محمدرضا تاجیک
یک
گوش کنید! آدمکها! تا کی میخواهید از ترس از دست دادن قدرت و منفعت گوش نکنید؟ باور کنید، گوشکردن شرط تداوم قدرت است. میدانم گوشکردن به صحبت دیگران، خصوصا وقتی به مذاق و مرامتان نخورد، یکی از سختترین کارهاست، میدانم دیریست درون پیلهی بیروزن قدرت خویش، احساس آرامش و امنیت بیشتری دارید و صداهای بیرون از پیله اذیتتان میکنند، اما این را هم میدانم گوشکردن «سیاست» است، «قدرت» است، و هیچ اهل سیاست و قدرت عاقل و صاحببصیرتی را از آن گریز و گزیری نیست.
قبول کنید آدمکها، در عرصهی سیاست، شنوندهی بد، سیاستپیشهی بدی هم هست. به این گفتهی اِستادز ترکل، خوب گوش کنید که میگوید: اگر زحمت خوب صحبتکردن با دیگران را به خود بدهیم و به آنچه میگویند خوب گوش کنیم، درمییابیم که هر کسی داستان جذابی برای تعریفکردن دارد.
اما بدانید، همانگونه که ریچارد فارسون و کارل راجرز میگویند: گوشکردن فعالانه یک نوع گوشکردن با درگیری بالاست و در آن شنونده با تمام وجود روی آنچه بیان میشود تمرکز دارد، سوالاتی میپرسد تا جزئیات را اضافه کند و آنچه را شنیده است خلاصه میکند، و بدانید گوشکردن به سخن دیگران، مستلزم رهایی از شر خودِ خود، یعنی افکارتان، است.
تردید نداشته باشید ناکامی شما در گوشکردن، که ریشه در همین تصلب و انجماد فکری دارد، عواقب سیاسی هولناکی دارد، زیرا گوشنکردن تنها در محدودهی مخالفان متوقف نمیشود و پس از درنوردیدن قلمرو موافقان، به حریم خودِ شما هم نفوذ میکند، تا جایی که دیگر به صدای خویشتن خویش هم گوش فرانمیدهید و خود را خصم خود میپندارید.
آدمکها، مپندارید هر صدای ناآشنا و مخالفی، صدای شرور است، صدای دیو و دد و شیطانی است که قصد قدرت شما کرده است، و مپندارید با کنترل زبانها میتوانید ذهنها را نیز کنترل کنید. مگر از اسپینوزا، در «رسالهی الاهیاتی-سیاسی» نخواندهاید که میگوید: اگر کنترل اذهان مردم همان اندازه آسان میبود که مهار زبانهایشان، هر حاکمی با خاطرجمع حکومت میکرد و هیچ حکومت ظالمانهای وجود نمیداشت؛ زیرا کل افراد طبق اذهان آنهایی روزگار میگذراندند که بر ایشان حکومت میکردند و دربارهی درست و غلط یا خوب و بد، فقط مطابق فرمانِ حاکمان دست به قضاوت میزدند. اما... این امر محال است که ذهن یک شخص، بهطور مطلق تحت کنترل شخصی دیگر قرار گیرد؛ زیرا هیچکس نمیتواند حق طبیعیاش یا تواناییاش را جهت تفکر آزادانه و قضاوتهای خاص خویش دربارهی هر موضوعی را به شخص دیگری تفویض کند و اساساً نمیتوان کسی را مجبور به چنین کاری کرد. به همین دلیل حکومتی که درپیِ کنترلِ اذهان مردم باشد، ظالمانه تلقی میشود.»
گوش کنید آدمکها، تا زمانی که از نوعی تب ادراکی و تحلیلی رنج میبرید، آن سیاست که میورزید با حال و احوال جامعه همزمان و همزبان نیست. به بیان دیگر، آنچه بهنام سیاست میکنید/میورزید با جامعه در یک اکنون مشابه (به تعبیر ارنست بلوخ) بهسر نمیبرد، از اینرو، همواره از جامعه به بیرون پرتاب میشود و گوش جامعه برای شنیدن صدای آن سخت سنگین میگردد.
بپذیرید تحلیل و تصویر شما از جامعه، همواره شبیه تاریکخانهای است که عکسهای آن یکجا زیادی نور خوردهاند، و زیادی روشن شدهاند، و جایی دیگر کمتر نور دیدهاند و تیرهاند، و دقیقا در چنین شرایط و وضعیتی است که گرفتار هذیانگویی، پرگویی، بیربطگویی، بدگویی، و دروغگویی میشوید و جامعه را در معرض بحرانهای ساختشکن و بنافکن روحی و روانی و احساسی و اعتقادی قرار میدهید.
آنگاه نیز که از نوعی گفتوشنود سخن میگویید، آن دیالوگ (گفتوشنود دوطرفه) نیست، مصاف مونولوگهاست، زیرا هرگز گوشدادن را به نیکی نیاموختهاید و در هر گفتوشنودی منتظرید تا سخن طرف مقابل به پایان رسیده یا نرسیده، با پاسخ از قبل مشخص خویش، گفت او را سرکوب کنید.
به گفتهی شاملو، بلد نیستید بحث و گفتوشنودی را پیش ببرید، چون هیچوقت نیاموختهاید حریف بحثی باشید. اگر گمانتان این است که مخاطبانی دارند به سخنان شما گوش میدهند، به احتمال بسیار گرفتار خوشخیالی شدهاید: آنان از همان دو سه جملهی اول شما در صندوقخانه را بستهاند، دانرد آن پشت دندانهایشان را برای دریدن تو تیز میکنند.
آدمکها، تردید نکنید که برخی از شما، زيستي «بر زماني» و نه «در زماني» دارند و منطق تغییرات و روح متغیرهای بیبدیلی که هر لحظه شرایط را دستخوش دگرگونهشدن میکنند را احساس نمیکنند، و چندان تمايلي به گوشکردن به صدای پای بحرانهای در راه ندارند.
اینان، در هزارتوي پندارهها و انگارهها و فانتزیهای خود سخت گرفتارند و چشمانشان خانهی خیال است و عدم. لذا چنان در چنبرهي دنياي فسرده و خامُش انتظار و طلب نگاه خویش گرفتار آمدهاند كه صداي عبورها و جداییها و فاصلهها و شکافها و ریزشها را نميشنوند، و در هیچ شرایطی نمیخواهند بپذيرند شديداً نيازمند بازسازي احساس و برداشت خود از شرایط و وضعیت تغييرات شتابآلود جامعه، و شستن چشمان خود و طور دیگر دیدن، هستند.
دو
گوش کنید آدمکها، با گوشکردن به افراد و به خود فضایی میدهید تا نفس بکشند. سیاست، زمانی اتفاق میافتد که اجازه میدهید گوشدادن جاری شود. سیاست، دانش و هنر و فن ارتباط فعال یا گوشدادن موثر است. «گوشدادن مؤثر» مساوی با «شنیدن» نیست. «گوشدادن» عملی ارادی است که نیاز به دقت و توجه دارد، اما «شنیدن» عملی غیرارادی است که به دقت نیاز ندارد.
گوشدادن فعال، پیداکردن معنای گفتار دیگران در ذهن خویش است. شنیدن فعالیتی جسمی است و نیازی به یادگیری ندارد، چراکه دستگاه شنیداری ما غیرارادی در اثر برخورد با صداها، تحریکشده و شنیدن حس میشود. ولی گوشدادن فعالیتی ذهنی است که نیازمند یادگیری است و تا به آن توجه نکنیم ادراک نمیشود. ما با گوشهای خود میشنویم، ولی با مغزمان گوش میدهیم.
گوشدادن، یک فرآیند منفعل مانند نفسکشیدن نیست، بلکه یک کنش فعال است و خوبگوشدادن، که مستلزم مکالمهی خوب و پرسش خوب است، یکی از در دسترسترین و نیرومندترین اشکال ارتباطی در سیاست است. با این وصف، آنچه شما میکنید کنش غیرارادی شنیدن است نه گوشکردن. لذا حکایت بسیاری از شمایان، بیشباهت به حکایت «جهلمند» ملکمخان نیست، که میشنید اما گوش نمیکرد.
ملکمخان حکایت میکند: جهلمندي را ديدم كه با جمعي از خواص مرده خويش در محفلي نشسته و به اداي مراسم عدالت و به تعليم فرايض شريعت اشتغال دارد. تاجري كه آثار امانت و ديانت بر ظاهر احوالش مترسم بود وارد مجلس شده با كمال عجز و با نهايت خضوع بنا كرد با جهلمند مرشد گفتوگو كردن. چون سخن ايشان به اباطله و اطناب انجاميد به احتياط تمام نزديك شدم و بيآنكه مرا ببينند گفتار ايشان را در دفترم ثبت كردم.
تاجر گفت: «به سر مبارك شما اگر لازم نداشتم اظهار اين مطلب را هرگز نميكردم. تا وقتي كه اين پانصد تومان را نزد سركار امانت گذاشتم به هيچ وجه احتياجي نداشتم، اما چندي است كه اوضاع بنده بسيار پريشان شده است و اگر الان اين امانت را لطف نفرماييد بهكلي رسواي شهر خواهم شد....»
جهلمند گفت: «استحصال مواد منال را كه مصباحي است از فروغ معاني بر تقطيع مقاصد عقبي مكون نميتوان ساخت، زيرا كه هر بسيط را صداعي لايح و هر بصير را مطلع لامع واجب است.»
تاجر گفت: «فرمايش همه مربوط و صحيح است، وليكن بنده زياده معطل هستم. بفرماييد امانت بنده را بياورند.»
جهلمند گفت: «هاديان ديانت دفاع سوانح را از نوايب فوايد شمردهاند و به فحواي المرحوم مراجع من الضلات هميشه تكذيب شهود بر معارف صوامع محامد طبايع بوده است، والا چرا بايد ارواح صواعق بر تحديد دهور منجمد و منقسم باشند. والكلام افضل من الكنفذ الموانع. پس شما واجب است كه رجم سفاهت را بر نجم سعادت و تذكار مناقب مرجح سازيد.»
تاجر گفت: «آقاي من، من كه نيامدم مسائل حكمت بشنوم. مرا چرا اين قدر معطل ميگذاريد؟»
جهلمند گفت: «اعتقاد معارج در مطرح مدارج خلاف شرط ثواب است و به حكم من اغتس اموالكم فهو طالع الصالحون ركوب شهدا را در حوزه انضباط مكشوف ساختهايد كه تجرد حقوق....»
تاجر گفت: «چه ميگوئي اي مرد عزيز؟ از صبح تا به حال مرا معطل داشتهايد كه چه؟ امانت مردم را پسدادن اين همه طول و تفصيل نميخواهد زود بگوييد پول مرا بدهند بروم پي كارم.»
جهلمند گفت: «من نشرد علي الجعل و قد صدعت علي السهل. روايج نصايح را مستمع باش كه حكما گفتهاند....»
تاجر گفت: «تف بر قبر پدر هر چه حكيم است! اين چه بازي است كه براي من در آوردهايد؟ مردم نيامدهاند سخريه شما بشوند.»
جهلمند گفت: «تعسير تغيير كردگار واحد كه سطوح فتوح را به حكم ما اخذتم من العباد و قدلكم متاع قليل الجليل، را بر يد محققين مفوض فرمودهاند.»
تاجر گفت: «مردكه، اين حرفها چه چيز است؟ ميخواهي با اين جفنگهاي شرعي بيمعني امانت مرا بالا بكشي؟ به حق خدا تا دينار آخرش را نگيرم دستبردار نخواهم بود.»
جهلمند گفت: «تكذيب تهمت را بر انكار اسناد منقطع ساز. والله جزيناك و عطيناك حد شرعي كثيرا و شديدا.»
تاجر گفت: «مردكه! تو راستي ديوانه شدهاي. دماغت ناخوش است. حرف حسابي تو چه چيز است؟ چرا پول مرا پس نميدهي؟»
جهلمند گفت: «اي سگ ملعون، اي خبيث لعين، تو به مقياس خازن شريعت بيادبي ميكني؟ تو با انوار منبع جهالت تصريف تهمت مينمائي؟ بزنيد اين كافر شنيعالاصل را. اغضبوا و ازجرو اين مرتد جهنم الزاد را.»
تمام مردهمرشدها از هر طرف با قهر تمام هجوم آوردند و مقصر بيگناه را خونآلود و قريب به هلاكت از مجلس بيرون كردند. بيچاره تاجر هر چه داشت بر سر ادعاي خود خرج كرد، وليكن هر جا كه رفت مطعون و مردود به جز حد شرعي چيزي عايدش نشد (مجموعه خطي رسائل ميرزا ملكم خان، رساله شيرين، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، شماره ۳۲۵۷۰، ۱۲۹۵).
سه
گوش کنید آدمکها، شاید مشکل دیگر گوشهای ناشنوای شما این باشد که چون خویش را تدبیرگر عالمی میپندارید، به هر کس که بر شما خردهای میگیرید، بیتامل پاسخ میدهید: لاحول، این چه افزون گفتن است، از قدیم این کارها کار ماست و آدمیان و عالمیان از ما میجویند و میآموزند ترتیبها و تدبیرها.
چون زهرِ منیتتان بر کیمیای محبت غلبه کرده، جز خود نمیبینند و نمیشنویید و برنمیتابند. چون خود را در هودج کبریایی خود متمکن میدانید و از وجود دیگران مستغنی»، و «هر که را اندر وجه شما باشد فنا، خودی مینامید».
چون دروني خيالانديش دارید، لذا هر دليل و استدلالی بر خيالتان میافزاید. چون اسير پيشافرضها و پيشافهمهاي خود هستید. جملگي بر اين تصورید كه هر پديده و واقعيتي، «هستي» خود را وامدار دانش شماست. چون پیشِ چشمانِ سر و دل خود، شيشهاي كبود نهادهاید و از اينرو، عالم و عالميان كبودتان مينماید.
چون همواره از تصوير و تصوّري كه از «دگر» خويش میسازید در بيم و هراساید، و هر نشانۀ گفتاري، نوشتاري و رفتاري این دگرِ خودساخته را، تهديد و تحديدي بر تماميتِ «خود» و «خوديها» ميپندارید. چون قياس از خويش ميگیرید و هر گل سرخي را خون، و هر عاقل شيدايي را مجنون ميپندارید.
چون بهظاهر از حقايق و دقايق عالم ميگویید و بر هر پديدهاي حكمي جاري ميسازید، ليك در باطن صفير و داماید و هيچ حكمي را بر احوال و رفتار خويش نميپسندید. چون كار پاكان را قياس از خود ميگیرید، سحر خود را معجزه مينمايانید، گفتمان خود را فراگفتمان و «راه» خود را «صراط» تعريف ميكنید، خود را مردمان هميشهبيدار و ديگران را مردمان آسوده در خفتار ميدانید.
چون سخت مبتلا به نوعی اتواسکوپوفیلیا (لذتبردن از نگاه بهخود)، نوعی نارسيسيسم يا خودشيفتگي (خود را برتر از ديگران دیدن، از ديگران بهرهكشيکردن و مشتاق شنيدن مدح و تمجيد دیگران) هستید، پنداری در وجود شما خائنی بهنام خودخواهی وجود دارد که فقط در برابر تملق و چاپلوسی نرم میشود.
به عنوان آخرین کلام، به این گفتۀ ویلهلم رایش گوش کنید آدمکها: «آدمهای بزرگ میدانند چه وقت و در کجا یک آدمک هستند. آدمکها غافل از حقارت خویشاند و از پی بردن به آن میترسند. آنان کوچکی و کوتهفکری خود را در پس رویاهای قدرت و عظمت دیگران پنهان میکنند. به سرداران بزرگ جنگ افتخار میکنند اما بهخود نمیبالند و بهجای ستودن اندیشهای که دستگیرشان شده، اندیشهای را که درنیافتهاند میستایند.»
چنانچه اندکی گوش کنند، صدای این حکم تئوری بقا را خواهند شنید: «تا خیلی دیر نشده، آدم شوید و از حقارت و صغارت خودخواسته خارج شوید».