Tuesday, Sep 9, 2025

صفحه نخست » «ساعت‌های ناهمزمان؛ شمارش معکوس برای برخورد بزرگ در ایران»، سروش سرخوش

sarkhosh.jpgاز «مقاومت ایستا» ( نه جنگ، نه مذاکره) تا «فرسایش در برزخ» ( نه جنگ، نه صلح)

سروش سرخوش - ویژه خبرنامه گویا

شعار «نه جنگ، نه مذاکره» که سال‌ها تکرار می‌شد، یک دکترین کاملاً مشخص بود. این شعار، یک پیام ثبات و کنترل را مخابره می‌کرد. منطق آن این بود: «ما آنقدر قدرتمند هستیم که دشمن جرأت جنگیدن ندارد و آنقدر خودکفا هستیم که نیازی به مذاکره نداریم. ما می‌توانیم فشار را تا ابد تحمل کنیم و در نهایت، این دشمن است که خسته خواهد شد.» این یک استراتژی ایستا (Static) و مبتنی بر «صبر استراتژیک» بود که فرض می‌کرد گذشت زمان به نفع ایران است. هشدار جدید خامنه‌ای در مورد خطرناک بودن وضعیت «نه جنگ، نه صلح»، یک عقب‌نشینی کامل از دکترین قبلی است. این عبارت، دیگر وضعیت ثبات را توصیف نمی‌کند، بلکه یک برزخ فرساینده و ناپایدار را به تصویر می‌کشد.

«نه جنگ» به این معناست که دشمن هنوز ماشه‌ی جنگ تمام‌عیار را نکشیده است.
«نه صلح» به این معناست که فشار حداکثری اقتصادی، انزوای دیپلماتیک و جنگ‌های نیابتی با شدت تمام ادامه دارد.

این وضعیت، برخلاف دکترین قبلی، یک وضعیت پویا (Dynamic) و به شدت به ضرر ایران است. این یک «جنگ فرسایشی» است که در آن، هر روز که می‌گذرد، زیرساخت‌های اقتصادی کشور بیشتر تحلیل رفته، سرمایه‌ی اجتماعی بیشتر نابود شده و توان نظامی، مستهلک می‌گردد.

طرح فرار متناقض

اذعان خامنه‌ای به «خطرناک» بودن این وضعیت، نشان می‌دهد که او دریافته است «زمان» دیگر به نفع او نیست و این برزخ، در حال کشتن سیستم از درون است. سخنرانی او، یک فراخوان برای «خروج از این برزخ» است.

اما تراژدی راهبردی در اینجاست: راه‌حل‌هایی که او ارائه می‌دهد، درهایی را می‌بندند که خود به دنبال باز کردنشان است:


او خواستار «رفع مشکلات» است، اما همزمان راه اصلی رفع تحریم‌ها یعنی مذاکره و توافق با غرب را مسدود و بر سیاست «نگاه به شرق» پافشاری می‌کند.


او خواستار «کنترل قیمت‌ها» است، اما به نقش سیاست‌های خارجی تنش‌آفرین در ایجاد تورم افسارگسیخته هیچ اشاره‌ای نمی‌کند.


او خواستار «تنوع مشتریان نفت» است، اما به تحریم‌هایی که مانع این کار می‌شوند، نمی‌پردازد.

مهندسی «واقعیت موازی»

نظام جمهوری اسلامی، استراتژی «حکمرانی» را کنار گذاشته و به طور کامل به استراتژی «مدیریت ادراک» و «مهندسی یک واقعیت موازی» روی آورده است.

این استراتژی خطرناک را در سه لایه بررسی می کنم:

۱. لایه‌ی اول: فرماندهی مرکزی (واقعیتِ تجویزشده)

سخنرانی خامنه‌ای، یک سخنرانی برای «اداره‌ی کشور» نیست؛ یک «دستورالعمل برای روایت‌سازی» است. او در حال توزیع یک «اسکریپت» میان تمام بازیگران سیستم است:

فرمان به دولت: از «انگیزه و امید» بگویید، نه از ناترازی و کمبود.


فرمان به رسانه‌ها: «روایت قدرت و قوت» را تکرار کنید، نه «روایت ضعف و ناتوانی».


فرمان به اقتصاددانان: مشکل تحریم نیست، «روش‌های قدیمی استخراج نفت» است.


فرمان به مردم: مشکل سوءمدیریت نیست، «اسراف» شماست.

او به صراحت، واقعیت‌های ملموس (بحران آب و برق، تورم کمرشکن، انزوای بین‌المللی) را نادیده گرفته و فرمان به ساختن یک «واقعیت موازی» می‌دهد که در آن، همه چیز با «همت و امید» قابل حل است. اذعان او به خطرناک بودن وضعیت «نه جنگ، نه صلح»، یک اعتراف به فرسایشی شدن واقعیت است و این سخنرانی، تلاش برای مقابله با آن از طریق «کلمات» است، نه «اعمال».

۲. لایه‌ی دوم: ماشین دولتی (واقعیتِ ساختاری)

سرمقاله‌ی روزنامه‌ی هم‌میهن در روز ۱۷ شهریور، عکاسی دقیق از موتورخانه‌ی از کار افتاده‌ی این سیستم است. با طرح «تضاد ساختاری» بین دولت و مجلس، اذعان می دارد آنها نماینده‌ی دو پایگاه رأی متضاد و دارای دو مشرب فکری کاملا متفاوت هستند. آن‌ها نه تنها «همدل» نیستند (آنگونه که خامنه‌ای ادعا می‌کند)، بلکه در یک «تعارض آشکار» با یکدیگر به سر می‌برند و نتیجه‌ اش به فلج‌شدگی و یک بن‌بست ساختاری منجر شده که در آن، هیچ تصمیم مهمی (مانند مصوبه‌ی حجاب یا تغییر سیاست خارجی) قابل اجرا نیست. دقیقا بخاطر همین از کار افتادن ماشین واقعی حکمرانی است که خامنه‌ای به «روایت‌درمانی» پناه برده است. وقتی «عمل» ممکن نیست، تنها راه باقی‌مانده، «حرف» زدن در مورد عمل است. این دقیقاً همان کاری است که خامنه‌ای انجام می‌دهد.

۳. لایه‌ی سوم: جامعه (واقعیتِ زیسته)

کنسرت‌های خیابانی، حلقه‌ی نهایی این زنجیره است. اگر خامنه‌ای «فرمان» ساخت واقعیت موازی را می‌دهد و تضاد دولت و مجلس آن را «ضروری» می‌سازد، این کنسرت‌ها «ابزار اجرایی» این استراتژی در سطح جامعه هستند.

کارکرد کنسرت‌ها، تاکتیک کلاسیک «نان و نمایش» (Bread and Circuses) است. در شرایطی که حکومت قادر به تأمین «نان» (معیشت) مردم نیست، تلاش می‌کند با ارائه‌ی «نمایش» رایگان، حواس‌ها را از واقعیت تلخ منحرف کرده و خشم عمومی را به هیجانات سطحی تبدیل کند.

تأیید نظریه‌ی «تله‌ی ثبات»: موفقیت این استراتژی (به قرینه ی عدم بروز شعارهای اعتراضی علیه رژیم در کنسرت های خیابانی برگزار شده در شهرستانها) نشان می‌دهد که بخشی از جامعه ی درگیر «بقا» و فرسوده از بحران، ترجیح می‌دهد در این «واقعیت موازی» کوتاه‌مدت مشارکت کند تا اینکه هزینه‌ی سنگین «تقابل با واقعیت» را بپردازد.

به کجا می‌رویم؟


این سه لایه نشان می‌دهد که سیستم وارد فاز جدیدی از زوال شده است. این فاز، فاز «حکمرانی از طریق انکار» است. یک سیستم تمامیت‌خواه که دیگر حتی تلاشی برای حل مشکلات واقعی نمی‌کند و تمام منابع خود را صرف ساختن و نگهداری یک «ماتریکس» تبلیغاتی می‌کند.

اما پرسش راهبردی این است: این استراتژی «جایگزینی واقعیت»، تا چه زمانی می‌تواند در برابر فشار واقعیت‌های ملموس--مانند سفره‌ی خالی مردم یا یک شوک خارجی--دوام بیاورد؟ نقطه ی شکست این استراتژی جدید کجاست؟

وقتی یک رهبر، شکست استراتژی پیشین خود را درک می‌کند اما همزمان تمام راه‌های خروج عقلانی از بن بست را مسدود می‌نماید و در عوض، به انکار واقعیت و ساختن یک روایت خیالی پناه می‌برد، ما دیگر با یک «استراتژیست سیاسی» طرف نیستیم؛ ما با یک «سوژه‌ی روان‌شناختی» روبرو هستیم.

سخنرانی اخیر خامنه‌ای، نه یک مانور سیاسی، که یک «عقب‌نشینی به پناهگاه روانی» بود با یک دستورالعمل برای ساختن دیوارهای این پناهگاه:


دوپاره‌سازی (Splitting): تقسیم جهان به «خودی‌های آرمانی» و «دشمنان توطئه‌گر».


فرافکنی (Projection): نسبت دادن تمام ضعف‌ها و ناکارآمدی‌های درونی به دشمن خارجی.


تفکر جادویی (Magical Thinking): باور به اینکه می‌توان با «همت و امید» و «روایت‌سازی»، بر بحران‌های ساختاری غلبه کرد.

بر مبنای توضیحات داده شده تا اینجا، مدل مفهومی «ساعت‌های ناهمزمان» را برای فهم این وضعیت ارائه می‌دهم. در این مدل، بحران اصلی ایران، بحران «تضاد زمانی» معرفی می شود. سه بازیگر اصلی این صحنه (درام ملی) --نظام، مردم، و جامعه جهانی--هر یک بر اساس یک «ساعت» کاملاً متفاوت زندگی و عمل می‌کنند و این ساعت‌ها با سرعت‌های متفاوتی در حال حرکت به سوی یک نقطه‌ی برخورد حتمی هستند. این مدل، یک پیش‌گویی جبرگرایانه نیست، بلکه یک ابزار تشخیصی برای درک تمایلات غالب و فشارهای فزاینده در سیستمی است که همچنان تابع عاملیت غیرقابل پیش‌بینی انسانی است.

بخش اول: ساعت نظام (زمان ایدئولوژیک و فرسایشی)

این یک ساعت بسیار کند آخرالزمانی است که به ابدیت نگاه می‌کند. یک رهبر که در پناهگاه روانیِ انکار به سر می‌برد و استراتژی‌اش «مهندسی واقعیت موازی» است، اساساً درک درستی از فوریت زمان ندارد. او در یک «زمان ذهنی» متفاوت زندگی می‌کند. ساعت منجمدی، کوک شده به وقت دهه شصت. با این تصور که هنوز فرصت زیادی برای «روایت‌درمانی» و «مدیریت ادراک» دارد. نظام، از این «کندی» ساعت خود لذت می‌برد. این کندی، نمایش قدرت اوست. او با به تعویق انداختن هرگونه تصمیم اساسی، به همه نشان می‌دهد که این اوست که زمان را کنترل می‌کند.

بخش دوم: ساعت مردم (زمان بیولوژیک و معیشتی)

این ساعت، بسیار سریع و بامنطقِ «بقا» و «اضطرار» است. با قیمت روزمره‌ی ارزاق عمومی، اجاره‌خانه، و عمر از دست رفته‌ی چند نسل تنظیم می‌شود. صبر ندارد و به سرعت به سمت نقطه‌ی جوش حرکت می‌کند. صدای تیک‌تاک «ساعت مردم»، صدای خرد شدن استخوان‌های طبقه‌ی متوسط است. هر تیک‌تاک آن، افزایش قیمت یک کالای اساسی، کاهش ارزش پس‌انداز یک خانواده، یا تصمیم یک نخبه برای مهاجرت است. فراتر از حرکت سریع؛ در حال سقوط آزاد است. در زمانه ای که آستانه‌ی تحمل اقتصادی و روانی جامعه به پایان خود نزدیک می‌شود، در جامعه ای که یکپارچه نیست و «ساعت‌های مردم» متعددی وجود دارد، ساعت «بحران معیشتی» آنچنان شتاب گرفته که سایر زمان‌بندی‌های اجتماعی را در خود هضم می کند.

«ساعت سریع» مردم نیز یک فانتزی است. آن‌ها با تمرکز بر رنج روزمره، خود را از مسئولیت «کنش سیاسی» بلندمدت معاف می‌کنند. تراژدی واقعی این است: هر دو طرف (مردم و حکومت)، در حال فرار از یک «لحظه‌ی حال» تحمل‌ناپذیر هستند. یکی با پناه بردن به یک «آینده‌ی موعود» ایدئولوژیک، و دیگری با غرق شدن در یک «گذشته‌ی از دست رفته» یا «رنج روزمره». هیچ‌کدام در زمان حال زندگی نمی‌کنند.

بخش سوم: ساعت بین‌المللی

این ساعت غیرقابل پیش‌بینی، بر اساس ریتم خود و منطق منافع قدرت‌های بزرگ عمل می‌کند و به اضطراب‌های داخلی ایران بی‌اعتناست و منتظر ایران نمی‌ماند تا مشکلات داخلی خود را حل کند.

تیک‌تاک اصلی این ساعت در حال حاضر، «مکانیسم ماشه» است. این، یک تایمر مشخص با یک نتیجه‌ی قابل پیش‌بینی است: بازگشت تحریم‌های شورای امنیت. برای آمریکا و متحدانش، این یک ابزار فشار حداکثری است. برای چین و روسیه، یک عامل مزاحم است که باید مدیریت شود. اما برای نظام ایران، یک شوک خارجی است که می‌تواند برخورد دو ساعت داخلی را تسریع کند.


از دیگر تیک‌تاک‌های بلند این ساعت، تحولات منطقه‌ای (جنگ در غزه، وضعیت لبنان و...) است که می‌توانند به سرعت یک بحران جدید را به ایران تحمیل کنند.


بنابراین، «ساعت بین‌المللی» نه یک ساعت دیواری کند، بلکه یک داشبورد با چندین کرونومتر سریع و خطرناک است.


لحظه‌ی برخورد:
فاجعه یا تحول بزرگ در ایران، نه لزوماً از تصمیم یک بازیگر، که از «برخورد» اجتناب‌ناپذیر این سه «زمان‌بندی ناهمزمان» رخ خواهد داد. لحظه‌ای که «ساعت سریع» مردم دیگر تحمل «ساعت کند» نظام را نداشته باشد، و همزمان «ساعت بین‌المللی» یک شوک خارجی را وارد کند، آنگاه نقطه‌ی شکست فرا می‌رسد. این تحلیل، به جای پیش‌بینی اینکه «چه کسی پیروز می‌شود»، بر این تمرکز می‌کند که «چه زمانی و چگونه» این سیستم زمانی ناپایدار از هم خواهد پاشید. فاجعه‌ی نهایی، از لحظه‌ای آغاز می‌شود که «واقعیت سخت» (محصول دو ساعت سریع دیگر) دیوارهای «پناهگاه روانی» رهبر را فرو می‌ریزد. این برخورد، به دلیل عدم آمادگی رهبری که در واقعیت موازی خود زندگی می‌کند، به احتمال زیاد به یک «خطای محاسباتی فاجعه‌بار» منجر خواهد شد که می‌تواند ماشه‌ی جنگ یا فروپاشی داخلی را بکشد.

تراژدی واقعی، نه فقط در ناهمزمانی این ساعت‌ها، که در «کوری متقابل» بازیگران نهفته است. نظام، سرعت واقعی ساعت مردم را نمی‌بیند؛ مردم، به منطق ساعت بین‌المللی بی‌اعتنا هستند؛ و جهان، در درک انجماد زمانی نظام ناتوان است. این «کری زمانی»، برخورد را از یک «احتمال» به یک «تقدیر» تبدیل می‌کند.




سروش سرخوش
تحلیلگر استراتژیک و روانکاو فرهنگی



لطفا جهت ارتباط با نگارنده و مطالعه سایر نوشته هایش به آدرس https://x.com/sarkhosh1341 مراجعه فرمایید. خواندن مجموعه ی آثار در کنار هم، به درک بیشتر و بهتر خوانندگان محترم کمک می کند.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy