مسلخ نازیها
در زمانی که هیتلر و نازیها در آلمان قدرت را در دست داشتند، با مخالفتها و اعتراضهایی نیز مواجه بودند که مشهورترین آنها، عملیاتی با نام والکری بود. در آن عملیات قرار بود در گام نخست هیتلر نابود شود و سپس با بهره از نیروهای ذخیرهی ارتش، نظم دیگری در آلمان ایجاد گردد. بر این اساس، بیستم ژوئیه سال ۱۹۴۴ کلنل فون اشتافنبرگ در مقر هیتلر که آشیانه گرگ نام داشت حاضر شد و کیفی که داخل آن بمب جاسازی شده بود را زیر میزی که نشستی در آنجا برقرار بود جای داد. اما کیف توسط یکی از حاضران در نشست جابهجا شد و به همین خاطر با وجودی که انفجار صورت گرفت، هیتلر کشته نشد. پس از انفجار در مقر هیتلر، نیروهای ذخیرهی ارتش به حرکت درآمدند اما وقتی فرمانده آنها از زنده بودن هیتلر و وجود نقشهی افسرانِ مخالف آگاه شد، کار را متوقف کرد و به این ترتیب، عملیات والکری شکست خورد.
اما قبل از این عملیات، جریان دیگری نیز در آلمان پدید آمده بود که کمتر به آن پرداخته شده است. گروه رز سفید که متشکل از چندین دانشجو بود نیز در دانشگاه مونیخ شکل گرفته بود و بنا داشت با آگاهسازی مردم آلمان، آنها را از اسارت نازیها برهانَد. گروه رز سفید در اصل با انتشار بیانیههایی درباره اقدامهای ضدانسانی نازیها و پخش آنها در مکانهای مختلف کار خود را انجام میداد. گروه رز سفید در ژوئن ۱۹۴۲ کار خود را آغاز کرد و پس از دستگیری اعضای اصلی توسط گشتاپو در فوریه ۱۹۴۳ به پایان کار خود رسید. اعضای رز سفید سرانجام در دادگاه محاکمه و به حبس ابد و اعدام محکوم شدند. این گروه، جنبشی غیرخشونتگرا بود که از همراهی برخی دانشجویان و استادان دانشگاه برخوردار بود. از چهرههای مشهور گروه رز سفید میتوان به سوفی شول اشاره کرد که همراه با برادرش هانس در این گروه فعالیت داشت.
جنگطلبی، گسترش نظامیگری، حذف مخالفان، کشتار یهودیان و دیگر اقدامهای خشونتآمیز نازیها مسائلی بودند که گروه رز سفید در بیانیههای خود به آنها میپرداخت و میکوشید تا با انتشار و پخش هرچه بیشتر بیانیهها مردم را بر ضد نازیها بشورانَد. اعضای گروه رز سفید مصمم بودند که در برابر دستگاه جهل و ستم بایستند و چهره پلید هیتلر را به مردمی که اسیر توهمات بودند بشناسانند. اما در ۱۹۴۳ سوفی و برادرش در حالی که به پخش بیانیه در دانشگاه مونیخ مشغول بودند، به دام افتادند و گشتاپو آنها را دستگیر کرد. سوفی و هانس در دادگاهی نمایشی که هیچ خبری از عدالت در آن نبود محاکمه و در زندان اشتادلهایم مونیخ با گیوتین اعدام شدند./م.ع
گیوتینی که سوفی شول با آن اعدام شد
اعدام محمد قبادلو اولین نبوده، آخرین نیز نخواهد بود
در جمهوری اسلامی، اعدام با طناب دار یکی از رایجترین و ساده ترین ابزار مجازات است. فرقی نمیکند که مجازات برای قتل باشد، یا قاچاق مواد مخدر، یا جرائم سیاسی-اسلامی.
این مجازات یکی از کم هزینه ترین و ساده ترین مجازاتهاست که در هر زمان و در هر جا و به هر شکل و صورت قابل اجراست.
در کشوری که جان انسان ارزان و در مواردی کلا فاقد ارزش است، طبیعتا هزینه کردن برای گرفتن جان انسان نیز دور از عقل به حساب می آید و کشتن محکومان، به شیوه کاملا عصر حجری صورت میپذیرد. در نقاط دیگر دنیا اگر برای مثلا برای تزریق داروی سمی یا تیرباران، مقدماتی فراهم میشود و ابزار خاصی به کار گرفته میشود، در جمهوری اسلامی چند متر طناب، و یک جرثقیل کرایه ای برای به دار آویختن محکوم کافیست.
حتی دستگاه قضایی از صرف وقت و هزینه جهت بررسی پرونده متهم خودداری میکند و نه در موارد مسلم که حتی در موارد مشکوک، صرف اظهارات متهم و اقاریر او زیر شکنجه، یا اظهارات ناقص شهود برای صدور حکم اعدام کافیست. دستگاه اسلامی باید حساب بیت المال را داشته باشد و از اتلاف وقت و هزینه برای موردی که با یک بالا بردن اهرم دستگاه جرثقیل قابل حل است خودداری کند.
به همین خاطر اعدامهای اسلامی، غیر از دردناک بودن کشتن یک انسان، خاصه انسانی جوان، از لحاظ نوع تصمیمگیری برای کشتن و شیوه کشتن نیز بسیار غیر انسانی و وحشیانه است.
جوان ۲۳ ساله، محمد قبادلو را چند روز پیش به جرم قتل و محاربه با حکومت اسلامی به دار کشیدند و قتلی دیگر بر قتلهای حکومتی افزودند. قتلی که طی ۴۵ سال گذشته اولین نبوده و آخرین نیز نخواهد بود.
در ابتدای انقلاب ۵۷، ما شاهد تیرباران تنی چند از ارتشیان و شخصیتهای سیاسی نظام شاهنشاهی بودیم.
خمینی با گماردن مجنون آدمخواری به نام صادق خلخالی به عنوان حاکم شرع، بعد از محاکمه قرون وسطایی این افراد، اجازه داد آنها را بر بام محلی که خودش در آنجا اقامت بکشند.
در مورد وزیر آموزش و پرورش حکومت پیشین، خانم فرخ رو پارسا، که اوایل سال ۵۹ به «جرم» مفسد فی الارض بودن اعدام شد ابتدا او را در روز تولد فاطمه زهرا به دار آویختند و چون طناب دار پاره شد او را تیرباران کردند.
جسد این بانوی مدیر و اهل علم به خاطر مفسد فی الارض بودن که نجس شمرده میشود بر زمین ماند چون غسالان قبرستان حاضر به شستن او نبودند و زنان فامیل او را غسل دادند و کفن کردند. قبر او را هم بعدا ویران کردند.
وحشیگری حکومت خمینی با مجوز دادگاه های انقلاب که از دادگاه فقط اسمش را دارد و هیچ ربطی به دادگاه به معنای جایی که متهم بتواند در آن از خود دفاع کند، طبق قانون و قاعده محاکمه شود، وکیل حقوقدان اجازه دفاع از او مطابق مواد قانونی داشته باشد، جرائم و موارد اتهامی اش مشخص باشد، ندارد همانگونه که کلمه «جمهوری اسلامی» که لقلقه زبان خمینی و تازه به حکومت رسیدگان بود، کلمه ای از معنا تهی و جمع نقیضین است طوری که در جهان واقع نمیتوانست و نمیتواند وجود داشته باشد، مرتبه بالاتر این محاکم شرع است که علم قاضی برای محکوم کردن متهم کافی است و حتی قاضی میتواند در جا و در محل «محکمه»، متهم را بلافاصله شخصا و به دست خود مجازات کند.
روند اعدامها ادامه داشت که وحشتناکترین و بی حساب و کتابترین آنها اعدامهای سال ۶۰ و بعدا دهه شصت بود که حکومت رسما و علنا کسانی را که در خیابان دستگیر میکرد، در جا، پای دیوار میگذاشت و آنها را تیرباران میکرد.
بعد از درو کردن مخالفان حکومت که عمدتا از سازمان مجاهدین خلق و و گروه های چپ بودند و سبک سازی زندانها، و مرگ قاتل اعظم خمینی، حکومت که تا حدودی خیالش از جانب این مخالفان سرسخت راحت شده بود، اقدام به گشودن میلیمتری فضای سیاسی، در حد انتشار نشریات فرهنگی کرد ولی همان را هم طاقت نیاوردند و قصد جان روشنفکران و پاکسازی جمهوری اسلامی از این افراد بالقوه خطرناک کردند که قتلهای زنجیره ای و ساقط کردن اتوبوس ارمنستان، گامهای موفق و ناموفقی بود که جمهوری اسلامی در این راه برداشت.
اعدامهای رسمی سیاسی اگر چه کمتر از اوایل انقلاب و دهه شصت میشد ولی همچنان صورت میگرفت که به دلیل فقدان وسایل ارتباط جمعی، اخبارش در سطح کشور چندان منتشر نمیشد.
با گسترش اینترنت و انتشار خبر از طریق آن و نیز شروع به کار تلویزیونهای ماهواره ای خبرهایی که پیشتر فقط به گوش ایرانیان ساکن خارج از کشور میرسید به داخل ایران هم رسید.
جمهوری اسلامی که با وجود تمام سرکوبها و از میان برداشتن مخالفان در دوره های مختلف حیات خود نمیتوانست مخالفانش را ریشه کن کند و در هر دوره زمانی گروهی مخالف از بیرون از سیستم خودشان یا در درون آن سر بر می آوردند و حتی در حد نایب بر حق امام یعنی منتظری به شکل اپوزیسیون در مقابل او قد علم میکردند در هر دوره به کشتار مخالفان از طریق محاکم شرعی و اعدام یا کشتار خیابانی دست زد، که در سالهای اخیر نمونه های مختلفی از آن را دیدیم که آخرین آنها در سال ۱۴۰۱ بود.
اعدام رسمی محمد قبادلو باز بر اساس قوانین شرع اسلام و مبتنی بر جرائم اسلامی، ادامه تر و تمیز شده اعدامهای خلخالی در ابتدای انقلاب است و ماهیتا هیچ فرقی نکرده جز این که خلخالی رسما و علنا میگفت که آدم زنده نیاز به وکیل وصی ندارد و در دوره حاضر مترسکی به نام وکیل از حقوق موکلش ظاهرا دفاع میکند که بعد از اعدام او در شکایت از این اعدام از اصطلاح «ذبح قانون و شرع» استفاده میکند که نشان میدهد قانون و شرع در جمهوری اسلامی معنایش چیست که قابل ذبح کردن است.
اعدام محمد قبادلو و فرهاد سلیمی آخرین اعدام یا به عبارت درست تر آدمکشی اسلامی نخواهد بود و تا زمانی که جمهوری اسلامی بر سر کار است ما شاهد این کشتارها طبق قوانین عصر حجری شرع و اسلام خواهیم بود. / م.ز
*********************************************
ما و اعدامها
ویکتور هوگو، یکی از چهرههای برجسته ادبیات فرانسه در قرن نوزدهم، تأثیرگذارترین نویسندهای است که میراث آن در طول قرنها طنینانداز شده است. در سال ۱۸۲۹، زمانی که او «آخرین روز یک محکوم» را نوشت، فرانسه دوران پرآشوبی را پشت سرمیگذاشت، که تحتتأثیر اختلافات سیاسی و نابرابریهای آشکار اجتماعی متزلزل بود. هوگو از طریق این مونولوگ درونی دلخراش، نه تنها بیشرمی مجازات اعدام را برجسته میکند، بلکه از نابرابریهای موجود در سیستم قضایی انتقاد میکند.
این اثر بهعنوان پنجرهای باز بر جامعه عمل میکند و نقصهای فرانسه پس از انقلاب را آشکار میکند. راوی محکوم، به نمادی از نقد هوگو تبدیل میشود و ماهیت اغلب خودسرانه و غیرقابلبرگشت مجازاتهای اعمال شده را آشکار میکند. با این حال، فراتر از این نقد مجازات اعدام، «آخرین روز یک محکوم» عمیقاً به ریشههای بیعدالتیهای اجتماعی میپردازد که اغلب به چنین احکامی منجر میشود.
در اثر اگزیستانسیالیستی آلبر کامو، «غریبه» کار ویکتور هوگو پژواک مییابد. این رمان که در سال ۱۹۴۲ منتشر شد، در دورهای از جنگ و عدم اطمینان، نامعقول بودن وجود را از طریق مورسو، قهرمان داستان، بررسی میکند. مانند هوگو، کامو از طریق بیتفاوتی مورسو نسبت به قراردادهای اجتماعی و بیگانه بودن او نسبت به زندگی خود، نقد اجتماعی ظریفی را ارائه میکند.
انتخاب کامو برای نشان دادن مورسو به عنوان غریبه با وجود خود با دیدگاه هوگو در مورد مجازات اعدام طنینانداز میشود. مورسو با جدایی عاطفی خود، هنجارهای اجتماعی را زیر سؤال میبرد و ناهماهنگی بین انتظارات جمعی و واقعیت فردی را برجسته میکند.
این دو اثر، اگرچه در زمانهای متفاوتی متولد شدهاند، اما بازتاب عمیقی در وضعیت انسان دارند. «آخرین روز یک محکوم» و «غریبه» پیچیدگی روانی قهرمانان مربوطه خود را تحلیل میکنند و خواننده را به تأمل در موضوعات جهانی مانند عدالت، گناه و جستجوی معنا دعوت میکنند. تأثیر این شاهکارها در داستانهای معاصر مانند «راه رفتن مرد مرده» هلن پرژین، «اعتراف» جان گریشام، «آهنگ جلاد» نورمن میلر و «درسی قبل از مرگ» اثر ارنست جی. گینز زنده است، که به کشف تفاوتهای ظریف پیچیده زندگی، مرگ و اخلاق ادامه میدهند. این کتابها صداهای متنوعی را به گفتوگو درباره مجازات اعدام و عدالت میافزایند و پرسشهای ادبی از وضعیت انسانی را در طول زمان گسترش میدهند.
آگاهی ایجاد شده توسط چنین آثاری غیرقابل اندازهگیری است. داستانهای عاطفی و عمیق، زمینه را برای همدلی فراهم میکند و خوانندگان را برای ارتباط با شخصیتها و احساس عواقب تصمیمهای پیچیده اخلاقی ترغیب میکند. با برانگیختن این احساسات، ادبیات میتواند به نیرویی قدرتمند برای تغییرات اجتماعی تبدیل شود. سؤالات مطرح شده توسط این داستانها در ذهن خوانندگان باقی میماند و آگاهی را بیدار میکند که در نهایت میتواند به اقدامات ملموس و دگرگونیهای اجتماعی تبدیل شود.
بنابراین، ادبیاتی که چنین موضوعات حادی را بررسی میکند به تأمل فکری محدود نمیشود، بلکه به فراخوانی برای عمل و دگرگونی گسترش مییابد. این آثار جامعه را به چالش می کشد تا در برابر بیعدالتیها منفعل نماند و فضایی را ایجاد کند که گفتوگو درباره اخلاق و عدالت میتواند شکوفا شود. در نهایت، قدرت ادبیات در توانایی آن در ایجاد پیوندهای عاطفی و فکری نهفته است، و راه را برای جامعهای هموار میکند که آگاهتر، همدلتر و قادر به زیر سؤال بردن ساختارهای حاکم بر عملکرد آن باشد.
ایران اکنون جزو معدود کشورهای دنیا است که همچنان حکم وحشیانه اعدام اجرا میشود و جانهای زیادی از ما میگیرد و در این ۴۵ سال خونین، حاکمان جانی رتبه نخست این ددمنشی را در دنیا به خود اختصاص دادهاند. در کشورهایی مانند الجزایر، مراکش، ترکیه، سنگال و بسیاری از کشورهای افریقایی علیرغم اینکه مجازات اعدام بهشکل قانونی لغو نشده است، بیش از سی سال است که این حکم اجرا نمیشود. با این حال چرا عریان کردن قبح این عمل وحشیانه آنچنان که باید در ادبیات ما وارد نشده است؟ چرا روایت زندگی این جانهای شیفتهای که هر روز بر چوبهدار میروند جوهر ادبیات ما نشده است؟ چرا من و ما دچار این بیحسی شدهایم و قاتلان جدیتر از همیشه طنابهای دار را بالا میکشند؟/ب.ع