کم پيش میآيد که دست و دلم برای نوشتن مطلبی بلرزد و اين مطلب هم از آن مطالبیست که دست و دلم برای نوشتناش میلرزد. لرزش ِ دست و دل زمانی به سراغم میآيد که میخواهم راجع به کسانی بنويسم که دوستشان دارم؛ که برایشان احترام قائلم. میمانم ميان دوست داشتن ِ اين کسان و دوست داشتن ِ مخاطبان. انتخاب سخت است ولی تقريبا هميشه دوست داشتن ِ مخاطبان را به دوست داشتنهای شخصی ترجيح میدهم. اينجاست که نوشتن راجع به کيارستمی برايم سخت میشود؛ ولی مینويسم؛ نوشتن راجع به خرمشاهی برايم سخت میشود؛ ولی مینويسم؛ و الان هم نوشتن راجع به گلی امامی برايم سخت است؛ ولی باز مینويسم.
در صفحهی ۱۲ ضميمهی "همميهن" امروز (۶ خرداد ۱۳۸۶) نظر گلی خانم را در بارهی حافظ کيارستمی منتشر کردهاند:
"میدانستم و مطمئن بودم که خيلیها ممکن است به چاپ اين کتاب انتقاد کنند و با آن مخالفت داشته باشند اما به نظر من اين حکايت درست حکايت شعر نو و کهنه است که آن موقع خيلیها زير بار شعر نو نمیرفتند، اما ديديم که کمکم اين نوع شعر هم جا افتاد و ما هم اميدواريم که اين کتاب در چاپهای بعدی بيشتر جا بيفتد".
من به عنوان يک خواننده عادی(*) اين نويد را به خانم امامی میدهم که حافظ کيارستمی به همين شکل "جا نيفتاده" هم جزو پرفروشها خواهد بود و مثل "هشت کتاب" سپهری، که مرغ طلائی انتشارات طهوری شد، برای نشر فرزان روز ساليان سال تخم طلائی خواهد کرد. در کنار اين حافظ، روايت سعدی کيارستمی به همراه صدای ايشان نيز جزو پرفروشها خواهد بود و اميدوارم سود حاصل از فروش اين کتابها، صرف انتشار کتابهای جدی و مفيد –مثل آن چه طهوری منتشر میکند- شود.
اما مقايسه نقد حافظ کيارستمی با آن چه خانم امامی، حکايت ِ شعر نو و کهنه میخواند مقايسهای به شدت نادرست و گمراهکننده است. شعر نو، به عنوان يک ضرورت، در فصلی از تاريخ ادبيات ايران، پا به عرصه وجود گذاشت و راهش را باز کرد. شعر نو امری تحميلی و اختراعی نبود که به ضرب و زور يا خواست اين و آن خود را بروز دهد. جامعه، جنين ِ شعر نو را از زمان مشروطيت در درون خود رشد داد تا زمان تولد رسيد. آقا جعفر خامنهای خواست بچه را بگيرد؛ نشد. خانم شمس کسمائی خواست بگيرد؛ نشد. تقی رفعت خواست بگيرد؛ نشد. تا قرعه به نام نيما خورد. اگر نيما هم نبود، شعر نو به دست کس ديگر به دنيا میآمد، چون يک ضرورت بود. عدهای با اين ضرورت تاريخی درافتادند چون فکر میکردند زورشان بيشتر از تاريخ است و میتوانند جلوی آن بايستند، ولی اشتباه میکردند و شکست خوردند.
اما جدال ميان کهنه و نو و پيروزی يکی بر ديگری چه ربطی به "روايت" کيارستمی از حافظ دارد؟ کار کيارستمی ناشی از ضرورت اجتماعی يا تاريخی نيست. تولدی از درون نيست. يک گزينش است. يک انتخاب، از نامی آشنا. حال، بچههای کم سن و سال با آن اس.ام.اس میزنند، اسم ِ اين را ضرورت تاريخی نمیگذارند.
شما نام کيارستمی را از روی کتاب برداريد؛ در صفحات آن، روز و تاريخ و ماه بگذاريد؛ مشاهده خواهيد کرد که کتاب تبديل به سررسيدنامهای میشود، مثل هزاران سررسيدنامهی ديگر! حافظ کيارستمی نان ِ نام ِ روايتگر آن را میخورَد نه چيز ديگر! من حاضرم در عرض ۲۴ ساعت، اشعار رودکی، فرخی سيستانی، عنصری، منوچهری، ناصرخسرو، انوری، خاقانی را دقيقا به شکل کتاب آقای کيارستمی آماده کنم و برای چاپ تحويل خانم امامی بدهم، اما يقين دارم که از چاپ کتاب خبری نخواهد بود، چون چاپ به خاطر نام کيارستمیست نه محتوای کتاب. به قول آقای خرمشاهی "هرکس غير از کيارستمی اين کتاب را به اين شکل روايت میکرد، کتاب در انتشارات باد میکرد!"(**) پس مقايسه چاپ اين کتاب با جدال کهنه و نو قياس معالفارق است.
دربارهی اين کتاب گفتنی بسيار است که اگر ضرورت ايجاب کند، آنها را نيز بيان خواهيم کرد.
(*) من به خوانندهی عادی بودن ِ خود تاکيد میکنم، چون خبرگزاری فارس و خبرگزاری آفتاب، نقد قبلی مرا به کتاب کيارستمی به "کارشناسان" نسبت دادند و روزنامه "شرق" با استناد به آن نقد و اين نسبت، با لحنی انتقادی چنين نوشته است: "عمده انتقادها بر «حافظ کيارستمی» بی نام و نشان است و منتقدان پشت نام کارشناسان پنهان شدهاند." (شرق ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶). البته نام نبردن از اينجانب توسط خبرگزاریها قابل دَرْک است و ايرادی به آن نيست اما نتيجهگيری "شرق" از تغييری که اينجانب دخالتی در آن نداشتهام درست نيست. آن چه در آن نقد و اين مطلب نوشته شده، صرفا از ديدگاه يک خوانندهی عادیست و نه کارشناس يا هر چيز ديگر.
(**) اين جمله را در خبر خبرگزاری فارس میخوانيم اما روزنامهی "شرق" (۲ خرداد ۱۳۸۶، صفحه آخر) –لابد به خاطر احترام به کيارستمی- آن را حذف کرده است.
گفتوگوی خبرگزاری فارس با خرمشاهی:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8603010282