اکنون پس از سالگرد جنبش زن، زندگی و آزادی جای آن دارد دلایل فراز و فرود این جنبش را واکاوی کنیم. چرا جنبش که چنین خیزش و گسترشی داشت، ناگهان افول کرد!؟ دلایل بسیاری برای پاسخ به این پرسش میتوان برشمرد، از زوایای مختلفی میتوان به آن نگریست. اما در آستانه سالگرد این جنبش ملّی، اتفاقاتی رویداد که خود همین رویدادها را میتوان بهعنوان آسیبشناسی مطرح کرد. جنبشی که در درون ایران رخ داد و در خارج باید توسط ایرانیان پژواک پیدا میکرد، ناگهان توسط برخی از جریانها و چهرهها در خارج از ایران، دستمایه فرصتطلبی و قدرتطلبی قرار گرفت.
در آستانه سالگرد این جنبش در پرده یکی از رسانهها، مستندی ظاهر شد که شاید در نگاه نخست، ربطی به دلایل افول جنبش نداشت. اما کمی دقیق و عمیق بنگریم متوجه ربط آن خواهیم شد. عالیجناب پرویز ثابتی تیزر مستندی بود که در سه روز مانده به سالگرد جنبش، توسط شبکه منوتو تبلیغ شد و وعده داد شده بود که در آینده فیلم کامل مستند منتشر خواهد شد!
پیشتر در ۲۲ بهمن سال گذشته که رضا پهلوی نخستین فراخوان رسمی خود را پس از گذشت پنجماه از جنبش، در شهر لسآنجلس اعلام کرد و گفت اکنون وقت آن است که در سالگرد آن فاجعه شوم ۱۳۵۷ ملّت فهیم ایران، انتقام خود را از بانیان آن بگیرند! «پرویز ثابتی» یکی از شرکتکنندگان آن گردهمایی بود. این حضور در حالی بود که او در این چهلوپنج سال هیچگاه در هیچ محفل و گردهمایی حاضر و شمایل وی در هیچ رسانهای دیده نشده بود. اما ساعتی پس از گردهمایی رضا پهلوی در لسآنجلس، تصویر او در حجم گستردهای مخابره و منتشر شد. پیشتر در سال ۲۰۰۵ «کانی براک» در نشریه نیویورکر ادعا کرده بود که رضا پهلوی با تیمی از کارگزاران سابق پدر خود از جمله پرویز ثابتی همکاری میکند. البته نیویورکر تنها نبود، بلکه در کتابی که توسط انتشارات سیراکیوز نیویورک، تحتعنوان «ایرانیان برجسته» منتشر شده بود، این ادعا بهطور رسمی تکرار شد. پرویز ثابتی در آن سالها در جنایت و جلادی چنان بدنام بود که پهلویطلبان در واکنش به این ادعا سکوت پیشه کردند. رضا پهلوی پس از شش سال سکوت، سال ۲۰۱۱ در گفتوگو با تارنمای خودنویس تکذبیهای شُبهناک و متشابه کرد. ایشان گفت: «من پرویز ثابتی را در محفلی دیدهام و پیشتر در ابتدای انقلاب و زمان جنگ (علیالخصوص) گزارشهایی از وی دریافت کردهام... اکنون درشرایط امنیتی و نظامی نیستیم که من از ایشان مشورتی بخواهم.» (نقل به مضمون). همانطور که دیده میشود مشاورت پرویز ثابتی توسط رضا پهلوی چندان مبرهن تکذیب نشد. کمااینکه حضور پُر رَنگ پرویز ثابتی در نخستین گردهمایی رسمی رضا پهلوی (در ۲۲ بهمن ۱۴۰۱)، تمامی گمانهزنیها مبنی بر نزدیکی پرویز ثابتی به رضا پهلوی را ثابت کرد. حضور ثابتی نشان داد که او یکی از یاران نزدیک و ارکان اصلی حلقه رضا پهلوی است. رضا پهلوی اینبار نمیتوانست این نزدیکی را تکذیب کند. نه تنها تکذیب نکرد، بلکه زمانیکه فضای غالب جامعه به چنین رویدادی واکنش نشان داد، چندی از منسوب و منصوبان وی در فضای مجازی هشتگ «من ساواکی هستم» را ترویج کردند. فردای آن روز اجتماع کوچکی در لسآنجلس، مانند گروههای فشار، شمایل رضا پهلوی را به همراه پرویز ثابتی و آرم ساواک در درست گرفته بودند و شعار «شاه خوبان کیه؟ رضا رضا پهلویه» را سر میدادند. بالای شمایل پرویز ثابتی نوشته شده بود «کابوس تروریستهای آینده» و پایین آن «اگر ساواک منحل شود تروریستها حاکم ایران میشوند.» روز ۲۲ و ۲۳ بهمن ۱۴۰۱ یک پیام بسیار روشن داشت که جایگزینی نظام پهلوی، یعنی پایگیری دوباره دستگاه سرکوب ساواک!
حضور پرویز ثابتی در نخستین گردهمایی فردی که داعیه رهبری انقلاب مدرن را در ایران دارد، رویداد کوچکی نبوده و نیست. وجدان جمعی جامعه بهرغم گذشت چهلوپنج سال از انقلاب ایران و تقریباً گذشت بیش از نیمقرن از داغُ و دِرفش دستگاه سرکوب پهلوی (ساواک)، نمیتواند پذیرای آن باشد که جانیانی از میان بروند و جلادان دیگری جایگزین آن شوند. سامان سرکوبگری از میان برود و سامانه سرکوب دیگری جایگزین آن شود! جامعه از خود پرسش میکند هدف مبارزه چیست!؟ هدف این است که ما در داخل مبارزه کنیم، زندان و کشته شویم، محرومیتهای مختلف را تجربه کنیم، تا چنین جانیانی دوباره به سرکار آیند!؟
پیشتر رضا پهلوی ۲۶ دیماه ۱۴۰۱ سالروز گریز پدرش از میهن را مبدأ جنبشی در نظر گرفت که خود پیشقراول آن باشد. از مردم خواست به وی وکالت دهند که به نمایندگی از مردم با سران قدرتها رایزنی کند!؟ جامعه را نمیتوان ناآگاه فرض گرفت، جامعه پیش خود میاندیشد که واقعاً باید برای چه مبارزه کنند!؟ برای این مبارزه کند که دوباره کسی را بهعنوان رهبر خود برگزینند!؟ اگر درازنای جنبش را در نظر بگیریم، کارزار «من وکالت میدهم» رضا پهلوی یکی از موانع تاریخ جنبش بود. او مردم را صغیری در نظر گرفته بود که وظیفه دارند که تنها به وی مشروعیت دوباره دهند. ۲۶ دیماه ۱۴۰۱ یک از نقاطعطفی بود که موجبات سنگاندازی و دستاندازی جنبش شد. نیک پیدا است رضا پهلوی تنها رهبر خودخواندهای نیست که چنین تأثیر منفی در جنبش نهاد. کنش بسیاری در داخل و به ویژه در خارج از کشور، در روند جنبش بهمیزانی تأثیرگذار بود. اما ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ ضربه دیگری بود که بر پیکر جنبش فرود آمد؛ مردم به چشم دیدند که رضا پهلوی، فردی را در پیرامون خود قرار داده که سنگبنای بسیاری از جنایات را در تاریخ معاصر بنا نهاده بود. فردی که نزدیک به بیستسال بیشترین نفوذ را در دستگاه سرکوب پهلوی (ساواک) داشت. بهویژه از سال ۱۳۴۲ که استبداد مطلق پهلوی تثبیت شد، او یکی از ارکان اقتدارگرایی آن سامان بود. او در ایجاد بوروکراسی دستگاه ساواک سهم عمدهای داشت. ساواک یعنی سازمان اطلاعات و امنیت کشور ۱۰ اداره کل داشت. پرویز ثابتی در سال ۱۳۴۵ به ریاست اداره یکم از اداره کل سوم شد. در سال ۱۳۴۹ معاون دوم اداره کل سوم بود و سال ۱۳۵۲ مسئول اول اداره کل سوم ساواک موسوم به امنیت داخلی شد. اداره کل سوم، جدا از دفتر و بخش مستقل بازجویی، هفت اداره مجزای دیگر را نیز در برمیگرفت و هرکدام بخشهای زیادی داشتند.
کمیته مشترک ضدخرابکاری یکی از آفات حضور ثابتی در ساواک بود. این زندان و سازمان که در بهمن ۱۳۵۰ بنیاد گذاشته شد، در ردیف یکی از ادارات کل سوم بود و واحد اطلاعاتی، اجرایی و پشتیبانی آن هر کدام از دوایر گوناگون تشکیل میشدند و با یک اداره ساواک برابری میکرد. برای نمونه، اداره یکم از زیرمجموعه اداره کل سوم (عملیات و بررسی) که وظایف آن تجسس، مراقبت و تعقیب فعالیتهای براندازی بود، خودش از شش بخش مستقل تشکیل میشد. اداره کل سوم اساسیترین وظایف ساواک را انجام میداد.
کمیته مشترک ضدخرابکاری، سنگبنای بسیاری از روشهای شکنجه و اعترافگیری را بهطور بنیادین و سیتماتیک (نظاممند) در تاریخ استبدادی ما ایجاد کرد. افراد سیاسی و مخالف را بهعنوان خرابکار دستگیر میکردند و در این زندان به شنیعترین شکل شکنجه میدادند. در میان این افراد، کسانی را به بهانه خواندن و نگاهداری یک کتاب دستگیر میکردند. افرادی را به واسطه نظرگاه متفاوت بهجرم خرابکاری دستگیر، ماهها و سالها شکنجه میکردند. در این میان میتوان از نویسندگان، بازیگران سینما و تأتر، خوانندگان، ترانهسُرایان، آهنگسازان، ورزشکاران و ... نام برد. دکتر غلامحسین ساعدی یکی از نمایشنامهنویسان و داستاننویسان جهانی بود که در خرداد ۱۳۵۳ هنگام پژوهشهای قومی (تکنگاری) در شهر لاسجرد سمنان، دستگیر و یکسال در زندانهای کمیته مشترک ضدخرابکاری، قزلقلعه و اوین به بدترین و شنیعترین شکل شکنجه کردند. جراحات وارده از شکنجه موجب بستری وی در بیمارستان شد. بدن و صورت وی بر اثر شکنجه گونهای بود که احمد شاملو از دیدن این آثار شکنجه شگفتزده شد و گفت:
«آنچه از [غلامحسین ساعدی]، زندان شاه را ترک گفت جنازهی نیمجانی بیشتر نبود. ساعدی با آن خلاقیت جوشان پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. ساعدی برای ادامهی کارش نیاز به روحیات خود داشت و آنها این روحیات را از او گرفتند. درختی دارد میبالد و شما میآیید و آن را اَره میکنید. شما با این کار، در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده «او را کشتهاید». اگر این قتل عمد انجام نمیشد، هیچ چیز نمیتوانست جلوی بالیدن آن را بگیرد. وقتی نابود شد، البته دیگر نمیبالد، و رژیم شاه، ساعدی را خیلی ساده نابود کرد. من شاهد کوششهای او بودم. مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد، اما دیگر نمیتوانست. او را اَره کرده بودند.» شاملو در قطعه شعری درباره میزان قساوت زندان و شکنجه ساعدی چنین وصف کرد: «به نو کردن ماه بر بام شدم / باعقیق و سبزه و آینه / داسی سرد بر آسمان گذشت / که پرواز کبوتر ممنوع است. / صنوبرها به نجوا چیزی گفتند / و گزمگان به هیایو شمشیر در پرندگان نهادند. / ماه برنیامد.» (مجله آدینه، اَمرداد ۱۳۷۱)
ساعدی سالها بعد در فروردین ۱۳۶۳ در گفتوگو با «ضیاءِ صِدقی» تاریخ شفاهی هاروارد میگوید: «شکنجهها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکهپاره کردن با میخ. اصلا یارو میخ را برداشت و شکم را مرا جِر داد... بعد تمام سر و صورت و اینها را». ضیاء صِدقی تصدیقی میکند: بله الان آثارش را میبینم ... و روی صورتتان هم آثارش هست. ساعدی ادامه میدهد: «هنوز هم این لب پایینم دوخته است حتی. هیچی. میخواستند آدم را به خوف بکشند. مثلاً بگویند که تو باید موافق ما باشی و پدر در میآورند. یکجور آدم را بیآبرو بکنند و بعد پیله کردن به اینکه تنها راه نجات تو (همکاری با ما است). من اعتصاب غذا میکردم و میگفتم باید به دادگاه بروم. آنها میگفتند نه باید مصاحبه بکنی. چه مصاحبهای بکنم؟ و بهزور مرا تلویزیون میکشیدند... من کارم بهجنون کشید واقعاً».
نمونههای فراوانی را میتوان از روشهای شکنجه و اعترافگیری پرویز ثابتی و ساواک در اینجا گرد آورد. اما همین نمونه شکنجه غلامحسین ساعدی مشتی از نمونه خروار است.
در سال ۱۳۵۰ زندان دیگری تأسیس شد که بعدها یکی از انسانکُشترین نهادهای تاریخ استبداد شد. اینها جملگی از زیانها و آفاتهای نهاد ساواک و شخص پرویز ثابتی بود. در آنجا نیز افراد و جوانان بیشماری را تحت شدید و شنیعترین روشهای شکنجه روانی و بهویژه جسمی قرار میدادند. گاهی زیر شکنجه همانطور که در بالا گفته شد آسیبهای شدید جسمی پیدا میکردند و گاهی نیز جانشان را میستاندند. بهعنوان نمونه فاطمه امینی در ۲۵ اَمرداد ۱۳۵۴ زیر تازیانههای شلاق و شکنجههای مخوف ساواکِ پرویز ثابتی جان باخت.
تپهکشی اوین: سنگبنای انسانکشی در همین زندان اوین توسط پرویز ثابتی شکل گرفت. کشتن انسانهایی که دارای محکومیتهای چند ساله بودند، در این زندان انسانستیز رقم خورد.
در نیمهشب ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ بیژن جزنی، حسن ضیاءظریفی، عباس سورکی، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، احمد جلیلی افشار و سعید کلانتری (مشعوف) از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار از سازمان مجاهدین خلق، بر روی تپههای زندان مخوف اوین بردند و جملگی آنان را که در دادگاههای نظامی محکومیت گرفته بودند را بهرگبار مسلسل بستند. شکنجهگران ثابتی پس از انقلاب، ماجرای ترور این ۹ زندانی سیاسی را به اطلاع عموم رساندند که چگونه پرویز ثابتی دستور ترور آنها را صادر کرده بود!
چنین بود که بنیان هولناک کشتار انسانهای زیر حُکم توسط پرویز ثابتی بنا نهاد شد. بنیان هولناکی که چند سال بعد توسط جمهوری اسلامی در دهه ۱۳۶۰ بهویژه تابستان انسانکش ۱۳۶۷ بهشکل گسترده و وحشتناکی تکرار شد. سفسطهگران میگویند که کشتار ۹ نفر در تپههای اوین (۱۳۵۴)، در مقابل کشتار هزاران انسان (در دهه شصت)، قابل مقایسه نیست! برخی را برآن داشته که به توجیه و گاه تطهیر آن سامان بر بیایند. گویا قرار است ملکه زیبایی جلادان و جنایتکاران انتخاب شود! یادمان نرود که جنبش معاصر زن، زندگی و آزادی با کشتن جان گرامی یک انسان (مهسا امینی در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱) تکوین یافت. بنابراین جنایتهای تاریخی را نمیتوان با اعداد ریاضی، ارزشگذاری و تقلیل دهیم. با اینکار تنها جنایت را تطهیر و عادیسازی و جنایتکاران و گزمگان را تقدیس و تندیس میکنیم.
میهن قریشی همسر بیژن جزنی در سال ۲۰۲۲ به عنوان دادخواه در سلسله جلسات دادگاه حمید نوری (از کارگزاران کشتار تابستان ۱۳۶۷) در استهکلم شرکت کرد. حضور وی مورد توجه رسانهها و کنشگران حقوق بشر قرار گرفت. از وی پرسش کردند که به چه دلیل در جلسات دادگاه شرکت کردید!؟ همسر شما که در رژیم دیگری کشته شد!؟ وی آشکارا گفت: «جنایت در کشور ما سابقه دیرین دارد. همسر من بیژن جزنی در سال ۱۳۵۴ در حالی تیرباران و کشته شد که زیر حکم زندان پانزده ساله بود. جمهوری اسلامی ۱۳ سال بعد، همین رفتار را با زندانیان داشت. در حالیکه صدها تن در حال گذارندن حکمهای زندان بودند، جانشان را گرفتند. اکنون که وقتی خانوادههای دادخواه را به عنوان شاهد در این دادگاه میبینم، یک حس همدلی و همبستگی میبینم. یک اینهمانی بین آن رویداد هولناک فروردین ۱۳۵۴ و کشتار تابستان ۱۳۶۷ میبینم. در آن زمان که بیژن و یارانش را در تپههای اوین تیرباران کردند، نه اجازه دادخواهی به ما دادند، نه چیزی از آنان به ما دادند و حتی جسد و نشانی آرامگاه آنان را به ما ندادند. اکنون پرویز ثابتی با وقاحت میگوید اینان در حال فرار کشته شدند! همچنانکه دادخواهی یک امر جهانی است، جنایت هم یک امر مربوط به یک نقطه از تاریخ نیست، جنایتکاران هم در تاریخ با هم همبستگی دارند. کمااینکه جمهوری اسلامی راه ساواک را پیمود و حتی کتاب ثابتی را رونمایی کردند!» (نقل به مضمون). بنابراین پدیده اسیرکشی مسبوق به سابقه است و هیچگاه چنین جنایات بشری مشمول مرور زمان نمیشود.
اما چگونه پرویز ثابتی به عنوان آیشمن و قَصّاب ساواک پس از گذشت چهلوپنج سال توانست خودنمایی کند! کسی که در این چهلوپنج سال جرأت عیانسازی خود را نداشت، چگونه رسانهای او را ستایش میکند و فیلم مستندی با عنوان عالیجناب پرویز ثابتی؛ آنهم در سالگرد انسانیترین جنبش معاصر زن، زندگی و آزادی پُرتره یکی از انسانستیز انسانهای تاریخ را بر پرده نمایش قرار میدهد!
وقتی جانیان و جلادان تطهیر و عادیسازی میشوند، هر آیینه امکان این را دارند که به عنوان مشاور ارشد، وزیر، نخستوزیر و رییسجمهور مطرح شوند. یادمان نمیرود رییسجمهوری که به تعبیر آیتالله منتظری و مهندس عباس امیرانتظام بیستمیلیون رأی آورده بود، از فردی که توسط سران جمهوری اسلامی رفتارهای ضد انسانیش در زندان شهره بود (اسدالله لاجوردی)، ستایش کرد و او را سرباز سختکوش انقلاب و خدمتگذار مردم نامید! باز یادمان نرود در پنجمین دوره انتخابات مجلس خبرگان رهبری اسپند ۱۳۹۴، اصلاحطلبان افرادی مانند دُری نجفآبادی، فلاحیان، رازینی و ریشهری را با آن سوابق سیاه سرکوب، در قالب لیست امید، معرفی و انتخاب کردند.
نباید فراموش کرد پس از انتخابات ۱۳۹۲ که حسن روحانی با رأی بالایی توسط اصلاحطلبان و حتی مبارزان و اپوزیسیون داخل و خارج انتخاب شد، مصطفی پورمحمدی معاون و نماینده وزارت اطلاعات در هیأت مرگ کشتار تابستان ۱۳۶۷، را به عنوان وزیر دادگستری برگزید! البته او پیشتر توسط احمدینژاد به عنوان وزیر کشور به مجلس شورای اسلامی معرفی و رأی اعتماد گرفته بود. پس از انتشار نوار آیتالله منتظری در اَمرداد ۱۳۹۵ در گفتوگو با اعضای هیأت مرگ (پورمحمدی، اشراقی، رييسی و نیری ۲۴ اَمرداد ۱۳۶۷) پورمحمدی که سالها نقش خود را هیأت مرگ انکار کرده بود، بهزبان درآمد و گفت: «افتخار میکنیم که حکم خدا و رسول خدا را درباره منافقان اجرا کردیم». بازتاب انتشار نوار منتظری بهگونهای بود که اعضای هیأت مرگ، نزد وجدان جمعی جامعه مورد نکوهش قرار گرفتند. این موج بهحدی بود که حسن روحانی در دولت بعدی خود از حضور پورمحمدی بهعنوان هیأت مرگ استفاده نکرد. اما روحانی در کارزار انتخابات ریاستجمهوری خود (در خرداد ۱۳۹۶) یک رقیب جدی داشت که او نیز برآمده از همان هیأت مرگ بود. او شخص ابراهیم رییسی بود. رییسی که در زمان تصدی کشتار تابستان ۱۳۶۷، رییسوقت دادستان طهران بود. بعدها در سمتهای امنیتی و قضایی، مانند ریاست سازمان بازرسی کل کشور، معاون اول قوه قضاییه، دادستان کل کشور و دادستان کل دادگاه ویژه روحانیت ارتقای درجه گرفت. اما در این ۲۵ سال، بهندرت او امکان حضور عمومی و رسانهای داشت. زیراکه وی شخصیتی در سایه بود. طولی نکشید پس از روی کار آوردن پورمحمدی به عنوان وزیر توسط دولت روحانی حسن روحانی، حضور رسمی رییسی در مناصب مشروعیت یافت و او هم فرصت عرضاندام بیشتری پیدا کرد و در اسپند ۱۳۹۴ به منصب تولیت آستان قدس رضوی راه پیدا کرد و رسانهها سخنرانیهای وی را انتشار میدادند. در اسپند ۱۳۹۷ به ریاست قوه قضاییه درآمد.
اصلاحطلبان و حتی مبارزان داخل و خارج باید از خود پرسش کنند: فردی که بهواسطه مشارکت مستقیم در کشتار تابستان ۱۳۶۷، امکان حضور رسمی را پیدا نکرد، چگونه این امکان برای وی فراهم شود که رییسجمهور شود!؟ وقتی با رأی و تبلیغ خود دولت روحانی را تأیید میکنند و روحانی یکی از ارکان هیأت مرگ را به عنوان وزیر دادگستری انتخاب میکنند، چرا یکی از آن اعضاء، میتواند وزیر شود، یکی دیگر نمیتواند ريیسجمهور شود!؟ وقتی اصلاحطلبان و مبارزان مشهور داخل و خارج در اسپند ۱۳۹۴ دُری نجفآبادی، فلاحیان، رازینی و ریشهری با آن کارنامه سیاه سرکوب، بهعنوان نماینده در مجلس خبرگان معرفی و مطرح میکنند، بدیهی است که به این نقطه برسیم، خودکرده را تدبیر نیست.
پورمحمدی در هیأت مرگ نقش بیشتری نسبت به دیگر اعضاء داشت. زیرا وزارت اطلاعات که وی به عنوان نماینده و معاون آن در هیأت مرگ بود، به گفته آیتالله منتظری از سال ۱۳۶۴ بهدنبال اعدام دستجمعی زندانیان مجاهد بود. وقتی وجدان جمعی جامعه با انتشار فایل صوتی آیتالله منتظری جریحهدار شد، تا جاییکه عزم بخشی از جامعه برای مشارکت در انتخابات دوره دوازدهم ریاست جمهوری بیشتر شد و برای مقابله با رییسی، بیش از دوره پیشین، از حسن روحانی حمایت کردند. حتی حسن روحانی در کارزار انتخابات ۱۳۹۶ تا آنجا پیش رفت که در یک گردهمایی تبلیغاتی خطاب به ابراهیم رییسی گفت: «یک بار دیگر مردم اعلام خواهند کرد آنهایی که در طول ۳۸ سال فقط اعدام و زندان بلد بودند، مردم شما را نمیخواهند». پس از رویکار آمدن دوباره دولت یازدهم، باز حسن روحانی در واکنش به افکار عمومی مجبور به عقبنشینی شد و اینبار پورمحمدی را به عنوان وزیر دادگستری انتخاب نکرد. اما وزیر دادگستری دیگری بهنام «علیرضا آوایی» را به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد که همان نقش هیأت مرگ در تابستان ۱۳۶۷ (بهعنوان دادستان عمومی و دادستان انقلاب) را در زندان دزفول ایفا کرده بود!
اینگونه فرآیند و مکانیزم ارتقای جایگاه ایندست افراد رقم میخورد. وقتی چنین فرآیندی در یک نظام استبدادی رخ میدهد، چرا در نظام استبدادی دیگری رخ ندهد! اکنون پرویز ثابتی پس از دیدن ارتقای رتبه همفکرانش در سامانه دیگری، پس از ۴۵ سال که در پستوی خانه خود نهان بود، جرأت عیانسازی بهخود داد. نه تنها آشکار چندتن از یاران رضا پهلوی از او حمایت و تطهیر کردند. بلکه در آستانه سالگرد زن، زندگی و آزادی او را تقدیس و تندیس میکنند و مستند عالیجناب پرویز ثابتی را اکران میکنند. این چنین است که با میان آوردن دوباره پرویز ثابتی، تطهیر و تقدیس وی، نهتنها وجدان جمعی جامعه را نسبت به بازتولید ساواک، بیمناک کردند که ضربه مهیبی بر پیکر جنبش فرود آوردند.
وجدان عمومی جامعه، بهویژه وجدان تاریخی جامعه آنقدر باید قوی و پویا باشد که اجازه توجیه و تطهیر (عادیسازی Normalization) جنایت را ندهد، بهمحض اینکه جنایت تطهیر شد، هر آیینه امکان تقدیس و ارتقای جایگاه وی وجود دارد. اینکه ما در صدوپنجاه سال گذشته از چاه به چاله میرویم و از استبداد به استبداد دیگری رهنمون میشویم، دلیلش پر واضح است؛ یا از تاریخ درس و اندرز نمیگیریم، یا در صدد قیاس بر میآییم و رویدادهای کوچک را جدی نمیگیریم، یا خود مجبور به توجیه و تطهیر آنان بر میآییم. وقتی از تاریخ درس و اندرز نگیریم، آنرا مربوط به گذشته میدانیم و یا از آن گذشته عبور میکنیم، به مصیبتی دچار میشویم که اکنون گرفتار آن هستیم. همان گذشته به شکل بدتر بازتولید میشود و گریبان ما را میگیرد. نکته دیگری که به نگاه ما به اپوزیسیون بر میگردد؛ این است که ما برخی از مدعیان را منتزع از تاریخ و سابقه آنها مینگریم. بدون در نظر داشتن کارنامه و واقعیت تاریخی، برای آنان نقش قائل هستیم. رضا پهلوی خارج از اینکه برآمده از یک ساختار استبدادی «سلطنتی» است، میراثدار نظامی است که ساواک و پرویز ثابتی یکی از ارکان اصلی آن سامان است. گرچه ممکن است بگویند که او در آن دوره، نوجوانی بیش نبود، اما صرف سوگند او به آن نظام، تأیید آن سامان محسوب میشود. هرکجا باشد او میراثدار نظامی است که ساواک و پرویز ثابتی از اجزای آن هستند. هرچقدر او و هواداران او بخواهند از آن سامان بگریزند، تمامی ابزار و لوازم آن نظام گذشته، گریبان او را میگیرد. رضا پهلوی هرچقدر در صدد انکار ساواک و پرویز ثابتی برآمد، دیدیم چگونه پس از چهلوپنج سال مقابل او سبز شد! نفی گذشته نظام پهلوی، تنها موجب مبرا شدن و بازتولید دوباره آن سامان میشود. ضمن اینکه مبرا و تطهیر کردن آن نظام، موجب برآمدن نظام استبدادی میشود که الگویافته از همان نظام گذشته است. چون ما نظام گذشته را به خوبی نقد نکردیم، ارکان آن، در قالب نظامی دیگری خود را بازتولید میکند.
در پایان نمونه دیگری از همپوشانی و همبستگی دو نظام استبدادی رژیم پهلوی و نظام حاضر را با ذکر نمونه دیگری از پرویز ثابتی میآوریم. پرویز ثابتی در زمان پردهنشینی خود توانست کتابی یکسویه و سرپا نیرنگ را به همراهی عرفان قانعیفرد از کارگزاران وقت دستگاه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۹۰ منتشر کند که از قضا این کتاب توسط یکی از ارگانهای دستگاه (بنیاد مستضعفان) مورد تقدیر و رونمایی قرار گرفت. این کتاب غیر از مطالب متضاد و متناقضی که در آن وجود داشت، حاوی یک پیام و هشدار به دستگاه جمهوری اسلامی بود. او در جای جای کتاب بر این باور است که به پادشاه گفته است شما برای قوام و دوام رژیم باید تا میتوانید سرکوب کنید. او بر این باور بود اصلاً مماشات با مردم و جریانهای سیاسی، موجب فروریزی خواهد شد. در کتاب خود این پیام را القاء میکند که رژیم چون عقبنشینی و مماشات کرد و سرکوب نکرد، فروپاشید. این کتاب برای نظام این پیام را داشت که شما از فروپاشی رژیم پهلوی درس بگیرید و تا میتوانید سرکوب کنید و هیچگاه عقبنشینی نکنید.
نخست اینکه رژیم پهلوی هیچگاه دست از سرکوب بر نداشت، هم پادشاه و هم آمریکا بر این باور بودند، تا لحظه آخر باید با مشتآهنین (برژینسکی) با مردم برخورد کرد. اینکه رژیم پهلوی شکست خورد، روشهای سرکوبگرانه آنها تا لحظات واپسین به وحشیانهترین شکل اجرا میشد. اما هرچقدر رژیم پهلوی سرکوب میکرد ، مردم جوش، خروش و طغیان بیشتری پیدا میکردند (مانند ۱۷ شهریور ۱۳۵۷). رژیم آنقدر سرکوب کرده بود و مردم آنقدر مقاومت کرده بودند که دیگر ماشین سرکوب رژیم پهلوی از کار افتاده بود. ارتش و ساواک به عنوان ارکان سرکوب رژیم، فروپاشیده بودند و امکان سرکوب را نداشتند. در واقع رژیم خلعسلاح شده بود.
اما نکته مهم این است که پرویز ثابتی برای نظام امروز در حال درسآموزی است. اینگونه است که استبداد استمرار پیدا میکند. استبداد پهلوی که مردم برای واژگونی آن قیام کردند، اینگونه با تطهیر و تقدیس جنایت و الگوبرداری از دستاوردهای دستگاه سرکوب رژیم سابق، بازتولید میشود. وجدان جمعی و وجدان تاریخی جامعه باید چندان قوی و پویا باشد که امکان استمرار استبداد را فراهم نکند.
احمد شاملو میگوید: «بردگان عالیجاه را دیدهام من / در کاخهای بلند / که قلادههای زرین به گردن داشتهاند / و آزادهمَردُم را / در جامههای مُرَقّع / که سرودگویان / پیاده به مَقتَل میرفتهاند (۱۳۴۹) - گزمهها قِدّیسانند (۱۳۵۰)».
هما بامداد