک به شهادت می رسند! [خشت خام - گفتگو با محمد توسلی ؛ Aug 13, 2020] انگار که یک آزادی میخواستند برای خرابکاری، تروریسم، آشوب و توحش بیشتر میخواستند کل ایران را بمب گذاری کنند و به آتش بکشند از سعه صدر شاه در عفو قاتلش حرف نمیزنند. مشهوراست که محمدالبصری رهبر جناح انقلابی مراکش در آغاز فروردین ۱۳۵۸ در تهران به روزنامه ها گفت اولین باری نیست که با مجاهدین خلق ایران رابطه و تماس داریم. از ۱۹۷۰ در اردگاه های چریکی فلسطینی ها و دیگر جاهای اروپا این مراودات بوده و هست.
حالا در کنار ترورهای مشهور و مکتوب شده، پاسبان یا نگهبان کشی هم در بین این حضرات، مرسوم بوده. مثلا سروان نوذری در ۱۴ اسفند ۵۴ سرپرست گارد تامین امنیت دانشگاه آریامهر به ضرب گلوله کشته شد و شبانه اعلام کردند که مرحله دیگری از مبارزات خلق طی شد. یا در ۳۱ اردیبهشت ۴۵ سرهنگ شفیفر و ترنر را به دست (یک جانی قهار) وحید افراخته، ترور می کنند و ۲ کیف همراه انان را هم در فرانسه به سفارت شوروی تحویل می دهند. هر کدام از سازمان های تروریستی برای جلب افکار عمومی دست به ترور می زدند. خرداد ۵۳، شرکت جنرال الکتریک را منفجر میسازند. یا در ۲۳ خرداد ۵۱ با ورود نیکسون به تهران، بمب گذاری کردند و اتومبیل ژنرال هارولد را در خیابان دولت ، چهارراه قنات منفجر کردند و دو پایش قطع شد و یک مادر و دختر رهگذر هم کشته شدند. و
بعدها در ۱۳ آبان ۱۳۹۲ در رسانه شایع کردند که گویا مهدی بازرگان، در بحران گروگانگیری و در نهم آذرماه 1358، نامه ای به شاه فقید نوشته که در آن نامه آمده بوده " بياييد يك ژست عالي تاريخي و در عين حال ساده انجام دهيد: اعلام مراجعت به ايران براي حضور و دفاع خود در محاكمه بنماييد!." در عین جنون و سبکسری ،آن را عاقلانه ترين و خوش عاقبت ترين راه حل نامده بود . بماند که اطرافیان بازرگان - مانند قطب زاده - بارها و بارها دست به هر فتنه ای زدند که شاه فقید را ترور کنند و یا او را به ایران بکشانند تا وی را مانند داعش اعدام کنند و خلقی واله و حیران شوند از نمایش تروریسم اسلامی حضرات!
در پایان باید پرسید که آیا حیدراوغلی، میرزا کوچک، پیشه وری و ارانی فرهنگ آزادی داشتند؟ آیا جانیان اسلامی مانند بازرگان، منتظری، نواب، خلخالی صلاحیت حرف زدن از آزادی دارند؟ آیا رهبران جمهوری اسلامی هم مانند خمینی و خامنه ای ، می توانند دم از انسانیت و آزادی بزنند؟
بسیاری از گروه های افراطی اسلامی، تروریستی ، مارکسیستی، آشوبگر از بطن و شکم این نهضت مثلا آزادی متولد شد و یکی از راهگشایان ورود ابلیس در تاریخ 1357 بود. بعد از جنایات حزب توده و فدائیان اسلام، شاید هزاران صفحه بتوان درباره عملیات تروریستی مسلحانه و ویرانگرانه این نهاد قشری، بی مسئولیت ، واپس گرا ، عوامفریب و تروریست اسلامی نوشت. یک منجلاب و سوپرمارکت سیاسی که هنوز بسیاری از زوایای آن، پنهان مانده است... بسیاری از ترورها و خرابکاری ها بر مجوزهای شرعی و فتوای علمای اسلام اتکا داشت!
انگار کسی نباید ازاین سازمان مدعی ملی گرایی هم پرسشگری می کرد که این کدام شرع ویرانگر، عقب مانده و ضد وطنی است که باید پذیرفت؟ کدام عالم (!) فاسد و فاقد شخصیت و هویت اسلام، چنین کمر به نابودی ایران و ایرانی بسته است و این همه عقده گشایی بی ربط نسبت به شاه و وطن در چیست؟
تمام علت و دلیل شروع عملیات تروریستی نهضت آزادی در 2 چیز خلاصه می شود: حبس و تبعید خمینی.... محاکمه و محکومیت سران نهضت آزادی. در کجای جهان تروریست را مجکوم نمی کنند؟ حال با این همه شامورتی بازی شان پاسخ نمی دهند که خمینی جز سیه روزی و بدبختی چه سودی برای ایران و ایرانی داشت؟ این سران نهضت مثلا آزادی جز جاده صاف کنی اهریمن ، چه نفعی برای ایران داشتند؟ پاسخ، همان هیچ بزرگ است!
[1] شکرالله پاکنژاد ، از رهبران گروه تروریست فلسطین و جبههی دموکراتیک ملی، و در زندان با رهبران مجاهدین و چریکهای فدایی از جمله مسعود رجوی و بیژن جزنی رابطهای نزدیک داشت. وی در مصاحبه با فرد هالیدی در مردادماه ۱۳۵۸ گفت: ما همگی در اصل از جبههی ملی بودیم ! (اوایل دهه 1980 - مجله MERIP )
[2] . در نخستین روز تیر 1349، نخستین هواپیماربایی تاریخ ایران اتفاق افتاد. در آن حادثه سه ایرانی به نامهای علی ملازاده، حسن ملازاده و مسعود حمیدی در اقدامی مسلحانه یکی از هواپیماهای بویینگ هواپیمایی ملی ایران را ربودند. این پرواز با ٩۴ مسافر از فرودگاه مهرآباد عازم آبادان بود که دقایقی پس از برخاستن از فرودگاه تهران، به سمت عراق تغییر مسیر داد. سرانجام این هواپیما پس از توقف یکروزه در فرودگاه بغداد، مجداد به سمت تهران پرواز کرد و همه مسافران و خدمه آن سالم به ایران بازگشتند. شهریورماه همان سال نیز، دومین هواپیماربایی از ایران انجام گرفت و یک فروند هواپیمای مسافربری هواپیمایی ملی ایران توسط سه ایرانی به کشور عراق برده شد و سه هواپیماربا از دولت عراق پناهندگی سیاسی گرفتند. این هواپیماربایی به اعضای سازمان مجاهدین خلق ربط داشته که میخواستند از عراق به لبنان بروند. دی ماه 49 نیز سومین هواپیمای مسافربری ایران توسط 6 نفر ربوده و به عراق برده شد، هواپیماربایان در عراق تحت تعقیب قرار گرفته و برای محاکمه به ایران منتقل شدند.