Friday, Nov 8, 2024

صفحه نخست » استاد، دشمن قسم‌خورده‌اش و یک رسوایی در اوبرلین

mahalati.jpgرویا حکاکیان ـ کیهان لندن ـ ۱. یک ناپدید شدن: در ۷ آذر ۱۴۰۲، شرح حال یک استاد دائم کالج اوبرلین از تارنمای این کالج ناگهان ناپدید شد. یک روز پیشتر، کافی بود نام محمد جعفر محلاتی را در این تارنما جست‌وجو کنید تا صفحه‌ای از زندگی‌نامه‌ی مفصل و پیوندهای چندین پست و ویدیوی او باز شود همراه با عکس وی: مردی با ریش و موی خاکستری و لبخندی خویشتن‌دارانه که با عنوان «استاد مطالعات صلح و دوستی» همخوانی داشت. از سال ۱۳۸۶، او یکی از برجسته‌ترین استادان در این دانشگاه بود.

محلاتی، دیپلمات برجسته‌ی پیشین و سفیر ایران در سازمان ملل از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۸، با خود زرق‌و‌برق ‌شهرهای بزرگ را همراه با داستان‌های دلکشی از روزهای هم‌نشینی‌اش با سیاستمداران و دیپلمات‌های جهانی به این کالج کوچک آورده بود. کم‌وبیش همه‌ی دانشگاهیان، که میان‌شان همگرایی همیشه دشوار به‌دست می‌آید، از محلاتی همچون مردی "با‌‌‌ابهت" یاد می‌کنند. اگر تشیع یک کارزار تبلیغاتی برای جلب مصرف‌کننده‌ی آمریکایی راه انداخته بود، محلاتی--که کت و شلوار غربی را با بلیزر و پیراهن یقه‌ مائویی را جایگزین کت‌‌شلوار وکراوات غربی کرده بود در یک جایگزین کرده و با یک بی‌ام‌و قرمز در شهر می‌چرخید --می‌توانست آن تبلیغ باشد.

حتی اهالی شهر هم فریفته شده بودند. استاد ایرانی که برای آنها یک روز سالانه‌ی دوستی با پرچم‌های رنگین‌کمانی و تی‌شرت‌های صلح به ارمغان آورده بود، شاهدی بود که به آن نیاز داشتند تا بر خطای دولت جورج دبلیو بوش که ایران را حکومت شر می‌نامید گواهی بدهد. با آمدنش به اوبرلین در سال ۱۳۸۶، محلاتی توانست به این شهر کوچک رنگ و بویی از شکوه جهان‌وطنی ببخشد. و چند سال بعد، به سمن استادی کرسی معتبر «نانسی شروم دای» در مطالعات خاورمیانه و شمال آفریقا منصوب شد. این کرسی به نام نانسی شروم دای، رئیس کالج اوبرلین از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۸۶، نامگذاری شده بود و دای بود که محلاتی را پس از دیدارش با او در دو سفر به ایران در اواسط دهه ۱۳۷۹ به اوبرلین آورد.

اکنون، همه آثار آن مرد--از جمله پلاک نام روی در دفترش و عنوان‌ درس‌هایش در کاتالوگ آنلاین--از اوبرلین حذف شده‌اند، بدون هیچ توضیحی مگر «مرخصی نامحدود». در هر سال دیگری، اخراج استادی پیشتر ستایش شده و مورد حمایت مقامات عالی کالج، شاید توجه چندانی بر‌نمی‌انگیخت. اما این بار این برای آکادمی آمریکایی سال عادی‌ای نبوده است.

اعتراض‌های ضد اسرائیلی در برخی از معتبرترین دانشگاه‌های کشور، اگرچه چنین می‌نمود که بر جنگ در غزه مربوط باشند، اما رتوریک معترضان--مسلمان یا نه-- اغلب با اصطلاحات اسلام‌گرایی آمیخته بود. دانشجویان برای برگزاری نماز، با برافراشتن پرچم‌های حزب‌الله یا حماس و تکرار کلماتی عربی که بیشترین‌شان معنی آنها را هم نمی‌فهمیدند، صف می‌کشیدند. موج همدلی‌ در میان جوانان آمریکایی که در همین کشور بزرگ شده‌اند--و بیشتر آنها ادعای بی‌دینی دارند و از خانواده‌های مسیحی آمده‌اند-- از تأثیر ایدئولوژی‌ای خبر می‌داد که مدت‌ها پیش از ۱۵ مهر ۱۳۸۲، به آرامی در کالج‌ها و دانشگاه‌های آمریکا نفوذ کرده بود.

در این میان، داستان محلاتی، یکی از نخستین ترویج‌دهندگان این ایدئولوژی، بسیار فراتر از کالج اوبرلین می رود. برای دریافت اینکه چگونه او جای پای خود را در کالج پیدا کرد و چگونه با وجود نداشتن مدرک و مقالات علمی کافی در آنجا باقی ماند، باید دید که چگونه یک مروج اسلام‌ سیاسی از همدلی‌ آمریکاییان «پروگرسیو» برای فریب کسانی که او را در جمع خود پذیرفته بودند، سوء استفاده کرده است.

۲. استاد و دشمن قسم‌خورده‌اش: به مدت سیزده سال، محمد جعفر محلاتی علی رغم مشکلات گاه و بیگاه، زندگی دلپذیری در اوبرلین سپری کرد.محلاتی، فرزند یکی از بانفورترین آیت‌الله‌های ایران، در پی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، جایگاه خود را در میان نخبگان حاکم جدید به دست آورده بود و بدون اینکه هیچ تجربه‌ی دانشگاهی داشته باشد، در سن ۲۶ سالگی به ریاست دپارتمان اقتصاد دانشگاه کرمان منصوب شد. و بدون اینکه هرگز پیشینه‌ی‌ سیاسی و مقام دولتی داشته باشد، کمی بعد به فرمانداری شهرستان جیرفت گمارده شد. پس از چندین تجربه شغلی دیگر، در سال ۱۳۶۰ به وزارت امور خارجه ایران راه یافت و با اینکه چشم به مقام وزیر امور خارجه داشت، به ریاست دفتر ارتباطات سازمان ملل رضایت داد.

در سال ۱۳۶۶، سرانجام محلاتی به عنوان سفیر ایران در سازمان ملل منصوب شد و در مرکز توجه بین‌المللی قرار گرفت. اما این مامویت هم در کمتر از دو سال به طور ناگهانی پایان یافت. دلایل استعفای او هنوز هم مبهم است. پس از آن، محلاتی وجهه خود را بازسازی کرد و از یک دانشگاه به دانشگاهی دیگر به عنوان پژوهشگر مهمان سفر کرد. دانشجوی فوق لیسانس شد و سپس دکترای خود را ادامه داد تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۸۶ در اوبرلین خانه‌ای یافت.

اما در سال ۱۳۹۹، امنیت آن آشیانه، جایی که هیچ‌کس هرگز از او درباره گذشته‌اش یا رژیمی که به آن خدمت کرده بود، پرس‌وجو نکرده بود، ناگهان با ورود زنی ایرانی به نام لادن بازرگان به اوبرلین به خطر افتاد. بازرگان زنی معمولی با جثه ۱۶۰ سانتی متری که رد کارگزاران رژیم ایران را در سراسر جهان پی می‌گرفت به اوبرلین آمد و با آگاهی از رازهایی که محلاتی با دقت پنهان کرده بود پا به شهر گذاشت. جست‌و‌جوی افرادی مانند محلاتی، برای بازرگان یک مبارزه سیاسی عمیق و شخصی بود که تنها کسانی که از دست دادن عزیزی را تجربه کرده‌اند، می‌توانند آن را پیش ببرند.

بازرگان به گروهی از خانواده‌ها تعلق دارد که عزیزانشان در بزرگترین کشتار زندانیان سیاسی در تاریخ ایران به قتل رسیده بودند. این کشتار که در تابستان ۱۳۶۷ رخ داد، یکی از شاهکارهای خشونت‌آمیز آیت‌الله خمینی بود. به عنوان بنیان‌گذار جمهوری اسلامی و رهبر عالی قدر آن، خمینی فتوایی صادر کرد که در آن دستور اعدام تمام زندانیان سیاسی‌ای را صادر کرد که مارکسیست-کمونیست و یا از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بودند. زندانیان سیاسی‌ای که از عقاید خود اظهار ندامت نکرده یا حاضر نشده بودند که سوگند وفاداری به رژیم بخورند، می‌باید کشته می‌شدند تا مبادا آزاد شوند و به چالش رژیم بپردازند. بیژن برادر ۲۹ ساله‌ی لادن، فعال مارکسیستی که شش سال از محکومیت ده ساله خود را گذرانده بود، در میان تقریباً ۴۰۰۰ نفری بود که آن تابستان به صورت دسته جمعی اعدام شدند.

