Thursday, Sep 25, 2025

صفحه نخست » جیب‌های خالی، کافه‌های پُر

2424.jpgپارسا حبیبی فرد - دانشجوی کارشناسی ارشد جمعه شناسی دانشگاه تهران :

صف‌های طولانی مقابل یک کافه گران‌قیمت در شمال شهر، بلیت‌های چندمیلیونی کنسرتی که در چند دقیقه تمام می‌شود و سالن‌های تئاتری که با وجود قیمت‌های نجومی، مملو از تماشاگر است. این تصاویر روزمره زندگی در شهرهای بزرگ ایران است. اما یک معمای بزرگ در پس این صحنه‌ها پنهان شده: چطور در همان دهه‌ای که اقتصاددانان آن را «دهه ازدست‌رفته» می‌نامند و میلیون‌ها نفر به زیر خط فقر سقوط می‌کنند، چنین بازاری برای مصرف فرهنگی و تفریحی شکل گرفته است؟ آیا مردم ثروتمندتر شده‌اند یا قواعد بازی به‌کلی تغییر کرده؟

پاسخ ساده‌انگارانه این است که فقر و مصرف رابطه‌ای مستقیم دارند؛ وقتی مردم فقیرتر می‌شوند، کمتر خرج می‌کنند. اما واقعیت پیچیده‌تر است. برای فهم این پارادوکس، باید از آمارهای کلان اقتصادی فراتر رویم و نقشه طبقاتی جامعه ایران را دوباره ترسیم کنیم. بحران اقتصادی دهه ۹۰، همه را به یک اندازه زخمی نکرد؛ درحالی‌که گروهی بزرگ را به حاشیه می‌راند، برای گروهی دیگر فرصت‌های جدیدی آفرید. رونق مصرف فرهنگی که امروز می‌بینیم، نه نشانه رفاه عمومی که نشانه همین بازآرایی طبقاتی و نبرد خاموش بر سر «منزلت» است.


دوران طلایی طبقه متوسط

برای فهم تغییرات امروز باید به یاد آوریم که دیروز چگونه بود. در گذشته، موتور اصلی مصرف توده‌ای و فرهنگی در ایران، طبقه متوسط سنتی بود؛ گروهی که هویتش با تحصیلات، تخصص، مهارت و جایگاه حرفه‌ای تعریف می‌شد. این طبقه «یقه‌سفید» که به مشارکت در جامعه مدنی و مسائل اجتماعی علاقه داشت، پس از پایان جنگ ایران و عراق تا اوایل دهه ۹۰، یک دوره رشد چشمگیر را تجربه کرد.

آمارهای اقتصادی این تصویر را تأیید می‌کنند. پژوهش‌های اقتصاددانانی چون «جواد صالحی اصفهانی» نشان می‌دهد در این دوره، جامعه ایران تحولی بزرگ را از سر گذراند. بین سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۸۹ (۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰)، جمعیت فقیر از نصف جامعه به یک‌پنجم کاهش یافت و هم‌زمان، طبقه متوسط از یک‌پنجم به بیش از نیمی از جمعیت کشور رسید. این طبقه متوسط نوظهور، با فراغت نسبی و ارزش قائل شدن برای فرهنگ و هنر، به مشتری اصلی سینما، تئاتر، کتاب و موسیقی تبدیل شده بود.


اخراج طبقه متوسط از بازی

اما از ابتدای دهه ۹۰ یک زلزله اقتصادی همه‌چیز را تغییر داد. تحریم‌های فلج‌کننده، تورم افسارگسیخته و جهش‌های ارزی، طبقه متوسط سنتی را به‌شدت آسیب‌پذیر کرد. مقاله «محمدرضا فرزانگان» به‌خوبی نشان می‌دهد چگونه تحریم‌ها باعث شدند طبقه متوسط ایران سالانه ۱۲ تا ۱۷ درصد کوچک‌تر از آن شود که می‌توانست باشد.

هزینه‌های ضروری زندگی، به‌ویژه مسکن و خوراک، آن‌چنان سر به فلک کشید که دیگر فضایی برای مخارج غیرضروری باقی نگذاشت. «کار کردن» به‌عنوان ابزار اصلی تحرک اجتماعی برای این طبقه، بی‌معنا شد؛ چراکه رشد دستمزدها هرگز به گرد پای تورم نمی‌رسید. درنتیجه، بخش بزرگی از این طبقه که هسته اصلی جامعه مدنی و کار فرهنگی بود، عملاً از بازی اخراج شد و دیگر موتور اصلی مصرف فرهنگی نبود.


بازیگران جدید در صحنه

اما این بحران برای همه یکسان نبود. در این وضعیت، دو گروه جدید به بازیگران اصلی میدان اقتصاد و فرهنگ تبدیل شدند. یک گروه «طبقه متوسط نجات‌یافته» بودند که با وجود کوچک شدن و فقیرتر شدن طبقه متوسط سنتی، بخش‌هایی از آن همچنان با چنگ و دندان و با «سرخ کردن صورت با سیلی»، برای حفظ جایگاه فرهنگی و نمادین خود در جامعه مدنی تلاش می‌کنند. گروه دیگر «نوکیسگان» بودند؛ گروهی که از طریق دسترسی به رانت، فرصت‌های سوداگرانه و اقتصاد غیرشفاف، در دل همین رکود به ثروت‌های ناگهانی و هنگفت دست یافتند.

این دو گروه، با انگیزه‌ها و اضطراب‌های متفاوت، بازار جدید مصرف فرهنگی را شکل دادند؛ بازاری که بیش از آنکه با هنر و اندیشه سروکار داشته باشد، با «منزلت» و «نمایش» گره خورده است.


استراتژی‌های مصرف

«وقت‌گذرانی» که «کریگ جفری» در تحلیل جوانان بیکار و تحصیلکرده هندی به‌کار برد، به‌طرز شگفت‌آوری می‌تواند وضعیت بخش بزرگی از طبقه متوسط ایران را توصیف کند.

این گروه با بن‌بست ساختاری[v] و مجموعه‌ای از وعده‌های محقق‌نشده روبه‌روست. دهه‌ها به او گفته شده بود مسیر پیشرفت از دروازه تحصیلات و تخصص می‌گذرد و به جایگاهی امن و باثبات ختم می‌شود. اما امروز، با تخریب کامل رابطه میان کار، تخصص و تحرک اجتماعی، رؤیای خرید خانه، خودرو یا حتی تشکیل یک خانواده باثبات، برای بسیاری به امری دست‌نیافتنی تبدیل شده است.

در این وضعیت تعلیق و ناامیدی، «وقت‌گذرانی» به یک استراتژی بقای روانی و اجتماعی بدل می‌شود. مصرف تفریحی و فرهنگی، دقیقاً همان فضایی است که این «وقت‌گذرانی» در آن معنا پیدا می‌کند. درآمد این طبقه در یک برزخ معلق است: نه آنقدر زیاد است که بتوان با آن آینده‌ای را ساخت و سرمایه‌ای اندوخت و نه آنقدر کم که نتوان لذت‌های کوچک و آنی را تجربه کرد. یک فنجان قهوه خوب در کافه‌ای شیک، یک بلیت کنسرت برای فرار از روزمرگی، یا یک سفر کوتاه، همگی کنش‌هایی برای پر کردن خلأ ناشی از آینده‌ای مسدودشده هستند.

این نوع مصرف صرفاً یک تفریح نیست؛ بلکه تلاشی است برای جبران ناکامی‌ها، معنادار کردن یک «انتظار» بی‌پایان برای آینده‌ای که شاید هرگز فرا نرسد و بازپس‌گیری حداقلی از حس زندگی و تعلق طبقاتی در زمان حال.

در سوی دیگر، نوکیسگان با چالشی معکوس روبه‌رو بودند: وفور سرمایه اقتصادی و کمبود شدید سرمایه فرهنگی. برای آنها، مصرف فرهنگی یک استراتژی تهاجمی برای تبدیل پول به احترام و منزلت است.

رفتار این گروه را می‌توان با مفهوم «مصرف متظاهرانه» جامعه‌شناس آمریکایی، «تورستین وبلن»، توضیح داد. آنها به‌سمت گران‌ترین و پرنمایش‌ترین اشکال مصرف کشیده می‌شوند؛ زیرا قیمت بالا و قابلیت نمایش عمومی، بهترین ابزار برای به‌رخ‌کشیدن ثروت است. حضور در ردیف اول یک کنسرت گران‌قیمت، خرید یک اثر هنری با قیمت نجومی در یک حراجی، یا برگزاری مهمانی‌های مجلل، همگی کنش‌هایی است که هدفشان نه لذت هنری، بلکه نمایش قدرت اقتصادی است.

پدیده «ادایی بودن»

پدیده «ادایی بودن» دقیقاً در نقطه تلاقی و تعارض این دو گروه اجتماعی متولد می‌شود؛ جایی که میدان فرهنگ نمایشی شده و در فرهنگ عامه به ادایی بودن ترجمه می‌شود.

از یک‌سو، طبقه متوسط نجات‌یافته مصرف فرهنگی را یک کنش دفاعی برای حفظ هویت و «عادت‌واره» اصیل خود می‌داند؛ انتخاب‌های آنها -مانند رفتن به یک تئاتر تجربی یا یک گالری مستقل- تلاشی است برای نمایش «ذوق» و سرمایه فرهنگی‌ای که با پول قابل خریدن نیست و نیازمند سال‌ها زیست در یک جهان فرهنگی خاص است. از سوی دیگر، نوکیسگان با اتکا به سرمایه اقتصادی هنگفت خود، به مصرف فرهنگی به‌مثابه ابزاری برای خریدن سریع مشروعیت و احترام می‌نگرند. آنها گران‌ترین بلیت کنسرت را می‌خرند و پرزرق‌وبرق‌ترین آثار هنری را به دیوار می‌آویزند تا ثروت خود را به رخ بکشند. همین‌جاست که طبقه متوسط نجات‌یافته، این مصرف نمایشی را فاقد اصالت و صرفاً یک «ادا» برای پنهان کردن کمبود دانش فرهنگی تشخیص می‌دهد و با برچسب «ادایی بودن»، تلاش نوکیسگان برای ورود به حلقه نخبگان فرهنگی را به سخره می‌گیرد و بی‌اعتبار می‌کند.


نبرد بر سر منزلت

تجربه فقر و نابرابری در ایران دهه ۹۰، از یک بحران صرفاً اقتصادی فراتر رفته و به میدانی برای یک نبرد منزلتی در عرصه فرهنگ و مصرف تبدیل شده است. در شرایطی که مسیرهای سنتی کسب احترام و موفقیت -مانند پیشرفت شغلی و انباشت سرمایه- مسدود شده، کنش‌های فرهنگی به زبان اصلی برای بیان جایگاه اجتماعی بدل گشته‌اند.

«طبقه متوسط نجات‌یافته» با مصرف فرهنگی متمایز تلاش می‌کند هویت در حال فرسایش خود را بازسازی کند، در‌حالی‌که «نوکیسگان» با مصرف متظاهرانه می‌کوشند ثروت خود را به مشروعیت اجتماعی تبدیل کنند. این تقابل، فرهنگ را از یک فضای معنابخش به صحنه رقابتی اضطراب‌آلود بدل کرده است؛ جایی که هر انتخاب، از فنجان قهوه تا بلیت تئاتر، به ابزاری برای جنگیدن بر سر جایگاه و تثبیت هویت در جامعه‌ای بی‌ثبات تبدیل می‌شود.


معمای مصرف در بحران

درنتیجه، فقر و بحران اقتصادی در ایران صرفاً به کاهش رفاه عمومی منجر نشد، بلکه با ایجاد یک بازآرایی طبقاتی عمیق، منطق مصرف را نیز دگرگون کرد. این تحول، گروهی نوکیسه را به ثروت‌های ناگهانی رساند و به آنها امکان فراغت بخشید، درحالی‌که طبقه متوسط سنتی را از جایگاه اقتصادی پیشین خود ساقط کرد. سرریز شدن سرمایه از این دو گروه جدید، به دو شکل متفاوت، به بزرگ شدن صنعت فرهنگ در ایران انجامید.

رونق صنعت فرهنگ در دوران بحران، نه نشانه سلامت اقتصادی، بلکه محصول مستقیم این شکاف طبقاتی و تلاقی دو منطق مصرف کاملاً متفاوت بود: یکی برای نمایش قدرت و دیگری برای مدیریت انتظار.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy