Friday, Feb 14, 2025

صفحه نخست » در ستایش شرم واقعی، ایرج قهرمانلو

Iraj_Ghahramanloo.jpg• چرا بعد از شکست هر انقلاب آنانی که در به وجودآوردن آن سهیم بودند احساس گناه و شرم می‌کنند؟!

در تقارن با سال مرگ انقلاب ۱۳۵۷ با دهها خاطره، نوشته و سخنرانی مواجه شده‌ایم که بعضا توسط فعالین سیاسی آن دوران به شکل توبه وندامت از انقلاب منتشر شده‌اند. این گونه مسائل به ویژه پس از شکست هر انقلاب امری طبیعی است زیرا حتی وقتی سوارکاری که از اسب سقوط میکند، اولین کسی که از روی اوعبور میکند اسب خودش است؟! به همین علت احساس گناه و شرم افرادی که در به وجود آوردن یک انقلاب نقش و مشارکت فعال داشتند، پس از شکست آن، امری طبیعی که ازمنظر مختلف روان شناختی، اجتماعی و سیاسی قابل بررسی است. این موضوع صرفا به بازماندگان چپ پنجاه و هفتی محدود نمیشود بلکه چریک پیر اصلاحات «بهزاد نبوی و رهروان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» هم مدتهاست مدعی مخالفت با تفکر انقلابی هستند. شکست جنبش سبز و سرکوب شدید خیزش‌های سال‌های ۱۳۹۸-۱۳۹۶ و جنبش «زن، زندگی، آزادی» همگی مزید براین علت شده‌اند که عده زیادی فکر کنند حالا که نمی‌توانیم رژیم را شکست دهیم پس بانیان برآمدن این رژیم یعنی پنجاه و هفتی را مقصر اصلی جلوه دهیم که اگر آنان انقلاب نمی‌کردند وضع ما این جور نمی‌شد؟!

برخی دیگرنیز نقش قدرت‌های بزرگ و محافل نفتی با تکیه برنظریه توطئه ونقشه از پیش طراحی شده سرنگونی پهلوی را برجسته کرده و عده‌ای هم خودرژیم پهلوی را عامل اصلی سرنگونی نظام سلطنتی می‌دانند. البته که در مسائل سیاسی یافتن آسان ترین راه حل دم دستی که نیازی به تعمق نداشته باشد عوام پسندتراز همه می‌باشد. از دیدگاه نگارنده بازخوانی خاطرات و مصاحبه‌های سران حکومت ومسئولان ارشد سیاسی- نطامی دوران پهلوی که در تارنمای تاریخ شفاهی هاروارد به کوشش زنده یاد حبیب لاجوردی انجام شده یکی از بهترین مستندات و شواهد سقوط پهلوی است که توصیه می‌شود بازماندگان پنجاه و هفتی هم در یک محیط آرام این فایل‌های شنیداری- نوشتاری را با تعمق بخوانند یا گوش فرادهند تا حداقل بدانند چرا مدت‌های طولانی را در زندان یا مبارزه چریکی گذرانیده‌اند اما هنوز اندرهم یک تحلیل‌اند؟!.

با مطالعه این مستندات است که می‌توان از حافظه جمعی یعنی نوعی درهم آمیختگی رابطه دیالکتیکی میان گذشته، حال و آینده برای فهم درست «گذشته چراغ راه آینده» استفاده کرد و فهمید که انقلاب سال ۱۳۵۷ عمدتا بسترومناسباتی بود که برشکست جمعی جامعه‌‌ای که از بلوغ و دوراندیشی سیاسی لازم برخوردار نبود. برپاشده بود. بیشترین سهم و تقصیر در باره نافهمی انقلاب و علل آن برعهده رژیم پهلوی بود که با داشتن دستگاه‌های سرکوب، نهادهای تحقیقاتی مثل «مرکز تحقیقات و بررسی‌های اجتماعی به ریاست احسان نراقی» و مراکز دانشگاهی نتوانست نقاط آسیب پذیر جامعه را دریابد و در حل یا مرتفع کردن آن نقاط کوشش نماید بلکه صرفا بر یک وجه سرکوب فیزیکی مخالفان ناشی از طبیعت دیکتاتوری دلخوش کرده بود بطوری که شاه بارها و بارها چه در دوران انقلاب و جه در دوران خروج از کشور از افراد مختلف پرسیده بود چرا مردم به من پشت کردند و قادر نبود علت مخالفت مردم را با او و اندیشه‌های او چه بوده است؟. او آن جنان در مغازله سیاسی با روحانیون و جناح واپسگرای مذهبی برای مقابله با چپ‌ها -که بهرحال با توسعه اقتصادی و لائیک همراهی داشتند- غرق شده بود که سونامی دگرگونی عظیم ویرانگر و برآمد بنیادگرایی دینی را نادیده گرفته بود. بررسی تجربیات انقلابات شکست خورده نشان داده که مهم ترین این دلایل عبارتنداز:

۱-احساس مسئولیت و ناتوانی در تحقق آرمان‌ها
بسیاری از افرادی که در انقلاب‌ها نقش داشتند، در ابتدا با آرمان‌های بزرگ و امید به تغییرات مثبت در جامعه وارد می‌شوند. پس از شکست انقلاب، ممکن است احساس کنند که مسئولیت شکست بر دوش آن‌هاست، زیرا آرمان‌هایی که به آن‌ها ایمان داشتند به نتیجه نرسیده است. این احساس مسئولیت می‌تواند منجر به گناه یا شرم شود، چرا که آن‌ها خود را به‌عنوان افرادی می‌بینند که به ایجاد امید و تغییر در جامعه کمک کرده‌اند، اما نتواسته‌اند آنچه را که وعده داده بودند، محقق کنند. این موضوع البته به کسانی باز میگردد که آگاهانه در «جبهه شر مطلق» نایستاده و مشاطه گر ارتجاع و استبداد دینی نبوده باشند.

۲- فقدان تحقق وعده‌ها و آرزوها
زمانی که یک انقلاب به شکست می‌انجامد، افرادی که در آن مشارکت داشته‌اند ممکن است به این فکر کنند که آیا اهداف و آرمان‌های اولیه‌ای که آن‌ها برای انقلاب داشتند به‌درستی انتخاب شده بودند. این می‌تواند باعث احساس ندامت و پشیمانی شود، به‌ویژه اگر فرد احساس کند که تلاش‌ها و فداکاری‌هایی که برای انقلاب کرده است، در نهایت منجر به تغییرات منفی یا ناکامی شده است. این موضوع نیز برای بسیاری از مبارزان و بخصوص چپ‌های ذهنی مصداق دارد چرا که آنان حداقل تا مقطع قیام بهمن فاقد اهداف و آرمان مشخص انقلابی بوده و صرفا شعارهائی که بعضا و هم زمان توسط ارتجاع دینی داده میشد را مطرح میکردند.

۳- تأثیرات فردی و اجتماعی شکست
شکست انقلاب‌ها معمولاً با سرکوب و فشارهای اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی همراه است. کسانی که در این روند مشارکت داشتند ممکن است از سوی جامعه، دولت یا حتی نزدیکان خود تحت فشار قرار بگیرند و احساس کنند که به‌عنوان عاملان شکست شناخته می‌شوند. این می‌تواند منجر به احساس شرم و گناه شود، زیرا آن‌ها خود را عامل اصلی در وقوع یک فاجعه اجتماعی می‌بینند. این موضوع در رابطه با بسیاری از مبارزان واقعی که چه قبل یا بعد انقلاب نه تنها خودو دوستانشان تحت فشارو ستم قرارگرفتند صادق است. انها بارها شرافتمندانه علت العل فریب خود و یا همراهی مقطعی با ارتجاع مذهبی را ندانم کاری خود اعلام داشته‌اند. اگرچه واقعیت بیانگر ان است که مهمترین مبارزان و سازمان‌های مبارز آن زمان درمقطع انقلاب فاقد تشکیلات درست و حسابی ونفوذ سیاسی برای تاثیرگذاری برانقلاب ومردم همچون سازمان‌های مشابه امریکای جنوبی و امریکای لاتین بوده‌اند.

۴- آسیب‌های شخصی و اجتماعی
افرادی که در انقلاب‌ها فعالیت می‌کنند، معمولاً فداکاری‌های شخصی زیادی می‌کنند و ممکن است در این راه آسیب‌های روانی و اجتماعی زیادی را تجربه کنند. پس از شکست انقلاب، برخی ممکن است احساس کنند که این فداکاری‌ها بی‌ثمر بوده و باعث آسیب به خودشان و دیگران شده است. این احساس می‌تواند در افراد حس گناه و شرم ایجاد کند، به‌ویژه اگر به‌طور مستقیم مسئولیت‌های سیاسی یا اجتماعی داشته باشند.

۵-ایجاد تردید در اصول و باورها
پس از شکست انقلاب، برخی از کسانی که در آن مشارکت کرده‌اند، ممکن است به ارزش‌ها و ایده‌های اولیه انقلاب شک کنند. این شک و تردید می‌تواند باعث شود که آن‌ها احساس کنند که تصمیمات و انتخاب‌های خود را اشتباه انجام داده‌اند و در نتیجه احساس گناه کنند. این مسئله می‌تواند به ویژه در شرایطی رخ دهد که تصور کنند تغییراتی که وعده داده بودند، به‌جای بهبود شرایط، وضعیت را بدتر کرده است. این موضوع متاسفانه دربعد انقلاب بصورت موج دامنگیر بسیاری مهاجران سیاسی شده و بعلل مختلف از جمله تامین معیشت روزمره ومقایسه با دیگرانی که فرصت طلب بودندخودرا مغبون احساس می‌کنند و به هر حشیشی متوسل می‌شوند تا منیت خودرا با اعلام مواضع جدید توابیت و ندامت سیراب کنند.
این امر با توجه به این که متاسفانه مبارزان چپ در انقلاب ایران علیرغم ادعای رفیق کبیر و... فاقد نظریه پرداز و یا حتی تئوریسین بوده‌اند، دوچندان اهمیت دارد زیرا متاسفانه بنظر میرسد بجز جنبش چپ ایران تا کنون فاقد یک نظریه پرداز به معنی درست ان بوده باشد. بررسی پیشینه نظریه پردازان نشان میدهد نظریه‌پرداز سیاسی فردی است که به‌طور سیستماتیک به مطالعه، تحلیل و توسعه نظریه‌های مربوط به سیاست، حکومت، قدرت، ایدئولوژی‌ها، و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی می‌پردازد. این افراد اغلب از فلسفه، تاریخ، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی برای تدوین نظریه‌هایی درباره نحوه عملکرد دولت‌ها، روابط بین‌الملل، دموکراسی، عدالت، آزادی، و دیگر مفاهیم کلیدی سیاسی استفاده می‌کنند. این افراد دارای ویژگی هائی نظیر توسعه ایده‌های نوین «ارائه نظریه‌های جدید درباره سیاست، قدرت، و جامعه»، تحلیل سیستماتیک: «بررسی دقیق روابط بین دولت، مردم، و نهادهای مختلف»، انتقاد و اصلاح «نقد سیستم‌های موجود و پیشنهاد راهکارهای جایگزین» بوده و علاوه برآن نظریات آن‌ها می‌تواند بر سیاست‌گذاری داخلی و بین‌المللی اثر بگذارد. نمونه‌هایی از نظریه‌پردازان سیاسی مشهورشامل افلاطون مبدع نظریه دولت آرمانی در جمهوریت، ارسطو با نظریه اشکال حکومت در سیاست، نیکولو ماکیاولی با نظریه واقع‌گرایانه قدرت در شهریار، جان لاک با نظریه لیبرالیسم و قرارداد اجتماعی، ژان ژاک روسوبا نظریه حاکمیت مردم و قرارداد اجتماعی، کارل مارکس با نظریه مبارزه طبقاتی و کمونیسم، ماکس وبر: با تحلیل بروکراسی و اقتدار، آنتونیو گرامشی با نظریه هژمونی فرهنگی، اولیانفسکی با نظریه راه رشد غیرسرمایه داری و میشل فوکو با نظریه قدرت و دانش و کسان دیگری بوده‌اند که نظریه‌پردازان سیاسی ممکن است از رویکردهای مختلفی همچون لیبرالیسم، مارکسیسم، محافظه‌کاری، سوسیالیسم، یا آنارشیسم پیروی کنند و نقش مهمی در شکل‌گیری ایدئولوژی‌های سیاسی ایفا می‌کنند. با چنین توصیفی متاسفانه چپ ایران هنوز همان رنجی را می‌برد که قبل از آن هم دچار آن بوده فارغ از این که شعاری بارها افرادی را رفیق کبیر و.... خطاب کنیم. البته هستند کسانی که بعد انقلاب مدعی نظریه پردازی عصر شکوفائی شده بودند و هنوز هم پا بر همان نظریه در انجاء مختلف بزمین می‌کوبند!

۶-تقابل با واقعیت‌های غیرمنتظره
در بسیاری از انقلاب‌ها، افراد با واقعیت‌های جدید و پیچیده‌ای پس از پیروزی مواجه می‌شوند. مشکلاتی مانند ناتوانی در ساخت یک دولت پایدار، اختلافات داخلی، یا حتی بازگشت قدرت‌های قبلی می‌تواند منجر به ناامیدی و حس گناه شود. افرادی که در انقلاب نقش داشتند، ممکن است احساس کنند که به‌جای ایجاد تغییرات مثبت، شرایط بدتر شده است و از این رو خود را مقصر می‌دانند. بسیاری از مبارزین دیروزین و برخی از مردم نیرز امروزه به این باور رسیده‌اند که‌ای کاش انقلاب نمی‌شد. نگاهی به انقلاب‌ها و دگرگونی‌های جهانی ومنظقه‌ای نشان میدهد حتی درکشوری عقب مانده نظیر افغانستان حزب خلق «کپی برابر اصل حزب توده ایران»، و یا در السالوادور، نیکاراگوئه، سازمانهای چریکی مشابه فدائیان و مجاهدین قبل انقلاب توانسته‌اند یا راسا به قدرت رسند یا درقدرت سهیم باشند اما در ایران علیرغم سابقه مبارزاتی بسی دیرینه تر از این کشورها هیچ گاه جز یک دوره نمایشی در سال درسال ۱۳۲۵ دولت قوام «سه وزیر توده‌ای کشاورز، یزدی و ایرج اسکندری در رأس وزارتخانه‌های بازرگانی، بهداری و آموزش و پرورش» توانستند مدت کوتاهی در کابینه حضور داشته باشند»، چپ ایرانی و یا حتی سازمانی نظیر مجاهدین اولیه نتوانستند حتی در قدرت شریک باشند چه رسد به آن که قدرت را تسخیر نمایند. بررسی علت این امر خود می‌تواند موضوع یک کتاب مستدل باشد. البته خودنگارنده با توجه به شناختی که از چپ ایرانی قبل و بعد انقلاب داشته‌ام این عدم دست یابی به قدرت را به فال نیک گرفته‌ام که اگر اتفاق میفتاد حکومتی وابسته به شوروی یا شبیه حکومت بعثی‌ها در ایران برپا می‌شد و همین حیثیت ناچیز چپ هم از بین می‌رفت.

۷- خسارات انسانی و اجتماعی
بسیاری از انقلاب‌ها به همراه خود تلفات انسانی و آسیب‌های اجتماعی به همراه دارند. افرادی که در انقلاب مشارکت داشته‌اند ممکن است احساس کنند که مسئول این تلفات و آسیب‌ها هستند، به‌ویژه اگر این آسیب‌ها در نتیجه اقدامات آن‌ها یا گروه‌های انقلابی بوده باشد. این موضوع می‌تواند به‌طور عمیق موجب احساس گناه شود. اعدام وتیرباران بیش از ۱۵ هزار مبارزان و کشته شدن بیش از ۲۰۰ هزارنفر در جنگ خودخواسته ایران با عراق دراین رابطه قابل تامل است.
در نهایت، احساس گناه و شرم پس از شکست انقلاب‌ها به مجموعه‌ای از عوامل روانی، اجتماعی و سیاسی برمی‌گردد که ناشی از مسئولیت‌پذیری، آرمان‌گرایی، تأثیرات منفی شکست و همچنین مواجهه با واقعیت‌های تلخ است. افراد در چنین شرایطی ممکن است در تلاش باشند تا به‌طور منطقی یا احساسی دلایل شکست را تحلیل کرده و از آن نتیجه‌گیری‌هایی برای آینده بگیرند، اما این فرآیند می‌تواند به‌طور طبیعی با احساس گناه و شرم همراه باشد. در این رابطه شاید مهم ترین سئوال این باشد که اگر انقلابیون و مبارزان واقعی احساس کنند بهر دلیلی بویژه توازن قوا قادر به رهبری جنبش نبوده و رهبران جنبش ارتجاعی و حاملان واپس گرائی هستند، چه وظیفه‌ای در همان مقظع انقلاب و موج میلیونی تظاهرات دارند؟!
اگر در فرایند یک انقلاب و جنبش اجتماعی رهبری ارتجاعی وجودداشته باشد وظیفه انقلابیون دیگر چیست؟
آیا باید در این انقلاب همراهی کنند یا از همراهی با آن دست بکشند. بدون شک در صورتی که در فرایند یک انقلاب یا جنبش اجتماعی رهبری ارتجاعی وجود داشته باشد، وظیفه انقلابیون بسیارسخت و پیچیده خواهدبود. و بسته به شرایط خاص، تصمیم‌گیری‌ها متفاوت خندشد. اما در بیشتر موارد، انقلابیون باید با دقت به ارزیابی موقعیت‌ها و اهداف خود بپردازند و از همراهی با رهبری ارتجاعی خودداری کنند، زیرا چنین رهبری معمولاً به دنبال حفظ وضعیت موجود یا حتی بازگشت به شرایط گذشته است و نه تغییرات اساسی و تحول‌خواهانه.
نکاتی که انقلابیون باید در نظر بگیرند عبارتند از:

۱-آرمان‌ها و اهداف جنبش:
اگر جنبش به دنبال تحقق آرمان‌های مترقی و دگرگونی‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، رهبری ارتجاعی ممکن است این اهداف را به انحراف بکشد یا به آنها خیانت کند. در این صورت، انقلابیون باید نسبت به این خطر هوشیار باشند و اگر احساس کنند که رهبری جنبش به اهداف ارتجاعی نزدیک می‌شود، باید از آن فاصله بگیرند.

۲-نقش رهبری ارتجاعی:
رهبری ارتجاعی معمولاً بر اساس حفظ ساختارهای موجود قدرت، سرکوب مطالبات توده‌ها، یا بازگشت به نظام‌های قبلی عمل می‌کند. اگر این رهبری درصدد محدود کردن آزادی‌های سیاسی یا بازگشت به وضعیتی است که موجب سرکوب بیشتر می‌شود، همراهی با آن نه تنها غیرقابل توجیه است، بلکه موجبات بی‌اعتباری جنبش و سازمان‌های همراهی کننده نیزخواهدشد. کما این که در حال حاضر نسل جوان با تکیه بر نوستالوژی و اخبارنادرست، چپ و مجاهدین را در برآمدن رژیم ارتجاعی خمینی مقصر می‌دانند.

۳-منافع توده‌ها و طبقات فرودست:
انقلاب‌ها معمولاً برای تحقق خواسته‌های توده‌ها و طبقات فرودست جامعه به راه می‌افتند. اگر رهبری ارتجاعی به جای تأمین منافع این طبقات، به تقویت منافع نخبگان یا قدرت‌های قبلی پردازد، انقلابیون باید از آن فاصله بگیرند و به دنبال رهبری جدید و حقیقی باشند که به تحقق آرمان‌های مردم توجه کند. این نقظه شروع می‌توانست همان زمانی که شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» مطرح شد صورت گیرد.

۴- امکان شکل‌گیری رهبری جدید:
انقلابیون باید بررسی کنند که آیا امکان شکل‌گیری رهبری جدید و مناسب وجود دارد یا خیر. گاهی اوقات ممکن است در خلال انقلاب، رهبران ارتجاعی به صورت موقتی جایگزین شوند، اما رهبری جدید و مترقی از درون جنبش شکل گیرد. در چنین مواردی، انقلابیون باید به تقویت و پیشبرد این رهبری جدید بپردازند. شاید یکی از احتمالات اقدام مشترک فدائیان و مجاهدین و انتشاربیانیه مشترک با اعضای جبهه ملی در مقابل جناح خمینی بود که فارغ از احتمال آن، زمان آن نیز مهم بود.

۵-خطرات همکاری با رهبری ارتجاعی:
همراهی با رهبری ارتجاعی می‌تواند به یک نوع خیانت به اهداف انقلاب تبدیل شود. انقلابیون باید از خطرات این همکاری آگاه باشند، زیرا ممکن است از جانب توده‌ها و دیگر گروه‌های انقلابی مورد انتقاد و حتی طرد قرار گیرند. در نهایت، بطور طبیعی چنین همکاری‌ باعث شکست اهداف انقلاب و ایجاد وضعیت بدتر از قبل شود. کما این که همکاری رسمی سازمان فدائیان اکثریت با رزیم ارتجاعی خمینی نه تنها سابقه مبارزاتی قبل انقلاب آنان را مخدوش کرد بلکه عملا باعث طرد آنان از صحنه سیاست نیز شد.

۶- استقلال و عدم وابستگی به رهبری ارتجاعی:
اگر رهبری ارتجاعی در درون جنبش اجتماعی حضور دارد، انقلابیون باید استقلال خود را حفظ کنند. این به معنای عدم وابستگی به آن رهبری است تا بتوانند بر اساس منافع اجتماعی و طبقاتی پیش بروند و نه طبق خواسته‌های ارتجاعی که می‌تواند جنبش را به بن‌بست برساند. ممکن است برایبرخی سئوال پیش آید کهمگر امکاندارد ارتجاع نیز درون جنبش قرارگیرد که بتواند رهبری آن را بر عهده گیرد؟ درپاسخ شاهد مدعای آن حضور شخص خمینی، خلخالی و باند روحانیونی بود که تفکرات قرون وسطی آنان در سال ۱۳۲۷ در کتاب «کشف الاسرار» و در بعد از سال ۱۳۴۲در جزوه «ولایت فقیه» آمده بود که متاسفانه اکثریت قریب باتفاق مبارزان مدعی راهبری انقلاب حتی از وجود چنین لاطائلاتی درجامعه بی خبربودند.
هنر مبارزان واقعی -و نه دون کیشوت هائی که با شمشیر چوبین و پای شکسته به میدان آمده بودند - این است که اگردر فرآیند هر انقلابی در تعارض بین رهبران به اصطلاح انقلاب که حامل نظریات واپس گرایانه بر علیه قدرت موجود هستند و در شرایط که تقابل بین شر و شر مطلق در جریان است و رهبری یک انقلاب یا جنبش اجتماعی به سمت ارتجاعوشرمطلق پیش میرود وبدون توجه به لفاظی‌های شعاری آنها و تحلیل رفتار تاریخی این گونه نارهبران که به اهداف و آرمان‌های اولیه جنبش خیانت می‌کنند، انقلابیون وظیفه دارند در سمت شر مطلق قرارنگیرند وباید از همراهی با آن دست بکشند و به دنبال رهبری جدیدی باشند که به طور واقعی به منافع توده‌ها و تغییرات اساسی جامعه توجه کند. همراهی با رهبری ارتجاعی نه تنها نمی‌تواند به تحقق اهداف انقلاب کمک کند، بلکه می‌تواند به خیانت به اهداف مردم و انقلاب منجر شود. متاسفانه کسانی که امروز تواب شده و مرتبا شعار می‌دهند که گویا مشارکت در انقلاب حضوردر «جبهه شر» بوده است. این افراد ظاهرا بعلت کبرسن دچار الزایمر سیاسی شده‌اند و فراموش کرده‌اند که اگر بخش وسیعی از مبارزین قبل انقلاب نسبت باهداف خمینی و ارتجاع مذهبی توهم داشتند این اقایان مدعی فعلی حتی بعد انقلاب با طرح شعار عصر شکوفائی در «جبهه شرمطلق» قرارگرفته بودند و تا به امروز هم حاضر نشده‌اند یک بیانیه تشکیلاتی عذرخواهی از اعمال ننگین سالهای ۱۳۵۹ ببعد خود و سازمان متبوع‌شان منتشر کنند. این گونه اشخاص تا زمان خروج از ایران حتی علیرغم کشته شدن برخی از رفقای همرزم و هم فکرشان، مظهر «شرمطلق» را مظهر مبارزه ضد امپریالیستی دانسته و تیغ اورا که بر تن و جان سایر مبارزان فرود می‌آمد، تیغ حیدر و دشمن شکن اعلام میکردند. امروز به لطف شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مجازی هم نوشتار وهم تصاویر این حضرات موجوداست که چنان با رگ‌های برامده و غیرتی مدهبی گونه در صف کشتار مبارزان سرود فتح ضد امپریالیستی را با شعر «خدایا، خدایا تا نقلاب مهدی خمینی را نگهدار» زمزمه میکردند سر می‌داند و همه نگرانی آنان قدرت یابی «جناح راه رشد غیر سرمایه داری» بود تا بربادرفتن دستاوردهای انقلاب. امروز نیز دقیقا با همان ورد و دعای جادوئی به مشاطه گری رژیم شاه پرداخته و مدعی هستند گویای مبارزان دستاوردهای مشعشعانه دوران پهلوی را در نیافته و صرفا با خشک اندیشی به مقابله