به گفته ابراهیم عزیزی در جامعهای که سازش و ظاهرپرستی بر حقیقت و شجاعت غلبه کرده، سکوت و بیتفاوتی خود بخشی از ابتذال و خیانت به انسانیت است
:::
جشنی برپا شده به نام «جشن منتقدان»
ابراهیم عزیزی (بازیگر سینما و تلویزیون ایران)
چیزی نقد میشه؟ قدرت، ابتذال، سازش.
تنها چیزی که نقد میشه، خود حقیقته.
بازیگران زن، بیهیچ تعلقی به خون و درد و خیزش زنانی که با فریادشان تاریخ رو لرزوندن، روی صحنه قدم میذارن. مرد و زن روبهروی لنز عکاسها میایستند، ژست میگیرند، و بعد طلبکارانه میگویند: ما رو قضاوت نکنید. شما خبر ندارید به ما چی گذشته.
ما هم از شماییم، اما یه دنیای دیگه برای خودمون داریم، همه مثل هم نیستن.
اما قضاوت نکردن یعنی خیانت. قضاوت نکردن یعنی پاک کردن حافظهی جمعی.
یکی از همین بازیگران با شالی از تور، توری که منتظره تا یه باد بیاد و از روو سر بلندش کنه و ببره برسونه به دست اهلش، "ماهیگیر".
پس هم حجاب داره و هم نداره. هم تأیید میکنه و هم انکار. هم سر خم کرده و هم وانمود میکنه آزاده. این شال، فقط نماد یک تکه پارچه نیست، نماد جامعهایه که به سازش خو گرفته، نماد فرهنگیه که میخواد هم «بله» بگه هم «نه»، بدون اینکه مسئولیت هیچکدوم رو بپذیره.
اما وقتی همین شال لحظهای از سرش میافته، با اضطراب، با آهی از درون، با صدای بلند میگه: «شال... شال... شال...».
گویی تموم هستیش، آیندهش، بودنش، به این تکه تور بسته شده.
و باز هم فراموش میکنه همکارش رو، همون که به خاطر همین شال و کنار مردم وایسادن و صحنه رو ترک کرد.
و این وسط، مردها...
مردهایی که نه شالی روی دوششونه، نه توری روو سرسونه، نه محدودیتی سر راهشونه. بیهیچ اضطرابی از افتادن یا برداشتن چیزی، روی صحنه میرن، میخندن، عکس میگیرن، کار میکنن.
روی صحنه میرن، میخندن، عکس میگیرن، کار میکنن و همین دور باطل همیشه ادامه داره.
نگران «ظاهر» نیستن، چون ظاهرشون هیچوقت به گرو گرفته نشده. این امتیازِ نانوشته، این آزادیِ انحصاری، خودش بیعدالتیایه که دیده نمیشه.
اونا میتونن فقط به نقش و قرارداد فکر کنن، چون باری از جنسیت به دوششون نیست. و درست همین جاست که سکوتشون سنگینتر میشه. چون وقتی رفیق و همکار زنشون برای همون «شال» تحقیر و حذف میشه، مردها با خیال راحت جلو میرن، بدون اینکه چیزی به زبون بیارن.
این لحظه یه تراژدی نیست!؟
وقتی برای بقای فردی نون معامله میکنید، به جامعه یاد میدید سازش بالاترین فضیلته.
و این همون چیزیه که حکومتها میخوان:
نسلی که شجاعت رو فراموش کنه.
شما در تضادی بیمارگونه زندگی میکنید. هر روز باید بین نشون دادن آزادی و پنهون کردن ترس در نوسان باشید. این دوگانگی نه تنها اعتماد عمومی رو میکُشه، بلکه خود شما رو هم از درون فرسوده میکنه.
بالاخره چهرهى واقعى كدومه؟
مردم نمىدونن، ووقتی مردم ندونن،
ديگر اعتمادى نمىمونه.
فرزند خلف بودن شايد در ظاهر امنيت ونان با خودش همراه داشته باشه، ولى در باطن، چیزی جز ويرونى روح به جا نمىذاره.
انسان در نگاه شما معنیش رو از دست نداده!؟ «انسان» تقليل يافته به «نان».
نان ديدهشدن، نان تيتر خبر بودن، نان قراردادهاى تازه. بله، نان. نانى كه در خونهست, اما روح رومى كُشه.
انسان شده الف, نون، سين، الف, نون.
نون توى خون.
نه، قضاوت نكردن ممكن نيست.
قضاوت نكردن يعنی خيانت به حقيقت, يعنى همراهى با مرگ انسانيت.
اگر سكوت كنيم، خود ما هم شريک اين ابتذال مىشيم.