مهران مصطفوی ـ حدود ۴۰ روز از کودتای خرداد ۶۰ که نقطه عطفی در تاریخ ایران بعد از انقلاب بود، گذشته بود. آنروزها، روزهای بسیار سختی برای ما بود. بدستور خمینی دستگاه اعدام، با شدت و حدّت کامل کار میکرد. از آقای بنی صدر خبر نداشتیم. او در مخفیگاه بسر میبرد.
قاضی گیلانی حکم اعدام او را داده بود و ما نمیدانستیم ایشان پیش چه کسانی است بعدها فهمیدیم که حزب ملت ایران به رهبری آقای فروهر او را به مخفیگاه برده است و کسانی که به بنی صدر پناه داده بودند دستگیر و اعدام شدند. آنها به کسی پناه داده بودند که هنوز حتی از دید رژیم رئیس جمهوری قانونی کشور بود یعنی قبل از داستان عزل و برکناری او.
در تمامی شهرها به دفاتر هماهنگی مردم با رئیس جمهوری یورش برده بودند و همکاران بنی صدر یا دستگیر شده بودند و یا در مخفیگاه بسر میبردند. لاجوردی گفته بود هر کس تظاهرات کند او را اعدام خواهیم کرد. صبح زود روز ۲۹ جولای بود دقیقا نمیدانم چه ساعتی ولی آن روزها حتی یک بار هم اخبار رادیو و تلویزیون فرانسه را از دست نمیدادم. ۲۹ جولای دنیا در انتظار مراسم ازدواج لیدی دی و پرنس چارلز انگلستان بود. گمان میرفت بیشتر اخبار در اینباره باشد. در محل زندگی مان در پاریس با دوستم اکبر مشغول تماشای تلویزیون بودیم. یکباره خبری شنیدیم که شوکه شدیم. تلویزیون اعلام کرد که آقای بنی صدر با هواپیمای نظامی به فرانسه وارد شده است. فورا از جایم پریدم گفتم اکبر بلند شو باید برویم خانه بنی صدر. من کلید خانه را داشتم. علی پسر آقای بنی صدر با مادرش خانم عذرا حسینی در ایران در مخفیگاه بسر میبردند و اطلاعی از آنها نداشتیم.
دو دخترش فیروزه و زهرا نیز که در فرانسه زندگی میکردند بی اطلاع از وضعیت آن روزهای پدر و مادر بسر میبردند و آینده هم مشخص نبود چه میشود بدعوت خانم دکتر تقی زاده به انگلستان رفته بودند تا مدتی را پیش ایشان باشند. خود دکتر تقی زاده که از مبارزان دوران نهضت مقاومت ملی، اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب و از همراهان آقای بنی صدر بود نیز در مخفیگاه بسر میبرد. من و دوستم اکبر فورا خود را به شهر کشان Cachan رساندیم شهری در حومه پاریس. آقای بنی صدر در آنجا اپارتمان کوچکی داشت که در زمان شاه با همسر و سه فرزندش در آن زندگی میکرد. حدود ساعت ۱۰ صبح بود و ما جلوی آپارتمان منتظر بودیم که یکباره ماشینهای پلیس به محل رسیدند. آقای بنی صدر از ماشین پیاده شد، به سمت او رفتم و او خندان دستی به سرم کشید و گفت "چطوری حضرت آیت الله!
" آن روزها ریش گذاشته بودم و فکر کنم اشاره ایشان به ریشم بود. آقای رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق که از ۹ تیر حفاظت از آقای بنی صدر را بعهده گرفته بود و آقای معزی که خلبان هواپیما بود نیز حضور داشتند. بنی صدر به سئوالات خبرنگاران فرانسوی در جلوی ساختمان پاسخ میداد. او از خیانت خمینی به خواستههای مردم در انقلاب و ادامه مبارزه برای استقلال و آزادی و دمکراسی میگفت و توضیح داد چون مردم انتخابات ریاست جمهوری رجایی را تحریم کرده بودند به خارج آمده است و مبارزه را تا استقرار دمکراسی در ایران ادامه خواهد داد. همینطور که در عکس مشاهده میکنید من، آقایان معزی و رجوی در کنار او هنگامی که به خبرنگاران پاسخ میدهد هستیم.
او یک شلوار و یک پیراهن به تن داشت که برایش در هواپیما آورده بودند. معلوم شد که با لباس نظامی از ایران خارج شده و به هنگام رسیدن به فرانسه لباسش را عوض کرده است. آقای بنی صدر چون از کارت یک نظامی برای ورود به فرودگاه مهرآباد استفاده کرده بود سبیل خود را تراشیده بود که با عکس صاحب کارت خیلی تفاوت نداشته باشد و پاسداران نتوانند هنگام ورود به پایگاه او را شناسایی کنند. بهزاد نبوی رهبر مجاهدین انقلاب اسلامی که میلیاردها ثروت ایران را در قرارداد غیر قانونی الجزیره با امریکا برای آزادی گروگانها بر باد داده بود و بنی صدر از او رسما شکایت کرده بود مصاحبه کرد که بنی صدر با لباس زنانه از ایران خارج شده است.
این دروغ مانند دروغ اشعه موی زن تا دهها سال تکرار میشد. بیچاره سازندگان این دروغها گمان میکردند که با این گفتهها بنی صدر را تحقیر میکنند اما آنها قبل از هر چیز نگاه تحقیر آمیز خود به زن را نشان میدادند. بهرحال چند نفر دیگر وارد خانه شدند که لباس خلبانی به تن داشتند و به آقای بنی صدر ادای احترام نظامی کردند، کمی صحبت کردند و بعد رفتند. تلفن خانه دائم زنگ میزد. خبرنگاران همه میخواستند با آقای بنی صدر مصاحبه کنند. همانروز جمهوری اسلامی تقاضای استرداد بنی صدر را از فرانسه کرد.
با اکبر دو نفری کارها را انجام میدادیم شروع کردیم دوستان دیگر را مطلع کردن. اما اولین مشکلی که با آن مواجه بودم مسئله تهیه ناهار بود! در جیبم شاید ۵ فرانک هم نداشتم اکبر هم همینطور. آنزمان نه کارت بانکی بود و نه تلفن همراه. آقای بنی صدر هم پولی نداشت حتی یک فرانک! شاید اولین رئیس دولتی بود که بدون یک شاهی از کشور خارج شده بود. در هنگامه مشکل مالی و مسئله تهیه نهار یکباره زنگ در خانه زده شد خانمی ایرانی سلام داد و گفت آیا میتوانم کمکی کنم؟ با خجالت گفتم مشکل تهیه نهار داریم و حداقل ۶ نفر هستیم. بعدها فهمیدم که ایشان یکی از دوستان بودهاند.
بهرحال ایشان خودشان هم خرید کردند و هم غذا را تهیه کردند. خبرنگاران زیادی پایین خانه جمع شده بودند. رجوی با آقای بنی صدر صحبت کرد و سپس همراه آقای معزی به منزل برادرش آقای دکتر صالح رجوی که در شهر اورسوراواز Auvers-sur-Oise خانهای بزرگ داشت رفت. در سالن کوچک آپارتمان نشسته بودیم که یکباره صدای "الله اکبر و مرگ بر بنی صدر" از بیرون خانه آمد. پایین رفتم دیدم عدهای حزب الهی جمع شدهاند حدود ۲۰ نفر بودند پلیس مشغول دستگیری آنها بود.
برخی از آنها را میشناختم اکثرا در خانه فرهنگی ایران کار میکردند. رفتم به پلیس گفتم ما از اینها شکایتی نداریم. اما پلیس گفت اینها وارد محوطه ساختمان شدهاند و اجازه نداشتهاند. البته همسایهها هم ابراز ناراحتی میکردند طوریکه که آقای بنی صدر بعلت مسائل امنیتی بعد از چند روز آنجا را ترک کرد. چندین ماه بعد که باید پاسپورتم را تمدید میکردم مامور سفارت گفت "شما مشکل دارید" گفتم چه مشکلی؟ گفت "شما با پلیس فرانسه همکاری میکنید! " به این بهانه پاسپورت من را ندادند این بود که چندی بعد مجبور شدم تقاضای پناهندگی بدهم.
رژیم بطور جدی قصد جان بنی صدر را داشت اما زمانی که هواپیما هنوز در آسمان فرانسه بود و فرود نیامده بود آقای پیرموروا اولین نخست وزیر سوسیالیست آقای فرانسوا میتران با آقای بنی صدر صحبت کرد، بعد از اطمینان به او خوش آمد گفت و اینگونه بود که "هواپیمای ربوده شده" اجازه فرود بر فرودگاه نظامی شهر اوورو Évreux در نزدیکی پاریس را از مسولان فرانسوی گرفت. اما جمهوری اسلامی نه تنها تقاضای استرداد بنی صدر را کرد بلکه حمله به اطراف سفارت فرانسه و تهدید فرانسویان باعث شد فرانسه ۱۶۰ فرانسوی را از ایران خارج کند. خروج آنها قدری طول کشید و گمان میرفت ایران عمدا اینکار را میکند تا فرانسه آقای بنی صدر را به ایران بازپس بفرستد. حتی چند سال بعد یک دیپلمات فرانسوی در لبنان را به گروگان گرفته بودند تا با آقای بنی صدر مبادله کنند! و طی دهههای بعد پلیس فرانسه چند گروه ترور را نیز خنثی کرد.
بهرحال خبر اول آنروز در فرانسه خبر آمدن آقای بنی صدر به فرانسه بود و از اینرو خبر ازدواج لیدی دی مقداری کمرنگ شد! ۴۳ سال از آنروز گذشته است و ماجرای همراهی من با ایشان در تبعید دوم آقای بنی صدر اینچنین شروع شد. یاد این مرد بزرگ گرامی باد، انگار همین دیروز بود! و ما هنوز با او در تبعید هستیم.
مهران مصطفوی
تغییر صد و هشتاد درجه ای فؤاد ایزدی