با رژیم شاه پرداخته بودند. این دوستان و نارفیقان دیروزین حتی فراموش کرده که در دوره انقلاب شاهانه نه تنها جبهه ملی بلکه حتی برخی از چپ‌ها نظیر رفیق بیژن جزنی طرفدار شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» بوده و با اعلام این شعار، بین خود و ارتجاع مذهبی برآمده از قم که اساسا نه تنها ضد هرگونه اصلاحات مترقی بلکه حامل ارتجاعی ترین اندیشه آن عصر بود، خط فاصله ایجاد کردند. بگذریم از یاران تقدیسی توده‌ای آنان که در آغاز غائله ۱۵ خرداد را به درستی قیام ارتجاع سیاه نامیدند ولی بعدا بدستور کرملین نشینان از این شعار پا پس نهادند و دقیقا مرتکب همان اشتباهی شدند که ایوانف در برامدن رضاشاه نخست اورا مترقی و سپس بر اساس منافع شوروی آن زمان اورا نوکر ارتجاع انگلستان نامیدند.
ما بخشی از بازماندگان زندان‌های ستم شاهی و پنجاه وهفتی‌ها به نوبه خود پذیرفته‌ایم که در درک مناسبات قدرت در دوران انقلاب و طرح شعارهای جنبش انقلابی متاسفانه وشوربختانه بعلت بی تجربگی، بیسوادی، عدم مطالعه نوشته‌های خمینی که صراحت کلمات او جز اندیشه ماورای طبیعت ارتجاعی و واپس گرا نبود، درمقطعی دنباله رو جنبشی شدیم که رهبری انرا ارتجاع دینی برعهده داشت و شهامت اعلام جدائی از آنرا نداشتیم اما بدون شک از همان سال ۱۳۵۸ بسیاری از مبارزان و چپ‌ها پی به اعماق اندیشه سیاه خمینی برده و در افشای جنایات او در حدممکن تلاش کردندو دوران سیاه ان زمان را هیچگاه دوران شکوفائی تلقی نکردیم که امروزه شرمنده ملت بخت برگشته و زحمتکشانی که زیر فشار سیاست و اقتصاد جمهوری اسلامی روزگار سیاهی را گذران می‌کنند. باشیم. ما اگر اشتباه کردیم ناشی از درک نادرست خودمان بود که بازهم به هیچ دلیلی نمیتوان انرا برای مردمی که ۴۷ سال رنج ومرارت سیاه جامگان ارتجاعی را تحمل کرده‌اند توجیه کنیم. اما مثل برخی از سخنگویان شرمنده فعلی که ظاهرا مهاجرت در خارج مخیله انان را تغییر نداده مدعی دوران بهشت شاهنشاهی نبوده ونیستیم. اقایان در برخی سخنان و نوشته‌ها مطرح کرده‌اند که گویا مسبب انقلاب ۱۳۵۷ چپ‌ها و سازمان‌های مبارز بوده که انقلاب کردند؟
این عده هنوز الفبای ماتریالیسم دیالکتیک تاریخ را درک نکرده‌اند که انقلاب کردنی نیست زیرا انقلاب فرایند شدن است که از بهم آمیخت صدها پدیده و تاثرات متقابل این پدیده‌ها فارغ از اراده گرائی مدعیان انقلاب صورت میگیرد و عامل ذهنی حداکثر روند انقلاب را تشدید می‌کند نه خود انقلاب را. انقلاب اگرچه در نطفه خفه شد و نوزادآن با سزارین در همدستی باند خمینی، بورژوازی محلی، بخش هائی از نظامیان دست نشانده شاه تخت رهنمود امپریالیسم، ناقص متولد شد. اما مردمی که در باطن رویاهای شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» بدنبال آزادی، استقلال و معیشت بهتر زندگی بودند از پس ۴۴ سال حکومت ننگین ضد بشری جمهوری اسلامی در سال ۱۴۰۱ با شعار «زن، زندگی، آزادی» پرده اوهامات تاریخی خود را دریدند و برای نخستین بار در تاریخ مبارزاتی قرن اخیر به درستی حاکمیت ارتجاعی را با همه تاروپورآن را به با حمله گرفتند که در واقع بیانگر آن بود که مردم از انقلاب ۱۳۵۷ بریده و سمت و سوی یک دنیای بهتر را یافته‌اند. اگرچه بازهم تاریک اندیشان نگهدار سیاهی شب مدعی شده‌اند که شعارهای این جنبش محترمانه نبوده و هنوز هم می‌توان بر بال خیال آرزوهای محال باشرکت در انتخابات رژیم را عقلائی کرد؟! گشت و گدازی در خیابان‌های پایتخت درچند سال اخیر نشان میدهد که جنبش و فغان مردم علیه بی قانونی، تبعیض، سرکوب سازمان یافته و فقردامنگیر بیش از سه چهارم جمعیت کشور است. یعنی دقیقا همان موضوعاتی که در سال ۱۳۵۷ نیز به انحاء مختلف وجودداشته است. این از فلسفه سیاسی همه انقلابات و خواسته‌های زحمتکشان که همانا عدم تحمل شرایط سیاسی- اقتصادی و فرهنگی موجود ناشی شده است و ربطی به توازن قدرت انقلاب و ضدانقلاب ندارد. توازن قوا وقتی موضوع کلیدی است که براندازی حاکمیت دردستورروزقرارگرفته باشد. رژیم جمهوری اسلامی به تجربه عینی به مردم ثابت کرده که حاضر به تحمل هیچگونه تشکیلات و سازمان سیاسی - مدنی و حق اعتراض و اعتضاب نیست و جز خفقان و سرکوب اندیشه و عمل راهکاری ندارد. همانطوری که در دوران شاه رهبران سیاسی لیبرالی همچون سنجابی، فروهر، بازرگان که خواهان مشارکت سیاسی در انتخابات بودند دستگیر و زندانی شدند در جمهوری اسلامی نیزدارودسته حلقه کیان یا روشنفکران دینی و جریان روشنفکری ملی- مذهبی و اشخاصی همچون دکتر مهدی سحابی، توسلی، تاج زاده، نسرین ستوده و دهها نفر دیگر که ذات آنها با برانداری مخالف است نیز بازداشت و زندانی و متحمل آزار و اذیت هم شدند.
در چنین وضعیتی دقیقا مشابه دوره شاه برای مردمی که بدنبال کرامت سیاسی- اقتصادی هستند راهکاری مگر مبارزه بهر شکلی که بتوانند رژیم را به زانودر آورند نیست و همان طوری که در سالهای انقلاب، سازمانهای سیاسی ومدعیان مبارزه مسلحانه نتوانستند با جنبش انقلابی مردم همسو شوند، در حال حاضرنیز برخی از بریده‌های انقلاب در قالب مدعیان مبارزه ابراز وجود خودرا در موعظه‌های رسانه هائی که معلوم نیست در ایران چقدر از مردم به آنها توجه دارند؟. اگر در دوران شاه حتی احزاب خودساخته خودی‌ها هم قابل تحمل نبود هم اینک نیز تعداد اعضای احزاب خودساخته خودی‌ها بیش از صدنفرنیست و در کنگره‌های آنان مشابه برنامه‌های سیاسی برخی گروه‌های داخل و خارج بیش از دویست سیصدنفر مشارکت ندارند زیرا حاکمیت اجازه ظهور و تولد احزاب واقعی مردمی را نخواهدداد. اگر در دوران شاه بخش وسیعی از روستائیان مهاجر در بعد اصلاحات ارضی به شهرها جهت تامین معیشت زندگی از طریق عرضه نیروی کار هجوم اوردند و زاغه نشینی و حاشیه نشینی در محدوده‌های خارج محدوده رواج یافت و همین‌ها اساس حرکات اعتراضی انقلاب ۱۳۵۷ را به وجود آوردند، در دوران اخیر نیز همین وضعیت با شدت بیشتری در شهرکهای اقماری شهرها به ویژه اطراف تهران وکرج و شهرهای بزرگ روی داده که همچون بمب ساعتی در لحظه موعود منفجرخواهدشد. تنها تفاوت رژیم مذهبی جمهوری اسلامی با رژیم شاه در آن است که در دودهه اخیر که مصادف با عصر اینترنت و رسانه‌های مجازی غیرقابل کنترل بوده رژیم آخوندی و دستگاه سرکوب آن با افراد انفرادی و سخنرانان معارض با جمهوری اسلامی تا زمانی که بدنبال تشکیلات و سازماندهی نباشند برخورد جدی نمی‌کند تا از این طریق هم زمینه کنترل را فراهم آورد و هم خود با شایعه پراکنی تلاش دارد شخصیت سخنرانان مبارز را وابسته به رژیم نشان دهد تا از ابعاد تاثیرگذاری آنان بکاهد، غافل از این که مسیر آبی که به جوی روان شود، دریا خواهدشد. آرمان و اهداف انقلاب آتی نیز فارغ از این که چه خواهدشد و آیا مردم ستمدیده ایران شاهد موفقیت را پس از یک قرن و اندی مبارزه و تلاش در آغوش خواهند گرفت یا خیر، برهمان اهداف انقلاب سال ۱۳۵۷ یعنی آزادی، استقلال و دمکراسی طلبی است که در شعار «زن، زندگی، آزادی» متبلور شده است. آنچه ابعاد انقلاب و سرنوشت آتی مردم ایران را روشن تر ساخته حضور گسترده و آگاهانه زنان بی حجابی است که برخلاف سال ۱۳۵۷ می‌دانند فرق روسری شکلی با زلف وموی پریشان حاصل از آزادی چیست؟
این بدان معنی است که عمق جنبش «زن، زندگی، آزادی» فروکردن مارخوش وخط وخال دین و مذهب به درون شیشه جایگاه اصلی خود در تاریکخانه‌های شخصی و همچنین برپاداشتن نظام حکومتی مبتنی بر جمهوریت که ریاست آن چرخشی باشد، خواهدبود. ما بازماندگان نسل پنجاه و هفتی‌ها نیز به جای تکرار مکررات خاطرات خانه‌های تیمی و ادعاهای عجیب و غریبی که نسل جوان امروزه تره هم برای ان خرد نمی‌کنند، باید تلاش نمائیم با همراهی واقعی با جنبش انقلابی و شناخت خواسته‌های برحق مردم ستمدیده و نسل جوان و به ویژه زنان آزاده‌ای که ستم سه گانه «خانه، جامعه و حکومت» را متحمل شده‌اند، آنان را در شناخت راه از بیراه‌های مشابه ۱۳۵۷ یاری رسانیم. بحث‌های درون دانشگاهی امروز و محافل شبکه‌ای و رسانه‌های نوین سیاسی بارقه‌های امیدی را در دل امثال نگارنده که روزگاری را با بطالت تقدیس گونه در افکار و اشخاص بسر برده‌ام روشن ساخته است. البته امروزه نیر رژیم ارتجاعی و دیکتاتوری جمهوری اسلامی همچون خلف محمدرضاشاهی خود عرصه را بر مبارزان غیرمدهبی و مارکسیست‌های واقعی «ونه مدعیان مارکسیست وابسته به روسیه، راه توده، دهم مهری هاو بازماندگان راه رشد غیرسرمایه داری» تنگ کرده و فشار مضاعفی را برای نابودی آنان بکار می‌برد در حالی که جناح‌های مذهبی مخالف هم چون دوران شاه در آزادی کامل بسر برده و با داشتن روزنامه و رسانه و تشکیلات‌های مذهبی و سیاسی درصدد اغوای جنبش انقلابی و بدست گرفتن مهار انقلاب آتی هستند. فلسفه وجودی نیروهای اپوزیسیون مذهبی داخلی از دیدگاه دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی همان عصای دست علی چلاق هستند که در ماموریت‌های انتخاباتی و ظهور جنبش‌های خودبرآمده همچون جنبش «زن، زندگی، آزادی» بتوانند نقش اپوزیسیون مهاری جنبش را ایفا نمایند.
برای یادآوری بازماندگان انقلاب ۱۳۵۷ که اینک تواب وار در مذمت چپ و انقلاب می‌نویسند و سخنرانی می‌کنند باید یادآورشد عملکرد شاه و ساواک که دقیقا مصداق ضرب المثل «بستن سنگ و ازادی سگ» دررابطه با فعالیت‌های روحانیون ارتجاعی همچون خمینی و باند موتلفه بازاربود باعث شد آنان با تسلط و کنترل شبکه وسیعی از مساجد ونهادهای مالی همچون صندوق قرض الحسنه جاوید و دهها صندوق باصطلاح خیریه مذهبی بتوانند مهارانقلاب ۱۳۵۷ را بدست گرفته و آنرا به سمت و سوی مناسبات ارتجاعی سوق دهند. امروزه نیز احزابی همچون کارگزاران سازندگی، اعتمادملی، اعتدلال و توسعه، اسلامی کار و جبهه اصلاحات همگی مترصد آن هستند که در بزنگاه انقلاب برموج نارضایتی مردم سوارشوند و با بندوبست با امریکا و اروپا، قدرت را با استحاله رژیم بدست گیرند. این احزاب همان قدر ضد آزادی، ضد مارکسیست و ضد کارگر هستند که حزب رستاخیز بود!! ما باید با هم صدائی و همراهی با جنبش «زن، آزادی، زندگی» مسیر ناتمام انقلاب مشروطه و اهداف مترقی ناتمام انقلاب ۵۷ را در دستورکار مبارزان قراردهیم تا با سازماندهی جنبش ونقش راهبری آن توسط زحمتکشان و روشنفکران و نقش بی بدیل طبقه کارگر بیشترین آزادی‌های سیاسی- اجتماعی-فرهنگی و اقتصادی را در شاهراه تمدن و مدرنیته و رفاه اجتماعی برای مردم ستمدیده ایران به ارمغان آید. پیام اصلی جنبش اجتماعی «زن، زندگی، آزادی» آن است که جامعه بیش از چنبش یا انقلاب سیاسی به جنبش یا انقلاب اجتماعی نیازمنداست زیرا جنبش اجتماعی بسی فراتر ازجنبش سیاسی است که هدف آن صرفا کسب قدرت است. جنبش سیاسی چون فقط درصددکسب قدرت سیاسی است تصویری بعد از کسب قدرت سیاسی ندارد اما جنبش اجتماعی نه فقط کسب قدرت سیاسی بلکه تاروپود جامعه را قبل و بعد انقلاب را موردنظردارد.
وظیفه بازماندگان پنجاه و هفتی روشنگری درست «فارغ از بازخوانی تجربیات خانه‌های تیمی و خاطرات زندان» و ترسیم آینده‌ای بهتر بیرون از نوستالژی‌های دروغین گذشته است. تجربه زندگی به امثال من آموخته از دوگونه افراد باید پرهیز کرد اول آنانی که با داده‌های کنونی امروزین، بدون ترسیم آینده، مرتبا راجع به دیروز می‌گویند و می‌نویسند ودوم کسانی که فردارا باعینک دیروز ترسیم می‌کنند. فردا را باید براساس داده‌های امروز و مفروضات آتی بررسی و ترسیم وجشم انداز آن رابیان کرد.

ایرج قهرمانلو
زندانی سیاسی دوران ستم شاهی ـ کنشگر سیاسی
*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy