حامد آئینهوند
در میان افکار عمومی ایرانیان درباره وضعیت امروز و آینده کشور، صرفنظر از میزان تحصیلات، پایگاه اقتصادی و اجتماعی، جهتگیری سیاسی و آگاهی عمومی، فصلِ مشترکی وجود دارد: «امروز ما خوب نیست، اما از فردای ما بهتر است.» این گزاره را آمار و ارقام نیز که خالی از هر گونه حب و بغض هستند، تأیید میکنند. چنین تلقی از اوضاع را نمیتوان به مخالفت لخت با وضعیت موجود فروکاست که در چشماندازی سیاسی صرفاً از سوی مخالفان جمهوری اسلامی مطرح میشود.
تقریباً در همه ساحتهای زندگی میتوان رد پایی جست که گزارهٔ مورد اشاره را تأیید میکند و صرفاً محدود به «وضعیت اقتصادی» -- که به طبع محسوستر است -- نیست. به عبارت دیگر، امنیتزدایی تنها از عرصهٔ اقتصاد صورت نگرفته است. چنین وضعیتی حوزهٔ آموزش از عمومی تا عالی، محیطزیست از شهری تا روستایی، فرهنگ و هنر در همهٔ اشکال و طبقات مختلف اجتماعی -- از جوانان و زنان تا بازنشستگان -- را متاثر ساخته و یک «ناامنی سراسری» را بر جامعه تحمیل کرده است. روشن است نخستین پیامد چنین وضعیتی، بسته شدن پنجرهٔ امید به آینده در گسترهٔ جمعی است و بدتر از چنین وضعیتی تنها جنگ است؛ که آن هم رخ داد و محتمل است از سر گرفته شود. بیدلیل نیست حجم مهاجرت بیسابقه در تاریخ ما فقط با کشورهایی قابل قیاس است که جنگی دامنهدار و طولانی را تجربه کردهاند.
تحریم ایران پس از انقلاب با اشغال سفارت آمریکا آغاز شد و بهتدریج و در مناسبتهای مختلف گسترش یافت. پس از افشای فعالیتهای هستهای و برنامهٔ جمهوری اسلامی برای دستیابی به بمب اتمی، تحریمها وارد فاز تازهای شد و رمق را از اقتصاد ایران گرفت و روزبهروز آن را در قیاس با رقبا کوچکتر کرد، تا جایی که تورمِ همهٔ کشورهای حوزهٔ خلیجفارس بهعلاوهٔ ترکیه و پاکستان روی هم هنوز از ایران پایینتر است.
آیتالله خامنهای که علاقهٔ خاصی به کرهٔ شمالی دارد و در دوران ریاستجمهوری نیز به آنجا سفر کرده، تضمینِ امنیت جمهوری اسلامی را نه در تمکین به خواست و ارادهٔ مردم، بلکه در تقویت نظامی و دستیابی به فناوری پیشرفتهٔ هستهای جستوجو میکرد. تصور داشت با فتوایی مبنی بر حرمت سلاح هستهای و سیاست «نه جنگ و نه مذاکره» در نهایت از بمب رونمایی میکند؛ غافل از آنکه غرب «دمِ خروس» را میبیند، نه «قسمِ حضرت عباس» را. از همین رو، برای جلوگیری از «گریز هستهای» تردیدی به خود راه ندادند و بمباران مراکز هستهای و نظامی را در دستور کار قراردادند. کودکانه بود اگر تصور میکردند بمباران مراکز هستهای و نظامی ایران، در صورت پافشاری بر گریز هستهای، جایی در محاسبات مقامات نظامی و سیاسی ایران نداشته باشد؛ این واقعه روشن ساخت که حاکمیت ایران پس از نزدیک به نیمقرن حکمرانی سراسر آزمون و خطا، متأسفانه هنوز از سازوکار موجود در نظام بینالملل شناختی پیدا نکرده است.
برجام قرار بود سازوکاری برای بازگشت جمهوری اسلامی به نظام بینالملل، پذیرش نظم موجود در خاورمیانه و توقف ماجراجویی در منطقه باشد و راستیآزمایی برنامهٔ هستهای در مرکزیت آن قرار داشت؛ اما هرگز قرار نبود در این چارچوب محدود بماند. به همین دلیل بود که حسن روحانی از «برجامها» صحبت میکرد و علی خامنهای از «برجام»؛ عدهای از «روحِ برجام» سخن میگفتند و عدهای از «جسمِ برجام». در نهایت، چون ماهیتی از برجام که مدنظر آمریکا بود محقق نشد، آمریکا از آن خارج شد و زنجیرهای از اقدامات را پی گرفت که در دولت بایدن نیز ادامه یافت و حالا با بازگشت ترامپ بهصورت جدیتری دنبال میشود.
حادثهٔ هفتم اکتبر و زنجیرهٔ حوادث پس از آن که تا امروز ادامه دارد، صحنهٔ خاورمیانه را بهکلی تغییر داده است. از «محور مقاومت» جز جمهوری اسلامی که با اتکا به خشونت و سرکوب عریان سرِ پا است و حیثیت سیاسی و نظامی آن پس از جنگ ۱۲ روزه در داخل و خارج از بین رفته، چیزی باقی نمانده است. «مکانیزم ماشه» و بازگشت تحریمهای سازمان ملل، توقف فعالیتهای مراکز هستهای که نابود شدهاند یا برنامهٔ غنیسازی که مالی برای ازسرگیری آن نیست را مدنظر ندارد؛ هدف ایجاد تغییرات ساختاری در نهاد قدرت در جمهوری اسلامی است؛ در غیاب اپوزیسیون منسجم و متحد، با اتکا به فشارهایی که مردمِ خسته، ناامید و عصبانی پس از تنگتر شدن حلقهٔ تحریمها بر نظام مستقر وارد خواهند کرد. هدف، تکهتکه کردن هیئت حاکمهٔ ایران و کمک به برکشیدن بخشی است که داوطلبِ تغییرات ساختاری شود.