میشنوم میگوئید آنها شکست خوردند
مفتضحانه هم شکست خوردند
کدام شکست؟
مگر ویرانی بر سر و روی سرزمین نکردند غربال؟
مگر آوارگی نکردند شلیک؟
مگر برای چند نسل نکردند چال «بدو بدوی» هر نوع پیشرفت را
مگر همسایهها قیچی نشدند از هم
مگر خاکشان را مسموم و هول زا
و نوزادان بیمار و ناقص الخلقه نگذاشتند تحفه برای چند نسل؟
باز بگوئید آنها شکست خوردند!
مگر برای کاری رفته بودند جز همین پایکوبی بر ویرانهها؟
نکند باورتان شده بود چکمه برای تقسیم پرتقال دموکراسی پوشیدهاند؟
که سقّا شده پپسی کولای آزادی خانه به خانه نوش جانتان میکنند
باورتان شده بود که از حلبی شیر خشک بجهها
پودر اتمی کشف خواهند کرد؟
باورتان شده بود
یا میخواهید ما را بباورانید
که دماغه عقب ماندگی را میخواستهاند روی ساعت زمان بسوی پیشرفت کج کنند
با معیار فرویدِ خودشان این «پدر کشی» اگر نیست، پس چیست؟
جوانک فکلی با ادکلن و موی روغن مال
تخریب و سرکوب و انهدام پدر را، راه بی رقابت دلبری خود برگزیده
پدر تمدن، پدر فرهنگ، پدر حکمت و ایمان و فلسفه
آه جمع کن همه اینها را پدر!
داستان آفرینش را من خودم مینویسم
آدم و حوای تو را به «مایکل جاکسون و باربی» بر میگردانم
منِ آفریننده
که آفرینندگی تو را میبُرم از بیخ
تا تو بسوزی از داغ عقده
با حسرت دیدار آسمان خراشهایم
منم که ساندویج دو جلدی مک دونالد تقدیم جهان کردهام
مزه «کنتاکی فراید چیکن» را به عرش دهان عالمیان چشاندهام
باید برخیزی دیگر از روی تشکچههای معرفت
من با ادکلن و فکل و روغن موهایم میآیم
با شلوار جین و چکمه
بر اسبهای کابوی و ستاره کلانتر
حوصله و صبوری تو را هم ندارم
عیسای نارنجی از پشت تریبونهایم بر میانگیزم
به آثار باستانیت برگرد و همانجا قبل از آنکه بمبارانشان کنم
کوچک و کوچک تر شو
در دهلیزها و سردابههای قدمتت پناه گیر
من هالیود را ساختهام
کتیبههایت را زیر بغلت بزن
سریالهای جنائی که روی پرده میآورم بی وقفه
بازار سردی همه آنهاست
ببین من بمب افکن ساختهام
تو یک مشت عرفان و بودا و زن و نیروانا
دیگر کسی با اسباب بازی سرگرم نمیشود
به جنگ هائی که میسازم معتادشان کردهام
میگوئید شرق زدائی میکنم؟ شرق کشی؟
میگوئید بی اصل و نسبم
و از صاحبان رگ و ریشه میهراسم
چه حرفها! از ادبیات دشمن استفاده میکنید
شرق خود من هستم
کار من طلوع در ذهن شماست
پر کردن دهان شماست با ابیات مَدونا
من از پل سانفرانسیسکو بر میآیم
مجسمه آزادیم میزند توی دهان کوروش و مجسمه بودا
بیائید تا دلتان میخواهد روی دیوار برلن شکلک در آورید
دیوار چین باید دم درازش را بگذارد روی کولش
و بخشکد در انزوا
چایکوفسکی را در دریاچه قو غرق میکنیم
شوخی نیست، ما مایکل جاکسن خلق کردهایم
که آخر کار خودش هم نمیدانست کیست و چسبیده بود به کودکی از دست رفتهاش
ببینید ما همیشه پیروز بر گشتهایم
و شما مثل یک باربی تقلبی
تصنیفهای شکست ما را زیر لب، ناشیانه بخودتان باوراندهاید
غروب باید برطلوع پیروز شود
مگر رسم طبیعت همین نبوده
حالا شما تا دلتان میخواهد در وصف نور و پیروزی نور سخن بگوئید و جشن بگیرید
آتشکده بسازید شمع بیفروزید
مشکل خودتان است
مشکل ما نیست
ما میآئیم تا چادر شب تیره را
بر ستونهای تاریخ شما بگسترانیم
و موفق میشویم
با این اوصاف
ای مقاله سازان ذوق زده
آیا باز گمان میکنید آنها شکست خوردند و میخورند و مفتضحانه؟
فکر میکنید اشکال از خود ماست
که به اندازه آنها خوب نیستیم
هرگز خوب نبودهایم
و نتوانستهایم خردمندانه بهره مند شویم از کودتاهای آشکار و پنهانشان؟
الماس هند هنوز زینت بخش تاج بریتانیای کبیر است
من و شما دستانمان را به هم میمالیم که انها مفتضحانه شکست خوردند
به افعانستان نگاه کنید
مهد تولد مولوی و فشرده فرهنگ خراسانی
نگارستانی که هیچ مَلِکی از آن دل نمیکند
یعنی آنها شکست خوردند وشلاق کش کردن هر روزه مردم
آنهم پیش چشم همه دوربینها
پیروزی ماست؟
بی سامان کردن سامانیان
و جایگزینی ابن سینا با ملا عمر
پیروزی ماست؟
عراق را ببینید
بین النهرین زادگاه مانی و ابراهیم و عیسا
که با سنگهای سرطان بازگشته با عصا به جغرافیا
این پیروزی ماست؟
و شکست مفتضحانه آنها؟
به قول منوچهری، خیزید و خز آرید
که در این خزان
خبری نبود از نوش نوش اکسیر آزادی
باد مسمومی میوزد از جانب خوارزم
و از انارهای بامیان
که به فارسیِ میانه «درخشان» معنی میداد
جمجمه اهریمن بروز کرده است
روزنامهها البته خبرهای پاره و رنگ و رو رفته را
گرانتر ازلعل بدخشان میفروشند
حواستان باشد!
خاک مهردانان، نور خواهان، شهر ابن سینا بود این دیار
بلخ و هرات دانائی کی سر آمد
شلاق را کدام ارتش دست نادانان سپرد
کهن دژ بود قندوز
گنج بود غزنه
امروز کمتر از یک بسته چیپس میفروشند
سنگهای تاریخ دارش را
بوی جور طالبان آید همی
باز آیا میتوان گفت
شاد باش و شاد زیای بخارا
میر سرو است
بخارا بوستان؟
خانه به خانه دنبال ابن سینا میگردند
باید پناهندگی بگیرد
آنهم اگر بدهند
از دیار حبیب بود غروب کرد در دیار غریب
باز از شکست مفتضحانه «آنها» سخن میگوئید
از کم داشتن ما در امر دانش و کتاب به پا میکنید غوغا
اهل جنگ اگر نبوده کیش مان، مهر بوده
این نقص ماست؟
یاد آر
از آن جوانک پفکی سر به هوا
کشته مردهی در توبره کردن جان پدر
یاد آر
یاد آر
از فروید خودشان
داستان ادیپ خودشان
یاد آر
شمع ما را روشن نگاه دار
روشن نگاه دار
شمع ما را
در این شعر به ابیاتی از حافظ، رودکی و منوچهری دامغانی رجوع شده است
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کِی سر آمد شهریاران را چه شد؟
ای بخارا شاد باش و شاد زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر سرو است و بخارا آسمان
سرو سوی بوستان آید همی
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
طاهره بارئی