
در سوگِ خسرو علی کُردی
دوباره آمدی از دخمه بیرون
که نقشی برکِشی در دفترِ خون
بکوبی با تبر بر سروِ آزاد
سپس گامی زنی با شاخِ زیتون
چه آزارت دهد در خلوتِ شب؟
که احوالت کُند بدتر ز مجنون
شمارِعمرِ تو هشتاد و چند است
چرا ظلمت شود هر لحظه افزون؟
ز هر بندی رسد نامِ تو بر گوش
که از جورت شده هر دیده گلگون
نمیدانم چرا پندی نگیری؟
از آنچه می کند این چرخِ گردون
نفهمیدی گهی اینِ نکتهِ ناب
به این خاکِ کهن هستی تو مدیون
چو دیدم مجلسی در سوگِ خسرو
یقین کردم که آید روزِ میمون
بگوید ملتِ غمدار هر روز:
"نپاید دولتت ای شیخِ ملعون"

















