Tuesday, Dec 5, 2023

صفحه نخست » مفهوم جعلى غرب‌زدگی و کژفکری «روشنفکر دینى» در دهه ۴۰ و ۵۰، سخنی انتشار نیافته از‌ م. سحر

M_Sahar_3.jpgآقاى مدعى روشنفکری دینى پس از این همه رسوایى ۴۰ ساله باز هم بوق شعار آبروباختۀ غرب‌زدگی را باد می‌کند اما حاضر نیست بگوید که غرب او در برابر کجا و در برابر کیست؟

آیا در برابر شرق است؟ اگر آرى، از کدام شرق سخن می‌گوید؟ آیا غربِ او در تعارض با شمال است؟ در تقابل با جنوب است؟ در تقابل با کدام ناحیه جغرافیایى روى این کره خاکی‌ست؟

این عبارت جاهلانۀ جلال آل احمد که خودش هم نمی‌فهمید چه می‌گوید، تا کی باید وسیله مغزشویی جوانان و تا کی باید بهانه‌ای برای تداوم سلطه ارتجاع مذهبی در ایران قرار گیرد؟

آقایی که از غرب می‌گریزی و اصطلاح غرب‌زدگی را معادلی برای شیطان قرار داده‌اى، دست‌کم یک بار هم که شده به مردم ایران بگو که غرب شیطانی که تو می‌شناسی و مردم را از او به هراس افکنده‌ای کجاست و چیست و آن شرقی که تو غرب را در برابر آن قرار می‌دهی کدام ناکجاآبادی‌ست؟

آیا شرق تو ایران است؟ ترکیه است؟ هند است؟ چین است؟ ژاپن است یا روسیه است؟

آقای روشنفکر دینی بک بار برای جوانان ایران بگو که این مفهوم جعلی، ابلهانه و خائنانه که شعار ۴۰ ساله حکومت ایران‌سوز ملاهاست، و به نام آن طی ۳۸ سال شکنجه‌ها داده‌اند، اعدام‌ها کرده‌اند، کتاب‌ها سوزانده‌اند، قلم‌ها و سازها شکسته‌اند، صداها بریده‌اند تصویر‌ها و فیلم‌ها قیچی کرده‌اند، واقعاً به چه معناست و چرا هرگز میان عرب‌ها، ترک‌ها، هندی‌ها، مردم کشور‌های غیرغربی دیگر خریداری نیافته و در هیچ ناحیه‌اى از این شرق وسیع هیچ‌کس برای این عبارت بی‌معنا دستکار نبوغ چند مدعی جاهل ایرانی تره‌اى خورد نکرده است؟

چرا یک روشنفکر هندی یا چینى یا ترک یا عرب این عبارت پوچ و جعلی را به پشیزى نمی‌خرد و چرا آن‌گونه که شما‌ها نزدیک نیم قرن است آن را با تبختر و تکبر لخلخۀ دهان می‌کنید و آن‌گونه که شما از آن پرچم کید و زرق شیادانه‌ای ساختید و به وسیله آن ملتی را به دامِ ارتجاع و سنت‌های سنگواره‌ای اسلام صفوی افکندید، هیچ انسان عاقل شریفی در شرق و شمال و جنوب ِ این کره خاکى به آن توجهی نکرده است؟

(کتاب غرب‌زدگی آل احمد حدود ۳۰ سال پیش به وسیله یک خانم ایرانی فرانسوی (خانم کُتُبی کتابدار بخش فارسی دانشگاه سوربن جدید) ترجمه شد اما در کتاب‌فروشی خاک خورد و در میان فرانسوی‌ها که سهل است حتی در میان عرب‌ها و ترک‌های مقیم فرانسه یک تن پیدا نشد که به آن توجهی نشان بدهد!)

به‌راستى آیا شرق از نظر شما همین ایران و ایران هم همین قم بوده است و بس؟ لااقل بعد از این‌همه رسوایی، این‌همه خیانت به کشور، این‌همه ویرانی، فلاکت و خالی‌شدن ایران از توانایى‌های بزرگ انسانى، دست از نشخوار جویده‌هاتان بردارید.

