هستند کورذهنانی که جرئت نزدیک شدن به افکار و آثار دوستدار را ندارند لیکن همزمان تز "دینخویی" آرامش دوستدار را آن "بن بست"ی میفهمند که گویا در به روی همه برای انجام کاری بسته میشود! برخی دیگر که کتاب "درخششهای تیره" وی را نخوانده یا بد خواندهاند اصلاً نتوانستند منظور دوستدار را بفهمند و گمان کردند که منظور از "درخشش" یعنی اینکه در هر صورت در فرهنگ ما "درخشش" بوده!!! در حالی که "درخششهای تیره" یعنی اینکه آنهایی که درخشیدند، تیره درخشیدند مانند میرزا فتحعلی آخوندزاده. در هر حال، از این دومی که درگذریم، آن اولی را لازم است توضیح کنیم.
واقعِ امر این است "تز دینخویی" آرامش دوستدار مفهومی است از بن بست فرهنگ دینی و اسلامی ما، یعنی ایرانیت و اسلامیت. هخامنشیان که اولین دولت ایران را در جهان کهن بنیاد گذاشتند بواسطه توجیه دینیِ یزدانگزیدگیِ پادشاهی خود بر این امر نائل آمدهاند (در کتاب عقل و نقل/ رویدادهای جهلی در فرهنگ اسلامی، این مسئله را توضیح کرده ام). این "یزدانگزیدگی" در رویدادهای بعدی ایران کهن، جایش را به دین رسمی در نظام سیاسی ساسانیان داد. برخلاف برخی که مایلاند کُشتار دینی در ایران را صرفاً به اسلام منتسب شود، چنین کشتاری برای بار اول در دولت دینی ساسانیان رخ داده است. کشتار پیروان مانی و مزدک نمونه روشن آن است. اسلامیت که در کالبد ایرانیت جایگیر شد، بیش از هزار سال وقت لازم بود تا بن بست آن بر ما و در دوره انقلاب ۱۴۰۱، معلوم گردد.
آنچه باید بطور دقیق به دیده عقل آید و آن را شناخت، محتوای انقلاب "زن زندگی آزادی" و چگونگیِ سربرآوردن آن در فرهنگ اسلامی، است. با دریافتن به نوع رابطه میان "محتوای انقلاب" جاری در ایران و "فرهنگ اسلامی" میتوان منظور آرامش دوستدار را، هم بالحاظ "فرهنگی اسلامی" و هم تأکید دوستدار به اینکه اگر بخواهد کاری صورت گیرد بایست از دلِ همین فرهنگ اسلامی باشد و نه تکیه بر "ایرانیت" که هزار و سیسد سال است دیگر وجود خارجی ندارد (نقل به معنی)، فهمید.
نسلهای ایران امروز در جهانی میزییند که آشنایی با الگوهای زندگی دیگر ممالک موجب کمترین دشواری نیست. تأثیر شگرف فرهنگ غرب و الگوهای زندگی غربی از یک سو و تجربه فرهنگ اسلامی و نظام سیاسیِ اسلامی از سوی دیگر و همچنین دگرگونیهای ساختاری نظام اجتماعی ایران، انقلاب ۱۴۰۱ را رقم زد. تمایلات و گرایشهای ایرانیان در همهی ابعاد زندگی نشان میدهد که نه ایرانیت متقدم و نه اسلامیت متأخر هیچکدام توان پاسخگویی به آنها را ندارند. یعنی هیچیک از الگوهای زندگی در این دو نظام سیاسی، ضرورت امروز نسلهای ایران نیستند. از اینرو در نقطهای قرار گرفتیم که به سمت هویت تازه کشیده میشویم. این هویت تازه در دلِ فرهنگ اسلامی، پادزهر فرهنگ اسلامی ست که میبایست فرهنگ نوین ایران را بنیاد گذارد. بنابراین انقلاب ۱۴۰۱ میتواند پادزهری باشد به فرهنگ اسلامی، که آرامش دوستدار بن بست آن را به ما نشان داده بود.
نیکروز اعظمی
ضرورت «هویت طبقاتی» برای جنبش، کورش عرفانی