از شمارههای شما بيرون
ننوشته
گُم
شدم
پشت ِ ديوار ِ پائيز ِ
نگاهتان
که سنگ سنگ
بالا می آورد
می زد
می سوزاند
کلاف ِ فکرهای مرا
آخ
دست
چشم
صورت
پا
لِه شد
کَم شد
گُم شد
تمام شد
حالا می رَوَد
تا نگاهی که شناسنامهء شما را
از کربلا انباشت و
بر دامن من انداخت
بر دارد
و بگويد
ای فاتحان
ای فاتحان ناخوانا
بی سيما
منم صنم
سپيدهء سر زمين ِ گوشتخوار ِ توام
آواره
دور مانده
کور مانده
حرف صدا سخن
خط
هفت خط !
نگاه توام
صنم منم
ياد ها را پاره می کنی
پارک ها را
پاک
در بَرَم
چاک چاک
چاره می کنی
حنجره بر خنجر تو نمی سوزانم
نا خوانا
بَد رنگ
با رنگ
رنگ به رنگ
رنگ ِ بی جا
رنگ ِ هيچ جا را
چرا
بر سَر
سينه
دست
پايم
ها
می کنی
ديوانه
دل به ماه ندارد
اين سنگ است
ماه ِ سنگ
جهان
چرا
چنين
تاريک است
صنم منم
بر خيز !
پرتاب شو !
پوست ِ سياره را پاره کٌن
تنپوش مرا رنگ بزن
چَنگ بزن جنگل !
ای جنگل چَنگ بزن !
نه سَری در خيال
نه پيراهنی از بامداد دارم
زشت ترين بهشت
زيباترين قفس توام
منم صنم
ايوان ِ لرزان ِ غروب
کاشانه نيست
کوه هست
به کوه زدم
منم صنم
کندو سر در ويرانی فرو بُرد
پاسدار
با من
گفت
يوزی
خانه
انبار
حياط پٌر است
شهلا شب بيا
کوچهء طالقانی نَکَش
سيگار سيگار
جرقهء خلخالی بهخانه نيار
شلاق های ايستاده بشمار
ای يادگار شناور
هی پيراهن عوض کن
و گودال هابيل را
از عکس رنگی پُر کُن
تا ترا از نگاهم بکَنم
و از قلبم دور بياندازم
بايگانی به درههای خسبيده می آيد
بيايد
مادرم مريم می گويد
بگويد
یَد یَد
تب تا
تاب تب
دا
روٌد
کُرُم
کجايی
دار
در
دارد
زنگ می زند
رنگ
بپرد
برَوَد
کجا ؟
حافظهء کامپيوتر
جا ندارد
حتا
نا ندارد
تا پاک کند
معنای گريخته را
کلاشينکف
مانتو نمی پوشد
اين را سردار می داند
صفوی
چالدران فکر می کُند
خرمشهر قرص ضد بار داری کَم می آوَرَد
صنم منم
اين همه چرا
چراغ
چرخ می زند
در حوض آقا
اين همه ياد
يادگار
پايدار
کَنده می شود از دل ِ آهها
منم صنم
به دره های خسبيده
پَرتاب شدم
می شوم بشوم
بيايد شايد
مادر
بادام ِ تلخ
کَمرکش کوه
اووووووووووووووووی
شهاب
ته سيگار ِ تو
صندوق های ايدئولوژی را
به هوا می فرستد
مرا به باد می دهد
سوگند می خورم امت حزب الله
چراغ قرمز را هم
با چماق
سبز میکند
و میگذرَد
میآيد
همه چشم همه گوش
همه هوش
نِيوش نِيوش !
و مهتاب و خيال را حتا
در جا
تير باران میکند
منم صنم
عاشق ِ لومپن!
حکايت ِتو
روايت ِ من
بَرائت ِ تن
چپ میزند موی سرش شانه را
چپ میخواند
چپ میراند
چپ میتَنَد
چپ میکَند
چپه میشود
و هميشه
کليد ِ زندان ِ سکوت را
بر قتلگاه ِ
سپيد ِ
سينهء کاغذ میسُراند
مینشاند
بخوان دزد ِ با چراغ !
آمد
الفاظی بر جا نهاد
همه منجمد
همه کَژ همه کُوژ
همه من همه کَم
همه غم
همه هيچ همه پوچ
همه تَن
تَن تَن
پيراهن تَن
دشمن !
«بس غريب است و عجيب اين ماجرا !
خنجرت ليفی، نمی بُرّد چرا ؟»
کِه چِه
مارکْس را گواه می گيرم
که چشم او
حتا
ساعتی
به نظر بازی
بَر« برومِر» گشوده نشد
و رفيق اِنگلس ِ خاک خورده
جايش را
به دامن ِ باد داده
بالا رفتهء « مونرو»
واگذار کرد
می کُند
به حقِّ شاه مردان
يک پایِ خود بگَردان...
که چِه
رفيق راسپوتين !
باج گير ِ انبار ِ تهی ِ بی تجربگی
فصول ِ نادانی
از ملا حسنی ِ جمعه ها
حتا
عبائی آلوده تر
در بَر
دستاری کج تر
بَر سَر داری
«خنجرتان کُند شده ای ياران
ليف خرماست بَرَش چون سندان »
آی ی ی ی ی ی ی ی
فکّهای گيج ِ اعتراض
با اخطار ِ هيچ سواری
به فراز نشويد
به نشيب نرويد
منم صنم
سوار ِ باد !
باد ِ سوار !
بوسهء باغ را
که ربوده بود؟
رؤيای شکسته را
سُفرهء مُلا
خورده بُود
مُلاخُور
رنگ ها از جسم زمين کَنده بُود
ديديد؟
خواب ديديم
و درچند رنگی خود پوسيديم
درخت هم که باشی
به لباس شخصی ها
لبخند نمی زنی
سلام جای خود دارد
آلودگی
چِرک نيست
چِرک است
که ديده شود؟
منم صنم
انسانِ آراستهتر از صبر ايوب را
به موزه ام راه نمی دهم.
* اين سروده نخستين بار در اسفند ماه ۱۳۸۲ در دانشگاه لندن خوانده شد.
توضيح خبرنامه گويا: به دليل ويژگی های اين شعر در فاصله گذاری کلمات و سطور، نسخه پی. دی. اف آن را که در زير آمده است؛ بخوانيد.