ترجمه: اقدس شعبانی - ویژه خبرنامه گویا
"من بیش از سی سال در یک دیکتاتوری زندگی کردهام و وقتی به اروپای غربی آمدم، نمیتوانستم تصور کنم که دموکراسی روزی به این شکل مورد تردید قرار گیرد. فکر میکردم مردم در یک دیکتاتوری بهطور سیستماتیک شستوشوی مغزی میشوند و در دموکراسیها مردم یاد میگیرند خودشان فکر کنند زیرا فرد اهمیت دارد."
:::
هرتا مولر، نویسندهٔ آلمانی-رومانیایی و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۹، آثارش بازتابدهندهٔ تجربههایش در دوران دیکتاتوری چائوشسکو، سانسور، فشارهای امنیتی و تبعید است. او یکی از مهمترین نویسندگان معاصر به شمار میرود و همواره با حساسیت، برای آزادیهای فردی، مقابله با خشونت سیاسی و سرکوب میکوشد. هرتا مولر در این بیانیه هشداری شوکهکننده به غرب نوشته است:
بخشی از جامعهٔ غرب از زمان حملهٔ حماس به اسرائیل در جنونی فرو رفته است.
«آنها به هیولا تبدیل شدند»
در اغلب گزارشها دربارهٔ جنگ در غزه، شروع جنگ بهدرستی روایت نمیشود. جنگ در غزه از روز ۷ اکتبر آغاز شد، دقیقاً پنجاه سال پس از تهاجم مصر و سوریه به اسرائیل. تروریستهای حماس در این روز کشتاری غیرقابل تصور در اسرائیل به راه انداختند. آنها خود را قهرمان فیلمبرداری میدانستند و به خونریزی خود افتخار میکردند.
جشنهای پیروزیشان در نوار غزه ادامه یافت، جایی که تروریستها ، گروگانهای شدیداً آسیبدیده را ربودند و آنها را به عنوان غنیمت جنگی در حال جشن و پایکوبی به دنیا نشان دادند. این شادی ماکابری حتی تا برلین هم رسید. مردم در منطقهٔ نویکُلن در خیابانها رقصیدند، سازمان فلسطینی سامیدون شیرینی پخش کرد و در اینترنت کامنتهای شادمانه افزایش می یافت.
بیش از ۱۲۰۰ نفر در این کشتار جان باختند. پس از شکنجه، قطع عضو و تجاوز، ۲۳۹ نفر ربوده شدند. این کشتار حماس، انحراف کامل از هر مفهوم تمدن است. در این جنون خونین ترسی باستانی نهفته است که هرگز فکر نمیکردم در زمان ما ممکن باشد. این کشتار الگویی از نابودی جمعی را بازتاب میدهد، الگویی که یهودیان قرنها با آن آشنا هستند. به همین دلیل کل کشور دچار تروما شد، زیرا تأسیس دولت اسرائیل قرار بود از چنین یورشهایی محافظت کند. تا پیش از ۷ اکتبر، باور بر این بود که مردم محافظت شدهاند، در حالی که حماس از سال ۱۹۸۷ در پشت سر دولت اسرائیل فعالیت میکرد.
در منشور تأسیس حماس، نابودی یهودیان بهوضوح هدف اعلام شده و شعار «مرگ در راه خدا آرزوی شریف ماست» نیز ذکر شده بود.
حتی اگر منشور از آن زمان تغییر کرده باشد، واضح است که هدف اصلی تغییر نکرده است: نابودی یهودیان و تخریب اسرائیل هنوز هدف و آرزوی حماس است. این دقیقاً همان چیزی است که در ایران هم وجود دارد. از زمان تأسیس جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، نابودی یهودیان بخشی از اصول دولتی بوده است.
هنگامی که صحبت از ترور حماس میشود، ایران همیشه باید وارد بحث شود. همان اصول حاکم است و به همین دلیل، برادر بزرگ یعنی ایران، برادر کوچک حماس را تأمین مالی، مسلح و به خدمت خود درآورده است. هر دو دیکتاتوری بیرحم هستند و میدانیم که هرچه دیکتاتورها مدت طولانیتری حکومت کنند، رادیکالتر میشوند.
امروز دولت ایران صرفاً از تندروها تشکیل شده است. حکومت ملاها با سپاه پاسدارانش، یک دیکتاتوری نظامی بیرحم و توسعهطلب است. دین تنها پوششی برای حکومت است. اسلام سیاسی در ایران به معنای تحقیر انسانها، شلاق زدن در مکانهای عمومی، صدور حکم اعدام و اجرای آنها به نام خداست. حکومت ایران به جنگ گرایش دارد، اما همزمان وانمود میکند که سلاح هستهای نمیسازد.
مؤسس حکومت دینی، آیتالله خمینی، فتوایی صادر کرده بود که سلاح هستهای را غیر اسلامی میدانست.
در سال ۲۰۰۲، بازرسان بینالمللی شواهدی از یک برنامهٔ مخفی تسلیحات هستهای در ایران کشف کردند. یک کارشناس روس استخدام شد تا بمب هسته ای را توسعه دهد. این کارشناس از بخش تحقیقات هستهای از شوروی سالها در ایران فعالیت کرده بود.
به نظر میرسد که ایران با الگوگیری از کرهٔ شمالی، به دنبال بازدارندگی هستهای است و این فکر ترسناک است، بهویژه برای اسرائیل و همچنین برای کل جهان.
جنون جنگطلبانهٔ ملاها و حماس چنان غالب است که وقتی موضوع نابودی یهودیان مطرح میشود، حتی شکاف مذهبی بین شیعه و سنی را هم از میان برمیدارد.
همهٔ مسائل دیگر تحت الشعاع این جنون جنگطلبانه قرار میگیرد. مردم به عمد در فقر نگه داشته میشوند در حالی که ثروت رهبری حماس هر روز در حال افزایش است. ناظران می گویند که رهبری حماس در قطر میلیاردها دلار ثروت دارد. ولی تحقیر انسانها هیچ حد و مرزی ندارد. برای مردم تنها مرگ و شهید شدن باقی مانده است.
ارتش به کمک دین نظارت کامل را داراست. در عرصه سیاست در غزه عملاً هیچ جایی برای نظرات مخالف وجود ندارد.
حماس با خشونتی شگفتآور همهٔ جریانهای سیاسی دیگر را از نوار غزه بیرون راند. پس از عقبنشینی اسرائیل از غزه در سال ۲۰۰۷، برای ایجاد رعب و وحشت حتا اعضای فتح را از یک ساختمان پانزده طبقه به پایین پرتاب کردند.
«احساسات ما قویترین سلاح آنهاست»
به این ترتیب حماس کنترل کل نوار غزه را به دست گرفت و یک دیکتاتوری بیچون و چرا برقرار کرد. بیچون و چرا، زیرا کسی که آنها را به چالش بکشد مدت زیادی زنده نمیماند.
حماس به جای یک شبکهٔ اجتماعی برای مردم شبکهای از تونلها را زیر پای فلسطینیان ساخته است. حتی زیر بیمارستانها، مدارس و مهدکودکهایی که توسط جامعهٔ بینالمللی تأمین مالی میشوند.
غزه یک پادگان نظامی واحد است، یک دولت عمیق ضدیهود در زیرزمین. کامل و در عین حال نامرئی.
در ایران ضربالمثلی هست که میگوید اسرائیل به اسلحهٔ خود نیاز دارد تا مردمش را محافظت کند و حماس به مردمش نیاز دارد تا اسلحههایش را محافظت کند.
این ضربالمثل کوتاهترین توضیح برای معضلی است که در غزه نمیتوان امور غیرنظامی را از نظامی جدا کرد. و این فقط شامل ساختمانها نیست بلکه کارکنان داخل ساختمانها را هم در بر میگیرد.
ارتش اسرائیل هنگام واکنش به رویداد ۷ اکتبر در این تله گرفتار شد. نه اینکه به تله کشیده شود، بلکه مجبور شد. مجبور شد دفاع کند و با تخریب زیرساختها همراه با تمامی قربانیان غیرنظامی احساس گناه کند. و همین اجتنابناپذیری است که حماس میخواست و از آن استفاده میکند.
از آن زمان به بعد آنها اخبار منتشر شده به جهان را کنترل میکنند. دیدن رنجها هر روز ما را نگران میکند. اما هیچ خبرنگار جنگی نمیتواند در غزه بهطور مستقل کار کند. حماس انتخاب تصاویر را کنترل و احساسات ما را سازماندهی میکند.
احساسات ما قویترین سلاح آنها علیه اسرائیل است و با انتخاب تصاویر حتی موفق میشوند خود را بهعنوان تنها مدافع فلسطینیان نشان دهند. این محاسبهٔ حقهبازانه نتیجه داده است.
«مردان کاملاً عادی»
از ۷ اکتبر مرتباً به کتابی دربارهٔ دوران نازیها فکر میکنم، کتاب «مردان کاملاً عادی» نوشتهٔ کریستوفر آر. براونینگ. او نابودی روستاهای یهودی در لهستان توسط هنگ ذخیرهٔ پلیس ۱۱۰ را توصیف میکند، زمانی که هنوز اتاقهای گاز بزرگ و کورههای آدمسوزی در آشویتس وجود نداشت. این شبیه جنون خونین تروریستهای حماس در فستیوال موسیقی و کیبوتصها بود. تنها در یک روز در جولای ۱۹۴۲، ۱۵۰۰ ساکن یهودی روستای یوزفوف قتلعام شدند. به کودکان و نوزادان در خیابانها جلوی خانههایشان تیراندازی شد، سالمندان و بیماران در تختهای خود کشته شدند. همهٔ دیگران به جنگل رانده شدند، جایی که مجبور شدند عریان شوند و روی زمین بخزند. آنها مورد تمسخر و شکنجه قرار گرفتند، سپس تیرباران و در جنگلی خونآلود رها شدند. کشتاری بهشدت بیمارگونه و منحرف.
این کتاب «مردان کاملاً عادی» نام دارد زیرا این هنگ ذخیرهٔ پلیس از اعضای اساس یا سربازان ورماخت تشکیل نشده بود بلکه از شهروندانی بود که به دلیل سنشان دیگر برای خدمت نظامی مناسب نبودند.
آنها از حرفههای کاملاً عادی آمده بودند و به هیولا تبدیل شدند. تنها در سال ۱۹۶۲ محاکمهای برای این پروندهٔ جنایات جنگی برگزار شد. از اسناد دادگاه برمیآید که برخی از مردان «از کل این ماجرا لذت فراوانی میبردند». سادیسم تا آن حد پیش رفت که یک کاپیتان تازهازدواجکرده همسرش را به صحنه قتلعامها میآورد تا ماه عسل خود را جشن بگیرد. خونریزی در روستاهای دیگر نیز ادامه داشت. همسر این کاپیتان در لباس سفید عروسی بین یهودیانی که در میدان شهر جمع شده بودند پرسه میزد. او تنها همسری نبود که اجازهٔ دیدار داشت. در اسناد دادگاه همسر یک ستوان گزارش میدهد: «یک صبح من همراه شوهرم در باغ محل اقامت او صبحانه میخوردم، که مردی عادی از دستهٔ او به سمت ما آمد، حالت خشکی گرفت و گفت: ‹آقای ستوان، من هنوز صبحانه نخوردهام!› وقتی شوهرم با تعجب به او نگاه کرد، ادامه داد: ‹من هنوز یهودی نکشتهام›».
«آنها از آزادی خود دیگر آگاه نیستند»
آیا درست است که در ۷ اکتبر به قتلعامهای نازیها فکر کنیم؟ من فکر میکنم درست است، زیرا خود حماس میخواست یاد هولوکاست را زنده کند. و میخواست نشان دهد که دولت اسرائیل دیگر تضمینی برای بقا و نجات یهودیان نیست. که دولتشان یک سراب است و نجاتشان نخواهد داد. منطق به ما اجازه نمیدهد که واژهٔ هولوکاست را در این رابطه بیاوریم. اما چرا باید این کار ممنوع باشد؟ زیرا احساسی که به انسان دست میدهد نمیتواند از این نزدیکی تپنده اجتناب کند.
چیزی دیگر نیز به ذهنم میرسد که مرا به یاد نازیها می اندازد:
مثلث قرمز روی پرچم فلسطین. در اردوگاههای کار اجباری این نماد برای زندانیان کمونیست بود. و امروز؟ امروز دوباره آن را در ویدیوهای حماس و بر نمای ساختمانها در برلین میبینیم. در ویدیوها بهعنوان فراخوان به قتل استفاده میشود و بر نماها اهدافی را که باید مورد حمله قرار گیرند علامتگذاری میکند. یک مثلث قرمز بزرگ بالای ورودی کلاب تکنو «About Blank» دیده میشود. سالها در اینجا پناهندگان سوری و اسرائیلیهای همجنسگرا بهراحتی میرقصیدند، اما حالا هیچ چیز عادی نیست. حالا مثلث قرمز بر سر ورودی فریاد میزند. یک رِیور که خانوادهٔ یهودیاش از لیبی و مراکش آمدهاند امروز میگوید: «جو سیاسی همهٔ شیاطین را بیدار میکند. برای راستها ما بهاندازهٔ کافی یهودی سفید نیستیم و برای چپها ما بیش از حد سفید هستیم». نفرت از یهودیان در زندگی شبانهٔ برلین ریشه دوانده است. پس از ۷ اکتبر، صحنهٔ کلابهای برلین عملاً فرو ریخت. با اینکه ۳۶۴ جوان، رِیورهایی ( جوانانی که به پارتی تکنو میروند) مثل آنها، در یک فستیوال شبانه تکنو کشته شدند، انجمن کلابها تنها چند روز بعد واکنش نشان داد. و حتی آن هم فقط یک تمرین سطحی بود، زیرا به ضدیهودستیزی و تروریسم حماس اشاره ای نشد.
من بیش از سی سال در یک دیکتاتوری زندگی کردهام و وقتی به اروپای غربی آمدم، نمیتوانستم تصور کنم که دموکراسی روزی به این شکل مورد تردید قرار گیرد. فکر میکردم مردم در یک دیکتاتوری بهطور سیستماتیک شستوشوی مغزی میشوند و در دموکراسیها مردم یاد میگیرند خودشان فکر کنند زیرا فرد اهمیت دارد.
متفاوت است با دیکتاتوری، آن جایی که تفکر مستقل ممنوع است و یک جمع اجباری مردم را تربیت میکند و فردیت بخشی از جمع نیست بلکه یک دشمن محسوب میشود.
من وحشتزدهام که جوانان، دانشجویان در غرب، آنقدر سردرگم هستند که از آزادی خود دیگر آگاه نیستند. که ظاهراً توانایی تمایز بین دموکراسی و دیکتاتوری را از دست دادهاند.
به نظر مسخره می آید که برای مثال همجنسگرایان و افراد کوییر در حمایت از حماس تظاهرات کنند، همانطور که در ۴ نوامبر در برلین اتفاق افتاد. آشکار است که نه تنها حماس بلکه کل فرهنگ فلسطینی LGBTQ+ را تحقیر و مجازات میکند. حتی داشتن یک پرچم رنگینکمانی در نوار غزه غیرقابل تصور است.
مجازاتهای حماس برای همجنسگرایان از حداقل صد ضربه شلاق تا اعدام متغیر است.
در یک نظرسنجی سال ۲۰۱۴ در مناطق فلسطینی، ۹۹ درصد پاسخدهندگان گفتند که همجنسگرایی از نظر اخلاقی غیرقابل قبول است.
میتوان به آن نگاهی طنزآمیز داشت همانطور که دیوید لذروود در «X» انجام میدهد: تظاهرات به نفع فلسطین به عنوان فرد کوییر مثل تظاهرات یک مرغ به نفع کنتاکی فراید چیکن است.
من همچنین تعجب میکنم که آیا دانشجویان در بسیاری از دانشگاههای آمریکا میدانند هنگام شعار دادن در تظاهرات:
«ما حماسیم» یا حتی «حماس عزیز، تلآویو را بمباران کن!» یا «بازگشت به ۱۹۴۸» چه میکنند. آیا هنوز بیتقصیر است یا اصلن احمقانه است؟ اگرچه به قتلعام ۷ اکتبر در این تظاهرات دیگر اشاره نمیشود.
و این شرمآور است وقتی ۷ اکتبر بهعنوان یک رویداد صحنهسازیشده توسط اسرائیل تفسیر شود، یا وقتی هیچ کلمهای دربارهٔ درخواست آزادی گروگانها گفته نمیشود و در عوض جنگ اسرائیل در غزه بهعنوان یک جنگ فریبکارانه و نابودگر یک قدرت استعماری نشان داده شود.
آیا جوانان فقط کلیپهای تیکتاک را تماشا میکنند؟
حالا دیگر واژههای فالوئر، اینفلوئنسر، فعال بهنظرم بیخطر نمیآیند. این اصطلاحات اینترنتیِ کوتاه جدی هستند. همهٔ آنها حتی پیش از اینترنت هم وجود داشتند. من آنها را به آن زمان برمیگردانم. و ناگهان سخت و انعطاف ناپذیر چون فلز و برجسته میشوند.
زیرا خارج از اینترنت آنها به معنی همراهان پیرویکننده، تأثیرگذاران و فعالان هستند. انگار از زمین تمرین یک دیکتاتوری فاشیستی یا کمونیستی گرفته شدهاند.
انعطافپذیری آنها در واقع توهم است. زیرا میدانم که این کلمات همان کاری را میکنند که میگویند. آنها فرصتطلبی و اطاعت جمعی را ترویج میکنند و مردم را از پذیرش مسئولیت آنچه گروه انجام میدهد بازمیدارند.
تعجب نمیکنم اگر برخی از تظاهرکنندگان دانشجویانی باشند که چند ماه پیش با شعار «زن، زندگی، آزادی» علیه سرکوب در ایران اعتراض میکردند.
و مرا وحشتزده میکند وقتی همان تظاهرکنندگان امروز با حماس همبستگی نشان میدهند.
بهنظر میرسد که آنها دیگر تضاد عمیق محتوایی را درک نمیکنند.
و من تعجب میکنم چرا برایشان مهم نیست که حماس حتی کوچکترین تظاهرات برای حقوق زنان را اجازه نمیدهد، و اینکه در ۷ اکتبر زنان مورد تجاوز بهعنوان غنیمت جنگی به نمایش گذاشته شدند.
در دانشگاه واشنگتن، تظاهرکنندگان برای سرگرمی بازی گروهی «دادگاه مردمی» را اجرا میکنند.
نمایندگان دانشگاه برای تفریح محاکمه میشوند.
سپس احکام صادر میشوند و همه با هم فریاد میزنند: «به دار» یا «گیوتین». کف زده میشود و خنده برپا میشود، و محل اردوگاهشان را «میدان شهدا» مینامند.
بهصورت اجرای زنده، آنها با وجدان آسوده حماقت جمعی خود را جشن میگیرند. آدم تعجب میکند که امروز در دانشگاهها چه چیزی تدریس میشود.
بهنظر میرسد که یهودستیزی از ۷ اکتبر مثل یک صدای بشکن جمعی منتشر شده، گویی حماس اینفلوئنسر و دانشجویان فالوئر هستند.
در دنیای رسانهای اینفلوئنسرها و فالوئرها، تنها کلیکهای سریع ویدیو اهمیت دارد. بال زدن مژهها، تپش احساسات زنده.
اینجا همان ترفند تبلیغات عمل میکند.
آیا همراهی و پذیرش مردم که دلیل فاجعهٔ قرن بیستم بود، شکل جدیدی به خود گرفته است؟ محتوای پیچیده، ظرافتها، روابط و تضادها و مصالحهها برای دنیای رسانه ناشناخته است.
این موضوع در یک فراخوان احمقانه از سوی فعالان اینترنتی علیه جشنوارهٔ فیلم کوتاه اوبرهاوزن هم دیده میشود.
این قدیمیترین جشنوارهٔ فیلم کوتاه جهان است و امسال هفتاد سالگی خود را جشن میگیرد. بسیاری از کارگردانان بزرگ سینما کار خود را با آثار اولیهشان در این جشنواره آغاز کردهاند: میلوش فورمن، رومن پولانسکی، مارتین اسکورسیزی، ایستوان سابو و آگنس واردا. دو هفته پس از جشنهای حماس در خیابانهای برلین مدیر جشنواره لارس هنریک گاس نوشت: «نیم میلیون نفر در مارس ۲۰۲۲ به خیابانها آمدند تا علیه حملهٔ روسیه به اوکراین اعتراض کنند. این مهم بود. لطفاً اکنون اجازه دهید نشانهای به همان اندازه قوی بگذاریم.
به جهان نشان دهید که دوستان حماس در نویکولن و یهودستیزان در اقلیت هستند. همه بیایید لطفاً!»
این اما باعث واکنش خصمانهای در اینترنت شد. یک گروه ناشناس به او اتهام زد که همبستگی با آزادی فلسطین را شیطانی جلوه میدهد.
این گروه به او اطمینان داد که پیام جامعهٔ بینالمللی به هر فیلم این خواهد بود که دربارهٔ شرکت خود در جشنواره دوباره بیندیشد.
این فراخوان پنهان برای تحریم بود که بسیاری از کارگردانان آن را دنبال کردند و مشارکت خود را لغو کردند.
لارس هنریک گاس بهدرستی میگوید که ما در حال حاضر شاهد پسرفت در بحث سیاسی هستیم. به جای تفکر سیاسی درکی اسرارآمیز از سیاست حاکم است.
پشت این موضوع تمایل به همراهی و فشار برای همسویی وجود دارد.
حتی در دنیای هنر دیگر نمیتوان میان حمایت از حق موجودیت اسرائیل و همزمان انتقاد از دولت آن تفاوت قائل شد.
به همین دلیل حتی کسی به این فکر نمی افتد که آیا خشم جهانی نسبت به تعداد زیاد کشتهها و رنج در غزه ممکن است بخشی از استراتژی حماس باشد یا نه.
حماس ناشنوا و نابینا نسبت به رنج مردم خود است.
چرا مرز کرمشالوم را هدف قرار میدهد، جایی که بیشتر کمکها وارد میشوند؟ یا چرا باید به محل ساخت بندر موقت شلیک کند جایی که به زودی کمکها قرار است برسند؟
ما از آقای سینوار و آقای هنیه حتی یک کلمه هم درباره همدردی با مردم غزه نشنیدهایم. به جای آرزوی صلح تنها خواستههای حداکثری وجود دارد، خواستههایی که آنها میدانند اسرائیل نمیتواند برآورده کند.
حماس روی یک جنگ دائمی با اسرائیل حساب میکند، این بهترین تضمین برای ادامهٔ حیات آنهاست.
حماس همچنین امیدوار است اسرائیل را به هر قیمتی در سطح بینالمللی منزوی کند.
در رمان توماس مان «دکتر فاوستوس»، گفته میشود نازیسم «همهٔ چیز آلمانی را برای جهان غیرقابل تحمل کرد». من اینطور برداشت میکنم که استراتژی حماس و حامیانش این است که همهٔ چیز اسرائیلی و در نتیجه همهٔ چیز یهودی را برای جهان غیرقابل تحمل کنند. حماس میخواهد یهودستیزی را به عنوان یک وضعیت دائمی جهانی حفظ کند.
به همین دلیل آنها قصد دارند هولوکاست را هم بازتعریف کنند. حتی پیگیری آزار و فرار از دست نازیها به فلسطین هم باید زیر سؤال برود.
و در نهایت حتی حق موجودیت اسرائیل.
این دستکاری تا آنجا پیش میرود که ادعا میکند یادبود هولوکاست در آلمان تنها بهعنوان یک سلاح فرهنگی برای مشروعیتبخشی به «پروژهٔ سکونت» غربی-سفید اسرائیل استفاده میشود.
چنین وارونگیهای بیتاریخ و ریاکارانه ی رابطه ی قربانی و مجرم هرگونه تمایز میان هولوکاست و استعمار را غیرممکن میکند.
با تمام این ساختارهای تو در تو، اسرائیل دیگر بهعنوان تنها دموکراسی در خاورمیانه دیده نمیشود، بلکه بهعنوان یک کشور نمونهٔ استعماری و مهاجم ابدی که نفرت کور علیه آن موجه است و حتی آرزوی نابودی آن.
شاعر یهودی یهودا امیکای میگوید که یک شعر عاشقانه به عبری همیشه شعری دربارهٔ جنگ است.
اغلب شعری است دربارهٔ جنگ در میانهٔ یک جنگ. شعر او «اورشلیم ۱۹۷۳» یادآور جنگ یوم کیپور است:
«مردان غمگین یادها را با خود حمل میکنند
در کولهپشتیشان، در جیبهای جانبیشان،
روی کمربندهای مهماتشان، در روحشان،
در حبابهای سنگین خواب زیر چشمهایشان.»
وقتی پل سلان در سال ۱۹۶۹ به اسرائیل سفر کرد، یهودا امیکای شعرهای سلان را ترجمه کرد و به عبری خواند. در آنجا دو بازماندهٔ هولوکاست با هم دیدار کردند.
یهودا امیکای در زمان فرار خانوادهاش از وورتسبورگ، نامش لودویگ فویفر بود.
سفر به اسرائیل برای سلان تاثیرگذار بود. او با دوستان مدرسهای خود از چرنوویتس در رومانی دیدار کرد، کسانی که برخلاف والدین کشتهشده ی او توانسته بودند به فلسطین فرار کنند.
پل سلان پس از این سفر و اندکی پیش از مرگش در سِن، در نامهای به یهودا امیکای نوشت:
«یهودای امیکای عزیز، اجازه دهید واژههایی را که در طول گفتوگویمان به طور خودجوش از لبانم جاری شد، تکرار کنم: نمیتوانم جهانی بدون اسرائیل تصور کنم و نمیخواهم آن را بدون اسرائیل تصور کنم.»

شعبان جعفری، شعبونِ تاج بخش! مسعود نقره کار