Sunday, Apr 20, 2025

صفحه نخست » میخواهم شاه بشوم! گیله مرد

Gileh_Mard.jpgآقا! ما گاهی شب نیمه شب بیخوابی به سرمان میزند. نمیدانیم چه مرگ مان است . یعنی فی الواقع میدانیم چه مرگ مان است ، وقتی فرمایشات برادران غیور تریاکی و سرداران قاچاقچی و برخی از بزرگان اهل تمیز را می شنویم که میخواهند بیایند امریکا را فتح بکنند هرکاری میکنیم دیگر خواب به چشم مان نمیآید که نمیآید . می ترسیم ، ترس هم که عیب و‌عار نیست ؛ هی غلت و واغلت میزنیم ، هی از شماره یک‌ تا شماره ده هزار و‌نهصد و نود ‌وهشت میشماریم ، هی ستارگان آسمان را رصد میکنیم باز خواب مان نمیبرد که نمی برد.
تلویزیون را روشن میکنیم از کانال یک تا کانال نهصدو هشتاد ‌وهشت را می چرخانیم چیز دندانگیری گیرمان نمیآید ، ناچار میرویم یکی از این کتاب های تاریخی را بر میداریم چند صفحه ای میخوانیم بلکه خواب مان ببرد اما بقدرتی خدا خواب که به چشم‌مان نمیآید هیچ ، آشفته تر و‌پریشان تر و بیخواب تر میشویم .
پریشب ها داشتیم کتاب روضه الصفا نوشته مرحوم رضا قلی خان هدایت را می خواندیم ، دیدیم چیزهایی در باره شاه شاهان خاقان مغفور اعلیحضرت همایونی فتحعلیشاه قاجار نوشته که آدمیزاد نه تنها غمباد میگیرد بلکه دچار بیخوابی ابدی می شود .
مثلا نوشته است ابوابجمعی حرمسرای اعلیحضرت خاقان مغفور " از تمام ممالک محروسه - از مخدومه و خدمه و منتسبان مخدرات - همانا از ده هزار نفر افزون بودند "
یعنی اینکه ده هزار کور ‌‌و کچل فقط در حرمسرای اعلیحضرت خان بابا خان به رتق ‌و فتق امور مشغول بوده اند !
بعضی شب ها چهل تن از نسوان صبیحه ( زنان زیبا ) با لباس رنگین در مجلسی خاص ؛ مهیا و آماده بودندی !

چنگ و رباب و بربط و نای ایشان فلک زهره را به رقص آوردی !....زیاده از پانصد کس خواجه سرای ( خدمتکار ) به محارست و محافظت آنها در سفر و حضر می پرداختند!»

یک کتاب دیگری هم چند وقت پیش خوانده بودیم بنام تاریخ عضدی که احمد میرزا آنرا نوشته است
احمد میرزا در این کتاب ضمن توصیف احوال یکایک زنان فتحعلیشاه می نویسد:
" گستردن رختخواب و لوازم راحت حضرت خاقان بر عهده تاج الدوله بود ، زنانی که شب ها به کشیک خدمت میآمدند دو نفر برای خوابیدن در رختخواب بودند که هر وقت شاه به هر پهلویی که راحت میفرمودند ؛ آنکه در پشت سر بود پشت و شانه شاهانه را در بغل میگرفت و دیگری می نشست و منتظر بود که اگر حضرت خاقان به پهلوی دیگر غلتیدند او بخوابد و پشت شاه را در بغل بگیرد ، دو نفر هم به نوبت پای شاه را میمالیدند ؛ یک نفر نقل و قصه میگفت ؛ یک نفر هم برای خدمت بیرون رفتن و انجام فرمان در همان اتاق بسر می برد ! زنان کشیک سه دسته بودند که در میان خادمان حرمسرای همایونی برای این خدمت انتخاب شده بودند.
احمد میرزا همچنین می نویسد : سه نفر نقال بودند ؛ شش نفر هم برای مالیدن پای شاه ! و سه نفر برای رجوع خدمات در اتاق خوابگاه حاضر میشدند.
آقا ! خدا بسر شاهد است ما وقتی این ماجرا را خواندیم نمیدانیم چرا بسرمان زد برویم شاه بشویم ؟ خاقان هم نشدیم نشدیم ! همین شاه شدن برای مان کافی است ! آخر مگر ما چه چیز مان از حضرت خاقان مغفور کمتر است ؟ ایشان را خانم زاییده ما را کنیز ؟ مگر ما فرزند پیش از قباله ایم ؟ تازه قصه گو و نقال هم نمی خواهیم ؛ همین تلویزیون های لس آنجلسی برای سرگرمی ما و هفت پشت مان کافی است . دیگر اینکه : ما نمیدانیم این آقای خاقان مغفور چطوری از پس اینهمه " نسوان صبیحه " بر میآمدند ؟ آنوقت ها که وایاگرا و مایاگرا نبود ! بود ؟
خدا رحمت کند این آقای خاقان مغفور را ! وقتیکه در حرمسرای همایونی شان نسوان صبیحه سرگرم مالیدن پا و پشت و بغل و سایر اسافل اعضای همایونی بودند این روس های ملعون پدر سوخته آمدند هفده شهر قفقاز را بالا کشیدند و هیچکس هم نبود بگوید بالای چشم شان ابروست . بله قربان ! ما چنین شاهان جهانگشای عدالت گستری داشتیم.
بیخودی نیست که امریکایی ها میگویند:
Good to be a King



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy