Wednesday, Jan 15, 2025

صفحه نخست » حیف شد!

abdi.jpgعباس عبدی - ساعت ۲۲ امشب خبر تاسف‌بار درگذشت خودخواسته ابراهیم نبوی را به من دادند. خشکم زد. خیلی متاسف شدم. این روزها متن چند سال پیش او درباره یک نماینده مجلس بشدت بازنشر شده بود، به همین مناسبت دیشب با خانواده درباره استعداد بی‌نظیر او در طنز گفتگو می‌کردیم. او چهره بی نظیر طنز، نویسندگی و روزنامه‌نگاری ایران بود و سطح و عمق طنز را چند پله به پیش برد داستان‌نویسی برجسته بود.

شاید به دلیل نوشتارهای طنزش برخی چندان توجهی به عمق روحیه او نکرده باشند. او شخصیت سیاسی و ادبی مستقل خود را داشت و حرف‌هایش را صادقانه می‌زد و نان را به نرخ روز نمی‌خورد و همین موجب انزوا و علت افسردگی او در خارج شد و در نهایت راهی را انتخاب کرد که همه ما در آن تا حدی مسئول هستیم. او باید به هر قیمتی که بود به ایران دعوت و باز گردانده می‌شد.


او ۱۰سال پیش چنین گفت: «علت اینکه قصد بازگشت دارم این است که می‌خواهم به کارهای ماندگار و اساسی‌ام از جمله تحقیقات ادبی دربارهٔ تاریخ طنز بپردازم، رمان‌ها و داستان‌های کوتاهم را منتشر کنم و در فضای فرهنگی داخل ایران زندگی کنم. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. مشکل من این است که می‌خواهم در محیط زبان فارسی زندگی کنم. همان رنج‌هایی را که مردم می‌کشند، بکشم و در همان شادی‌هایی که از آن بهره می‌برند، شریک باشم.»


متاسفانه نیروهایی که دل در گرو این خاک دارند و دوست هم ندارند که در بازی‌های سیاسی آن سوی آب وارد شوند تحت فشار و طرد سیاسی قرار می‌گیرند و مصداق از اینجا رانده از آنجا مانده می‌شوند. دولت و حکومت باید فکری جدی برای این افراد کنند.

کتاب «حقیقت یا آزادی» گفتگوی مفصل و حرفه‌ای او با من است که در سال ۱۳۸۰ انجام شده است. در واقع یکی از بهترین گفتگوهایی است که با روزنامه‌نگاران داشته‌ام. روحش شاد

بیشتر بخوانید:

سطوری در سوگ ابراهیم‌نبوی

سهند ایرانمهر

ابراهیم نبوی برای نسل من که دوران جوانی و دانشجویی‌مان مصادف با ۲ خرداد ۷۶ بود، چیزی بیش از یک‌نام و عنوان «طنزنویس» است. آن دوران برای نسل من دوران تجربه چیزهای نو بود. چیزهایی که تاکنون تجربه نکرده بودیم. مطبوعات متنوع، قلم‌های متفاوت و البته گونه جدیدی از طنز که کاملا «به روز» بود و اگر قبلا مثلا فقط از سعید نفیسی یا غلامحسین یوسفی خوانده بودیم که مردم چطور روزانه منتظر می‌ماندند که شعرهای طنزآمیز جدید روزنامه سیداشرف‌الدین بیاید که ببینند زبان طنز او این‌بار سراغ چه رفته است؟ نسل من هم شاهد روزهایی بوده است که مردم منتظر طنزهای جدید سیدابراهیم بودند.

‏عبید زاکانی کلیاتی دارد به اهتمام محمدجعفر محجوب و زیرنظر احسان یارشاطر، در آنجا نقل آخری از عبید پدر طنز فارسی آمده است با تردیدی توام با نگرانی که از نامعلومی عاقبت کار خود می‌گوید، البته که همه انسانها از عاقبت‌شان بی‌خبرند اما نحوه بیان عبید از نوع استفهام انکاری است یعنی البته که می‌دانم عاقبت کارم چیست! این استفهام انکاری را همه طنزنویسان این مملکت داشته‌اند از سیداشرف‌الدین که به اجبار روانه دارالمجانین‌اش کردند تا سیدابراهیم و‌غربت و مرگی اینچنین!

‏دختران ابراهیم نبوی در اطلاعیه‌شان نوشته‌اند:

«پدرمان در یک دهه اخیر افسرده و دلتنگ ایران بود و غیر ممکن بودن زندگی در کشورش بار سنگینی را بر دوش او گذاشته بود... او در حالی از دنیا رفت که به معنای واقعی کلمه هرگز نتوانست با اقامت اجباری خود در غربت کنار بیاید.»

‏درد غربت، درد کمی نیست چه امروز و چه در گذشته چندانکه عین‌القضات همدانی می‌سرود:

الا ليت شعری هل تري العين مره
‏ذری قلتی الوند من همدان
‏بلاد بها نيطت عليها تمائمي
‏و ارضعت من عفاتها بلبان

‏(ای كاش می‌دانستم كه آيا باز قله‌های الوند همدان را مي بينم يا نه؟ آنجا جايي است كه كودكی‌ام را گذرانده و از شير زنان پاكدامنش نوشيده‌ام)

‏به این درد، درد طنزنویسی را بیفزایید که با دلی خونین چون پیاله خندان است، بگذریم از اینکه سیدابراهیم دیگر حتی خندان هم نبود.

‏کم‌وبیش خاطراتی از او دارم که اینجا مجال بیانش نیست، نوع رفتنش دردناک است و دردناکتر که ادبیات طنز حالا نام و فرجام ابراهیم نبوی را بر پیشانی دارد که اثبات کند طنز « گریه قاه‌قاه است».



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy