برای قلب همه مادران داغدیده این سرزمین ( برای مادران داغدیده جنوب)
پدیدارشناسی "داغ فرزند"؛ فرآیند زجرآورکردن مادرانگی در ایران
مصطفی مهرآیین
1.کوچه بلندی که من دوران خردسالی تا هجده سالگی خود در شهر "دیر" در استان بوشهر را در آن گذرانده ام کوچه درد و رنج مادرانی بود که هر یک به نحوی گرفتار "داغ فرزند" بودند و زندگی شان انباشته از تجربه درد و رنج هایی بود که بواسطه این رنج بنیادین بر آن ها آوار شده بودند. پایین تر از خانه ما خانه عمویم بود.
حسین فرزند بزرگ این خانواده روزهای آخر سربازی اش را میگذراند که شهید شد. آن روز صبح را به یاد دارم که خبر شهید شدن حسین را به خانواده عمویم دادند. روبروی درب حیاط آنها نشسته بودم که صدای گریه و ناله زن عمویم را شنیدم و بعد روز تشیع جنازه که این زن سیاه پوش با گریه و زاری به دنبال تابوت فرزندش در حال حرکت بود و هنوز در حال حرکت است. زن عمویم هنوز با رنج نبودن حسین سیاه پوش است و بیشتر اوقات روزها و شب های بعد از حسین اش را با قلیان کشیدن یا به قول جنوبی ها دادن دود به قلب داغ دیده اش گذرانده است. کمی بالاتر از خانه عمو خانه ما قرار داشت. مادرم که او را "دی ابراهیم"، به معنای مادر ابراهیم، صدا می کردند سال های دهه شصت را با رنج و درد زندان بودن فرزندش و احتمال اعدام او گذراند. میگفتند فرزندش مجاهد بوده و حالا منافق.
درد این کلمه منافق بیش از هر چیزی مادرم را رنج می داد که او زنی مومن بود و عارف. "خدا" مهمترین واژه در زندگی نه چندان بلند او بود. در تمام آن سال ها او به هر زبانی خدا را فرامی خواند که خدایا فرزندم را به من بازگردان. فرزندش بعد از چندین سال بازگشت، اما قلب مادرم در مقابل داغ از دست دادن تنها فرزند فرزندش در حادثه تصادف بی جان شد و او آرام از این دنیا رفت. اندکی بالاتر از خانه ما خانه عموی دیگرم بود:عمو کریم. صفر فرزند بزرگ خانواده به جبهه رفت و در همان سال نخستین جنگ اسیر شد. دی صفر(مادر صفر) بود و رنج اسیر بودن فرزند. زن عمویم در آن سال ها شکسته و پیر شد. زمانی که صفر از زندان های عراق برگشت او به طبع خوشحال شد، اما رنج آن سال ها از او زن- مادری داغ دیده و ناتوان ساخته بود به خصوص که چندی بعد با داغ از دست دادن فرزند پسر بعدی اش محمد روبرو شد و فرو ریخت. اندکی بالاتر از خانه عمویم خانه دی عبدی (مادر عبدی) قرار داشت. عبدی را گرفتند و به زندان بوشهر منتقل کردند و خیلی زود به جرم مجاهد بودن اعدام کردند. خودش حافظ قرآن بود و نهج البلاغه. پدرش معلم قرآن بود. مادرش را دیده بودم که به همراه مادرم برای ملاقات فرزندانشان به زندان شکری بوشهر می رفتند. عبدی فخرایی را اعدام کردند و در کوه های بوشهر دفن کردند تا کسی خاک او را نبیند.
2. داستان این چهار مادر با چهار تجربه شهادت فرزند، زندانی بودن فرزند، اسیر بودن فرزند، اعدامی بودن فرزند، تجربه بسیاری از مادران این سرزمین در سال های پس از انقلاب ایران است. این انقلاب اگر برای همه مفید بوده است و اگر بنا به ادعای حاکمیت باعث تعالی مردم ایران شده است، برای مادران این سرزمین چیزی جز تجربه "داغ فرزند" نداشته است. مادران بی پناه این سرزمین زندگی را نه با شادی و رفاه و خوشبختی و آرامش که با رنج نبود فرزند و ناله و گریه و درد بزرگ بی پناهی تجربه کرده اند.
3. این روزها و این سال ها شاهد ظهور گروه دیگری از مادران هستیم که هر یک به طریقی گرفتار در تجربه "داغ فرزند" اند، چه آن ها که در راستای ایدئولوژی نظم سیاسی موجود با داغ فرزند خود روبرو شده اند و چه آن ها که در مخالفت با نظم سیاسی موجود فرزند خود را از دست داده اند. فرفی نمیکند سمت و سوی ماجرا به کدام سوست، آنچه این زن- مادران تجربه می کنند برای هیچ فرد دیگری قابل فهم نیست. ممکن است بسیاری از آن ها خود را قوی جلوه دهند، اما آن ها در درون خود شکسته و ناتوانند. جملات شهناز اکملی، مادر مصطفی کریم بیگی، خطاب به بهیه نامجو، مادر نوید افکاری، اوج این درد و رنج را نشان می دهد:" میدانم این روزها بی رمق تر از آن هستی که بدانی چه اتفاقی افتاده، اما روزهای بعد تازه دنیا بر سرت آوار می شود، آنجا که بخواهی سعیدت را صدا کنی و به اشتباه بگویی نوید، آنجا که در خیابان کسی را ببینی که از پشت مانند او راه می رود، آنجا که خوابش را ببینی اما تا در آغوشش کشیدی برود، آنجا که صدای مامان گفتنش در گوش ات میپیچد اما خودش را نمیبینی". چه کسی می تواند رنج این مادر را بفهمد که می گوید صدای مامان گفتنش در گوش ات میپیچد اما خودش را نمیبینی. او در قطعه دیگری می نویسد: "مصطفای خودم را زیر این سنگ پیدا نمی کنم....مصطفای خودم را گم کرده ام، نشانی ازش نمی یابم....من مادری هستم که در حسرت بوسه ای بر گونه پسرم روزهایم را سر میکنم". باید مادر بود و پدر تا فهمید این زن چه می گوید.
۴. حالا با وقوع حادثه انفجار در بندرعباس با ظهور تعداد دیگری از زن - مادران داغدیده روبروییم که سرگردان در هوای نبود فرزندانشان روزگار را در ماتم تجربه می کنند. زنان در جنوب همواره چیزی در میانه غم و شادی را زیست می کنند: زندگی آنان بواسطه صرف زیستن در جنوب و سختی های زندگی در آن جغرافیا انباشته از غم است. اما آنها همواره شادند چون زنان جنوب در کانون پیوندهای اجتماعی و انسانی در استان های جنوب قرار دارند.
آنها ستون خانواده اند. درجنوب زندگی بی وجود مادران بی معناست.همه فامیل و طائفه بر گرد شمع وجود مادران روشن است. حالا این مادران خود داغدارند: آن ها هم داغدارند و هم خود باید داغ همه فامیل را تسلا دهند. بی دلیل نیست که در جنوب مادران پیر داغدیده مقدس اند و مردم آنان را قدیس می دانند: قدیس در جنوب یعنی کسی که بار داغ های بسیار بر قلب دارد.