روز پنجشنبه ۱۶ شهریور ۲۵۳۷ ایرانی (1357 هجری) در تهران جلسه داشتیم. همه مدیران رادیو تلویزیونهای استانها و مدیران بخشهای مختلف تهران آمده بودند. در همان زمان، تظاهرات بزرگی هم در مرکز شهر جریان داشت. برای فیلمبرداری از تظاهرات و همچنین تخمین شمار شرکت کنندگان، تلویزیون یک هلیکوپتر فرستاده بود تا در طول مسیر از جمعیت عکس و فیلم بگیرند. قرار بود عکسها را بزرگ کنند، به هم بچسبانند، روی دیوار بزرگی نصب و شطرنجی کنند. آنگاه تعداد سرها در هر مربع انبوه یا متوسط یا تُنُک را بشمارند و بر پایه تعداد اینگونه مربعها، شمار جمعیت شرکت کننده در تظاهرات را تخمین بزنند.
اواسط جلسه بود که حمید اوجی، سردبیر خبر شبکه یک تلویزیون، وارد شد و یادداشتی جلوی رضا قطبی، مدیر عامل، گذاشت. قطبی گفت: « بر اساس این تخمین، جمعیت حدود ۳۰۰ هزار نفر بوده است ». و سپس رو به اوجی کرد و گفت: « همین را اعلام میکنید ». اوجی گفت: « من جرأت نمیکنم. همه روزنامهها مینویسند "جمعیت میلیونی". ما اگر امشب در تلویزیون بگوییم جمعیت ۳۰۰ هزار نفر بود، میآیند خانه مرا آتش میزنند ». خلاصه، توافق شد که در رادیو تلویزیون بگویند "چند سد هزار نفر".
فردای آن روز، در چندین شهر از جمله در تهران حکومت نظامی اعلام شد. در میدان ژاله میان جمعیتی که علیرغم حکومت نظامی، برای تظاهرات آمده بودند و سربازان برخورد مسلحانه رخ داد و دهها تن کشته شدند. فرمانداری نظامی تهران تعداد کشتههای آن روز را ۵۸ اعلام کرد ولی ارقامی که انقلابیون ارائه میکردند، همه از ۳۰۰۰ بیشتر بود. حتی میشل فوکو Michel Foucault، فیلسوف چپگرای فرانسوی و ستاینده آیت الله خمینی که به عنوان خبرنگار روزنامه ایتالیایی کوریره دلا سرا Corriere della Sera از ۲۵ شهریور تا ۲ مهر ۲۵۳۷ (1357 هجری) به ایران آمده بود، آمار کشته شدگان ۱۷ شهریور میدان ژاله را بین ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ نوشت. او در گزارشهای دیگری که در سفر دومش به ایران، از ۱۸ تا ۲۴ آذر همان سال انجام داد، این رقم را تا ۷۰۰۰ هم بالا برد.
در مجلس شورای ملی دو نماینده بودند که علیه دولت، و در واقع بدون بردن نام، علیه شاه، سخنرانیهای آتشین میکردند. محسن پزشکپور و احمد بنی احمد. بنی احمد در جلسه روز ۲۲ شهریور مجلس شورای ملی خطاب به جعفر شریف امامی، نخست وزیر، گفت: « ... آن روز [۱۷ شهریور] شکار آدم بود. از کجا اعلام کردید ۹۰ نفر کشته شد؟ ... من اعلام میکنم به تمام کسانی که عزیزان خود را از دست دادهاند، به خانه من بیایند و من با مشخصات واقعی ثبت میکنم و آمار واقعی را اعلام میکنم ».[1] آقای احمد بنی احمد هرگز هیچ رقمی را اعلام نکرد.
یک سال و چند ماه پس از انقلاب اسلامی، در دیداری که در پاریس با ارتشبد غلامعلی اویسی، فرماندار نظامی تهران در ۱۷ شهریور داشتم، از او رقم واقعی کشتگان را پرسیدم. او قرآن کوچکی از سرجیب کتش درآورد و گفت: « به این قرآن قسم، رقم واقعی همان بود که آن روز اعلام کردیم. البته بعداً چند تن از زخمیها هم در بیمارستان درگذشتند ».
در آن زمان، خیلیها میتوانستند خودشان مستقلاً درباره تعداد واقعی کشتگان میدان ژاله تحقیق کنند، ولی نکردند. رحیم شریفی، که در آن زمان عضو کمیته مرکزی و مسئول تشکیلات حزب ایران و مدیر روزنامه « جبهه آزادی »، ارگان آن حزب، بود پنج سال بعد، در هفته نامه کیهان لندن نوشت: «... کمیته مرکزی به منظور آگاهی از کم و کیف ماجرا از مهندس محمد توسلی، مدیر عامل گورستان بهشت زهرا، که عضو شورای مرکزی حزب هم بود، دعوت کرد که در این زمینه اطلاعاتی بدهد. وی کتباً به کمیته مرکزی نوشت که تعداد [کشتگان آن روز تهران] جمعاً ۶۴ نفر بوده است. این رقم با آنچه شایع و ورد زبانها بود، فاصله زیادی داشت. دو نفر از اعضای کمیته مرکزی، آقایان مهندس کاظم حسیبی و عبدالحسین دانشپور که گرایش شدید به خمینی پیدا کرده بودند، [با گزارش مهندس توسلی] موافق نبودند و پیشنهاد میکردند که در روزنامهها و رسانهها از مردم بخواهیم هرگونه اطلاعی [از دفن کشتگان در گورهای دستجمعی در جاهای دیگر] دارند، اعلام کنند که پذیرفته نشد».[2] حزب ایران هم گزارش مدیر عامل بهشت زهرا را منتشر نکرد.
رقم دقیق کشتگان را سرانجام ۱۳ سال بعد، عمادالدین باقی اعلام کرد: « ۶۴ تن از مجموع شهدا متعلق به حادثه میدان ژاله تهران (که اکنون میدان شهدا نامیده میشود) در روز ۱۷ شهریور ۵۷ معروف به جمعه سیاه میباشند که از این تعداد دو نفر مؤنث (یک زن و یک دختر بچه) هستند. البته در همان روز ۱۷ شهریور در ۱۵ نقطه دیگر تهران نیز مجموعاً ۲۴ نفر در درگیریها کشته شدند که یک نفر از آنها زن بود. بنابراین، تعداد کل شهدای ۱۷ شهریور سال ۵۷ در سراسر تهران ۸۸ نفر است که فقط ۶۴ تن متعلق به واقعه میدان ژاله هستند ».[3]
یکی از علل زیادی تلفات در درگیری میدان ژاله این بود که رژیم محمدرضا شاه نه پلیس ضد شورش داشت و نه حتی ابزارهای لازم برای رویارویی با آشوبهای شهری؛ مانند ماشتنهای آبپاش، گاز اشک آور و ماشینهای مجهز به نرده برای بستن خیابانها یا کامیونهای ویژه جابجایی دستگیرشدگان و غیره. اصلاً کسان زیادی دستگیر نمیشدند زیرا افراد حکومت نظامی سربازان وظیفه بودند که برای رویارویی با آشوبهای شهری هیچ آموزشی ندیده بودند و نمیدانستند چگونه میشود کسی را دستگیر کرد. آنها فقط روش تیراندازی با تفنگ ژ-۳ را آموزش دیده بودند که یک ابزار جنگیست و هر تیر آن میتواند چند نفر را از پا درآورد. همچنین گفته میشد که نخست، از درون جمعیت به سوی سربازان شلیک شد و انها با دستپاچگی، به آتش با آتش پاسخ دادند.
سازمان دهنده تظاهرات ۱۷ شهریور میدان ژاله آخوندی به نام یحیی نصیری، معروف به علامه نوری، بود که سالها پیش از انقلاب اسلامی در شهر هبرون/الخلیل فلسطین آموزش دیده بود. به سبب روابط نزدیک علامه نوری با فلسطینیها، برخی میگفتند نخستین تیراندازان، چریکهای لبنانی یا فلسطینی بودند که برای کمک به انقلابیون مخفیانه به ایران آمده بودند. برخی دیگر، چریکهای فدایی و مجاهد خلق را که به تازگی از زندان آزاد شده بودند، متهم میکردند که برای شهید سازی، هم به سوی جمعیت و هم به سوی سربازان تیراندازی کردهاند. پس از کشتار میدان ژاله، علامه نوری بازداشت ولی پس از مدت کوتاهی آزاد شد.
مرتضی موسوی، رئیس اداره ضدجاسوسی ساواک، که پس از انقلاب نیز تا مدتی با حکومت اسلامی همکاری داشت، در خاطرات خود سخن هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران، را به نقل از گزارش یک جاسوس دوجانبه، آورده است که تائید میکند: « ... 300 کوماندوی فلسطینی بودند که ضربتهای اولیه و اصلی را به نقاط حساس ایران نظیر پادگانها، مراکز تسلیحاتی، کلانتریها و ستاد ژاندارمری در تهران وارد آوردند و موجبات فروریزی رژیم پادشاهی را فراهم کردند ».[4] در این باره، احمد مدنی، وزیر دفاع دولت موقت انقلاب اسلامی، که آن روز در میدان ژاله حضور داشت، به ضیاء صدقی، از پروژه تاریخ شفاهی ایران، توضیحاتی داد.
