مسیری طولانی که تاریخ یک ملت خوانده میشود. مسیری که طی طریق آن، سرگذشت راهیانی است که گاه حدیثشان برسنگ و کتیبه نگاشته میشود. گاه بر فرش نگارستان!
زمانی دیگر حلهای میشود "تنیده ز دل بافته زجان" که ابریشم ترکیب آن سخن است و نگارگر آن زبان خرد، با رشتههایی از عقل!
شناسنامه یک ملت! که تو را به ریشهات، به سرچشمهات برمیگرداند.
به عظمت دورانی که ۲۵۰۰ سال قبل تو را با مفهوم "دولت، مردم" روبهرو میسازد. با دولتهای ماد و هخامنش که پایگاه خود برنهاد اقوام ایرانی ساکن در چهارگوشهی این سرزمین بر اساس "آزادی اندیشه، برابری، کار و رفاه! " بنیان نهادند.
ساختاری منسجم و متوازن بین اقوام ایرانی که برادرانه در طول تاریخ با هم زیستند! تمام فراز و فرودهای آن را با یکدیگر تجربه کردند. تداوم دادند! شخصیت و هویت تاریخی این سرزمین را از آن خود کردند.
شخصیتی چندوجهی! که صلح دوستی و آزادمنشی خود را از کوروش پادشاه هخامنش به ارث میبرد که بهگفته "رومن گیرشمن"، باستانشناس فرانسوی که پربارترین تحقیقات و نوشتهها را در مورد ایران باستان دارد: «پس از سدهها زمانی که انسانها جز در قالب حاکمان و بردگان تعریف نمیشدند. پس از فرونشستن موج خاکوخون و بردهگیری از انسان سیمای کوروش را میتوان دید.»
سیمای مردی که از آزاد بودن انسان سخن میگفت. بر استوانهای ساختهشده از گل، نخستین منشور آزادی متکی بر حقوق شهروندی انسان را نقش میزد و نگرشی نوین فرای فرهنگ مرسوم زمانه را رواج میبخشید.
پایبندی به چنین تفکریست که او را قادر میساخت تا زمانی که در سیمای یک فاتح وارد بابل میشد بر سربازان خود فرمان دهد که «دوستانه در بابل قدم بردارند! هیچکس را در سرتاسر سرزمین "سوم" و"اکد" نترسانند!»
فاتحی که بر پیروان دیگر مذاهب حرمت مینهاد. معابد ویرانشده آنان را از نو بر پا میساخت تا خدایان خود را پرستش کنند. مردی که قوم یهود در تورات از او بهعنوان مسیح یا منجی موعود یاد میکنند. «کسی که آنها را از بندگی در سرزمین بابل نجات بخشید و با کاروانی از سپاهیان خود راهی سرزمین اجدادی خویش در بیتالمقدس کرد.» (تورات)
ملتی که راهی سخت، توانفرسا اما بهغایت لبریز از تلخوشیرین، کامروایی و ناکامی، تجربه و خطا، زیبایی و زشتی، افتادن و برخاستن را بهقیمت بسیار طی کرده و میکند. حمله اعراب را طاقت میآورد صبوری پیشه میسازد بهدنبال راه چاره میگردد.
اگرشریعت مستولی شده بر زندگی مردم راه بر هنر، بر تیشه پیکرتراشان میبندند. زیبایی و لطافت روح ایرانی را به چالشی ترسناک میکشد. اما انسان هنرمند ایرانی روح زندگی را در گلبوتهها، در نقشهای اسلیمی پیچیده دررنگهای لاجوردی، رنگهای سرخ و آتشین عمیق و سبز بر گنبدها بر منارههایی که تمنای عروج میکنند نقش میزند و بهنمایش میگذارد.
اگر نوای سبز در سبز باربد را خاموش میکنند او بهقدرت شعر حافظ زهره را بربط زنان از عرش به زیر میکشد. به رقصاش وامیدارد تا بانگ نوشانوش سردهد. نصیحتت کند؛ آرامشات بخشد. بگوید که
«آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش» (حافظ)
اندکی بر وزش باد خزانی، بر ناز و تنعم آن، بر ویرانی باغ طاقت بیاور! چرا که باد بهاری در راه است.
به اقبال کله گوشه گل نخوت دی "بهمن" شوکت خار به آخر خواهد رسید! تاریکی شب پایان خواهد یافت!
اگر شریعت سخت حاکم شده امر برذم رقصیدن میدهد!
اراده بر نابودی شادی درون مردم میکند!
در میکدهها میبندد و در تزویر و ریا میگشاید. اما درون لبریز از شادی و روح زیبا پسند ایرانی آغشته با خاطره عظمت هنر در ایران قبل از اسلام از موسیقی گرفته تا رقص تلاش میکند راهی برای حراست از باقیمانده ارثیه نیاکان خود بیاید.
ارثیهای که بخش اعظم آن توسط مهاجمان عرب نابود شده بود. از کتابخانهها و کتابهای به آتش کشیدهشده تا ممنوعیت موسیقی، رقص، و طرب که در خشونت بدوی صحرانشینان جایی نداشت! چه باید میکرد جز جستوجو و دست یازیدن به انواع مسلکها و آئینهای جدید.
شکل گرفتن طریقههای گوناگون. همه وهمه تلاشی بود برای رهائی از قیدوبندهای نهادهشده بر دست و پا! جهت دستیابی به اندک آزادی.
تصوف در پوشش عبادت از نوع ایرانی آن خود بهترین گزینه برای رسیدن به چنین آزادی بود.
صوفیانی که عبادت مسجد را به سماع در خانگاه منتقل کردند. رقص، شعر وموسیقی را جایگزین نماز اجباری در مساجد نمودند. رودکی بر آن نام زمزمه عاشقی نهاد.
«روی به محراب نهادن چه سود؟
دل به بخارا و بتان تراز
دلبر ما وسوسه عاشقی
از تو پذیرد نپذیرد نماز
"ابوسعید ابوالخیر" بررقص سماع، نام عاشقانه دیگری نهاد که "بوی دلدار" میداد! مهرونشان خود بر پای آن گذاشت.
پای کوبید! دست افشاند! شادی کرد! تا ازروح شادی وعظمت تاریخی یک ملت دفاع کند.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقد و انتقاد یا ناسزا و تهمت! کوروش گلنام