پنجشنبه 17 خرداد 1386

در ستايش اسکناس، ف. م. سخن

"دختری با گوشواره‌ مرواريد" تريسی شواليه و "هنر سير و سفر" آلن دوباتُن را تقريبا هم‌زمان تمام کردم (آخر چهار-پنج کتاب را با هم باز می‌کنم و از خواندن اولی که خسته می‌شوم، دومی را در دست می‌گيرم و همين‌طور الی آخر) و از هر دو کتاب آن‌قدر خوشم آمد که گفتم نقدی بر آن‌ها بنويسم ولی پيش از نوشتن نقد لازم بود که "پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند" را هم بخوانم تا مقايسه ترجمه‌های اخير خانم گلی امامی تمام و کمال انجام شود. کيف و کلاه برداشتم که برای خريد کتاب ِ جناب دوباتُن جلوی دانشگاه بروم که خبر رسيد يکی از آقايان ِ طنزنويس جوش آورده و مطلبی داغ در سايت خود نوشته است.

وقتی می‌گويند نويسنده‌ای جوش آورده معنی‌ی آن اين می‌شود که اولا نوشته‌اش خواندنی‌ست و از حالت کسل‌کننده‌ی قبلی در آمده؛ ثانيا متفاوت است؛ ثالثا مسائلی در آن مطرح شده که قبل از جوش آوردن به واسطه‌ی دخالت عقل و منطق نمی‌توانسته مطرح کند و رابعا و خامسا و بگير برو تا آخر. ضمنا وقتی نويسنده‌ای جوش می‌آوَرَد بر ساير نويسندگان است که از او مثل يک فرد بستری در سی.سی.يو ديدن کنند و او را به آرامش و صبر دعوت نمايند. آخر در عالم نويسندگی جوش آوردن چيزی‌ست در حد حمله‌ی قلبی که البته شدت آن می‌تواند کم و زياد باشد.

کيف و کلاه را سر جايش برگرداندم و نشستم پای رايانه و به شيوه‌های مختلف فيلترشکنانه خود را به سايت مربوط رساندم. ديدم دير رسيده‌ام و در نوشته، تغييراتی اعمال شده ولی کماکان اثراتی از جوش و خروش در آن ديده می‌شود(از ديگر خواص جوش آوردن يکی هم همين است که نوشته بعد از مدتی يا محو می‌شود يا ويراستاری بنيادين می‌گردد). نه که "هنر سير و سفر" را با ترجمه‌ی خوب و روان خانم امامی تازه تمام کرده بودم و نه که رمان هنری-تخيلی "دختری با گوشواره‌ مرواريد" حسابی بر من اثر گذاشته بود، و باز هم نه که از حضرت پروست برای دگرگون شدن زندگی‌ام کمک می‌طلبيدم، تمام اين‌ها با آن مطلب پر جوش و خروش به هم تلاقی کرد و اين يادداشت نامتعارف خلق شد...

***

در "هنر سير و سفر" می‌آموزيم که هنگام سفر رفتن به چيزها دقيق نگاه کنيم. مثلا آن کشتی که آقای شارل بودلر می‌بيند همان کشتی نيست که من و شما می‌بينيم. يا آن هواپيمای جامبوجتی که نويسنده‌ی کتاب می‌بيند، همان هواپيمايی نيست که من و شما بر آسمان شهرستان‌مان می‌بينيم. هنر سير و سفر به ما می‌آموزد که همه چيز را درست و دقيق نگاه کنيم. اگر به اين هدف نائل شويم ناگهان احساس ارشميدس بودن به ما دست خواهد داد و فرياد خواهيم زد يافتم يافتم! بعد، اثری خلق خواهد شد چرا که می‌خواهيم يافته‌ی جديد خودمان را با ديگران قسمت کنيم. اين را داشته باشيد تا دوباره برگرديم.

در "دختری با گوشواره‌ مرواريد"، يان ورمر ِ نقاش، در اتاقش می‌نشيند و ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها روی يک نقاشی کار می‌کند. کار کردنش هم اين نيست که مثلا قلم را روی بوم بمالد. نه. می‌نشيند ساعت‌ها به سوژه و پيش‌زمينه و پس‌زمينه نگاه می‌کند. آن قدر نگاه می‌کند که ايرادی از کار درآيد و تغييری در تابلو لازم شود. بعد اين رنگ را می‌سابد و آن رنگ را می‌سابد و محصول به دست آمده را آن قدر با کاردک می‌مالد و می‌مالد و می‌مالد تا رنگ دلخواه‌ش به دست آيد بعد با نوک قلم‌مو، مثلا يک نقطه روی تابلو می‌گذارد و می‌گويد آخيش! راحت شدم! همان شد که می‌خواستم! اما همين آقا، يازده تا بچه روی دست زن بدبختش می‌گذارد و از شدت ناراحتی به خاطر مسائل مالی و بدهکاری در دهه چهارم زندگی‌اش جان به جان آفرين تسليم می‌کند. مجموع تابلوهايش در طول دوازده سيزده سال کار، به خاطر دست يافتن به اوج ظرافت می‌شود سی‌وشش عدد. همين تابلوی "دختری با گوشواره مرواريد" را صاحب‌نظران "موناليزای شمال" نام می‌دهند، بس که در حد کمال است اما از اين موناليزا هم کاری بر نمی‌آيد و نقاش در اثر فقر و نداری می‌ميرد. اين را هم داشته باشيد تا دوباره برگرديم.

شما در فلان روزنامه در يک چهارم ستون مطلبی می‌خوانيد. بعد روزنامه را ورق می‌زنيد و مطلبی در حجم دو ستون می‌خوانيد. باز روزنامه را ورق می‌زنيد و مطلبی در حجم يک صفحه می‌خوانيد. بعد دوباره روزنامه را از اول ورق می‌زنيد و يادداشت روز و سرمقاله را می‌خوانيد. بعد خانم با عصبانيت صدای‌تان می‌کند که صف نانوايی الان شلوغ می‌شود و نان گيرتان نمی‌آيد. روزنامه را به خانم می‌دهيد تا با آن شيشه تميز کند يا به مصارف درست و حسابی ديگر برساند. شما هم می‌رويد دنبال نان‌تان...

نشد! آلن دوباتُن با کتاب "هنر سير و سفر"ش به شما ياد می‌دهد که اين سطحی نگريستن درست نيست و بايد دقيق نگاه کنيد. دقيق نگاه کنيد... دقيق نگاه کنيد... دقيق نگاه کنيد... بر می‌گرديد با هزار بار پوزش و عذرخواهی روزنامه را که اکنون مچاله شده، از خانم‌تان پس می‌گيريد و به ستون‌هايی که نگاه کرده بوديد، دوباره نگاه می‌کنيد. دقيق می‌شويد... دقيق می‌شويد... دقيق می‌شويد... چه می‌بينيد؟ کلمات را می‌بينيد که هر لحظه بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شوند. در هم می‌پيچند و گردبادی تشکيل می‌دهند. مثل تونل زمان ته آن را می‌بينيد. شما به ناگهان به داخل گردباد کشيده می‌شويد و به دفتر تحريريه روزنامه‌ای –مثلا روزنامه جامعه- می‌افتيد. آن‌جا فقط ميز است و قلم و کاغذ و استکان‌های چای نَشُسته. هيچ‌کس نيست. بيرون می‌رويد. تابلويی می‌بينيد روی‌ش نوشته حساب‌داری. در می‌زنيد. داخل می‌شويد. دفتری می‌بينيد. کنج‌کاو می‌شويد بدانيد دست‌مزد نوشتن يک ستون چقدر است. نام نويسندگان، پرداخت‌ها، وام‌ها، حقوق‌ها، حقوق‌های پرداخت نشده، صدهزار تومان در ماه برای يک نويسنده،... و سرتان سوت می‌کشد... اين را هم داشته باشيد تا دوباره برگرديم.

شما به تلويزيون نگاه می‌کنيد. يک نفر در حال بالا و پايين پريدن است و پدر خودش را در می‌آورد تا شما بخنديد. به خاطر خانم‌تان که کنارتان نشسته و به شما چشم‌غره می‌رود که چرا وقت تلويزيون نگاه کردن، کتاب به دست گرفته‌ايد و حواس‌تان شش دانگ به مجری محبوب و سرزنده نيست، لبخندی بر لب می‌نشانيد و اظهار شعف‌تان را بروز می‌دهيد. شما چه می‌بينيد؟ يک دستگاه تلويزيون، يک صفحه‌ی نورانی، يک مجری که از اين‌ور استوديو به آن‌ور استوديو می‌رود و مواظب است که از کادر تعيين شده خارج نشود، يک مشت خوشمزگی و بلاهت، کمی لبخند...

نشد ديگر؛ نشد! آلن دوباتن به شما ياد می‌دهد که دقيق باشيد. دقيق می‌شويد. باز تصوير در هم می‌پيچد. تونل زمان شما را به درون خودش می‌کشد و يک راست به راه‌روی ساختمان جام‌جم در حوالی سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ می‌افتيد. اتفاقا روبه روی شما اداره‌ی حساب‌داری‌ست. می‌رويد داخل. صورت حساب‌ها روی صفحات نمايش‌گر نقش بسته است. کنج‌کاو می‌شويد بدانيد دست‌مزد نوشتن يک برنامه چقدر است. نام نويسندگان ِ داخل تلويزيون، نام نويسندگان خارج از تلويزيون، پرداخت‌ها، حقوق‌ها، حقوق‌های پرداخت نشده، پنج ميليون تومان در ماه برای يک نويسنده،... و باز هم سرتان سوت می‌کشد. اين را داشته باشيد تا دوباره برگرديم.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

کتاب "آزادی و قدرت و قانون" ترجمه‌ی عزت‌الله فولادوند را از قفسه‌ی کتابخانه‌تان بيرون می‌کشيد؛ منتشر شده در سال ۱۳۷۳ (وسط همان سال‌هايی که صحبت‌های ما به آن مربوط می‌شود). تيراژ۵۰۰۰ نسخه (که برای اين‌جور کتاب‌ها خيلی بالاست)، قيمت با جلد شميز ۸۵۰ تومان و با جلد زرکوب ۱۰۵۰ تومان که متوسط آن می‌شود ۹۵۰ تومان و قيمت کل فروش چهار ميليون و هفتصد و پنجاه هزار تومان. خيلی خوش‌بين باشيم اين کتاب دو سه سالی طول می‌کشد همه‌اش فروش برود. بيست در صد قيمت پشت جلد هم که مال کتاب‌فروش است. کلی هزينه‌ی کاغذ و چاپ و پرسنل و سود انتشاراتی هم که در درون آن است. به مترجمی که دست‌کم يک سال بر روی اين ترجمه کار کرده چه می‌رسد؟

دختری با گوشواره‌ مرواريد جلوی چشم‌تان می‌آيد. يان ورمر و يازده بچه‌ی قد و نيم قدش جلوی چشم‌تان می‌آيد. عزت‌الله فولادوند با کت چهارخانه‌اش جلوی چشم‌تان می‌آيد. هزار بار آلن دوباتُن را لعنت می‌کنيد که اين چه کاری بود به شما ياد داد. داشتيد طنزتان را می‌خوانديد و می‌خنديديد. داشتيد تلويزيون‌تان را نگاه می‌کرديد و می‌خنديديد. يعنی چه که دقيق نگاه کنيم؟

تصميم می‌گيريد که دوباره احمق شويد. تصميم می‌گيريد که دوباره سطحی‌نگر شويد. تصميم می‌گيريد که به هر چه که ديديد لبخند بزنيد. و بالاخره تصميم می‌گيريد که در ستايش اسکناس بنويسيد. اسکناسی که فرق نمی‌کند از کجا می‌آيد چون ظاهرا همه‌جورش خوب است. قديم، نوع روسی‌اش بود که اکثريت روشنفکران بيگانه‌ستيز می‌گفتند بد است؛ امروز نوع هلندی و انگليسی و آمريکائی‌اش هست که همان اکثريت می‌گويند خيلی خوب است. نه؛ قول می‌دهم که ديگر اين‌جا برنگرديم. آن قبلی‌ها را هم اگر حوصله داشتيد و خواستيد بفهميد که چی به چی است خودتان برگرديد!

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/33405

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'در ستايش اسکناس، ف. م. سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016