
یادداشت نویسنده:
مقالهی پیشرو با الهام از مضمون و ساختار تحلیلی مقالهی «جنبشی که با تعریف دوباره آغاز شد» نوشتهی داریوش همایون نگاشته شده است. اگرچه نگاه و زبان این مقاله مستقل است، اما تأثیرپذیری از آن متن، در شکلگیری زاویهی دید و طرح مسئله نقش داشته و از همینرو، با احترام به منبع اولیه، این یادآوری در ابتدای مقاله درج میشود.
در تاریخ معاصر، انقلابها اغلب با شور، هیجان، و امید به رهایی همراه بودهاند. اما آیا هر انقلابی نشانهی بیداریست؟ آیا جامعهای که به انقلاب دست میزند، لزوماً به بلوغ سیاسی رسیده است؟ این پرسش، در دل خود نقدیست بر فهم رایج از تحول اجتماعی. آنچه در ادامه میخوانید، تلاشیست برای بازخوانی انقلاب نه بهعنوان نماد آزادمنشی، بلکه بهمثابه نشانهای از شکست در ساختن نظمی مبتنی بر عقل، اخلاق و گفتوگو.
بستر انقلاب: خاک ناهموار سیاست
انقلاب، همچون دانهایست که برای شکفتن، نیاز به خاکی خاص دارد؛ خاکی پوشیده از یکسونگری، ناآگاهی، و فقر فرهنگ سیاسی. در جامعهای که سیاست نه عرصهی گفتوگو، بلکه میدان سرکوب و فریب است، انقلاب نه از سر آگاهی، بلکه از سر انفجار خشم و بیاعتمادی شکل میگیرد.
در چنین جوامعی، نه اجماع معنا دارد، نه اصول اخلاقی کمینه رعایت میشود. رقابت سیاسی، به جای آنکه در چارچوب قانون و منطق باشد، به حذف و نفی دیگری میانجامد. و در این فضای مسموم، انقلاب نه انتخاب، بلکه واکنش است؛ واکنشی به انسداد، نه به امید.
بلوغ سیاسی؛ نقطهی مقابل انقلاب
جامعهای که به بلوغ سیاسی رسیده باشد، نیازی به انقلاب ندارد. بلوغ سیاسی یعنی توانایی تحمل اختلاف، رعایت حقوق مخالف، و پذیرش محدودیتهای قدرت. در چنین جامعهای، کشاکش سیاسی در چارچوب اصولی و اخلاقی انجام میشود. هیچکس همهی حق را از آن خود نمیداند، و هیچکس همهی قدرت را برای خود نمیخواهد. مخالف، دشمن نیست؛ هماوردیست که باید شنیده شود، نه حذف گردد.
و در این فضا، دگرگونی--که گوهر هستی است--نه با انفجار، بلکه با تدریج و نظم روی میدهد. اجماع، نه بهعنوان توافق کامل، بلکه بهمثابه پذیرش قواعد مشترک، امکان گفتوگو و اصلاح را فراهم میکند.
دو سر انقلاب: حاکمیت ناکارآمد و جامعهی خواهان رهایی
انقلاب، برخلاف تصور رایج، نه فقط خیزش مردمیست، بلکه بازتابیست از شکست حاکمیت در ایجاد مشروعیت، اعتماد، و مشارکت. این پدیده دو سر دارد:
- حاکمیتی که بذر انقلاب را میکارد
حکمرانیای که بر پایهی سرکوب، انحصار، و بیعدالتی بنا شده باشد، ناگزیر استعداد انقلابی را در جامعه میپروراند. وقتی قدرت بهجای خدمت، به ابزار سلطه بدل شود، و سیاست بهجای گفتوگو، به میدان حذف و فریب تبدیل گردد، جامعه دیگر راهی برای اصلاح نمیبیند.
در چنین شرایطی، حاکمیت خود به عامل اصلی بحران بدل میشود؛ نه فقط از طریق اعمال زور، بلکه با ناتوانی در تولید مشروعیت و اعتماد.
- مردمی که خواهان رهاییاند
در سوی دیگر، جامعهای قرار دارد که از این نوع حکمرانی به ستوه آمده است. مردمی که دیگر نمیتوانند در چارچوبهای رسمی خواستههای خود را بیان کنند، و نسلی که کرامت انسانی، آزادی، و مشارکت واقعی را طلب میکند.
این خواست، اگر با انسداد مواجه شود، به خشم بدل میشود؛ و خشم، اگر شنیده نشود، به انقلاب میانجامد.
جمهوری اسلامی: ساختاری ضداصلاح
در این میان، جمهوری اسلامی را نمیتوان با دیکتاتوریهای متعارف مقایسه کرد. این نظام، با ساختار ایدئولوژیک، خشونت هدفمند، و بیاعتنایی آشکار به کرامت انسانی، پدیدهایست منحصر بهفرد.
وقتی حکومتی آگاهانه به چشم و آلت تناسلی معترضان شلیک میکند، دیگر نمیتوان از اصلاحات درونساختاری سخن گفت. اینجا، نه فقط گفتوگو، بلکه انسانیت، هدف قرار گرفته است.
در چنین شرایطی، وظیفهی روشنفکران و کنشگران، نه دعوت به مدارا با قدرت، بلکه تلاش برای عبور از آن است--اما عبوری که اگر ممکن باشد، باید مسالمتآمیز و با هدف رسیدن به دموکراسی باشد. خشونت، اگرچه در برابر خشونت وسوسهانگیز است، اما راهیست که به بازتولید همان چرخهی سرکوب میانجامد.
گذر، نه تسلیم؛ مقاومت، نه خشونت کور
در برابر نظامی چون جمهوری اسلامی، نمیتوان با پندهای اخلاقی یا امید به اصلاحات درونساختاری ایستادگی کرد. اما همانطور که گاندی هشدار میداد، پرهیز از خشونت نباید به تسلیم در برابر ظلم تعبیر شود. او میگفت:
> «اگر میان خشونت و ترس گرفتار شویم، باید خشونت را انتخاب کنیم.»
این جمله، نه دعوت به خشونت، بلکه تأکید بر شجاعت است. گاندی باور داشت که مقاومت، اگر از سر ترس نباشد، میتواند بیخشونت باشد؛ اما اگر تنها راه ایستادگی، خشونت باشد، نباید از آن گریخت.
در برابر جمهوری اسلامی، مقاومت باید شجاعانه باشد--اما نه کور، نه انتقامجویانه، و نه بازتولیدگر همان چرخهی خشونت.
مقاومت باید آگاهانه، اخلاقی، و هدفمند باشد؛ با هدف عبور از نظامی که انسان را تحقیر میکند، و رسیدن به دموکراسیای که انسان را ارج مینهد.