ضیاء صدقی: « یک موضوع دیگری که من شنیدم، این بود که عده زیادی از لبنانیها و اعضای [سازمان] امل در آن هنگام به ایران آمده بودند و در میدان ژاله آنها بودند که واقعاً تیراندازی میکردند و ارتش تیراندازی نکرده. اطلاعات شما چیست »؟
احمد مدنی: « صبح روز 17 شهریور [در میدان ژاله] نبودم ولی بخشی از روز را رسیدم، بخصوص موقعی که به تلفات منتهی شده بود. آن جوری که گفته شد، نیست. میدان ژاله میدان کوچکی است. در آن میدان کوچک، 2000 نفر نمیتوانند جمع بشوند چه رسد به اینکه چهار هزار نفر فقط در آن میدان کشته شده باشند. در چهره انقلابی، یک آدمهای خطرناک هرج و مرج طلب هم بودند که ماسک انقلابی به خودشان زده بودند. بعضیهاشان واقعاً تروریستهای بین المللی بودند. یک تعداد از این سازمان [لبنانی] امل را هم آورده بودند ».
ضیاء صدقی: « پس این مسئلهای که من عرض کردم، درست بود »؟
احمد مدنی: « بله، اینها هم بودند. شاید چند تا نظامی هم تیراندازی کرده باشند ولی عمدهاش به وسیله عناصر مشکوک دیگری بود؛ از جمله اینها که آمده بودند. بله، در آن روزگار [اینها] هم در ایران بودند ».[5]
پس از این کشتار بود که محمدرضا شاه مکرراً به ارتش دستور میداد از تیراندازی به سوی مردم خودداری کند. وقتی انقلابیون به این مسئله پی بردند، شعار «ارتش به این بی غیرتی، هرگز ندیده ملتی» جایش را به شعار «برادر ارتشی، چرا برادر کشی» داد و انقلابیون در لوله تفنگ سربازان گل گذاشتند. آیا چنین رفتاری را با افراد «یکانهای ویژه»، بسیجیها و لباسشخصیها میتوان تصور کرد؟
اکنون که از احمد بنی احمد و محسن پزشکپور یاد شد، شاید بد نباشد به سرانجام این دو نیز اشارهای بکنیم. آنها تا اواخر دی ۲۵۳۷ (1357 هجری) به ایراد سخنرانیهای آتشین در مجلس، علیه رژیم شاه، ادامه میدادند. آیت الله خمینی که به کشور بازگشته بود، روز ۲۵ دی به نمایندگان مجلس شورای ملی دستور داد استعفا کنند. هدف آیت الله انحلال مجلس بود زیرا اگر نصف به علاوه یک نمایندگان مجلس استعفا میکردند، مجلس خود به خود منحل میشد و برای انحلال آن، به فرمان شاه یا شورای سلطنت نیازی نمیبود. احمد بنی احمد و محسن پزشکپور از نخستین نمایندگانی بودند که ۲۴ ساعت پس از فرمان خمینی استعفای خود را روز سه شنبه ۲۶ دی اعلام کردند.
یک سال و چند ماه پس از انقلاب، حسن نزیه[6] در پاریس برایم نقل کرد: «... همان اوایل، یک روز که همراه مهندس [مهدی] بازرگان خدمت آقای خمینی بودیم، مهندس بازرگان گفت آقایان بنی احمد و پزشکپور با سخنرانیهایشان در مجلس، در تحریک و تشجیع مردم علیه رژیم شاه، خیلی فعال بودند. آیا اجازه میفرمایید در دولت انقلاب مسئولیتهایی به این دو نفر محول کنیم؟ آقای خمینی هیچ پاسخی نداد. سکوت طولانی شد و او همچنان به پشت دستهای خودش نگاه میکرد. بازرگان سئوالش را تکرار کرد. این بار آقای خمینی، بی آن که سرش را بلند کند گفت اینها گوشت و پوست و استخوانشان از آن پدر و پسر [رضا شاه و محمدرضا شاه] بوده. به آنها وفا نکردند. ما چه انتظاری میتوانیم از اینها داشته باشیم؟ ».
[1] - روزنامه اطلاعات، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۵۷، ص ۴
[2] - کیهان لندن، پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۲، ص ۱۴
[3] - باقی، عمادالدین، بررسی انقلاب ایران، نشر سرایی، تهران، ۱۳۷۰، ص ۴۳۱
[4]- موسوی، مرتضی، ساواک، انتشارات "کتاب" لوس انجلس، چاپ سوم 2023، ص 177
[5] - پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، جلد هفدهم، گفتگو با احمد مدنی، نوار شماره 2 ص 16
[6] - حسن نزیه، از هواداران محمد مصدق و از بنیادگذاران «نهضت آزادی»، پیش از انقلاب، رئیس کانون وکلای دادگستری بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، چند ماهی به مدیریت شرکت ملی نفت ایران منصوب شد ولی به سبب اختلاف نظر با روحانیون، به ویژه با آیت الله محمد بهشتی، ناگزیر به استعفا و ترک ایران شد. او در شهریور ۲۵۷۱ (1391 هجری) در سن ۹۱ سالگی در پاریس درگذشت.