عبدالستار دوشوکی ـ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲ مقاله ای را از دکتر عبدالکریم سروش تحت عنوان "یوسفی نیست درین مصر که زندانی نیست" در سایت زیتون خواندم که اکنون با تیتر "نامه عبدالکریم سروش به خاتمی" در سایت گویا نیز منتشر شده است. طبیعتا آن را با شگفتی مغتنم شمردم. زیرا این نوشتار یا نامه ظاهرا حکایت از دگرگونی شگرف از مواضع دکتر سروش دارد. ایشان به این نتیجه رسیده اند که با دلو انتخابات از چاه نظام آب آزادی نمیتوان کشید و از درخت ولایت جز چوبه دار نمیتوان تراشید. ایشان با صراحت می گویند "از پستان فقاهت صفوی شیر عدالت علوی نمیتوان دوشید". این نکته آخر برای نگارنده که سُنی زاده است، معنای خاصی دارد. البته منظورم ترجیح دادن داعش سُنی بر داعشیعه نیست. چون هر دو دو روی همان سکه توحش هستند. اما نکته مهم اینجاست آقای دکتر سروش با شیر پستان فقاهت صفوی تغذیه فکری و رشد و نمو کرده و بزرگ شده است. معمولا نوزادان در دوران شیرخوارگی و طفولیت پستان مادر را گاز می گیرند، و نه در سن ٧٩ سالگی. اما از قدیم الایام گفته اند "دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است".
یعنی آقای دکتر سروش که در جایگاه "فیلسوف زمانه" قرار دارد و به نوعی می توان گفت خودش جزو معماران و بنیانگذاران این رژیم اهریمنی بوده که حتی در دهه شصت هزاران انسان بیگناه را اعدام کرد و آن زمانها دکتر سروش از آن همه جنایت حمایت می کرد و یا حداقل سکوت اختیار کرد، اکنون اگرچه دیر، اما به این نتیجه رسیده اند که با کشت خار خرما بار نمی آید. یعنی چهل و پنج سال طول کشید تا آقای دکتر سروش در واپسین حلقهی زنجیرهی تسلسل فلسفی خویش به این فرجام و موخره استدلالی برسد که با کاشتن جو گندم درو نخواهد شد و اینکه اگر گرگ بپروریم عاقبت ما را خواهد درید. متاسفانه گرگ درنده جمهوری اسلامی در طی این ٤۵ سال دهها هزار بیگناه از گله را درید، و شبان تا به امروز بیدار نشده بود.
بنده که در زمان انقلاب بهمن ۵٧ حدود ١٩ سال سن داشتم و در تهران دانشجو بودم، با توجه به اینکه بسیاری از آخوندها از جمله شوهر خواهر آقای خامنه ای و امثال مکارم شیرازی (که ابتدا به زابل سپس چابهار و کردستان تبعید شد) در انتهای کوچه کوچک ما در شهر کوچک آن زمان چابهار در خانه تبعیدی های معمم برای مدتی زندگی می کردند و تعامل و برخورد و نگاه نگارنده به آنها و قشر آخوند قبل از انقلاب بصورت ساده لوحانه ای خوشبین و مثبت بود، بلافاصله بعد از انقلاب به این نتیجه رسیدم که غافلانه در آستین خود مار پروریده ایم. ماری که بقول دکتر سروش در حقیقت گرگ بود در لباس میش. به همین دلیل اجازه ندادیم در چابهار (مثل بسیاری از شهرهای بلوچستان و کردستان و ترکمن صحرا) صندوق های رای برای رفراندوم جمهوری اسلامی برگزار شود. رفراندومی که آقای سروش به آن رای دادند. سالها پیش همین دانشجوی ١٩ ساله به خاطر ساده لوحی و عدم آگاهی قبل از انقلاب بارها از ملت ایران عذرخواهی کرده است. نه به این دلیل که مثلا در انقلاب ۵٧ سر پیاز بوده یا ته پیاز. اما به دلیل ساده لوحی از ناآگاهی و باور غلط خودم عذرخواهی کردم. چون فاجعه بهمن ۵٧ باعث کشتار هزاران انسان و ویرانی کشور شد.
به باور بنده بعد از این مقاله آقای دکتر سروش زمان آن فرا رسیده است که ایشان بعنوان "فیلسوف شارح" و مدافع نظام که با شیر پستان فقاهت صفوی بزرگ شده بودند و چهل و پنج سال بدیهیات آشکار و روشن را در مورد این رژیم خونریز نه تنها ظاهرا نمی دیدند بلکه دهه ها آن را با برهان و فلسفه (اگر نگویم سفسطه) توجیه می کردند، اکنون یک "عذرخواهی" به ملت ایران و به قربانیان این "گرگ درنده" بدهکار هستند. وی برای دهه های متوالی به مخالفین رژیم که دقیقا همین حرف ها و نتیجه گیری امروز سروش را تکرار می کردند، حمله می کرد. اما اکنون خودشان به همان نتیجه مخالفان رسیده اند. چرا؟ چون خاتمی رای نداد؟ یا اینکه تغییرات شگرفی در ایشان بوجود آمده. سوال دیگر اینکه اگر خاتمی رای می داد، آیا نظر ایشان عوض می شد؟
بنده بارها در باره نقش دکتر سروش در انقلاب فرهنگی که باعث کشتار دانشجویان و اخراج فله ای آنها (از جمله نگارنده) از دانشگاهها شد مقاله نوشته ام و مشاهدات خود را در طی حملات وحشیانه فالانژها و حزب اللهی های خونریز در اول اردیبهشت ١۳۵٩ در ضلع شمالی دانشگاه تهران به رشته تحریر درآورده ام و در مصاحبه ها از آن سخن گفته ام. سروش در دفاع از انقلاب فرهنگی در تلویزیون جمهوری اسلامی حزب اللهی های آدمکش را "دانشجویان متعهد و دوراندیش" می خواند و با قاطعیت می گوید: "خواست همه ملت این است که دانشگاه ها همگام با انقلاب اسلامی می باید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی را به خود بگیرد تا به گلستان معطری تبدیل شود و مشام همه دانشجویان به این "بوی دلنواز" عطرآگین شود".
گفتنی ها فراوان است، اما سخن را کوتاه کنم. زیرا هدف از نوشتن این مقاله کوتاه درخواست مشخص از دکتر سروش است. حال که اعتراف می کنند این رژیم یک گرگ و گرگ زاده است و دکتر سروش برای دهه ها از آن حمایت می کرده، صادقانه یک عذرخواهی بزرگ به ملت ایران بدهکار هستند. آن که عذرخواهی نمیکند از درون ضعیف و شکننده و ناصادق و دورو است. زیرا عذرخواهی کردن جسارت و صداقت می طلبد. منتظر عذرخواهی تاریخی ایشان خواهم بود. کلام آخر اینکه نه تنها امثال سروش بلکه همه آنهایی که توسط نسل جوان "۵٧ ی ها" خوانده می شوند پوزش و عذرخواهی بزرگی به نسل های برباد رفته بعدی بدهکار هستند.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
لینک مقالات مربوطه اخیر نگارنده
وای به روزی که دیگ صبر مردم سر برود؛ ف. م. سخن