آیا تنها از آن رو که قصد دارید تا همچنان دکان روشنفکری دینی‌تان را باز نگهدارید و سرقفلی آن را همچنان بالا و بالاتر ببرید، و شانس تقسیم قدرت با آخوند‌های ویرانگر ضد ایرانی را برای خودتان محفوظ نگه دارند، حاضر نیستند از کالاى مسموم و پوسیده کسانى چون جلال آل احمد و علی شریعتی و شیاد منحوسی چون احمد فردید و مرتجع بى‌مصرفى چون سیدحسین نصر و امثال آن‌ها، که ملت ایران را به روز سیاه نشانده‌اند، دست بردارید؟

تا چند می‌باید نسل‌های بی‌گناه ایرانى را به جرم آن‌که در خانواده‌ای با تقدیر شیعه‌گری به دنیا می‌آیند بفریبید و به قربانگاه بفرستید؟ تا به کی؟

اندر تسلیم جامعه روشنفکری

در برابر هرزه‌درایی اسلامیستی دهه ۴۰ و ۵۰

برخی دوستان پس از اظهارات من در بارۀ «کتاب غرب‌زدگی» پرسیده‌اند چرا هیچ‌یک از روشنفکران و اطرافیان آل احمد از نوع شاملو یا ساعدی و دیگران به افکار او و به محتویات کتاب‌های «غرب‌زدگی و خدمت و خیانت روشنفکران» او انتقاد نکرده‌اند؟ و چرا کسی در باره دروغ‌گویی‌های بزرگ آل احمد (از نوع شایعه مرگ صمد که ساخته او بود) به وی اعتراضی نکرده بوده است؟

البته همان موقع تا آن‌جایی که من می‌دانم داریوش آشوری نقد کوتاهی بر «غرب‌زدگی» آل احمد نوشته اما در پاسخ این پرسش که: «چرا مجموع این افکار آل احمدی با مخالفت‌های ریشه‌دار و سفت و سختی از سوی هم‌عصران اسم‌ورسم‌دار آل احمد روبه‌رو نشده؟»، من یادداشتی که در این‌جا با اندکی بسط و ترمیم از نظر خوانندگان می‌گذرانم اما درمورد این پرسش که چرا بقیه ساکت بودند؟ به نظرم نیاز به پاسخی دارد جامع، متکی به بازنگری ژرف در سیر افکار حاکم بر آن روزگار و نیاز دارد به تعمق کاوشگرانه بیشتر در مسائل اجتماعی و سیاسی و فکری و ایدئولوژیک آن روزگار و مطالعه عمیق در روحیه حاکم بر فضای زمانه.

به نظر من در این زمینه دو موضوع را می‌باید با اهمیت تلقی کرد:

نخست:

کودتای ۲۸ مرداد که ضربه روحی سختی به روشنفکران (که غالباً توده‌ای یا هواخواه جبهه ملی بودند) زده بود و مشروعیت حکومت شاه نیز به‌ویژه نزد بخش درس‌خوانده و به کلی میان بسیاری از مردم طبقه متوسط آن روز ایران زیر سئوال رفته بود.

به ویژه آن که اکثراً عضو حزب توده یا عضو سازمان جوانان یا سمپات این حزب و آن طرز فکر بودند ازین رو شاه را غیرقابل بخشش می‌دانستند و نفرت و کینه به صورت غیرقابل نصوری در آن‌ها متمرکز شده بود و آن‌چنان در پی انتقام‌جویی بودند که به راحتی هر مخالف‌خوانی را از خود می‌شمردند.

یادمان نرود که فضای ایدئولوژیک حاکم بر دوران جنگ سرد چه بود و چگونه روسیه شوروی قبله آمال به شمار می‌آمد و حکومت‌هایی که در کامپ غرب قرار داشتند چگونه مورد کینه و نفرت بودند.

فراوان می‌شود در این زمینه حرف زد به هر حال موضوع اتحاد در برابر حکومت وقت و شعار «همه با هم» که خمینی آن را قاپید و صاحب همه چیز شد بر روحیه و فکر روشنفکرانی که در اطراف آل احمد بودند غلبه داشت و حتی اگر با سخن و فکرهم مخالف هم می‌بودند همین‌طور که شاملو در مصاحبه‌اش ذکر کرده به یکدیگر اعتراض نمی‌کردند و به قول ساعدی گوشت هم را می‌خوردند استخوان هم را دور نمی‌ریختند و به قولی دیگر دشمن‌شادی نمی‌کردند.

دوم آن‌که:

دوقطبی شدن جهان و وجود دو کامپ متضاد و دشمن، جهان را به شرق و غرب تقسیم کرده بود. ایرانی‌های اهل سیاست و کتاب و قلم و دوات از آن‌جا که از شهریور ۲۰ به بعد با جریان اصیل روشنفکری ایران یعنی با منورالفکری و روشنفکری در معنای لومیری آن متارکه کرده بودند و سوسیالیسم روسی مرجع و منبع الهام روشنفکری و حتی ادبی و هنری آن‌ها بود از غرب، امپریالیسم‌اش را می‌فهمیدند و از شرق روسیه شوروی و به اصطلاح سوسیالیسم‌اش را.

سایه شاعر غزل‌سرای توده‌ای (این انگ نیست خود طرف بارها اعلام و افتخار کرده است) گفته بود:

«دیرگاهی‌ست که در خانه همسایه من خوانده خروس»

و جماعت منتظر بودند که در خانه خودشان هم خروس سرخ استالینی قوقولی‌قویش را سر دهد!

تئوری: «آن‌چه خود داشت»

از قضای روزگار خود حکومت هم به دام یک ایدئولوژی ابلهانه «آن‌چه خود داشت» افتاده بود که در واقع نقش اسب تروای اسلام سیاسی را ایقا کرد.

حکومت کسانی را دور خود جمع کرده بود که منادی اسلام سیاسی بودند اگرچه حرف‌های ظاهرفریب می‌زدند آدم‌هایی مثل حسین نصر، داریوش شایگان، احسان نراقی و تعدادی از آخوندها و احمد فردید و همین آل احمد که میراثش به علی شریعتی رسید.

نقش کُربنیسم (Henriy Corbin) و اسلام‌شناسان فرانسوی

و باز هم از قضای روزگار یکی از شاگردان فرانسوی هایدگر که از روشنفکران و فضلای سرخورده از غرب پس از جنگ دوم جهانی به حساب می‌آمد یعنی هانری کربن فارسی و عربی آموخته بود و به عنوان یک هرمنولوگ و فلسفه‌دان در اسلام ایرانی تحقیق می‌کرد و به مدت ۲۰ سال انجمن فرهنگی فرانسه و ایران را اداره می‌کرد با آخوند‌ها مراوده داشت و با علامه طباطبایی مناظره و بحث و گفت‌وگو داشت. چهار جلد کتاب مختشم او در باره اسلام ایرانی آب از لب و لوچه خیلی‌ها در حکومت و بیرون از حکومت به راه انداخته بود او به عنوان یک محقق سرشناس و برجسته (اولین مترجم هایدگر در فرانسه و مورخ فلسفه اسلامی) از نظر روانی کسانی را که ساز بازگشت به اسلام و بازگشت به خویش را می‌زدند تشویق و تقویت کرده بود. فردید و آل احمد و شایگان و نراقی و نصر و امثال این‌ها و حتی کسانی مثل مطهری و مکارم شیرازی از حضور محقق بزرگ مسیحی که ظاهراً به اسلام گرویده و به فرقه شیخیه پیوسته بود و دم از اسلام ایرانی می‌زد بی‌تأثیر نبود. خود شاه هم بدش نمی‌آمد که در محافل علمی غرب با تکیه به پژوهش‌های کربن حساب اسلام ایرانی از دیگران مجزا دانسته شود.

مخلص کلام آن که آثار کُربَن نوعی ناسیونالیسم اسلام‌گرا را در میان ایرانیان در طیف حکومتی و بیرون از حکومتی به خار خار برانگیخته بود و از این طریق زمینه پذیرش اسلام سیاسی را ایجاد کرده بود (این موضوع جای بحث بیشتری دارد. البته محققان اسلام‌شناس فرانسوی دیگری مثل لویی ماسینیون، ژاک برک و ماکسیم رودنسون هم بی‌تأثیر نبودند به خصوص شریعتی در کلاس‌های ماسینیون و احتمالاً رودنسون ـ که مارکسیست بود اما به اسلام سیاسی در آن روزگار نگاه مثبت داشت ـ شرکت می‌کرد.

به هر حال، مفهوم غرب‌زدگی آل احمد از همین جنبش به اصطلاح فکری حکومتی «آن‌چه خود داشتی» بیرون آمد که یک سرش ولایت فقیه بود و سر دیگرش امت و امامت شریعتی که از مرکز سیاسی دینی تبلیغاتی حسینیه ارشاد درجامعه ایران پراکنده می‌شد و بودجه آن را ساواک تعیین کرده بود و زیر نظر او اداره می‌شد.

سخنرانی‌های شریعتی که بلافاصله به صورت جزوه‌های تایپ و استنسیل شده یا چاپ شده در سراسر ایران پخش می‌شد، چراغ سبز حکومتی داشت. (به مصاحبه حسین نصر در این زمینه مراجعه کنید)

این دو جریان فکری حزب توده‌ای و «آن‌چه خود داشتی حکومتی» در دهه پنجاه به هم رسیده و یک آشتی ضمنی میانشان فراهم شده بود.

بنا بر این کسی در میان روشنفکران غیرحکومتی یافت نمی‌شد که از نظر فکری با آن‌چه آل احمد و شریعتی می‌گفت مخالف باشد یا اگر مخالف بود به دلیل سیاسی یا تاکتیکی سکوت می‌کرد یا مرعوب نفوذ آل احمد و دارودسته‌اش بر فضای روشنفکری بود یا زیر نفوذ ایدئولوژی توده‌ایستی یود که آن روز‌ها مدعیان و داعیان و مبلغانش خود را قربانی استبداد و ازعدالت‌خواهان شکست‌خورده جلوه می‌دادند.

«وحدتِ کَلَمه و هَمــَه با هم»

آن سال‌ها قرار شده بود که «وحدت کَلَمَه و همَه با هم» حفظ شود، به‌خصوص که زمزمه‌های جنبش چریکی آغاز شده بود و هر روز گروه‌هایی در ارتباط با فلسطین یا لیبی یا الجزیره یا کوبا و بولیوی خودی نشان می‌دادند و قند در دل شیفتگان و منتظرالظهوران انقلاب (سوسیالیستی که بعدها به اسلامیستی تغییر قیافه داد) آب می‌کردند.

در حقیقت عقل خیلی‌ها به خطرناک بودن حرکت فکری «آن‌چه خود داشت» حکومتی نمی‌رسید.

ازطرف دیگربه خاطر گل روی روسیه شوروی و منافع جهانی کامپ سوسیالیستی در برابر کامپ امپریالیستی (همان غرب) و آن‌چه زورگویی و توسعه‌طلبی «امپریالیسم جهان‌خوار» می‌نامیدند و شاه را «سگ زنجیری» او می‌خواندند در مورد اختلافات فکری هم سکوت می‌کردند. غرب‌ستیزی اسلام‌گریانه و ارتجاعی آل احمدی یا امپریالیسم‌ستیزی کمونیست‌های روسوفیل هم‌سو و هم‌پیمان و نزد خیلی‌ها یکی انگاشته می‌شد.

اتحاد غرب‌ستیزی «ضدامپریالیستی پرو روسی» با غرب ستیزی ضد مدرنیته (اتحاد انقلاب سرخ با ارتجاع گرفتار سنت)

[شاه آن را اتحاد سرخ و سیاه می‌نامید و تاریخ نشان داد که حرف غلطی نیود]

اسلام و کمونیسم از این زاویه بر ضد حکومت وقت ایران به آشتی رسیده بودند. دوستی و برادری میان خمینیست‌ها و سوسیال روسوفیل‌های ایران چنین زمینه‌ای داشت.

آن‌ها شعار غرب‌زدگی را که عمیقاً ارتجاعی و واپس‌گرایانه بود و نوستالژی حکومت صفوی و قاجار و آرزوی تصاحب اوقاف و قضا و مدارس به وسیله آخوند‌ها در آن موج می‌زد با افکار «ضدامپریالیستی روسوفیلی یا مائویی» خود که نزد کمونیست‌های جامعه جهان سومی ما، به صورت نفرت از غرب بروز می‌کرد، از یک جنس برآورد می‌کردند.

آخر این اندیشه به خط امام انجامید و به شرکت بخش روسوفیل چپ که سنتاً غالب بود، در حکومت کشتار.

و دیدیم که خیلی از آن‌ها در لو دادن مبارزان و مخالفان شرکت کردند و خیلی از آن‌ها بازپرس و شکنجه‌گر و نظریه‌پرداز حکومت آخوندی شدند و تاریخ‌نگار یا ایدئولوگ دایره‌های امنیتی حکومت شدند و خدمت‌گزاری خائنانه آن‌ها تا همین امروز هم ادامه دارد.

اگر فرخ نگهدار پادوی حکومتی در میان اپوزیسیون است و اگر توده‌ای‌ها از این‌که حکومت با پوتین متحد است خوشحال می‌شوند و دلشان غنج می‌زند، ریشه در آن افکار و در آن روزگار دارد.

یادداشت:

انگیزه نگارش مطالب فوق جمله‌ای بود از آقای تقی رحمانی که از نزدیکان جریان سیاسی مذهبی «نهضت آزادی»ست. وی ذیل نقل قولی از بنی‌صدر در مقام تأیید سخن ایشان نوشته بود:

«در این مصاحبه با فردی مواجه می‌شویم که غرب‌زده نیست او حتی به شرق‌شناسی غربیان هم ایراد دارد.»

با دیدن این جمله که آشکارا نشان می‌دهد این شعار «غرب‌زدگی» همچنان در فضای سیاسی و فکری ایرانیان، نه فقط در میان حکومتی‌ها (که بیش از چهار دهه شعار اصلی‌شان بوده و با آن ملت ایران را صُلابه کشیده‌اند) بلکه متآسفانه در میان مدعیان اختلاف با حکومت آخوندها، در طیف به اصطلاح «روشنفکران دینی» همچنان سخن روز است.

به این بهانه خواستم تا بار دیگر مخرب بودن مفهومی را که آل احمد در کتاب «غرب‌زدگی»اش به نمادِ بیانگر آن در ایران بدل شده است یادآوری کنم.

به طور کلی، انگیزه نوشتن این‌گونه مطالب نزد من نه دشمنی با مردگان که به دلیل دوست داشتن زندگان است زیرا همچنان کتک‌خورده و زخمی و منکوبِ چماق‌های فکری و ایدئولوژیکی اسلامیست‌ها و سایر کسانی هستند که پیشینیانی از نوع آل احمد و احمد میهنی (فردید) و علی شریعتی تراشیده و به دست مستبدان و اوباش روزگار ما داده‌اند.

انتقادی اگر هست از این زاویه است.

م. سحر (شاعر، نویسنده و بازیگر تئاتر در تبعید)

این مطلب در کتابی حاوی مجموعه مقالات‌ م. سحر به نام «بی رودرواسی» انتشار خواهد یافت.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy