Wednesday, Dec 17, 2025

صفحه نخست » پوپولیسم، سفسطه و مسئولیت روشنفکری: بازخوانی حافظه‌ی جمعی ایران، اسماعیل لیاقت

liaghat.jpgدر هر جامعه‌ای، جدال بر سر آینده تنها نزاعی بر سر قدرت نیست، بلکه نبردی بر سر حافظه‌ی جمعی است. گذشته بازنویسی می‌شود تا آینده‌ای مطلوب مشروعیت پیدا کند. آنچه در این میان خطرناک است، ساده‌سازی واقعیت‌های پیچیده و تبدیل مردم به ابزار مشروعیت. این همان چیزی است که در بسیاری از انقلاب‌ها دیده‌ایم: در فرانسه شعار آزادی و برابری به نیرویی عظیم برای بسیج بدل شد، اما در عمل به خشونت و ترور انجامید؛ در روسیه وعده‌ی نان و صلح و زمین، جامعه‌ی چندملیتی و پیچیده را به یک روایت ساده فروکاست و به استبداد حزبی انجامید. در ایران نیز روایت‌هایی که انقلاب ۵۷ را صرفاً کودتای خارجی می‌نامند، نمونه‌ای از همین ابزارسازی‌اند؛ زیرا پیچیدگی‌های اجتماعی و مذهبی را حذف می‌کنند تا یک داستان بسیج‌کننده ساخته شود.
در کنار این ساده‌سازی، جدل‌های مغالطه‌آمیز همواره نقش داشته‌اند. استدلال‌هایی که در ظاهر منطقی‌اند اما حقیقت را قربانی می‌کنند. در کوبا، فشارهای فزاینده‌ی آمریکا واقعیتی انکارناپذیر بود و بسیاری از سیاست‌های سخت‌گیرانه با توجیه «حفظ استقلال» توضیح داده شدند. اما این فشار خارجی به‌تنهایی توضیح‌دهنده‌ی شکل‌گیری اقتدارگرایی نیست. همزمان با مقاومت در برابر آمریکا، ساختار قدرتی بنا شد که نقد و مخالفت داخلی را سرکوب کرد. کوبا نمونه‌ای است از تلاقی فشار خارجی و انتخاب‌های داخلی؛ نه صرفاً واکنش دفاعی، نه صرفاً میل به اقتدار. در ایران نیز نمونه‌های امروزین مغالطه را می‌توان در درخواست سند محضری برای داده‌های علمی یا در شگردی دید که نقد گذشته یا نقد روایت‌های تاریخی را به چیزی کاملاً متفاوت تعبیر می‌کنند؛ گاهی آن را مساوی با توجیه وضع موجود یا همراهی با قدرت جلوه می‌دهند. این نوع تحریف نمونه‌ای از مغالطه‌ی مرد پوشالی است: تغییر معنای سخن طرف مقابل و حمله به آن. چنین جدل‌هایی بخشی از شبکه‌ی قدرت‌اند؛ قدرتی که نه فقط در دولت، بلکه در زبان و روایت عمل می‌کند.

بسیاری از جریان‌ها خود را با برچسب‌هایی چون مشروطه‌خواه یا جمهوری‌خواه معرفی می‌کنند، اما آنچه تعیین‌کننده است رفتار واقعی آن‌هاست. اگر کسی به نام مشروطه‌خواهی بازتولید سلطنت مطلقه‌ی گذشته را بخواهد، فاصله‌ی میان نام و عمل آشکار می‌شود. این فاصله همان جایی است که باید روایت‌ها را باز کرد و دید چه چیزهایی حذف یا پنهان شده‌اند.
در ایران دهه‌ی پنجاه، داده‌های اجتماعی نشان می‌دادند که مذهب در زندگی روزمره نیرویی بالفعل بود: اکثریت مردم نماز و روزه را به‌جا می‌آوردند و مساجد و کتاب‌های مذهبی در حال گسترش بودند. اما این به معنای خواست مستقیم حکومت اسلامی نبود. آنچه این ظرفیت مذهبی را به نیروی سیاسی مسلط بدل کرد، ترکیب چند عامل بود: رهبری کاریزماتیک خمینی که توانست با زبان ساده و مذهبی مخاطب گسترده‌ای را جذب کند؛ بی‌تشکیلات بودن دیگر نحله‌های سیاسی که پراکنده بودند و رهبرانشان در زندان یا تبعید؛ و بحران مشروعیت رژیم پهلوی که فساد، سرکوب و ناتوانی در اصلاحات سیاسی زمینه‌ای فراهم کرد تا نیروی مذهبی به آلترناتیو مسلط بدل شود.
در این میان تجربه‌ی مدرنیزاسیون پهلوی دوم اهمیت ویژه‌ای دارد. اصلاحات ارضی، گسترش آموزش و بهداشت، صنعتی‌سازی و شهرنشینی تغییرات بزرگی ایجاد کردند، اما این اصلاحات بدون آزادی‌های سیاسی و بدون مشارکت واقعی مردم پیش رفت. جامعه مدرن‌تر شد، اما احساس بی‌قدرتی و بی‌صدایی در میان مردم افزایش یافت. همین شکاف میان اصلاحات ساختاری و فقدان آزادی سیاسی، بحران مشروعیت را تشدید کرد و زمینه‌ی اجتماعی انقلاب را تقویت نمود. بنابراین انقلاب اسلامی نه صرفاً نتیجه‌ی دینداری مردم بود، نه صرفاً توطئه‌ی خارجی؛ بلکه محصول یک ترکیب تاریخی از ظرفیت مذهبی، رهبری کاریزماتیک، بحران مشروعیت رژیم، ضعف سازمانی رقبای سکولار و مدرنیزاسیون بدون آزادی.
می‌گویند چون شاه در برابر گزارش «آینده‌نگر» گفته بود «این توده‌ای‌بازی‌ها چیست»، پس این نظرسنجی بی‌اعتبار است. اما چنین استنادی خود نشان‌دهنده‌ی ضعف استدلال است؛ زیرا شاه اساساً به هیچ نظر کارشناسی وقعی نمی‌نهاد، چه نظرسنجی آینده‌نگر و چه گزارش‌های کارشناسان سازمان برنامه. مشکل اصلی در ساختار قدرتی بود که خود را عقل کل می‌پنداشت و نقد و کارشناسی مستقل را بی‌اعتبار می‌کرد.
یکی از خوانندگان در واکنش به این بحث یادآور شده است که اگر زمینه‌ی داخلی فراهم نباشد حتی لشکرکشی خارجی‌ها نیز نمی‌تواند رژیمی را ساقط کند؛ انقلاب تنها زمانی به ثمر می‌رسد که بستر اجتماعی و سیاسی آماده باشد. نیت خیر شاه برای پیشرفت و سربلندی ایران قابل انکار نیست، اما هنگامی که یک نفر خود را عقل کل می‌پندارد و از هر مشاوری بی‌نیاز می‌داند، ساختار سیاسی بر طنابی نازک بنا می‌شود که با کوچک‌ترین لغزش فرو می‌ریزد. این تأیید بیرونی نشان می‌دهد که نقد ما بر عقل‌کل‌پنداری و بی‌اعتنایی به خرد جمعی، نه برداشت شخصی، بلکه حقیقتی است که دیگران نیز بر آن انگشت گذاشته‌اند.
همچنین دیدگاهی دیگر مطرح شده است که توسعه‌ی اقتصادی شرط لازم و واجب تحقق دموکراسی سیاسی است و بنابراین باید ابتدا همه‌ی نیروها صرف ایجاد زیربنای اقتصادی شود. اما تجربه‌ی تاریخی خلاف این ادعا را ثابت کرده است: در هیچ جامعه‌ای توسعه‌ی اقتصادیِ صرف، بدون توسعه‌ی سیاسی و آزادی‌های همزمان، به دموکراسی پایدار نینجامیده است. نمونه‌های بسیاری نشان می‌دهند که رشد اقتصادی بدون آزادی سیاسی، به اقتدارگرایی و بحران مشروعیت منتهی شده است. نتیجه‌ی روشن این است که توسعه‌ی اقتصادی و توسعه‌ی سیاسی باید همزمان پیش بروند؛ آزادی سیاسی نه پاداشِ پایان توسعه، بلکه شرط اخلاقی و اجتماعی خودِ توسعه است.
بنا بر این تکیه بر نظر شاه نمی‌تواند پشتوانه‌ی علمی یا تاریخی برای رد یک نظرسنجی باشد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy