Monday, Dec 1, 2025

صفحه نخست » حزب رستاخیز، بهروز فتحعلی

Behrouz_Fathali.jpgبسیاری از ما, با داستان آن دریا ندیده در حکایت گلستان سعدی آشناییم که در کشتی, بی تاب و بی قرار, فریاد و زاری می نمود تا آنکه به آب افکنده و سپس بیرون آورده شد تا این بار, به یمن موهبت کشتی آرام بگیرد. سعدی در این حکایت نتیجه می گیرد:

"قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید."

مصیبتی که از بهمن ویرانگر ۵۷ تا به امروز بر ما گذشته و همچنان می گذرد نیز, ما را ناگزیر به بازخوانی تاریخ معاصر کشورمان, عافیتی که داشتیم و آرزویمان گشته است, می نماید.

نور افکندن و بازخوانی لحظه به لحظه دو پادشاهی دورانساز پهلوی, حقایق بسیاری را فرا روی ما می گذارد. یکی از این بازخوانی ها, پرداختن به حزب رستاخیز و بررسی علل تشکیل آن می باشد. کاری که بدون فهم بستر تاریخی دهه پنجاه خورشیدی, به داوری ناقص و گمراه کننده خواهد انجامید.

ایران در آن دوران, یکی از بی‌سابقه‌ترین دوره‌های نوسازی را تجربه می‌کرد: توسعه اقتصادی شتابان، گسترش طبقه متوسط، افزایش سواد و شهرنشینی و پیدایش نسلی که آرزوها و توانایی‌هایش بیش از ظرفیت‌های سیاسی موجود بود. در برابر این تحولات، ساختار حزبی کشور همچنان ضعیف، پراکنده و غیرکارآمد بود و هیچ سازوکاری برای جذب نیروهای تازه‌نفس و آموزش سیاسی جامعه وجود نداشت. این خلاء را محمدرضا شاه پهلوی با هوشمندی ژرفی که داشت, تشخیص داد و از آن به‌عنوان یک «پیچ تاریخی» یاد کرد.

شاه برخلاف تصویرسازی‌های مغرضانهٔ مخالفانش، حل مشکل را در "کنترل سیاسی" نمی‌دید؛ او ضرورت نهادسازی را می‌فهمید و به این آگاهی رسیده بود که توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی، دیر یا زود با بحران روبه‌رو خواهد شد. نگاه او به آینده ایران, چه از منظر ثبات و چه از منظر تربیت نسل مدیران و سیاست‌ورزان, در مقایسه با فضای فکری زمانه‌اش دهه ها جلوتر بود. او می دانست که جامعه در حال مدرن‌شدن, باید وارد مرحله مشارکت سازمان‌یافته شود. مشارکتی که بتواند رقابت سیاسی را از سطح واکنش‌های احساسی و خشونت‌آلود به سطح برنامه‌محوری و مسئولیت‌پذیری ارتقا دهد. حزب رستاخیز, ابزار تحقق این گذار بود.

حزب رستاخیز قرار بود نخستین حزب فراگیر مدرن ایران باشد؛ نه برای حذف صداهای دیگر، بلکه برای سامان‌دادن به سیاست و ایجاد ساختاری که در آن, نیروهای اجتماعی جدید بتوانند تجربه کار جمعی، سازمان‌یابی، تصمیم‌گیری و مدیریت را بیاموزند. هدف، تربیت طبقه سیاسی بود؛ طبقه‌ای که کشور در دهه‌های آینده به آن نیاز حیاتی داشت. برخلاف ادعاهای مخالفان، حزب رستاخیز قرار نبود تک‌صدایی ایجاد کند. هدف از تشکیل این حزب, ایجاد فضایی بود برای شکل‌گیری فراکسیون‌ها و جریان‌های فکری مختلف در چارچوب یک نهاد ملی.

با وجود این، گروه‌هایی که خود کمترین اعتقاد را به آزادی داشتند، بلندترین شعارها را علیه این طرح سر دادند. اغلب مخالفان فعال آن زمان, نه حزب بودند و نه سازمان‌ سیاسی به معنای واقعی آن. آنان مجموعه‌های کوچک زیرزمینی یا مسلح بودند که نه یک برنامه حکمرانی داشتند و نه توان اداره حتی یک دهستان را، چه رسد به یک کشور! بجز حزب توده که آن هم در مدار منافع بیگانه می چرخید و وابستگی‌اش به شوروی بر همگان روشن بود, سایر گروه‌ها عملا با ادبیات انقلابی، عملیات خیابانی، ترور و یا تحریک احساسات مذهبی و طبقاتی فعالیت می‌کردند. تناقضی تلخ و پرمعنا در این میان وجود داشت: کسانی که حزب رستاخیز را متهم به تک‌صدایی می‌کردند، خود حامل ایدئولوژی‌هایی بودند که اگر هر کدام به قدرت می‌رسید، جز تک‌صدایی مطلق، سرکوب و تمامیت‌خواهی به بار نمی‌آورد. تاریخ پس از بهمن سیاه ۵۷, این حقیقت را به‌وضوح نشان داد.

در این میان, مشکل اصلی آن بود که جامعه ایران هنوز آماده درک مفهوم "حزب فراگیر" نبود. اپوزیسیون آن زمان نیز, سیاست را نه به‌عنوان سازوکاری برای رقابت مسئولانه، بلکه به‌عنوان میدان شورش، اعتراض یا نفی مطلق درک می‌کردند. تبلیغات این گروه ها, چه مذهبی و چه چپ, با سوءبرداشت‌های تاریخی و شرایط فرهنگی آن زمان درهم آمیخته بود و تصویر غلطی از هدف واقعی پروژه رستاخیز می ساخت. همین شکاف ادراکی بود که پروژه "حزب رستاخیز" را از تکوین باز داشت و در نهایت به آن انجامید که فرصت تاریخی تربیت نسل مدیران آینده از دست رفت. نسلی که اگر در دهه پنجاه ساخته می‌شد، شاید امروز ایران در مسیری کاملا متفاوتحرکت می کرد.

با نگاه امروزین و با مرور نزدیک به نیم‌قرن تجربه تلخ جمهوری اسلامی، بر ما روشن می گردد که اقدام محمدرضا شاه پهلوی در تأسیس حزب رستاخیز, نه یک خطا، بلکه کوششی آینده‌نگرانه، عقلانی و ضروری برای تکمیل روند نوسازی ایران بود. او به‌درستی دریافته بود که توسعه اقتصادی و نهادسازی سیاسی، هر دو به یک اندازه, ستون های محکم ساختمان جامعه را تشکیل می دهند.

حزب رستاخیز قرار بود نهادی باشد برای ساختن طبقه سیاسی، برای سامان‌دهی و مشارکت مردمی, برای جلوگیری از افراطی‌گری و برای حفظ دستاوردهای مدرن‌سازی در کشور.

اگر مخالفان آن دوره که بسیاری‌شان نه دموکرات بودند و نه مسئولیت‌پذیر, درک درستی از این نهادسازی‌ داشتند، تاریخ معاصر ما همچنان مسیر درست خود را می‌پیمود و کشور ما به شکوفایی خود ادامه می داد. اما حقیقت آن است که بی‌دانشی سیاسی، شعارزدگی، ویران‌گری ایدئولوژیک و ناتوانی فکری اپوزیسیون آن سال‌ها، فروپاشی نظم و توسعه ایران را رقم زد. اپوزیسیون آن زمان, نه تنها جایگزین بهتری ارائه نکرد، بلکه همان اندک نهادسازی موجود را نیز نابود ساخت و جامعه را وارد چرخه‌ای نمود که پیامدهای ویرانبارش هنوز ادامه دارد.

امروز، با نگاهی فارغ از هیاهوی سیاسی ۵۷, می توان به ارزش طرح رستاخیز و دوراندیشی محمدرضا شاه رسید. او چیزی را می‌دید که زمانه‌اش نمی‌فهمید: اینکه یک کشور مدرن, بدون نهادهای سیاسی مدرن دوام نمی‌آورد. حزب رستاخیز پروژه‌ای ناتمام ماند، اما اهمیت آن همچنان باقی است. این تجربه تاریخی یادآور آن است که هیچ توسعه‌ای بدون نظم، آموزش سیاسی و نهادسازی پایدار نمی‌ماند و هیچ جامعه‌ای بدون طبقه سیاسی تربیت‌شده قادر به حفظ دستاوردهای خود نیست.

اینک که نزدیک به نیم قرن از سیاهی و تباهی فراگیر در کشور می گذرد، می‌توان با صراحت گفت:
محمدرضا شاه پهلوی در طرح حزب رستاخیز اشتباه نکرد؛ جامعه‌ای که آن را نفهمید، اشتباه کرد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy