"کريستينا" آخرين کتابی است که نسيم خاکسار، نويسندهی مقيم هلند منتشر کرده است. او در اين قصهی بلند، ضمن پرداختن به سرگذشت زنی لبنانیتبار، روايتگر برشی از جامعهی روشنفکری مهاجر است.
در مهاجرت کم نيستند نويسندگان ايرانی که تا حتی پس از سی چهل سال زندگی در کشوری بيگانه، هنوز هم در همان حال و هوای وطنی میزيند و نشانهای از مهاجرت در داستانهايشان به چشم نمیخورد. بزرگ علوی يکی از نمونههای برجستهی اين نوع نويسندگان است. به نامهای بسياری از نويسندگان مشهور ديگر که هم اکنون در مهاجرت زندگی میکنند نيز میتوان اشاره کرد. نسيم خاکسار اما از جمله نويسندگانی است که ضمن حفظ ريشهها، با ديدی واقعبينانه به فضای جامعهی ميزبان نيز مینگرد، ديد خود را محدود نمیکند و شخصيتهای داستانهای خود را از ميان جامعهی ميزبان يا مهاجرين با فرهنگهای متفاوت برمیگزيند.
داستان "کريستينا"
خاکسار در قصهی بلند "کريستينا" ضمن پرداختن به يک جمع کوچک روشنفکری، سرگذشت زنی لبنانیتبار را در هلند دنبال میکند. تمام قصه در هتلی میگذرد که چند نويسنده و روزنامهنگار، هر يک به دليل مشاغلی که دارند، گرد هم آمدهاند. کريستينا نيز در جمع شش نفرهی نويسندگان است. تنها تفاوت او با ديگران اين است که راوی و کريستينا پس از يک دوره عشق و عاشقی به دوستی مسالمتآميز با يکديگر تن دادهاند.
«به اين باور رسيده بودم که تو اين دنيا، انگار فقط صد کيلو خوشبختی هست که طی زمان، هی دست به دست میشود. تا يکی میرفت تو نخ غم و غصه، میگفتم: فکر شادی و خوشبختی را نکن. سهمی از اين صد کيلو فقط چند ساعت، نه، يک روز، نهايت دو روز و چند ساعت به ما میرسد. با صف انتظاری که برای آن هست، همين برايمان کافی است.»
روزهای عشق و عاشقی راوی با کريستينا در واقع همان سهم چند کيلويی اوست از خوشبختی.
تجمع روشنفکران در هتل، همزمان با جنگ آمريکا با عراق است. خشم روشنفکران و مخالفتهايشان با جنگ، هريک را به گونهای به اعتراض وامیدارد. يکی شرم میکند از اينکه آمريکايی است. يکی به صدام فحش میدهد. يکی به جنگ لعنت میفرستد. و ديگری میگويد: «میدانستم دنيا را مشتی احمق میگردانند و ما و همهی آنها که مثل ما هستند، جايی در آن نداريم جز همين کافه کوچک که دق و دلمان را با يک بند آواز خالی کنيم».
و سرانجام آواز جمعی را سر میدهند: «به رودخانه نگاه میکنم، اما به دريا فکر میکنم».
ميهمان تاجرمآب و چاق وچله هتل که از جمع خارج است، ادعا میکند که پيش از سقوط شاه، به ايران رفته و با او ملاقات کرده است. راوی نيز يک بار در موزهی "مادام توسو" به سراغ مجسمهی شاه رفته است: «هر قدر نگاهش میکردم، بيشتر برايم بيگانه میشد. هر قدر بيشتر برايم بيگانه میشد، بيشتر دلم میخواست نگاهش کنم».
فضا و شخصيتپردازی
نويسنده ضمن آنکه از هدف اصلی خود، يعنی کريستينا دور نمیشود، به تصويرسازی يک يک شخصيتها میپردازد. از فضای محدود هتل و کافه نيز پا بيرون میگذارد و بخشی از سرزمين هلند را به خواننده معرفی میکند.
ازدواج کريستينا با مردی ديگر، و حتی دوری چند سالهی او در سفری به لبنان هم گويا سبب از بين رفتن آن عشق نمیشود. بههم پيوستن شبانهی آندو شايد مهر تاييدی است بر عشق ديرين: «فاصله ما را هق هق خفهای پر میکرد که نمیدانستم صدايش از کجای وجودمان برمیخاست».
خودکشی کريستينا اما همچون جملهای نا تمام در گلوی راوی میماند.
***
از نسيم خاکسار تا کنون چهار رمان، چند داستان کوتاه، داستانهايی برای کودکان، دو کتاب شعر و چند نمايشنامه و ترجمه به دو زبان فارسی و هلندی منتشر شده است. گامهای پيمودن، قفس طوطی جهان خانم، روشنفکر کوچک، بادنماها و شلاقها، داستان همايون و عشق و آخرين نامه از جمله کارهای اوست.
الهه خوشنام