آیا هیچگاه پیش آمده است بدون اینکه به دیگران اتهام بزنیم و تمامی تقصیر را از آنها بدانیم به علل و عوامل موجود و موقعیت شخصی خود و پیرامون خود نیز نگاه کنیم؟
چرا اکثریت خاموش، خاموش ماندند؟ گوشهای از مصاحبه محمدرضا شاه با دیوید فراست در روزهای آخر عمرش است که با افسردگی بسیاری در پاسخ به سوال دیوید فراست که میگوید آیا مردم پُشت شما را خالی کردند و یا شما پُشت مردم را بلافاصله پاسخ میگوید که - نمیتوانیم بگوییم همه مردم، این اشتباه است ـ و در نهایت میگوید، اکثریت خاموش، خاموش ماندند، بحث و سوال اصلی منهم دقیقا در همین نکته است که چرا اکثریت خاموش، خاموش ماندند؟ این چرا و چراها تنها در بهمن ۵۷ بی پاسخ نمانده است و موارد بسیار دیگری نیز وجود دارد:
چرا رضاشاه که نمیتوان خدماتش را انکار کرد و دیکتاتور هم بود و ...، در شهریور ۱۳۲۰ باید با گریه ایران را ترک کند؟
چرا محمدرضا شاه که پیش از ملی شدن نفت، شهریار جوانبخت نامیده میشد و مردم اتوبوس حامل اورا در شیراز از جا بلند میکردند باید با گریه ایران را ترک کند و اکثریت خاموش، همچنان خاموش ماندند؟
چرا دکتر محمد مصدق قهرمان ملی شدن نفت است و من باور دارم که مهمتر از نفت، او هویت ایرانی را از استعمار انگلیس نجات داد، چرا مردم در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ او را تنها گذاشتند و اکثریت خاموش، همچنان خاموش ماندند؟
چرا دکتر شاپور بختیار که با قبول نخست وزیری دیر هنگام و با آگاهی در آن ورطه حساس قدم گذاشته بود و میشد با حمایت مردم این چنین روزهایی را شاهد نباشیم باز هم همان اکثریت خاموش، همچنان خاموش ماندند؟
و بسیاری چراهای دیگری که همچنان بدون پاسخ هستند. پاسخ محمدرضا شاه کاملا مشخص و روشن است: اکثریت خاموش، خاموش ماند ولی همیشه و در تمامی موارد ذکر شده بالا پاسخِ مردم و همان اکثریت خاموش است که وجود ندارد. آیا همه مردم و در تمامی زمینهها خائن و یا از سوی هوادارن و هواخواهانشان خادم و بقیه خائن بودند؟ با چنین نگاه و طرز تفکری همچنان درب بَر همان پاشنه خواهد چرخید و بازهم همان آش و همان کاسه.
تردید نداشته باشیم که این جمهوری ننگین اسلامی هم، با تأکید میگویم، به زودی خواهد رفت ولی تغییری بوجود نخواهد آمد جز اینکه «ما» که علاقه مندان و طرفداران هر گروه و تفکر و اعتقاداتی هستیم به این سوال اساسی که چرا اکثریت خاموش، در بحبوحه و هنگام تصمیم گیری حیاتی در رابطه با سرنوشت خود خاموش میماند، پاسخی نداشته باشیم.
برای ما با چنین تمدن و فرهنگ و امپراتوری و سابقه سَروری بر جهان و بطور اخص در این یکصد سال گذشته که چند انقلاب را پشت سَر گذاشتهایم باید بتوانیم به علل و عوامل شکستها و خاموش ماندنهای خودمان پاسخ دهیم.
پادشاهان و دولتمردان ما دارای خدمات و اشتباهاتی بودهاند و بدون تردید عوامل خارجی گستردهای هم نقش داشتهاند، اما اگر نتوانیم و یا نخواهیم فارغ از دیدگاهها و تفکرات متعدد و متفاوت به دنبال پاسخ این «چراها» باشیم نباید انتظار داشته باشیم از آسمان آیهای نازل شود و وضعیت ما را دگرگون کند.
من باور به مردمم و بیشتر نسل جوان و آگاه کشورم و خاصه دختران و زنان پیشروی ایران که جان بر کف کردهاند که «ایران را پس بگیرند» دارم.
ایران فرزندانش را صدا کرده است، پاسخگویش باشیم.
حسین لاجوردی
بررسی پیوند جنبش کارگری با انقلاب مهسا، جلال ایجادی