برای چندین ماه، مقامات زندان خبر اعدام بیژن را از خانواده او پنهان کردند. سرانجام هنگامی که خانواده از سرنوشت بیژن باخبر شده و جسد او را درخواست کرد، تنها پاسخی که دریافت کرد این بود که جسدی به خانواده داده نخواهد شد زیرا یک مرتد حق داشتن قبر ندارد. بیشتر خانواده‌ها از دریافت اجساد عزیزانشان و حتی حق برگزاری مراسم خاکسپاری محروم شدند. اجساد در گورهای ناشناس و دسته‌جمعی در طول شب دفن شدند تا از برگزاری مراسم عمومی که می‌توانست به شورش منجر شود جلوگیری شود. اگر خانواده‌ها می‌توانستند عزاداری کنند، یا اگر دست کم سنگ قبری بود که بتوانند گل بر آن بگذارند، ممکن بود بتوانند به زندگی عادی خود برگردند. اما بدون این حقوق، زمان برای آنها در سال ۱۳۶۷ متوقف شد، جایی که خانواده‌ها در باروی سوگواری باقی مانده‌اند.

بعد از آن تابستان وحشتناک، برخی از خانواده‌های قربانیان تا به امروز در جستجوی عدالت بوده‌اند. بسیاری از آنها مجبور به ترک وطن شده و به ضرورت خودآموزی کرده و با مطالعه در مورد حقوق بشر با سازمان‌های مختلفی که در این زمینه کار می‌کنند, همکاری می کنند. برای بازرگان ، ورق زدن گزارش‌های دردناک سازمان‌های حقوق بشری درباره ایران به یک وسواس تبدیل شد. در سال ۱۳۹۹، او به طور تصادفی به گزارش سازمان عفو بین‌الملل در سی امین سالگرد کشتار ۱۳۶۷ برخورد کرد، جایی که برای اولین بار متوجه شد که محلاتی در زمان این قتل‌ها سفیر ایران در سازمان ملل بوده و از مواضع غیر انسانی رژیم دفاع کرده است.

وقتی آیت‌الله خمینی در سال ۱۳۶۸ فتوایی علیه سلمان رشدی، نویسنده کتاب "آیات شیطانی" صادر کرد، محلاتی از این فتوا دفاع کرد. زمانی که از او درباره دستگیری و اعدام بهائیان، یک اقلیت مذهبی صلح جو و خشونت‌ پرهیز در ایران، سؤال شد، محلاتی در دفاع از این سرکوب‌ها، به دروغ بهائیان را به «رفتار غیراخلاقی» و «سوءاستفاده جنسی» متهم کرد. در یک سخنرانی در صحن سازمان ملل در سال ۱۳۶۸، محلاتی تشکیل «اسرائیل» را غیر قانونی خواند و محدوده آن را یک قلمرو اسلامی خواند و «آزادسازی» آن را «یک وظیفه بزرگ مذهبی» توصیف کرد. هنگامی که از او درباره کشتار ۱۳۶۷ توسط گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور ایران پرسیده شد، محلاتی قربانیان را به عنوان «تلفات میدان جنگ» توصیف کرد و علت مرگ آنها را به جنگ ایران و عراق نسبت داد که در سال ۱۳۶۷ در هشتمین و آخرین سال خود بود. کوشش محلاتی برای پنهان کردن این جنایات بازرگان را شگفت‌زده کرد، اما نه به اندازه‌ی آگاهی‌اش از اینکه او در آمریکا زندگی می‌کند و در اوبرلین درس می‌دهد.

بازرگان با یک وکیل به نام کاوه شهروز که دایی‌اش در همان تابستان کشته شده بود، همکاری کرد. آنها با هم یک ایمیل به رئیس کالج اوبرلین، کارمن تویلی امبار، نوشتند که در آن محلاتی را به همدستی در جنایات جنگی متهم کردند و خواستار اخراج او شدند. شهروز شک داشت که درخواست آنها تأثیری بر کالج داشته باشد. اما بازرگان خوش‌بین بود. او زنی جدی است و با جدیت فراوان سوگند شهروندی و وفاداری خود به ایالات متحده و کلمات «آزادی و عدالت برای همه» را دنبال می کند. با ارسال این ایمیل، بازرگان به دنبال عدالت بود، همانطور که به عنوان یک شهروند آمریکایی " به پی گیری عدالت" سوگند خورده بود.

۳. دیپلمات رنگارنگ: پس از ترک سازمان ملل در سال ۱۳۶۸، محلاتی آمریکا را به عنوان مکانی برای پنهان شدن جای امنی یافت. جذابیت دوران دیپلماتیک او و نه ننگ خدمت به رژیم ایران، هر جایی که می‌رفت او را همراهی می‌کرد. برای ایرانیان عادی که تحت حاکمیت رژیم خود رنج کشیده‌اند، ملیت آنها در هر جایی که می‌روند یک بار است. اما برای یک مقام ارشد رژیم مانند محلاتی، این یک سرمایه بود. به نظر می‌رسید که هیچ‌کس به اینکه او سخنگوی رژیمی بوده که به نقض گسترده حقوق بشر و اقدامات تروریستی متهم است، وقعی نمی‌نهد.

محلاتی مجبور به محکوم کردن یا انتقاد از رژیم نبود و کسی از او انتظار نداشت که ارتباط خود را با این رژیم سرکوبگر توضیح دهد. نه تنها کسی از محلاتی بازخواست نمی کرد، بلکه او به یک موضوع جذاب تبدیل شده بود. حتی روزنامه‌نگاران با تجربه به جای اینکه او را به دلیل گذشته تاریکش سرزنش کنند، شرح حال‌های ستایش‌آمیز برایش می‌نوشتند. این اعتماد به او اجازه داد که شخصیت جدیدی برای خود بسازد به عنوان «دانشمند»، و این درگردیسی می‌توانست تقریباً بدون هیچ مشکلی پیش برود اگر سوابق ضعیفش در انتشار آثار علمی مانعی برای پیشرفت او نمی‌شد. اما در اینجا نیز محلاتی راهی میانبر پیدا کرد. او همراه با یک پژوهشگر خاورمیانه‌ در بوستون به نام اولگا دیویدسون، مؤسسه ILEX را ایجاد کرد، و در نشریه‌ی آن چندین مقاله درباره صلح، دوستی و شعر منتشر کرد و خود را به عنوان یک گاندی مسلمان با کمی الهام از مولانا بازسازی کرد. این مقالات خودانتشار بعداً به کمیته ءبررسی صلاحیت" او در اوبرلین ارسال شد تا کمبود مقالات علمی منتشر شده او را جبران کند.

پس از یک دوره تحصیلات تکمیلی ناموفق در دانشگاه کلمبیا که منجر به اخراج او در سال ۱۳۷۶ شد (که در ادامه به تفصیل به آن خواهیم پرداخت)، محلاتی به عنوان مشاور در چندین سازمان غیردولتی فعالیت خود را آغاز کرد. یکی از این سازمان‌ها، "جستجو برای زمینه‌های مشترک" بود که به ایجاد صلح در سراسر جهان اختصاص داشت. پس از حملات القاعده به نیویورک و واشنگتن در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، سازمان "جستجو برای زمینه‌های مشترک" عمدتاً بر خاورمیانه، به ویژه ایران، متمرکز شد، و تلاش داشت با گرد هم آوردن ایرانیان و آمریکاییان، از یک جنگ تازه جلوگیری کند. در سال ۲۰۰۲، این سازمان چندین رئیس دانشگاه آمریکایی را دعوت کرد تا به ایران سفر کنند تا از طریق دیپلماسی در سطوح پایین تر، تنش‌ها را کاهش دهند.

یکی از دعوت‌شدگان نانسی دای بود، رئیس محبوب کالج اوبرلین در آن زمان، که بعدها توسط جانشینش به عنوان یک "شهروند آگاه و فعال جهانی" توصیف شد. دای، که یک مورخ حرفه‌ای با احترامی عمیق برای تحقیقات خود در زمینه فمینیسم و مبارزات کارگری در آمریکا بود، به دوستان خود اعتراف کرد که در مورد ایران "بسیار بی‌اطلاع" است و تصمیم‌گیری برای رفتن به ایران برای او می‌نماید. دای همچنین نگران "نیت واقعی و دستور کار" سازمان "جستجو برای زمینه‌های مشترک" بود. برخی از اعضای هیئت مدیره اوبرلین نگرانی‌هایی در مورد امنیت دای و پیامدهای سیاسی این سفر مطرح کردند، به ویژه اینکه بنیان‌گذار این سازمان یک افسر سابق وزارت امور خارجه بود که با دولت ایالات متحده ارتباط داشت.

دای همه این موارد را در نظر گرفت. در نهایت، او تصمیم گرفت که این سفر فرصتی برای کالج اوبرلین است تا به عنوان یک مرکز علمی برجسته برای صلح و آشتی با ایران شناخته شود، پس در نهایت دعوت به این سفر را پذیرفت. این سیاحت به عنوان اولین گام در جهت ایجاد یک برنامه تبادل علمی بین کنسرواتوار اوبرلین و دانشجویان موسیقی ایرانی بود، با هدف جلب قلب‌ها و ذهن‌های شرکت‌کنندگان. در عکس ویزای دای برای سفر به ایران، او با لبخندی زیر یک روسری که به‌طور ناشیانه بر سرش بسته شده بود، دیده می‌شود. در فضای خالی زیر کلمات "اعضای خانواده همراه"، او با حروف بزرگ نام همسرش "گریفد" را نوشته است. در قسمتی که عنوان "هدف از بازدید از جمهوری اسلامی ایران" را دارد، دی نوشته: "همکاری آموزشی."هرچند در نهایت، در اقیانوس پیچیدگی‌های سیاسی ایران، دای به این هدف خود نرسید.

این سفر در نهایت در سال ۱۳۸۳ انجام شد و ادعا شد که دای اولین رئیس دانشگاه یا کالج آمریکایی بود که پس از گذشتن ۲۵ سال از انقلاب به ایران سفر کرد. استقبال از دای چنان به گرمی صورت گرفت که او مصمم شد در سال ۱۳۸۵ برای بار دوم به ایران بازگردد. در طول این دو سفر بود که دای با محلاتی آشنا شد که در آن زمان به عنوان مشاور سازمان "جستجو برای زمینه‌های مشترک" کار می‌کرد. سخنان محلاتی درباره گفت‌وگو و دوستی میان همه مردم و تمدن‌ها دای را تحت تأثیر قرار داد و تصمیم گرفت محلاتی را به اوبرلین بیاورد تا بقیه آمریکایی‌ها نیز با پیام او آشنا شوند.

مانند بسیاری از بازدیدکنندگان غربی در آن سال‌ها، دای بر این باور بود که نیازی به مداخله آمریکایی در ایران نیست زیرا کشور در آستانه تغییر بزرگی به صورت خود به خودی قرار دارد. در مصاحبه‌هایی که پس از بازگشت به ایالات متحده انجام داد، دای از اینکه ایرانیان در کوچه و بازار به صراحت از دولت خود انتقاد می‌کردند، صحبت کرد. دای نتیجه گرفت که نیروهای شر--تندروها--با نیروهای خیر--اصلاح‌طلبان--در جنگ هستند. تمام کاری که آمریکا باید انجام دهد این است که با حمایت از اصلاح‌طلبان، تعادل قدرت را به نفع اعتدال تغییر دهد. دای به این فکر نکرد که این تنش شاید یک نمایش باشد، یک بازی سیاسی -پلیس-خوب پلیس-بد که رژیم اجازه می‌دهد تا ادامه یابد. دای همچنین به اندازه کافی در مورد سلسله مراتب قدرت در ایران اطلاعت نداشت تا ببیند که هیچ تغییر معناداری نمی‌تواند در ایران تحت رهبری فعلی انجام بگیرد.

آرزوهای دور و دراز و جاه طلبی دای سبب شد او فراموش کند که در ابتدا نگران کمبود دانش خود در رابطه با ایران بود. دای باب دوستی با «اصلاح‌طلبان»، از جمله جواد ظریف که در آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل بود، را باز کرد. دای امیدوار بود که سهم خود را در کمک به نیروهای «خیر» ایفا کند. در سفر اولش، دای برای پیگیری برنامه خود در زمینه ایجاد یک برنامه تبادل علمی رفته بود. اما در سفر دومش، مهمان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی در یک کنفرانس در مورد «پیشگیری از درگیری» بود. محلاتی یکی از سازمان‌دهندگان اصلی این رویداد دولتی بود.

و به این ترتیب بود که، هرچند ناآگاهانه، دای به یک ابزار در دست برنامه ریزان در ایران تبدیل شد و تعهد دانشگاهی خود به بی‌طرفی را زیر پا گذاشت. به همین دلیل است که در پایان دو سفر دای، و با وجود جاه‌طلبی‌های بزرگی که او در ابتدا مطرح کرده بود، هرگزهیچ تبادل دانشجویی بین اوبرلین و ایران صورت نگرفت. با همه تلاش‌ها و منابعی که دای برای صلح و آشتی هزینه کرد، تنها نتیجه ملموس برای اوبرلین اضافه شدن یک استاد جدید به فهرست اساتید کالج بود--محمد جعفر محلاتی.

۴. دشمن قسم‌خورده به جنگ می‌رود: تا سال ۱۴۰۰، یک سال از زمانی که بازرگان ایمیل خود را به رئیس امبار فرستاده بود، گذشته بود بی‌آنکه هیچ پاسخی دریافت کرده باشد. اکنون که محدودیت‌های کووید بالاخره برداشته شده و کلاس‌های حضوری از سر گرفته شده بود، بازرگان به این فکر افتاد که بایستی شکایات خود را به صورت حضوری مطرح کند. او برای برپایی یک تظاهرات روز سه‌شنبه‌ای را انتخاب کرد که کلاس‌های محلاتی برگزار می‌شد. «خانواده‌های ۱۳۶۷»--که به خاطر سال فاجعه مشترکشان نام‌گذاری شده بودند--شروع به سازماندهی و پخش جزئیات این تظاهرات در گردهم‌آیی‌های خود کردند.

در ۱۱ آبان--یک روز آفتابی و ملایم، درست همانطور که بازرگان امیدوار بود--معترضان از گوشه‌وکنار ایالات متحده به اوبرلین آمدند. مادری که سه فرزندش در تابستان ۱۳۶۷ کشته شده بودند، از میشیگان تا اوبرلین رانندگی کرد. یک زن جوان از کلیولند به نام فاطمه پیشدادیان، مهندس پژوهشی در اپل، تنها ایستاده بود و عکس‌های قاب‌شده‌ای از والدین خود را در دست داشت، زوج دانشجوی جوانی که فعال سیاسی بودند. فاطمه در هفت ماهگی با پدر و مادر خود دستگیر شده و مدتی در زندان بود. پدر فاطمه در زیر شکنجه کشته شد و مادرش اعدام شد.

👈 مطالب بیشتر در کیهان لندن

ایرانیان مردمی شاعرپیشه هستند که از ناپیداترین مکان‌ها استعاره می‌سازند. وقتی که فهمیدند اوبرلین در طول دوران برده‌داری، یکی از ایستگاه‌های قطار زیرزمینی بوده است، معترضان فکر کردند که این نشانه‌ای امیدوارکننده است و آنها نیز مورد حمایت قرار خواهند گرفت. تظاهرکنندگان به عنوان زائران عدالت به آنجا سفر کرده بودند، و داستان‌های تلخ خود را به کالجی آورده بودند که مأموریت بنیان‌گذار آن «نجات جهانی در حال نابودی» بود. در آن روز، تمام آنچه آنها درخواست می‌کردند، یک جلسه با مدیریت و فرصتی برای شنیده شدن داستانشان بود.

در نسخه ۱۱ آبان روزنامه دانشجویی "اوبرلین ریویو"، مقاله‌ای با عنوان «شواهد علیه محلاتی غیرقابل‌انکار است» منتشر شد. پس از ارائه مدارک محکومیت سنگین محلاتی، در این مقاله نوشته شده بود: «رژیم ایران با موفقیت جرایم خود علیه بشریت را--از طریق سخنگویانی مانند محلاتی و بسیاری دیگر--آنقدر به خوبی پنهان کرده است که توانسته به ارتکاب این جرایم تا به امروز ادامه دهد.» لحظه‌ی موعود برای کالج فرا رسیده بود تا نشان دهد چگونه آموزه‌های استاد مطالعات صلح، دوستی و بخشش می‌توانند در دنیای واقعی کاربرد بیایند و به کسانی که از راه دور آمده‌ و به وضوح آسیب‌دیده‌اند، یاری برسانند.

اما، بار دیگر، مدیریت کالج سکوت کرد. در بازنگری در رویدادهای آن روز، یکی از اساتید بعداً یادآور شد که این تجمع اعتراضی «یک فرصت طلایی برای آموزش به دانشجویان در مورد یک دوره بسیار مهم در تاریخ خاورمیانه بود: ایران و عراق در دهه ۱۳۶۰، جنگ بین آنها، ظهور خمینی و تغییرات دراماتیکی که در منطقه به وجود آورد و نقض حقوق بشر در هر دو کشور، به‌ویژه در ایران. اما کالج این فرصت را از دست داد.»

در عوض، کالج اوبرلین یک بیانیه مطبوعاتی منتشر کرد که بیشتر شبیه به یک تلاش برای جبران خسارت بود. کالج ادعا کرد که «گزارش [عفو بین‌الملل] را بررسی کرده است» و «یک سری مکالمات داخلی، از جمله با پروفسور محلاتی، که این اتهامات را رد کرده، انجام داده است. اوبرلین از طریق یک شرکت حقوقی، به وکلای حرفه‌ای متوسل شد که از تخصص خود برای جمع‌آوری و ارزیابی اطلاعات موجود از سال ۱۳۶۷ استفاده کردند.» در این بیانیه همچنین کالج ادعا کرده بود که شرکت حقوقی "گرینبرگ تراورینگ" ادعاهای خانواده‌ها علیه محلاتی را بررسی کرده، اما هیچ مدرکی دال بر درستی این ادعاها پیدا نکرده است.

آنچه به عنوان حقایق در بیانیه مطبوعاتی بیان شده بود، تلاشی ناموفق بود. برخی از آنها در طی چند هفته کوتاه حذف شدند. زمانی که بازرگان --که اکنون نام او به اندازه ولدمورت در هاگوارتس در اوبرلین ترس‌آور شده است--با کالج و شرکت حقوقی تماس گرفت تا گزارش، شیوه‌ی تهیه‌ی آن و مدارک مورد بررسی قرار گرفته را ببیند، هیچ‌کدام به درخواست او پاسخ ندادند. در عوض، نام شرکت حقوقی و نام وکیل از وب‌سایت پاک شدند--نشانه‌ای دیگر از حذف‌های آینده.

سکوت مداوم، نام‌های حذف‌شده، و گزارش مفقود شده، همه باعث شدند که موضع اوبرلین مشکوک به نظر برسد--رفتار کالج شبیه به رفتار یک فروشنده خودروهای دست دوم بود که نسبت به محصولی که تبلیغ می‌کند، شک دارد. شاید کالج سعی داشت با انتشار بیانیه مطبوعاتی، معترضان را آرام کند، اما خانواده‌های دادخواه را با گروه‌های دانشجویی که هر چهار سال یکبار می‌آیند و می‌روند و خواسته‌هایشان با عوض شدن فصل‌های دانشگاهی تغییر می‌کند، اشتباه گرفته بود. کسانی که خود فاجعه بزرگی را تجربه نکرده‌اند، معمولاً شکیبایی و تحملی را که قربانیان واقعی برای احقاق حقوق خود دارند، دست‌کم می‌گیرند. این معترضان با عوض شدن فصل‌ها تغییری نمی کردند و همیشه ثابت بودند. خانواده ها تنها یک فصل را می‌شناختند، تابستان، و تنها یک سال: ۱۳۶۷.

تنها حقیقتی که بیانیه مطبوعاتی روشن کرد، این بود که کالج اصلاً «محققان حرفه‌ای» را به‌کار نگرفته و یا به درستی «تحقیق» نکرده بود. اگر چنین کرده بودند، برخی از آن «حقایق» یا اظهارات اغراق‌آمیز یا به‌کلی نادرست نمی‌بودند. محلاتی در نامه‌ای به رئیس کالج، امبار، که در آن اتهامات علیه خود را رد می‌کرد، نوشت: «من تمام تابستان ۱۳۶۷ در نیویورک بودم و بر ایجاد صلح‌ بین ایران و عراق تمرکز داشتم، و هیچ اطلاعاتی درباره اعدام‌ها دریافت نکردم.»

اما حتی این ادعا نیز دروغ محض بود و با مراجعه به مدارک تاریخی آن دوره نادرستی آن قابل اثبات است. «خاطرات و گزارش کار» علی اکبر هاشمی رفسنجانی--رئیس مجلس در سال ۱۳۶۷ که سال بعد رئیس‌جمهور شد--یک مجموعه چند جلدی است که دوران سیاسی او در دهه ۶۰ را پوشش می‌دهد. در آنجا، در فهرست نام‌ها، نام محمد جعفر محلاتی نیز ذکر شده است. با نام محلاتی نُه بار در این خاطرات رو‌به‌رو می‌شویم، که دو بار از آنها مربوط به بازدیدهایی است که محلاتی در مرداد و شهریور ۱۳۶۷ به تهران داشته است. طبق نوشته‌های رفسنجانی، محلاتی حداقل دو بار در اوج کشتارها برای ملاقات با رهبری کشور به تهران بازگشته بود.

آیا موضوع یک کشتار، یک فاجعه ملی به این بزرگی می‌توانسته در این ملاقات‌ها مطرح نشده باشد؟ شاید. اما حتی اگر چنین باشد، تصور اینکه فرزند یک آیت‌الله، از درگیری عظیمی که ناگهان بین دو روحانی قدرتمند کشور، آیت‌الله خمینی و جانشین‌اش، آیت‌الله منتظری، ایجاد شده بود، بی‌خبر بوده باشد، دشوار است. منتظری آنقدر به کشتارها معترض بود که خمینی او را از جانشینی خود برکنار کرد و به این ترتیب منتظری را از رسیدن به بالاترین مقام کشور محروم کرد. این حرکت شگفت‌آور برای افشا کردن این موضوع انجام شد که از نظر منتظری، این کشتار یک گناه بزرگ و نابخشودنی بود. آیا خبر این دعوای تاریخی که مسیر سیاست ایران را تغییر داد و زمینه را برای صعود آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری فراهم کرد، به خانه‌ی محلاتی نرسیده بود؟

حتی اگر چنین شده باشد، یکی ازاعتراضات، بیانیه های مطبوعاتی، و بولتن‌های ویژه‌ای که عفو بین‌الملل و سایر سازمان‌های حقوق بشری به نمایندگی رژیم ایران در سازمان ملل ارسال می‌کردند، بی‌گمان به میز سفیر رسیده است. همچنین گزارش‌هایی از گزارشگر ویژه سازمان ملل در مورد این کشتار وجود داشت که منجر به ملاقات‌های محلاتی با دیگر مقامات سازمان ملل درآبان ۱۳۶۷ شد. و اگر نه در ۱۳۶۷، محلاتی باید در سال‌های بعدی، وقتی که این موضوع به مرکزیت سخنرانی‌های سیاسی برجسته‌ای تبدیل شد، از این جنایات شنیده باشد. این یک فرصت طلایی برای یک مدافع صلح بود تا با اذعان به این تراژدی، الگویی برای آشتی ارائه دهد. خروجی تمام مقالاتی که در مورد صلح نوشته شده بود، تمام تی‌شرت‌های دوستی فروخته شده و تمام پرچم‌های رنگین‌کمان به نمایش درآمده، باید به ارائه‌ی چنین الگویی می رسید.

اما اوبرلین موضوع را خاتمه یافته اعلام کرد و بدون هیچ انتقادی، سخنان محلاتی را پذیرفت، و به او اجازه داد تا از امتیازات استادی در یک کالج آمریکایی برخوردار شود، بدون اینکه امتیازات همدستی با تهران را از دست بدهد. سکوت و لاپوشانی محلاتی در آمریکا، برای او امتیازات واقعی در ایران به همراه داشت. هر بار که محلاتی به ایران می‌رسید، کت و شلوار استادی خود را کنار می‌گذاشت، عمامه و عبای روحانیت را به تن می‌کرد و نقش فرزند آیت‌الله محلاتی را بازی می‌کرد، و امور مربوط به املاک و خیریه‌های پدرو پدر بزرگ‌اش را به دست می‌گرفت.

اگر تاکنون استادی وجود داشته که بتواند از تمام امتیازات خود به بهترین نحو بهره‌برداری کند، آن محمد جعفر محلاتی است. تنها خانواده‌های جان باختگان تابستان ۶۷--که مراحل شهروند شدن در ایالات متحده را پشت سر گذاشته و بارها به سؤالاتی درباره هرگونه وابستگی گذشته یا حال با گروه‌ها یا احزاب ضدآمریکایی پاسخ داده بودند--تعجب می‌کردند که چگونه محلاتی با وجود سوابق دیپلماتیک خود و ارتباطات مستمر با تهران، توانسته است تابعیت ایالات متحده را به دست بیاورد.

در طول سال ۱۴۰۱، خانواده‌ها به برگزاری اعتراضات در اوبرلین ادامه دادند، اما ناامیدی در صفوف آنها نفوذ کرده بود. بازرگان می‌دانست که باید به فکر یک کمپین جدید باشد--راهی برای بازگرداندن این داستان به سرخط‌های روزنامه های محلی. در این نقطه بود که او توجه خود را به عنوان کرسی محلاتی، که به نام دای بود، معطوف کرد. بازرگان از خود پرسید: اگر دای قبل از مرگش از تاریخچه محلاتی مطلع شده بود، آیا هنوز هم می‌خواست نام و میراث او با محلاتی پیوند خورده باشد؟ بازرگان با بیوه دای تماس گرفت تا این سوال را مطرح کند. وقتی موفق نشد از طریق تلفن به او دسترسی پیدا کند، به خانه‌ی او رفت.

روزی، گریفیت دای زنی را دید که در بن بست کنار خانه اش قدم می‌زند. گریفیت بیرون آمد تا بپرسد که او کیست. وقتی که بازرگان خود را معرفی کرد، گریفیت او را به خاطر حضور بدون دعوت «بی‌ادب» خطاب کرد. بازرگان مخالفت نکرد. این در نهایت یک بازدید اعلام‌نشده از خانه‌ی یک غریبه بود. اما چه کار دیگری می‌توانست بکند اگر گریفیت تماس‌های او را پاسخ نمی‌داد؟ بازرگان یک پاکت بزرگ پر از مدارک مختلفی که درباره محلاتی جمع‌آوری کرده بود را به گریفیت تحویل داد و از او خواست که آنها را مطالعه کند. بازرگان و گریفیت بعداً چند نامه دیگر هم با هم رد و بدل کردند. سرانجام، خسته از پافشاری بازرگان، گریفیت از او خواست که او را به حال خود بگذارد. با این حال، مدتی پس از این تبادلات، نام رئیس دای از عنوان کرسی محلاتی حذف شد، مانند بسیاری از چیزهای دیگر درباره‌ی او که از وب‌سایت کالج ناپدید شده بود. با زیر پا گذاشتن آداب و رسوم، بازرگان یک پیروزی کوچک به دست آورده بود.

۵. استاد: بدون بررسی پیشینه و بدون داشتن حد و مرز: تا پایان سال ۱۳۸۶، محلاتی یک ترم در اوبرلین تدریس کرده بود، اما هنوز یک پست دائمی نداشت. از آنجا که هیچ پستی برای او وجود نداشت، دفتر دای با بن شیف، یک استاد بازنشسته و یکی از بنیان‌گذاران "مطالعات خاورمیانه و روابط بین‌الملل در اوبرلین"، تماس گرفت. دای به شیف گفت که می‌تواند یک بودجه‌ی "ویژه ریاست جمهوری" برای استخدام یک عضو هیئت علمی برای یک سال دریافت کند، اما این بودجه تنها در صورتی در اختیار او قرار خواهد گرفت که او محلاتی را استخدام کند. شیف به من (نویسنده مقاله) گفت به نظر او این پیشنهاد عجیبی بود، اما احساس کرده بود که نمی‌تواند درخواست دای را رد کند. بنابراین برخلاف میل باطنی‌اش موافقت کرد.

پس از از پایان سال، شیف رسماً موقعیت استخدامی را برای عموم اعلام کرد. محلاتی درخواست داد، اما صلاحیت‌های او در مقایسه با دیگر متقاضیان بسیار ضعیف بود. داستان‌های او از دوران خدمتش در سازمان ملل، به عنوان یک دیپلمات مرفه، شیف را تحت تأثیر قرار نداد. شیف به دنبال افزودن یک محقق و استاد درجه یک به دپارتمان خود بود. محلاتی تعداد بسیار کمی مقالات منتشر شده داشت و پایان‌نامه دکترای او هنوز آماده چاپ نبود. علاوه بر این، نامه‌های توصیه او عمدتاً از غیر دانشگاهیان بود. شیف، یکی از معدود استادانی که به حلقه‌ی حواریون محلاتی نپیوسته بود، درخواست او را رد کرد. بنابراین، محلاتی به دپارتمان دین بازگشت، جایی که رئیس دپارتمان هم‌پیمان سرسخت او بود.

بر خلاف شیف، بیشتر همکاران محلاتی از کمبودهای علمی او چشم‌پوشی کردند، حتی زمانی که این کمبودها معیارهایی را که برای یکدیگر داشتند، نقض می‌کرد. به عنوان مثال، اعضای هیئت علمی در دپارتمان دین همیشه می‌دانستند که از آنها انتظار می‌رود که اعتقادات دینی خود را از کلاس‌های خود دور نگه دارند. در عوض، آنها باید حس پژوهش‌گری را در میان دانشجویان خود پرورش دهند. آنها نباید تبلیغ کنند، بلکه باید دانشجویان را با مهارت‌های انتقادی برای درک، تحلیل و پرسش از دین مجهز کنند. آنها می‌دانستند که اگر آموزش به درستی انجام شود، چنین آموزشی می‌تواند پیامدهای هنجار‌شکننده‌ای به دنبال داشته باشد که منجر به تولید آتئیست‌ها و آگنوستیک‌ها شود، با این حال، حتی پروفسور های مؤمن نیز به گسترش شیوه‌ی پژوهش انتقادی دامن می‌زدند.

عجیب اینکه این قوانین برای محلاتی اعمال نمی‌شد. اعضای هیئت علمی می‌دانستند که تدریس برای او نوعی تبلیغ دین شیعه است، اما مایل به مواجهه با او در این باره نبودند. تعصب مذهبی محلاتی در دپارتمان مطرح شده بود، به ویژه در سال‌های بعد، هنگامی که زمان بررسی دوره‌‌ی کاری او فرا رسید. وقتی با آبراهام سوچر، استادی بازنشسته که مدت‌ها در دپارتمان دین تدریس کرده بود، صحبت کردم، او به یادآورد که در آن زمان در مکالمات با همکارانش گفته بود: «برخی از ما نگران این بودیم که رویکرد او غیرانتقادی است و بیشتر شبیه دفاع قرون وسطایی دینی است تا تحقیقات علمی مدرن. بقیه ما سعی می‌کردیم به دانشجویان خود کمک کنیم تا سنت‌های دینی را که تدریس می‌کردیم با استفاده از ابزارهای تاریخ، فلسفه، مردم‌شناسی و غیره درک کنند--نه اینکه آنها را ترویج کنیم. یکی از همکاران ما، استادی در بودیسم، پاسخی برای عدم مواجهه دانشگاه با محلاتی پیدا کرده بود که چندین بار به من و دیگران گفت: 'با توجه به سیاست‌های آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر، دانشگاه فکر می کند که تبلیغ شیعه توسط محلاتی اشکالی ندارد، زیرا با اسلام‌هراسی و تعصب عمومی علیه اسلام مقابله می‌کند.' من هرگز با این استاندارد دوگانه موافق نبودم، اما به نوعی این دیدگاه تبدیل به موضع رسمی دپارتمان شد.»

در پاسخ به آنچه آنها به عنوان اسلام‌هراسی در ایالات متحده می‌دیدند، همکاران محلاتی او را آزاد می‌گذاشتند تا هر کاری که می‌خواهد انجام دهد، حتی زمانی که رفتار او معیارهای خودشان را نقض می‌کرد. محلاتی دیگر فردی نبود که باید بر اساس اعمالش قضاوت شود. او تبدیل به یک نشانه‌ی انسانی شده بود که در مقابل آن، «پیشرفته‌های» کالج می‌توانستند از هر گناهی که معتقد بودند آمریکا مرتکب شده است ابراز براعت کنند. برای جبران آنچه آنها به عنوان یک گناه می‌دیدند، مرتکب گناه دیگری می‌شدند، و نمی‌توانستند ببینند که آزاد گذاشتن یک مسلمان به همان اندازه نادرست است که نقض حقوق یک مسلمان قانون‌مدار در جای دیگر.

در همین دوران، در مجامع عمومی در ایران، محلاتی به تبلیغ اسلام در آمریکا افتخار می‌کرد. در یک پادکست به زبان فارسی، مصاحبه‌کننده از او می‌پرسد که آیا دانشجویان اوبرلین به او گفته‌اند که اسلام را جذاب یافته‌اند و می‌خواهند مسلمان شوند. محلاتی پاسخ می‌دهد: بله، این اتفاق به طور مکرر می‌افتد. او به مصاحبه‌کننده می‌گوید، هر سال، یکی یا دو نفر از ۱۰۰ دانشجوی او آماده‌ی "تشرف به دین اسلام" هستند، و او به آنها کمک می‌کرد تا به این افتخار نائل شوند.

در ترجمه همیشه چیزهایی از دست می‌رود. وقتی محلاتی با مخاطبان فارسی‌زبان صحبت می‌کرد، تظاهر به پلورالیسم دینی‌اش ناپدید می‌شد. در نامه‌ای به یکی از نشریات رژیم ایران‌--نامه‌ای که به منتقدان و مخالفان او در داخل کشور خطاب شده بود--محلاتی به صراحت درباره‌ی رقابت میان تسنن و تشیع در ایالات متحده سخن گفت و هشدار داد که سعودی‌ها در تبلیغ مدل اسلام خود در دانشگاه‌های آمریکایی برتری پیدا کرده‌اند. محلاتی گله‌ می‌کند «که شاهزاده سعودی به خلبانان جنگنده سعودی که یمن را بمباران می‌کنند، قول بنتلی‌های گران‌قیمت داده است، همچنین هشت کرسی در مطالعات اسلامی در هاروارد و جورج‌تاون تأسیس کرده است. در این لحظه، بسیاری از دانشجویانی که در این دانشگاه‌ها مطالعات اسلامی را دنبال می‌کنند، طبیعتاً تحت تأثیر بنیان‌گذاران این کرسی‌ها قرار می‌گیرند. شگفت‌انگیز است که در این میان، گروهی در میهن عزیز من سعی دارند ۲-۳ استاد شیعه-ایرانی که در حوزه مطالعات اسلامی کار می‌کنند را از کار بیکار کنند.»

در مقاله‌ای در سال ۱۳۹۰ برای یک نشریه ایرانی، محلاتی از یک «فرصت تاریخی» برای اسلام صحبت کرد و گفت اسلام به سرعت در حال گسترش در آمریکای شمالی است. او معتقد بود که این جنبش بی‌سابقه می‌تواند راه را برای یک تمدن اسلامی قدرتمند جدید در این قاره هموار کند. با این حال، او نگران بود اگر شیعیان نجنبند این پیروزی ناگزیر تنها به سود اسلام سنی خواهد بود. او نوشت: «اگر هیچ تعامل مثبتی بین جهان شیعه و غرب وجود نداشته باشد ... سهم شیعه ممکن است هیچ باشد.»

آیا همه‌ی این اشتیاق آشکار او به صلح و دوستی در اوبرلین به سادگی راهی برای ایجاد «تعامل مثبت» برای پیشبرد دستور کار دینی او بود؟ آیا صلح وسیله‌ای نبود برای دستیابی به هدفی کاملاً متفاوت که مخاطبان آمریکایی او آن را تشخیص نمی‌دادند؟ با توجه به آنچه که او به فارسی می‌گفت و می‌نوشت، محلاتی هرگز واقعاً نقش سفیری خود برای رژیم را کنار نگذاشته بود. متاسفانه در اوبرلین، او آزاد بود تا جهان‌بینی تهران را به عنوان یک پژوهش بی‌طرف تبلیغ کند. در رویداد افتتاحیه برنامه «روز دوستی» او در شهر اوبرلین، محلاتی سخنرانی پرشوری ارائه داد که در آن از دوستی به عنوان دفاعی در برابر «صادرات اصلی آمریکا به جهان--سلاح‌های جنگی» صحبت کرد. سخنان او شاید بی‌ضرر به نظر می‌رسید، اما با همان آمریکا‌ستیزی امامان در نماز جمعه‌های ایران هماهنگ بود.

۶. هموارکنندگان راه استاد: میشل دو مونتنی در کتاب مقالات معروف خود، در مورد توبه می نویسد که وقتی فردی به سمت گناه قدم می‌گذارد، به ندرت متوقف می‌شود. همین موضوع در مورد هموارکنندگان راه کسانی که آن گناه را مرتکب می‌شوند، صدق می‌کند. زمانی که یک استثنا برای محلاتی در دپارتمان دین در اوبرلین ایجاد شد، استثناهای بیشتری به زودی در پی داشت، زیرا او از دیگر قوانین و استانداردهای کالج درگذشته بود. یکی از این نقض‌ها در سال ۱۳۹۲ رخ داد، زمانی که یکی از دانشجویان مشاور او، یک دانشجوی مسلمان ۲۰ ساله از یک کشور کوچک عربی، در ساعات اداری به ملاقات او رفت. این دانشجو به من گفت که در سال ۱۳۹۲ با محلاتی یک کلاس گرفته بود و به عنوان یک مسلمان با او نوعی همبستگی احساس می‌کرد. برای اولین بار در سرزمینی بیگانه بدون خانواده و جامعه‌اش، در محلاتی چیزهایی یافته بود که او را به یاد خانه‌اش می‌انداخت. بنابراین، او را به عنوان مشاور پروژه‌ی پایان‌نامه خود برگزیده بود.

یک روز هنگامی که این دانشجوی جوان برای صحبت درباره‌ی پروژه خود با محلاتی دیدار داشت یک پیراهن‌دامن پوشیده بود. این دانشجو به یاد می‌آورد که محلاتی به او اشاره کرده و گفته بود که با این پیراهن‌دامن به آسانی می‌توانم یک مرد پیدا کنم. دیگر اظهارات نابجای محلاتی بقدری این دانشجو را آزرده بود که بلافاصله عذرخواهی کرده و از اتاق خارج شده بود. این برخورد محلاتی او چندان برآشفته بود که چند روز بعد و با تشویق یکی از استادان دیگر که او به او اعتماد داشت، درباره‌ی این واقعه با رئیس دپارتمان صحبت کرد. رئیس دپارتمان به شکایت او گوش داده بود، اما به جای اینکه او را در مورد حقوق خود به عنوان یک دانشجوی زن در برابر آزار جنسی مطلع کند یا اقدام انضباطی علیه محلاتی انجام دهد یا بطور رسمی آنچه را که این دانشجو به او گفته بود گزارش دهد، موضوع را جدی نگرفت. رئیس دپارتمان فقط به این دانشجو گفته بود که به یک مشاور جدید برای پروژه خود نیاز دارد، و او را به استاد دیگری واگذار کرد. از آن پس، شادی روزهای اول این دانشجو از قبول شدن در اوبرلین جای خود را به نگرانی داد. کالجی که در سال ۱۲۱۵ برای استقبال از زنان تأسیس شده بود، اصول بنیان‌گذار خود را در سال ۱۳۹۲ نقض کرد.

اگر دپارتمان این حادثه را بررسی کرده بود، ممکن بود به سایر موارد نگران‌کننده در مورد استاد پر عیب و ایراد خود پی ببرد. بنابراین، بازرگان کاری را انجام داد که کالج انجام نداد. او با کمک یک محقق، تارنمای‌های داده های حقوقی را جستجو کرد و به یک دادخواست مربوط به سوء رفتار جنسی در سال ۱۳۷۶ در دادگاه فدرال نیویورک علیه محلاتی برخورد کرد. شاکی دانشجوی سابق او در دانشگاه کلمبیا بود که ادعا می‌کرد که محلاتی در ازای نمرات، از او درخواست‌های نامشروع جنسی کرده و سپس او را تهدید کرده است که سکوت کند.

محلاتی ابتدا سعی کرد از این دادخواست فرار کند و ادعا کرد که ده سال پس از ترک سازمان ملل، او هنوز به عنوان مشاور برای رژیم ایران در سازمان ملل کار می‌کرده و بنابراین از مصونیت دیپلماتیک برخوردار است. اما وقتی که مدیران دانشگاه کلمبیا سعی کردند ادعای محلاتی را تأیید کنند، وزارت امور خارجه در نامه‌ای به تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۷۶ پاسخ داد که «آقای محلاتی در حال حاضر یک دیپلمات نیست و بنابراین از مصونیت عمومی از صلاحیت دادگاه‌های ایالات متحده برخوردار نمی‌باشد.» این پرونده در نهایت به توافق مالی در ازای یک قرارداد عدم افشا ختم شد، هرچند که یک روزنامه‌ی عربی پیشتر این داستان را گزارش داده بود.

اتهامات آزار و اذیت جنسی علیه محلاتی مدت‌ها قبل از حادثه دانشگاه کلمبیا شروع شده بود. در مقاله‌ای در تایمز لندن در۲۸ فروردین ۱۳۶۸ گزارش شده بود که محلاتی از سمت خود در سازمان ملل برکنار شده و به تهران فراخوانده شده و به دلیل «فساد» محاکمه شده، زیرا ظاهراً با «زنان مختلفی» ارتباط داشته است. شاید این اتهام به‌ نادرستی عنوان شده باشد، همان‌طور که بسیاری از اتهاماتی که رژیم علیه کسانی که دستگیر و زندانی می‌کند، ناروا هستند. اما با توجه به سابقه محلاتی، به نظر می‌رسد که اتهامات تهران یک اپیزود دیگر از الگوی رفتاری ناشایست او باشد.

با این حال، در اوبرلین، جایی که پژوهشگران تاریخ ایران حضور نداشتند تا داستان های محلاتی را به چالش بکشند، تاریخ همان چیزی بود که او روایت می‌کرد. هنگامی که محلاتی خود را به عنوان تنها مذاکره کننده صلح بین ایران و عراق معرفی کرد که به دلیل تلاش‌های صلح جویانه خود اخراج شده، اوبرلینی‌ها گفته‌های او را باور می‌کردند. در حقیقت، محلاتی تنها یکی از ده‌ها دیپلمات ارشدی بود که در مذاکرات آتش بس، که بیشتر آنها در مقر سازمان ملل در ژنو، و نه در نیویورک برگزار می‌شدند، شرکت داشتند. نقش اصلی محلاتی به ویژه در خاطرات هاشمی رفسنجانی--که در آن زمان رئیس مجلس بود--به عنوان یک رابط اداری توصیف شده است، که پیام‌های تهران را به مقامات ارشد سازمان ملل و بالعکس می‌رساند. علاوه بر این، در سال‌هایی که آیت‌الله خمینی زنده بود، فرمان‌روایی او بر سیاست‌های ایران خدشه‌ناپذیر بود. خمینی بود که به تنهایی درباره‌ی همه امور مهم تصمیم می‌گرفت، از جمله توافق برای پایان دادن به جنگ با عراق.

یک سال پس از شکایت آن دانشجوی مسلمان، نوبت به بررسی دوره‌‌ی کاری محلاتی فرا‌رسید و استثناهایی که به دفعات برای او قائل شده بودند، دوباره صورت گرفتند. هرچند که تعداد مقالات منتشر شده او در نشریات علمی کمتر از استانداردهای لازم برای بررسی دوره‌ی ‌کاری او در دپارتمان بود، یک کمیته مشتاق برای بررسی ارتقاء او تشکیل شد. نظرات دانشجویان آنلاین او عموماً مثبت و گاه به طرز شگفت‌آوری مثبت بود (به نوشته‌ی یکی از دانشجویان، محلاتی «استاد فوق‌العاده، الهام‌بخش، خردمند و دارای بینش بود»). اما با خواندن میان سطرها، می‌توان نتیجه گرفت که برخی از این دانشجویان کلاس او را راهی آسان برای گرفتن نمره A می‌دیدند.

کلاس های درس محلاتی بیشتر شبیه به ساعت داستان‌گویی بود بدون اینکه محتوای آموزشی زیادی داشته باشد، و در مقابل، از دانشجویان هم درخواست زیادی نمی‌کرد. در گزارش ۱۱ صفحه‌ای که کمیته دریافت کرده بود، چندین نظر دانشجویی وجود داشت که باید همه را نگران می‌کرد: «برخی از دانشجویان داستان‌ها را به عنوان منحرف شدن از محتوای دوره، فرعی یا تکراری می‌دیدند. با این حال، دانشجویان دیگر استفاده محلاتی از داستان‌ها و تجربه شخصی را به عنوان یک سبک تدریس غیرغربی تعبیر می کردند که نیازمند بود دانشجویان معنای آن را کشف کنند. در حالی که بیشتر دانشجویان فکر می‌کردند حجم کاری که او اختصاص می‌داد مناسب بود و یادگیری خود را بسیار بالا ارزیابی می‌کردند، برخی از آنها از فقدان سخت‌گیری یا فقدان راهنمایی و تصحیح تکالیف شکایت داشتند.»

به ویژه نظر یک دانشجو می‌بایستی کمیته را نگران می‌کرد. یک دانشجو--یک آمریکایی که برخلاف همتای مسلمان خود، با قوانین و حقوق خود آشنا بود--گزارش داد: «در جلسات فردی با او، متوجه شدم که او چندین اظهارنظر جنسیتی زننده کرده است، برخی از آنها به حدی بود که می‌توانند همچون آزار جنسی و نقض قانون نهم تعبیر شوند. محلاتی همچنین انتظار داشت که من به او در کارهای فوق‌ برنامه‌اش کمک کنم و این در حالی بود که من شاگرد کلاس‌های او بودم و نمرات من را کنترل می‌کرد. این درخواست های غیر متعارف محلاتی بسیار احساس بدی در من ایجاد می کرد.»

اما نویسندگان گزارش با افزودن این جمله که «ما توجه داریم که این یگانه نظر ناهمسان میان تمام ارزیابی‌های تدریس او و در میان ۷۳ پاسخ‌دهنده به نظرسنجی است»، این نظر را کمرنگ کردند. از آنجا که محلاتی به یک نماد برای اعضای هیئت علمی تبدیل شده بود، هر دلیلی برای نگرانی، هرچند جدی، ناچیز تلقی می شد. به محلاتی دوره‌کاری دائمی اعطا شد.

۷. اوبرلین: نیت‌های خوب که اشتباه از آب درآمد‌: در نوامبر ۱۴۰۱، در یک اتاق کنفرانس ساده با نور فلورسنت در کالج اوبرلین نشستم تا با مدیر روابط رسانه‌ای کالج دیدار کنم. من آمده بودم تا با گریفیت دای و چندین عضو هیئت علمی و مدیریت، از جمله خود محلاتی، صحبت کنم. در حالی که بسیاری از استادان بازنشسته موافقت کردند که با من صحبت کنند، کسانی که هنوز در کالج مشغول به کار بودند هرگز به درخواست‌های مصاحبه من پاسخ ندادند و تعداد کمی که پاسخ دادند، حاضر به صحبت با من به‌طور علنی نبودند. در طول گفتگوی من با مدیر، متوجه شدم که تمام درخواست‌های مصاحبه من به او ارجاع شده است. او مصمم بود که چون من یکی از هم‌امضاکنندگان ایمیل بازرگان به رئیس امبار در سال ۱۳۹۹ بودم که خواستار اخراج محلاتی شده بود، نمی‌توانم یک گزارشگر بی‌طرف در مورد داستان او باشم.

من موافقت کردم که در مورد محلاتی بی‌طرف نیستم. با این حال، توضیح دادم که من به اوبرلین نیامده‌ام تا بفهمم که محلاتی چه کسی است. بیشتر آنچه را که لازم بود در مورد او بدانم، قبلاً از منابع فارسی‌زبان دریافته بودم. تمرکز تحقیقات من نه بر محلاتی بلکه بر کالج بود. من می‌خواستم بفهمم که چگونه او به عنوان یک استاد ارتقا یافت و چگونه با وجود نواقص و رفتارهای ناهنجار خود در آنجا باقی ماند. من می‌خواستم بدانم که چرا گروهی از پژوهشگران معتبر به شدت از مردی دفاع کردند که دلایل زیادی برای شک به او وجود داشت. من می‌خواستم بدانم چرا آنها برای او استثناهای زیادی قائل شدند که برای یکدیگر قائل نمی‌شدند. مهم‌تر از همه، من می‌خواستم بدانم چه چیزی باعث شد که مؤسسه‌ای مانند اوبرلین در برابر مردی مانند محلاتی آسیب‌پذیر شود؟ مدیر روابط رسانه‌ای به حرف‌های من گوش داد و قول داد که درخواست‌های مصاحبه من را بررسی کند. ما با ادب از هم جدا شدیم، هرچند که می‌دانستم نباید امید زیادی داشته باشم.

بازرگان برای دیدار با من به اوبرلین آمد و ما ساعت‌ها با هم صحبت کردیم. او شرح کاملی از تلاش‌های خود داد و از ناامیدی‌ای که او و خانواده‌های جان باختگان ۱۳۶۷ احساس می‌کردند، سخن گفت. برخی از مردم محلی‌، که متولد و بزرگ‌شده‌ی آمریکا بودند، اکنون در دفاع از محلاتی اعتراض متقابلی ترتیب داده بودند. آنها پلاکاردهایی با نوشته «توقف نژادپرستی سیاسی» حمل می‌کردند و معترضان را به داشتن احساسات ضدایرانی و اسلام‌هراسانه متهم می‌کردند، هرچند که همه معترضان ایرانی و مسلمان بودند. چرا این افراد--که نمی‌توانستند منابعی را که خانواده‌ها به آنها استناد می‌کردند، مطالعه کنند، هرگز قدم در ایران نگذاشته بودند و پیچیدگی‌های تاریخ و سیاست آن کشور را درک نمی‌کردند--به خود اجازه می‌دادند به این یقین برسند که حقوق محلاتی پایمال شده است و نه حقوق افرادی که اعضای خانواده‌شان کشته شده و در قبرهای بی‌نام و نشان دفن شده‌اند؟

سرخوردگی خانواده‌ها بی‌پایان بود. آنها از این که رئیس کالج با آنها دیدار کند، ناامید بودند. خانواده ها از این که همان دست‌اندرکاران دولتی که در ایران قدرت داشتند و از آنها فرار کرده و به آمریکا پناه آورده بودند، اکنون در آمریکا نیز به مقامات قدرتمند تبدیل شده بودند، ناراضی بودند. آیا محلاتی نمونه کاملی از این موضوع نبود؟ وقتی که کالج و معترضان محلی به او نگاه می‌کردند، تنها یک مرد را می‌دیدند، در حالی که معترضان، که قادر به خواندن نوشته های محلاتی به فارسی بودند، دو آدم متفاوت را می‌دیدند.

در آخرین روز اقامت من در اوبرلین، سعی کردم با هر کسی که چیزی در مورد این پرونده می‌دانست، از جمله برخی از اعضای شورای شهر دیدار کنم. همه آنها از فضایل زیاد «روز دوستی» سالانه محلاتی تمجید کردند، هرچند که چیزی برای یادآوری از آن به جز تی‌شرت‌های صلح نداشتند. یک عضو سابق شورا، که محلاتی را دوست خود می‌دانست، از او" به عنوان یک سلمان رشدی ایرانی یاد کرد: یک مخالف سرسخت رژیم که به دلیل ملاحظات خانوادگی نمی‌تواند مخالفت خود را با رژیم علنی ابراز کند." این عضو شورا یک کارمند بازنشسته کالج با سابقه طولانی خدمت به اوبرلین بود. از او پرسیدم چرا مایل است که اعتبار خود را به خاطر مردی که زندگی، افکار و کارهایش بیشتر به زبانی که او نمی‌خواند یا نمی‌فهمد، نوشته شده است، به خطر بیندازد؟ به ناگهان یقین در چهره‌اش جای به وحشت داد، و سپس من‌ومن‌کنان گفت که باید به پرسش من بیندیشد.

مانند هم‌وطنانم، به دنبال یک استعاره برای داستانی بودم که برای گزارش آن به اینجا آمده بودم و آن را در شیرینی فروشی گیبسون، مغازه ساده و تاریخی شهر، پیدا کردم. در سال ۱۳۹۳، سه دانشجوی سیاهپوست سعی کردند از این فروشگاه دزدی کنند، اما نوه‌ی آقای گیبسون آنها را باز داشته بود. به جای اینکه دانشجویان را تحت اقدامات انضباطی قرار دهند، کالج صاحب فروشگاه را به نژادپرستی متهم کرد. خانواده گیبسون از سوی دانشجویان و سپس از سوی کالج مورد تقبیح قرار گرفتند و آنچه آنها تجربه کردند، شبیه به تجربه‌ی بازرگان و خانواده‌های کشتار ۱۳۶۷ بود. در هر دو مورد، متخلفان به‌رغم شواهد فراوان به‌طور طبیعی بی‌گناه فرض شدند. یک مجموعه از اصول وارونه، از هرگونه تحقیق واقعی درباره آنچه گیبسون‌ها یا خانواده‌های کشتار ۱۳۶۷ تجربه کرده بودند، جلوگیری می‌کرد. اوبرلینی‌ها از بجا آوردن وظایف خود همچون منتقد، پژوهشگر و عضو جامعه‌ی انسانی سر باز زده بودند تا از آنچه یک قضیه اجتماعی، سیاسی و نژادی عادلانه می‌پندارند، دفاع کنند. در هر دو مورد، واقعیت‌ها اصلاً مهم نبودند، بلکه تنها نژاد یا دین افراد درگیر مهم بود.

محلاتی اولین استاد از یک کشور دشمن امریکا نیست که در یک مؤسسه آموزش عالی در آمریکا مشغول به کار شده است. پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از دانشمندان و دانشگاهیان آلمانی، که برخی از آنان از اعضای حزب نازی بودند، تحت نام‌های مستعار در دانشگاه‌های آمریکایی تدریس کردند. در دوران جنگ سرد، دانشمندان و دانشگاهیان از اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق پس از فرار از کشورهای خود، به‌عنوان استاد دانشگاه در آمریکا مشغول به کار شدند. در پی انقلاب‌های کوبا و ایران، تعداد زیادی از اساتید و کارشناسان از کشورهای خود فرار کرده و در آمریکا به کار خود ادامه دادند. اما در همه این موارد، این اساتید قبل از اینکه به موقعیت‌های جدید خود دست پیدا کنند، از ارتباطات و وابستگی‌های قدیمی خود انصراف دادند. از چه زمان تصمیم گرفته شد که مسئولیت آموزش جوانان آمریکایی به کسانی که همچنان به عنوان سخنگویان قدرت‌های دشمن عمل می‌کنند، سپرده شود؟

فلاحیان، وزیر اطلاعات پیشین رژیم ایران و یکی از بنیان‌گذاران دستگاه ترور این کشور، در مصاحبه‌ای گفته است که از اوایل دهه هفتاد، رژیم از هر پوشش ممکن، به‌ویژه پوشش روزنامه‌نگاری و زمینه‌های مشابه، برای نفوذ و جمع‌آوری اطلاعات از کشورهای دیگر استفاده می‌کند. بیش از سی سال بعد، عوامل ایرانی تلاش کرده‌اند تا ترورهایی را در خاک آمریکا انجام دهند. در اوایل ژوئن ۱۴۰۲، پس از اعتراضات و تجمعات در دانشگاه‌ها، رهبر ایران دانشجویان آمریکایی را برای «قرار گرفتن در سمت درست تاریخ» تحسین کرد. در اوایل خرداد ۱۴۰۲، آوریل هینز، مدیر اطلاعات ملی آمریکا، در بیانیه‌ای هشدار داد که ایران در حال تأثیرگذاری و تأمین مالی اعتراضات در دانشگاه‌های آمریکا است. دهه‌هاست که ایالات متحده عمدتاً بر مهار جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران تمرکز کرده است. در همین حال، وابستگان رژیم ایران به‌طور موفقیت‌آمیز به جامعه مدنی و دانشگاه‌های آمریکا نفوذ کرده‌اند، اختلافات را گسترش داده، به هرج‌ومرج در دانشگاه‌ها دامن زده و نقشه‌هایی را برای ترور رهبران امریکا و مخالفان رژیم در امریکا طراحی کرده‌اند.

تصمیم برای فرستادن محلاتی به «مرخصی نامحدود» در اواخر سال ۱۴۰۱، اندکی پس از افشای شکایت آزار جنسی در سال ۱۳۷۶ و درست زمانی که کنگره‌ به تحقیق درباره‌ی اظهارات یهودی‌ستیزانه‌ی محلاتی پرداخت، اتخاذ شد. اگرچه او دیگر در دانشگاه حضور ندارد، اما هنوز فرآیندی برای پاسخگویی یا بازنگری خودکاوانه درباره‌ی اینکه چگونه یک جامعه‌ی علمی در ظاهر پایبند به آموزش، می‌تواند ایدئولوژی‌های دگماتیک را به پژوهش دقیق‌تر اولویت بدهد، انجام نگرفته است.

چنین رویکردی می‌تواند بخت دوباره‌ی اوبرلین باشد تا بیلان ننگین ۱۳ ساله‌اش را به یک درس آموزنده‌ی همگانی تبدیل کند، و برای کالج این امکان را فراهم بیاورد تا الگویی به دست بدهد از اینکه می‌توان با ‌تأمل بر اشتباهات گذشته آنها را بهبود بخشید. در حالی که جانشینان قرن بیست‌ویکمی کالج به نظر می‌رسد که خود را به دنبال کردن دگماتیسم‌های مد روز متعهد کرده‌اند، بنیان‌گذاران اولیه مسیحی آن در قرن نوزدهم چیزی کاملاً متفاوت در ذهن داشتند. آنها مکانی ساختند که در آن همه، صرف‌نظر از نژاد یا جنسیت، بتوانند آموزش ببینند. اکنون نوبت اوبرلین است که به درون‌نگری بپردازد و ارزش‌های بنیان‌گذاران خود را بازگرداند.

در نهایت، اهمیت محلاتی به‌طور حاشیه‌ای با آنچه در اوبرلین در طول دوره تصدی او اتفاق افتاد، مرتبط است. دروغ‌گویان، فرصت‌طلبان و ایدئولوگ‌ها قبلاً در دانشگاه‌ها پرسه زده‌اند و در آینده نیز این کار را خواهند کرد. داستان محلاتی به این دلیل ارزشمند است که نشان می دهد چگونه قلب‌ها و ذهن‌های باز آمریکایی، ارزش‌های پلورالیستی ما، پذیرش ما از سنت‌ها، ادیان و فرهنگ‌های دیگر، می‌توانند از سوی کسانی که هدفشان درآوردن ما به قالب خودشان و تخریب دموکراسی و به زانو درآوردن ماست، مورد سوءاستفاده قرار بگیرد.

از رئیس سابق اوبرلین، فرد استار، که دوران ریاست او قبل از نانسی دای بود، پرسیدم که موضع او در مورد مسئله محلاتی چیست؟ او مدیریت کالج در این پرونده را این‌طور خلاصه کرد: «در انتصاب، ارتقاء و دفاع از آقای محلاتی، کالج اوبرلین دیوارهای مستحکمی را که تقریباً دو قرن از این مؤسسه آموزشی محافظت کرده بودند، تخریب کرد. ارزشهای مهمی مانند نظارت دقیق هیئت علمی بر همه انتصابات، مسئولیت ریاست، و بالاتر از همه، وظایف قانونی و امانت‌داری هیئت امنا همه زیرپا گذاشته شدند. همان‌طور که در مورد شیرینی فروشی گیبسون، هیئت امنای اوبرلین رهبری آموزشی را رها کرده و به‌جای آن در تردستی‌های قانونی برای پنهان کاری شرکت کردند. این وضعیت نیاز به افشای کامل و جستجوی اخلاقی در سطوح مختلف دارد.»

پیش از ترک اوبرلین، با بازرگان دیدار کردم تا همچون آخرین سوال از او بپرسم که اگر می‌توانست یک درخواست از محلاتی داشته باشد، چه چیزی از او می‌خواست؟ او بدون هیچ تردیدی پاسخی داد که از آن زمان ذهنم را تسخیر کرده است: «بگوید پیکرهای عزیزان ما کجا دفن شده‌اند.»

*منبع: quillette.com
*ترجمه و تنظیم: لادن بازرگان و آرش جودکی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy