"بايد مطلقا مدرن بود." خدا رحمت کند حضرت آرتور رمبو را، که اگر اين جمله را نگفته بود، معلوم نبود کتاب "حافظ به روايت عباس کيارستمی" به چه بهانهای بايد چاپ میشد. الحمدلله معنی جديد مدرن بودن را هم که همان کتابسازی به شيوهی مدرن است درک کرديم. حالا که همه مدرن شدهاند، ما هم مدرن میشويم و اين نقد را به سبْک مدرن مینويسيم. مسلما به هيچ جای دنيا بر نمیخورد. شايد هم استاد ِ ارجمند ِ حافظ پژوه، حضرت بهاءالدين خرمشاهی، تقريظی چيزی بر نقد ما بنويسند. کسی چه میداند. عالم ادب است و هزار رنگ و رو دارد.
***
شهرت چيز خوبیست. نهتنها آدم به نان و نوا میرسد، بلکه هر زبالهای هم که توليد کند جماعت برای به دست آوردنش سر و دست میشکنند. سالوادور دالی میزند شيشهی موزه را میشکند، نامش را میگذارند خلق اثر هنری. اگر ما همين کار را بکنيم، به دستمان دستبند میزنند و به عنوان ديوانه، راهی تيمارستانمان میکنند. پشتوانه شيشه شکستن دالی، شاهکارهای قبلی اوست؛ ولی کسی جرات ندارد بگويد شاهکار ديروز، دليل بر خوبی کار امروز نيست. نمونههای وطنی اينگونه هنرمندان هم کم نيستند. منتقد ِ چنين هنرمندانی بايد دل ِ شير داشته باشد، والا از نقدش پشيمان خواهد شد. نيازی به اسم بردن نيست. به همين اينترنت و مشاهير دست به قلماش نگاه کنيد، حتما يکی دو نمونهی آنرا میبينيد.
***
خودم را میبينم که پوشهای در دست، به سمت انتشارات "فرزان روز" در خيابان ملاصدرا میروم. پس از گذار از هفتخوان، اثر بديع خود را روی ميز مسئول مربوطه میگذارم:
- اين چی هست؟
- شعر حافظ!
- خب؟
- چی خب؟
- پس بقيهاش کو؟
- کدام بقيه؟ من مصاريع را برجسته کردهام. خواننده به جای کلمه، تصوير میبيند. نور را از زاويه ديگر تاباندهام. از پنجرهای ديگر به اين باغ پر گل نگريستهام. قاب گرفتهام و برجسته ساختهام...
- زحمت کشيدهايد. متاسفانه کار شما قابل چاپ نيست. برای اينکه با شما صادق باشم میگويم که به انتشاراتیهای ديگر هم نرويد. اذيت میشويد. ممکن است دستتان بيندازند و مسخرهتان کنند...
- آخر چرا؟ مگر نبايد همه چيزمان مدرن شود؟ مگر ما در دورهی مدرن زيست نمیکنيم؟
- عزيزجان! نمیشود که همينطوری کشکی کترهای يک بيت حافظ را بگيريم تکهتکهاش کنيم و بعد بگوييم مدرناش کردهايم! از من به شما نصيحت، برويد کمی کتاب بخوانيد، و حداقل گرد حافظ نگرديد. به سلامت...
***
اين نقد، ظاهرا خيلی مدرن شد. از مدرن هم گذشت، فرامدرن شد. چه گفت آقای خرمشاهی در مجلهی "چلچراغ"؟ فرا نو شد. وسط نقد، آدم نمايشنامه هم بياورد؟ خب نقد ِ کتاب ِ مدرن، همين میشود که میبينيد!
***
ببينيد يادتان میآيد اين جمله را:
"به راستی کيست اين قلندر ِ يکلاقبای ِ کفرگو که در تاريکترين ادوار سلطۀ رياکاران زهدفروش، در ناهار بازار ِ زاهدنمايان، و در عصری که حتی جلادان آدمخوار مغروری چون اميرمبارزالدينمحمد و پسرش شاهشجاع نيز بنيان حکومت آنچنانی خود را بر حد زدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهادهاند، يکتنه وعدۀ رستاخيز را انکار میکند، خدا را عشق و شيطان را عقل میخواند و شلنگانداز و دستافشان میگذرد که:
اين خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وين دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی!"
بله! مگر میشود مقدمهی شاملو را بر ديوان حافظ فراموش کرد؟ همان مقدمهای که در چاپهای بعدی حذف شد و انتشار ديوان، به نبودن آن مشروط گشت.
روايت شاملو هم روايتی بود در کنار روايت ديگران. اينهمه روايت برای چه؟
- برای به دست دادن صورت صحيح از نسخ بهجا مانده (روايت قزوينی و خانلری و سايه و...)
- برای به دست دادن بهترين و قویترين ابيات بهجا مانده (روايت محمدعلی فروغی و...)
- برای درست خواندن و درست تلفظ کردن و درست فهميدن (روايت احمد شاملو)
دل ِ شاملو را خيلیها نداشتند. زير و زبر گذاشتن بر روی کلمات کاریست از نظر بزرگان، خرد و بیاهميت و نالازم (مثلا آقای خرمشاهی زمانی معتقد بودند:
"بيش از شش قرن است که فارسیزبانان، ديوان حافظ را بدون نقطه در پايان و از آن بتر در وسط مصراع –که مثل ميخ در مخ اثر میگذارد- خواندهاند و درست هم خواندهاند."(۱))
حال آنکه همين بزرگان از ترس بزرگان ديگر که ذرهبين به دست گرفتهاند و منتظرند ايراد از کار ديگران بگيرند و ريشخند کنند، جرات ندارند ابيات را همانطور که خودشان میخوانند علامتگذاری کنند. بهانهشان هم اين است که مردم حافظ را خودشان درست میخوانند و نيازی به اين کارهای بچگانه نيست؛ اينها نيک میدانند که محال است يک فرد ناآشنا با حافظ، ديوان را به دست بگيرد و در هر صفحه چند بار تپق نزند؛ در هر صفحه، چند کلمه را اشتباه تلفظ نکند؛ در هر صفحه اجزاء يک مصراع را اشتباه به هم پيوند ندهد. شاملو اين شجاعت را داشت که بهرغم اشتباهات بزرگ –که تعدادشان هم کم نبود- دست به اين ريسک خطرناک بزند و روايت خود را –گيرم پر از غلط- پيش چشم بزرگان ادب نهد. قصدم در اينجا پرداختن به شاملو نيست. قصدم آوردن اين جمله از استاد خرمشاهی است:
"حافظ شيراز را که باز میکنيد، نخستين چيزی که نه چشم و نه عقلتان میپذيرد، زير هم چاپ شدن مصرعهاست، به شيوۀ شعر نو و به بهانۀ اين که ضرورت نقطهگذاری چنين ترتيبی را ايجاب میکرده. يعنی يک بدعت، بدعتی ديگر به بار آورده. به قول مولوی «عقل اول زاد از عقل دوم.»" (۲)
و عجبا که سالها بعد، وقتی نه کل يک غزل، که کلمات يک مصرع، توسط عباس کيارستمی در زير هم قرار میگيرد، و فرزان روز آن را چاپ میکند، حاصل کار میشود "يک تنوع هنری مهم در کار و بار شعر و حافظ پژوهی"! (۳)
شايد بگوييم سالها از نقد خرمشاهی به شاملو گذشته و افکار استاد تغيير کرده. مثل زمانی که شاملو در بيمارستان بر بستر بيماری افتاده بود و خرمشاهی به ديدارش شتافت و به نوعی حلاليت خواست. لابد بار اين جملات بر وجدان ايشان سنگينی میکرد:
"جوانفريبترين و خامدستانهترين و بیروشترين و بیمبناترين «روايتهای» ذوقی-سليقهای ديوان حافظ، در تاريخ دويست سالۀ تصحيح و طبع اين ديوان برساختۀ آقای احمد شاملو است..." (۴)
اما واقعا زمان، عامل اين همه تغيير در ذهن استاد بوده يا نقش انتشارات "ما" بر قبول اين بدعتها تاثير گذاشته؟ باری...
***
يک نسخه از اشعار برگزيده از ديوان حافظ شيرازی محمدعلی فروغی هميشه در کيف من است. از خواندن آن لذت بردهام و میبرم. حافظ به سعی سايه را هم در منزل ورق میزنم. به حافظ خانلری برای اطمينان از صحت ابيات مراجعه میکنم. چند جلد حافظ ديگر از جمله حافظ قزوينی و شاملو هم جلوی چشم من است. اما حافظ به روايت عباس کيارستمی، برايم ۶۴۷ صفحه کاغذ سفيد است که متاسفانه حرام شده. کتابسازی به مفهوم دقيق کلمه است. يک مصرع است بر يک صفحه، گيرم شکسته. اين کتاب هيچ چيز به من نمیدهد. کتابیست در سطح کلمات قصار و جملات بزرگان. چيزی شبيه به کتاب "رهنمون"، البته فقط از زبان حافظ و همين. نه چاپ خاصی، نه شيوهی بديعی، نه ابتکاری، و نه هيچ چيز ديگر.مطلقا، هيچ چيز ديگر.
***
من عاشق کارهای کيارستمی هستم؛ البته نه همهشان. همانقدر که "ده" او را دوست داشتم، به همان اندازه از "پنج" او بدم آمد. من نمیتوانم به خاطر کارهای خوبش از کارهای بدش تعريف کنم. او هم مثل هر کس ديگری در اين کشور میتواند هر آنچه را که خواست بسازد يا به چاپ برساند. من هم مثل هر کس ديگری میتوانم از کارش تعريف کنم يا بر آن نقد بنويسم. ترديد ندارم که حافظ به روايت عباس کيارستمی، از پرفروشترين و بحث برانگيزترين کتابهای منتشر شده در دوران اخير خواهد شد. آقای صنعتی با تجربهی بسياری که دارد، بيهوده نمیگويد. اما اين دليل بر درستی کار کيارستمی نيست.
***
من نوشتههای استاد خرمشاهی را صميمانه دوست دارم. هر آنچه را که تا به امروز نوشتهاند با اشتياق بسيار خواندهام و بسيار از آنها آموختهام. از "دانشنامهی دوجلدی قرآن" و "قرآن پژوهی" و ترجمهی فارسی قرآن ايشان گرفته تا "حافظ نامه" و "ذهن و زبان حافظ" و کتابهای ديگر ايشان، جملگی برای من خواندنی بودهاند. زندگینامه خودنوشت ايشان زير عنوان "فرار از فلسفه" را آنقدر دوست داشتهام که آنرا به عنوان هديه به اهلش بدهم. نثر ايشان دلنشين است. کتابها و مقالاتشان "خوشخوان" و شيرين است. شهامت اخلاقی ايشان را هم در حمايت از "بامداد خمار" و نويسندهی آن ديدهام و ستودهام. ولی کار ايشان را در تائيد حافظ کيارستمی نمیپسندم. اميدوارم بعد از تقريظ، نقد ايشان را هم در اين زمينه بخوانيم. شايد در آنجا نکات ناگفته را بگويند. انتظار ما اين است که ايشان تحت تاثير شهرت راوی قرار نگيرند و نقدشان را به گونهای بنويسند که گويی نويسندهای ناشناس چنين کتابی را سامان داده است و انتشاراتی غير از فرزان روز آن را منتشر کرده است. انتظاری چنين از آقای خرمشاهی زياد نيست.
۱- ذهن و زبان حافظ، صفحهی ۲۱۸
۲- همان، صفحهی ۲۱۷
۳- حافظ به روايت عباس کيارستمی، مقدمه آقای خرمشاهی
۴- حافظ، بهاءالدين خرمشاهی، صفحهی ۲۶۵