یکشنبه 20 آذر 1384

جایگاه اندیشه و کنش در مبارزه سیاسی، کورش عرفاني

[email protected]

مباحثی که پس از انتشار مقالات اخیر نگارنده، بخصوص مقاله ی «چرا اپوزیسیون ایرانی سیاسی نیست» و بدنبال آن نوشته ی «آنچه شاید از رهبری و سازمان مهم تر باشد» بر روی سایت دیدگاه بر انگیخته شده است بسیار جالب و به قولی «ضروری» می باشد. تبادل نگرش های انجام شده میان کسانی که در قالب نوشتار[1] یا در بخش «نظر دهید» سایت فوق پیرامون موضوع مطرح شده است بیانگر نیاز مبرم فعالان اپوزیسیون برای بازنگری و تعمیق برخی ازمفاهیم دارد که تاکنون، در شلوغی یک عمل گرایی فاقد پایه ی نظری استوار، گم شده بود. من از این بحث استقبال کرده و به سهم خود در گسترش آن خواهم کوشید.

هدف این نوشتار بررسی پاره ای از نکات مطرح شده در این تبادل نظر است بدون آنکه بخواهیم به همه ی سوالات یا انتقادات پاسخ دهیم. در اینجا به طور عمده به جایگاه کار نظری، روش شناسی نظریه پردازی و کارکرد های طرح اندیشه های تازه خواهیم پرداخت.


کار نظری – کار عملی

نکته ای که به کرات در نظرات برخی ذکر شده و باید مورد توجه واقع شود جایگاه کارکردی و ارزش «کارفکری» در فرایند تغییر آفرینی سیاسی است. برخی به گونه ای از وجه اندیشه ورزی در مبارزه سخن می گویند که گویی کار فکری و کار عملی در فرایند مبارزاتی در تضاد ودر مقابل هم قرار دارند. این دو را نافی یکدیگر می بینند. آیا این همان پاشنه ی آشیل مبارزه گری در تاریخ سیاسی ما نمی باشد ؟ جدایی میان روشنفکران و مبارزین که از ویژگی های جامعه ی طبقاتی است حتی در مبارزه ی ضد طبقاتی نیز بازتاب یافته است. کنش گرایی و اندیشه ورزی به گونه ای آشتی ناپذیر معرفی می شوند حال آنکه این دو تکمیل کننده ی یکدیگرند. عمل گرایان، اندیشه ورزی و نظریه پردازی را معادل «ذهنی بافی»، «فلسفه بافی»، «شعار دهی» و«غیر واقع گرایی» معرفی می کنند و از سوی دیگر، روشنفکران، عمل گرایان را «جاهل و کور» و «فاقد ذهنیت لازم» برای موفقیت در مبارزه می دانند.

فراموش نکنیم این تضاد به طور عمده از شاخص های جوامع طبقاتی سنتی است. جامعه ای که در آن، تقسیم حرفه ای کار در فرهنگ سیاسی معنا ندارد و فعال سیاسی یا نابغه و «عالم به تمام علوم» است که می شود رهبر، یا یک «نفر» تشکیلاتی که باید تمام عمر به امور اجرایی بپردازد و کار فکری را به از خود بهتران واگذار کند. این محصول جامعه ای مطلق گراست که در آن، یا این هستی یا آن، یا سیاهی یا سپید وگرنه حق چیز سومی بودن را نداری.[2] اگر بخواهیم سفارش عمل گرایان را ساده کنیم می شود :

لطفا دستگاه مغز را تعطیل کرده و فقط با قلب عمل کنید. بعد که به آنها می گویید : بیست و شش سال مبارزه ی این گونه ی شما چیزی را به معنای عینی کلمه تغییر نداده است. می گویند : شما می خواهید تمام فداکاری ها و جان فشانی ها و تلاش ها را زیر سوال ببرید ؟ وقتی می گویید : جان فشانی و تلاش، تا آگاهانه، هدفمند و موثر نباشد فایده ای ندارد، در پاسخ می گویند : حرف هایتان ذهنی است یا، دارید ناجوانمردی و ... می کنید.

از آن سوی، اگر بخواهیم سفارش روشنفکرنمایان بی درد را ساده کنیم می شود : لطفا همه فعالیت ها جز فکر کردن را تعطیل کنید. بعد که به آنها می گویید : رژیم بیست و شش سال است که با عمل خشن خود می کشد، سرکوب می کند و حکومت می کند می گویند : شما باز در پراکتیسیسم[3] کور خود گیر کرده اید. می گویید : این دشمن خلق است که در کنش گرایی افراطی آگاهانه ی خود اصرار می ورزد، در اینجا می گویند : پس می فرمایید خشونت ورزانه به مقابله ی به مثل بپردازیم. ؟

و این دور باطل مطلق گرایی از هردوسو و نفی یکدیگرهمچنان ادامه دارد. بدیهی است می توانیم باز هم در این راه ادامه دهیم، لیکن یک برخورد سازنده و نو ایجاب می کند که بدون درآمدن از چاله این یکی و افتادن در چاه دیگری جایگاه درست هر یک از این دو را دریابیم.

برای این منظورگام نخست این است که درباره ی رابطه ی «نظریه» و «کنش» برخورد ایستایی مانند آنچه در مورد «اول مرغ بود یا تخم مرغ ؟» نداشته باشیم. بنظر می رسد برخوردی مناسب در این باره فهم دیالک تیک موجود میان این دو باشد. میان اندیشه و عمل، روابط متقابل پویایی برقرارست که در هر دوره ای از مبارزه و در هر شرایط مشخص، ارجحیت نسبی یکی بر دیگری آشکار می شود. گاهی ارجحیت با نظریه پردازی است و کنش باید تحت الشعاع آن قرار گیرد و زمانی نیز، کنش ورزی اصل قرار می گیرد و نظریه از آن تاثیر می پذیرد. این تغییر ارجحیت ها همیشگی و مداوم است، نمی توان تاریخ تحول مبارزاتی را متوقف یا منجمد کرد تا از ارجحیت یکی بر دیگری قانونی ابدی بیرون کشید. چنین کاری نه از حیث روش شناختی صحیح است و نه از حیث ارزش عملی مفید.

ارجحیت نظر بر عمل یا ارجحیت عمل بر نظر به معنای تعطیل کردن یکی به نفع دیگری نیست، بیانگرفهم نیاز و ضرورت مبارزه گری در یک زمان و مکان مشخص است. هر شرایطی یکی از این دو حالت را می طلبد. هوش مبارزاتی در درک روابط دوجانبه و زنده ی این دو می باشد. آنجا که مبارزه ی عمل گرا به بن بست – به معنای نسبی آن - می رسد، یعنی آنجا که دیگر نمی تواند گام های مهم بردارد، آنجا که در جا می زند، آنجا که گفتمانش برای توده ها جالب نیست، آنجا که حرف های امروز و بیست سال پیش شبیه هم می گردند، آنجا که تکرار مکررات اصل اول فعالیت «سیاسی» می شود، آنجا که دیگر مبارزه از پویایی انگیزشی خود بیرون آمده و به یک عادت لجبازانه ی مکانیکی تبدیل شده است، آنجا که جز با ذوب فرد در رهبری کار از پیش نمی رود، آنجا که خلاقیت و نو آوری به فراموشی سپرده شده است، آنجا که عنصر حیاتی «زمان» در معادله ی پروژه ی سیاسی کنار گذاشته شده، آنجا که پیشروی در مبارزه در حفظ بقای تشکیلاتی خلاصه می شود، آنجا که مبارزه برای مبارزه جای مبارزه برای دستیابی به هدف مشخص را گرفته است،... در چنین شرایطی، هر فرد منطقی و واقع گرایی با پی بردن به ضعف های اساسی مبارزه ای اینگونه، در می یابد که باید حجم کنش کمابیش نازای خویش را کاهش دهد و از وقت و توان خود برای یک بازبینی تاکتیکی یا استراتژیک و یک نو زایش فکری بهره برد. در چنین شرایطی بدیهی است که کار نظری ارجحیت می یابد. در اینجا دیگر به جای بی خوابی کشیدن اعضا وهواداران برای جمع کردن هزاران هزار امضایی که تاثیری جز آرامش وجدان تشکیلاتی بر سرنوشت جریان مبارزه ندارد، باید از آنها خواست تا به کار فکری و پژوهشی و تولید اندیشه های تازه بپردازند. باید منابع فکری و انگیزشی را نو کرد. باید از اعضای تشکیلات خواست تا گفتمانی پیوند خورده با درد و خواست امروز توده ها تهیه کنند.[4] و این ممکن نیست مگر در دل تشکیلاتی «انسان مدار» که به توان فکری، خلاقیت و قدرت اندیشه ورزی تک تک اعضای خود باور دارد و آنها را در این کار عظیم فکری بسیج می کند.

به همان صورت که در شرایطی حساس و آماده برای حرکت اجتماعی، آنجا که توده ها از هر طریقی تمایل خود به پایان دادن عملی به استبداد حاکم را ابراز می کنند و پارامترهای مختلف، خبر از فرا رسیدن زمان تغییر می دهند، آنجا که جامعه به طور فعال در جستجوی جایگزینی برای حاکمیت موجود بر می آید، آنجا که حرکت های اعتراضی خودجوش روزافزون می شوند و توان تبدیل به یک جنبش اجتماعی برانداز را دارند،... در چنین شرایطی، نباید در ارجحیت بخشیدن کنش بر نظر تردید کرد. باز تکرارمی کنیم که در هیچ یک از دو حالت، ارجح دانستن یکی به معنای کنار گذاشتن یا تعطیل مطلق دیگری نیست. ارجحیت مورد بحث ما نسبی است.

چنانکه بحث های مطرح شده در سایت دیدگاه نشان می دهد بعضی در این باره قدری یکسونگرانه برخورد می کنند و بر دوگانه بینی آشتی ناپذیر میان نظریه و عمل اصرار می ورزند. آنها دعوت به باز اندیشی و بازنگری را به صورت سیستماتیک رد می کنند و با توسل به ادبیاتی که انتقاد و انتقام را در هم می آمیزد بحث را تا حدی از جو سالم و غنای محتوای خود می اندازند. اما این امر نباید مانع از تداوم بحث شود. در سایه ی فهم بی تعصب و مدارای یکدیگر خواهیم دید که این تنها در سایه ی احترام گفتاری و نوشتاری به یکدیگر است که می توان به تبادل نظر سازنده پرداخت.


نظریه پردازی چیست؟

اما برای تبادل نظری سازنده بهتر است بر سر برخی واژه ها و مفاهیم بایکدیگر توافق داشته باشیم. برای این منظور شاید بد نباشد بپردازیم به اینکه اصولا «نظریه» چیست و «نظریه پردازی» کدام است ؟ آیا نظریه پردازی و آنچه به آن به معنای منفی «فلسفه بافی» و یا حتی «کافه نشینی وحرافی» می گویند یکی است ؟

در پاسخ به این پرسش باید وارد بحثی شویم که به روش شناسی[5] در علوم انسانی[6] باز می گردد. اما از آنجا که نگارنده از این روش برای تدوین و نگارش کارهای خود بهره می گیرد تشریح مختصر آن برای برخی از سوالات مطرح شده ضروری است. نخست لازم است چند واژه را که قرارست مورد استفاده قرار دهیم تدقیق کنیم :

1- پرسش : عبارت است از نوعی ابراز شک و تردید درباره ی یک امر تا اینجا متقین. پرسش به دنبال یافتن یک مجهول است و موتور آغازگر فرایند کنکاش برای یافتن پاسخ می باشد.

2- مفهوم[7] : ایده ای است که به واسطه ی آن موفق می شویم از مصداق در بگذریم و از طریق انتزاع[8]، به فهم ویژگی های مشترک مصادیق پی ببریم. انسان مفهوم است : سیمین و نیما مصادیق آن.

3- فرضیه[9] : بیان شرطی – احتمالی – بروز رابطه ی علت و معلولی میان حداقل دو مفهوم می باشد. فرضیه یک پاسخ احتمالی به پرسش می باشد.

4- نظریه[10] : شکل رسیدگی شده و تایید شده یک فرضیه است.


مراحل کار روشمند :

هر گونه کار نظریه پردازی در امور اجتماعی یا سیاسی به طور معمول با یک سوال آغاز می شود. این سوال می تواند حاصل برخورد فرد با یک واقعیت، کنجکاوی یا نیاز او باشد. مثلا درباره ی مبارزات اپوزیسیون ایرانی یک نفر می تواند این پرسش ها را مطرح کند :

· چرا تلاش های یک ربع قرنی ایرانیان مخالف رژیم در سرنگونی آن با ناکامی روبرو شد ؟

· چرا اپوزیسیون نمی تواند یک تظاهرات 150 نفری برعلیه رژیم در داخل کشوربه راه بیاندازد ؟

· چرا باید کمترین نشان جدیی از اتحاد میان نیروهای رادیکال ضد رژیم موجود نباشد ؟

در مقابل هر سوالی می توان نخست به جواب های موجود و یا آماده مراجعه کرد. به طور مثال برای سوال :

چرا تلاش های یک ربع قرنی ایرانیان مخالف رژیم در سرنگونی آن با ناکامی روبرو شد ؟

جواب اول : زیرا رژیم خیلی قوی است.
جواب دوم : زیرا اپوزیسیون خیلی ضعیف است.
جواب سوم : چون حامیان خارجی رژیم نمی خواهند.
جواب چهارم : چون مردم دلشان نمی خواهد.
جواب پنجم : چون مردم می ترسند.
و ...

چرا اپوزیسیون نمی تواند یک تظاهرات 150 نفره بر علیه رژیم در داخل کشوربه راه بیاندازد ؟

جواب اول : چون مردم اپوزیسیون را قبول ندارند.
جواب دوم : چون اپوزیسیون دنبال این کار نیست.
جواب سوم : چون سرکوب خیلی قوی است و...

چرا باید کمترین نشان جدیی از اتحاد میان نیروهای رادیکال ضد رژیم موجود نباشد ؟

جواب اول : زیرا تضاد طبقاتی با هم دارند.
جواب دوم : چون بعضی ها خیلی جلوتر از دیگران هستند.
جواب سوم : چون به طور ماهوی با هم همخوانی ندارند ...

از زمانی که حق پرسش گری برای خود قائل می شویم می توانیم مطمئن باشیم که در جایی یک جواب یا «شبه جواب» برای آن حاضر و آماده هست. تشکیلات ایدئو لوژیک پاسخ این پرسش ها را به صورت بسته بندی شده دارند و گاهی با یک جزوه 30- 40 صفحه ای تمام پیچیدگی های حیات بشری را از زمان خلقت تا ابدیت پاسخ می دهند.

پس موقعی که سوالی را مطرح می کنیم دو انتخاب مطرح می شود : یا می توان به پاسخ های موجود اکتفاء کرد و راضی شد. یا اینکه راضی نشد و درپی پاسخ های دیگری بر آمد. این انتخاب دوم از آن روی مطرح می شود که پاسخ های موجود همیشه متقاعد کننده نیستند. زیرا اگر قرار بود همه ی پرسش ها قبلا جواب خود را یافته باشند دیگر به طور عینی نیازی به طرح مجدد آنها نبود.

جستجوی پاسخ با کنکاش در داده های موجود آغاز می شود. اما چون این داده ها پاسخ را به صورت آماده و تدوین شده در خود ندارند این وظیفه ی پژوهشگر است که داده های متناسب و مرتبط را جمع آوری کند و به دنبال آن باشد که با ترکیب درست آنها به یک پاسخ برای پرسش خود نزدیک شود. برای ترکیب درست داده ها پژوهشگر نمی تواند همه موارد، مثال ها و مصداق ها را به صورت خام بکار گیرد. برای حل این مشکل باید به مفاهیم توسل جست. یعنی از ایده هایی که از حد یک یا دو مصداق و نمونه درمی گذرد و اجازه می دهد ویژگی های اصلی مصادیق و نمونه ها مورد توجه قرار گیرد. به طور مثال، واژه ی «اپوزیسیون» در سوال بالا نمی تواند در قالب یک سازمان یا حزب مشخص خلاصه شود.[11] اپوزیسیون در اینجا بیشتر یک مفهوم است که مصادیق کوچک و بزرگ و رادیکال یا کمتر رادیکال را در بر می گیرد.

هنگامی که مفاهیمی را که قرار است مورد استفاده قرار دهیم تعیین و تعریف کردیم، در راستای یافتن پاسخی جهت سوال خویش، با استفاده ی از آنها فرضیه می سازیم. فرضیه در اینجا پاسخی شرطی و احتمالی به پرسش مان می باشد. فرضیه از دل مطالعه ی ما بر روی داده های نظری وبهره گیری ازالگوهای تحلیلی شناخته شده و تجربه شده بر می آید. بدین ترتیب یک الگوی تحلیلی خاص را برای پاسخ دهی به سوال خود در نظر می گیریم و در چارچوب این الگو، مفاهیم را به صورت علت و معلولی در ارتباط می گذاریم. این رابطه ی علت و معلولی را که در قالب یک جواب احتمالی به پرسش ما مطرح می شود فرضیه می نامند. [12]

به طور مثال برای پاسخ به سوال اول :

چرا تلاش های یک ربع قرنی ایرانیان مخالف رژیم در سرنگونی آن با ناکامی روبرو شد ؟

به عنوان پاسخ فرضی می توانیم بگوییم : احتمالا به این دلیل که مخالفان رژیم فاقد تضاد ماهوی لازم برای تفکیک خویش از رژیم و ارائه ی مدلی با ماهیت متفاوت به عنوان آلترناتیو بوده اند. لذا چون جامعه نتوانسته است تفاوتی اساسی میان رژیم استبدادگر و اپوزیسیون استبداد منش آن ببیند، تمایلی برای حرکت به نفع اپوزیسیون نشان نداده است. به عبارت دیگر جامعه آلترناتیوی که از حیث ذاتی متفاوت باشد را ندیده است.

پاسخ فرضی دیگر می تواند این باشد : احتمالا چون از حیث تاریخی، روانشناسی ستم پذیری در میان مردم ایران ریشه ای عمیق دارد، رژیم موفق شده است از طریق ترس و تحقیر و تطمیع، ناخود آگاه تاریخی ستم پذیری توده ها را فعال کند و جامعه را به درون فرایند مسخ شدگی و ظلم پذیری بکشاند، چنین جامعه ای نیز دیگر نمی تواند تمامی عمق و وخامت ستم واستثماری را که بر او می رود در یافته و برای تغییر بپا خیزد.

و یا پاسخ های فرضی دیگر (فرضیه های دیگر).

در پاسخ به پرسش دوم، یعنی

چرا اپوزیسیون نمی تواند یک تظاهرات 150 نفره بر علیه رژیم در داخل کشوربه راه بیاندازد ؟

می توان پاسخ فرضی داد : زیرا اپوزیسیون نتوانسته با توده ها ارتباط کمی و کیفی لازم را برقرار کند و به همین دلیل نیز فاقد کانا ل های ارتباطی یا پیام های برانگیزاننده در میان توده های کنش گر است. به همین دلیل نیز حرفش در جامعه بردی ندارد. جامعه احساس نزدیکی با مشکل و محتوای پیام اپوزیسیون را ندارد. اجزای اپوزیسیون ما در ایدئولوژی های منجمد و فرهنگ واژگانی تشکیلاتی خویش گرفتار شده اند و از تغییر آن می هراسند چون نمی خواهند انسجام مصنوعی درونی خود را به خطر بیاندازند. از ترس انشعاب آفرینی، تشکل های سیاسی ما ارتباط خود را با دنیای بیرون و ازجمله با جامعه ای که می تواند نسبت به آنها منتقدانه برخورد کند قطع کرده اند و یا بصورت بسیار کانالیزه و سانسوروار با آن برخورد می کنند.

یا می توان گفت : احتمالا به دلیل اینکه نیروهای مستعد جامعه می پرسند چرا باید جان خود را برای یک حرکت گذرا به خطر بیاندازند در حالی که استراتژی و تداومی در کار نیست. زمانی که هیچ آلترناتیوی در چشم انداز نیست و هر تشکلی «جایگزینک» درونی خود را دارد و برای هواداران خویش رهبر و ریس جمهور و شورای رهبری و ... ساخته است، بدون آنکه به مشروعیت اجتماعی آن بیاندیشد، چرا باید توده ها که آرمان هایی دیگر را می جویند به دامن بازی های سازمانی و حزبی این و آن وارد شوند ؟[13]

در پاسخ به پرسش سوم:

چرا باید کمترین نشان جدیی از اتحاد میان نیروهای رادیکال ضد رژیم موجود نباشد ؟

می توان گفت : احتمالا به این دلیل که تشکل های ما وارث فرهنگی استبدادی هستند که دگر اندیشان را نه یک نعمت که یک آفت می داند، خود محور و خود مدار هستند و لذا دیالوگ با غیر خود را ناممکن و حتی مضر می دانند.

یا می توان گفت شاید به این خاطر که بر این باورند تنها به اتکا به تشکل همشکل و همگون خویش با اصرار و سماجت سرانجام یک روز – هر موقع که باشد - از پس تمام مشکلات برآمده و تک و تنها پیروز خواهند شد. [14]

از زمانی که پاسخ فرضی یا فرضیه شکل گرفت، باید در معرض بررسی نظری و داوری مستند از یکسو و تجربه ی واقعی از سوی دیگر قرار گیرد. بررسی فرضیه در عالم اجتماعی با عالم مواد (فیزیک و شیمی...) متفاوت است. در عرصه ی سیاسی اگر یک فرضیه تایید جمع مهمی از اندیشه ورزان یا کنش گران سیاسی را برانگیخت یا اگر واقعیت، مهر صحت بر آن نهاد، فرضیه حالت نظریه به خود گرفته و می تواند مبنایی برای کنش گری باشد. بدیهی است که اعتبار یک نظریه ذاتی و ارزشی و یا ابدی و همیشگی نیست. اعتبار و اهمیت آن بخصوص به خاطر کارکرد و راهگشا بودن آن می باشد. هر نظریه ای دیر یا زود در دیالک تیک خود با واقعیت مورد کنش، تحول خواهد یافت.

در صورت رعایت دقیق این فرایند روش شناختی و عدم برخورد احساسی و غیر واقع گرایانه، نظریه، به دلیل اینکه از دل واقعیت برآمده است، می تواند پاسخی برای نیازهای واقعی باشد. یعنی جوابگوی احتیاج کسانی باشد که می خواهند بر واقعیت نامطلوب اما موجود تاثیر بگذارند و آنرا بر اساس آرمان های خویش تغییر دهند. پس تبدیل فرضیه به نظریه مرحله ی سرنوشت ساز در فرایند «نظریه پردازی» است.


تبدیل فرضیه به نظریه

اینک بعد از توضیح فرایند «نظریه پردازی» می توانیم به بحث مشخصی که در سایت دیدگاه در جریان است برگردیم. می بینیم که «نظریه سازی» این گونه نیست که یک نگارنده بتواند در منزل گرم و نرم خود پشت کامپیوتر نشسته و حرف ببافد. ساخت و پرداخت نظریه – توسط هر که باشد – نیازمند کاری است روش مند. بخش اعظم آنچه نگارنده در نوشته های مختلف و از جمله در نوشته های اخیر خود آورده درچارچوب این مبانی روش شناختی شکل گرفته است. یعنی به صورت ابتدا به ساکن «نظریه سازی» نبوده، «فرضیه سازی» بوده است. تبدیل فرضیه به نظریه کاری است طولانی که در بستر واقعیت های ذهنی وعینی صحنه انجام می شود. به اراده ی فرضیه پرداز بستگی ندارد. در حوزه ی سیاست سرنوشت فرضیه در کوره گدازان تجارب و انتقادات و چالش های فکری است که تعیین می شود. صاحب فرضیه می تواند توضیحات بیشتری دهد، از فرضیه خود دفاع کند یا در صورت لزوم آنرا تصحیح کند یا بهبود بخشد، اما نمی تواند به طور مصنوعی، شتاب زده و از سر خودخواهی فرضیه ی خویش را تایید شده قلمداد کرده و به صورت نظریه معرفی کند. این با برخورد فکری مستدل دیگران و نیز با واقعیات بیرونی است که نشان دهند فرضیه ی مطرح شده درست است یا خیر. اگر واقعیت به سمت تایید فرضیه رفت آنگاه می توان با تکمیل و گسترش آن، توسط مجموعه ی اندیشه هایی که نگارنده و دیگران بر آن خواهند افزود، به تدریج تبدیل به یک نظریه شود.

اما از طرف دیگر نمی توان یک فرضیه را پیش از آن که مورد بررسی قرار گیرد رد کرد. این که ما از یک فرضیه خوشمان نیاید باعث ابطال آن نمی شود. اینکه فرضیه ای دستگاه ارزشی یا باورهای ما را زیر سوال می برد دلیل خوبی برای حمله و کنار گذاشتن آن قبل از تجربه اش نیست.

هدف من از انتشار مقالات اخیر این نیست که کار کسانی را که با فداکاری جان، سلامتی و عمر خود را به کنش ورزی اختصاص داده اند بی ارزش کنم، ارزش اخلاقی کار آنان خدشه ناپذیر است، بلکه، در پی آن هستم تا برخی از پرسش ها وفرضیه ها را در باره ی ارزش کارکردی این کنش ورزی در معرض نظر، قضاوت و دیدگاه دیگران قرار دهم. این در نوعی تعامل سازنده و پویاست که پاسخ پرسش ها و سرنوشت فرضیه های ارائه شده مشخص شود. اگر این فرضیه ها براستی دور از واقعیت باشند در این صورت، بر اساس قانومندی های حاکم در بیرون از ذهن من – بعنوان فرضیه پرداز – مورد طرد و ابطال قرار خواهند گرفت و جایی و شانسی برای ادامه حیات نخواهند یافت. ولی در صورتی که زمینه ی تطابق آنها با واقعیت بیرون از ذهن نگارنده موجود باشد، دیر یا زود، چه عده ای بخواهند چه نخواهند- سرانجام این فرضیه درستی خود را نشان داده و به نظریه تبدیل شده و عده ای می توانند به طور عملی از آن بهره ای را که می خواهند ببرند.

کاری که افرادی مثل من می کنند به قول برخی «فلسفه بافی» نیست، در میان گذاشتن برخی تلاش های نظری و دست آوردهای پژوهشی با دیگران است تا در طول یک فرایند فکری و تعامل سازنده و سالم، خرد جمعی به بررسی آن بنشیند و تعیین کند آیا این فرضیه ها درست است یا غلط و چرا ؟ بهره بردن از این روش، که به برکت فن آوری نوین (سایت ها، پالتاک و ...) ممکن گشته است، ناشی از باور عمیق نگارنده به این امر است که تمام حقیقت هرگز نزد یک نفر نیست. حقیقت پدیده ای است جمعی که هر بخش آنرا کسی می داند و در قالب مشارکت فکری جمعی می توان آنرا ترسیم کرد. و تفکرورزی جمعی چه معنایی می تواند داشته باشد اگر همه به یک گونه بیاندیشند ؟ اگر همه اندیشه کردن را فقط وظیفه ی رهبر بدانند ؟ تشکیلاتی که خصلت اندیشه ورزی را از اعضا و هواداران خویش سلب می کند و تنها به اشاعه ی یک فکر معین، به گونه ای بیست و چهار ساعته و از طریق تمام وسایل ارتباطی و در تمام فرصت ها می پردازد، زاینده ی چه حرکت فکری و به تبع آن، چه حرکت عملی تعالی آفرینی می تواند باشد ؟ تعالی انسان در گرو اندیشه ورزی توسط خود اوست، به واسطه ی تفکر مستقل است که عمل اختیاری معنا می یابد و در غیر این صورت مگر یک روبات که در کارخانه ی اتومبیل سازی نصب شده است می داند که محصول کارش چه نتایج مثبت یا منفی به دنبال خواهد داشت ؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

در این باره آقای حسین مختاری در نوشته ای در رابطه با آنچه من ضرورت انسان مداری در فرهنگ سیاسی می نامم آورده است : « آيا مبارزه تا بحال حيوان مدار بوده است که حالا بايد انسان مدار باشد؟»[15]

در اینجا می بینیم که وی حضور فیزیکی انسان و وجود سرشار از توان و استعداد او را یکی دانسته است. حال آنکه منظور این است که آن مبارزی که باید بیست سال از عمر خود را به جمع آوری امضاء بگذراند و به چند ساعت خواب اکتفا کند و در ایام بیداری نیز بیست سال همیشه حرفهای محدود و مشابه ای را بشنود، دیگر فرصت پرورش خلاقیت ذهنی، شکوفایی فکری و تعالی شخصیتی نخواهد داشت. مبارزه ای ارزشمند است که در آن، هر نفر، بستر رشد فکری و تعالی فردی را پیدا کند. شاید باز برخی منتقدان بگویند : این حرف ها ذهنی است باید واقعیت را دید. اما مگر ما محکوم هستیم که واقعیت را آنگونه که هست بپذیریم ؟ مگر نمی توانیم واقعیت را تغییر دهیم ؟ و مگر نه اینکه برای تغییر واقعیت ناخواسته باید نخست در ذهن باور داریم که می توان و باید آنرا تغییر داد ؟ پس، تغییرگری و کنش گری برای دگرگون کردن امری نامطلوب، نخست در بستر ذهن نطفه می بندد. هگل به خوبی توضیح می دهد که برده ای که نام آزادی را شنید دیگر برده نیست. و اگر ما جرات و شهامت و قدرت تصور در تغییردادن عملکردهای مشکل آفرین خودمان را نداشته باشیم چگونه می توانیم در صدد تغییر واقعیت بیرونی متضاد با خود باشیم ؟ تغییر آیا نباید از درون ما شروع شود ؟

در میان گذاشتن یک سری اندیشه ها با دیگران در راستای باور نگارنده به ضرورت این تغییر دیدگاهی است. تغییری که با خود، باززایش فکری و عملی جنبش مبارزاتی ایرانیان بر علیه حاکمیت استبدادی را بدنبال خواهد داشت. بیان این ایده ها و فرضیه ها که ممکن است عده ای را خوش نیاید - و این امری است طبیعی و قابل احترام - از این ناشی می شود که نگارنده به ضعف های کار تک روانه و انفرادی آگاهست. به همین دلیل نیز، به جای خزیدن در کنج خلوت خود و ساختن یک دستگاه فکری پیچیده اما غیر واقع گرایانه، برداشت های تازه ی خود را در کمال شفافیت و از طریق نوشتار یا گفتار با سایرهموطنان در میان می گذارد تا بر سر آن بحث شود و به دور از تعصب ها، صحت و سقم نسبی و یا نادرستی کامل آن مورد رسیدگی دانش و خرد جمعی واقع شود. [16]

این روش البته ضعف ها و مشکلات خود را دارد، صبر و تحمل و مدارای بسیاری می طلبد. لیکن آیا راه دیگری جز پذیرش دیگری به عنوان دگراندیش داریم ؟ و چرا نباید از وقت و امکانات موجود برای گسترش این فرهنگ گفتگو و مدارای فکری بهره بریم و درس دمکراسی عملی بیاموزیم ؟ نگارنده به سهم خود با ساختن یک سایت[17] و قرار دادن تمامی نوشتارها از چهار سال پیش تا کنون خواسته است که خواننده ی علاقه مند بتواند با مراجعه به این سایت، از سیر تحول فکری و نیز داده ها و موضوعات گوناگونی که تا کنون مورد بررسی نگارنده قرار گرفته مطلع شود و نظر خود را در این باره به صورت مستند تعریف و تعیین کند. من وظیفه ی خود را روشنگری می دانیم و نه روشنفکر بازی. روشنگر روشنفکر دردمند است و نمی تواند بر ادامه ی مشقت انسان ها چشم بر بندد.[18] در این راستا نگارنده آنچه را که بهترین روش مشارکت درمبارزه و مهم ترین موضوعات تشخیص می دهد بکار می بندد و به دنبال آن نیست که تسریع پایان دادن به درد محرومان را با عافیت طلبی رعایت کدهای سیاسی حاکم بر اپوزیسیون و بی دردسر نوشتن عوض کند. روشنگر در واقع نوعی «کارگر فکری» است، نوعی «زحمتکش فکری»، نوعی «مبارز فکری» که وظیفه ی خود را در یک مقطع مشخص زمانی و مکانی جستجوی داده ها، فهم دستگاه های تحلیلی و تولید اندیشه های نو می داند و حاصل کار خود را بدون هیچ چشمداشتی درمعرض قضاوت دیگران قرارمی دهد تا شاید راهگشا باشد. آیا این کار کمتر از خود را در اختیار یک تشکیلات قرار دادن است که در آن، در بهترین حالت، می بایست بازتولیدگر ازلی و ابدی چند اندیشه ی محدود و مشخص که زاییده ی ذهن دیگری است بود ؟ آن هم اندیشه هایی که در روند عملی مبارزه راه به نتیجه ای نبرده است ؟ روشنگر به تناسب فهم خویش از ضرورت ها می تواند قلم یا سلاح بدست گیرد. اما نخواهیم که همه آن کنند که ما فکر می کنیم باید بکنند.

افرادی مثل من در حال انجام یک کار فکری هستند که در شرایط کنونی جایگاه و کارکرد خود را دارد. اگر ما در جبهه ی مخالف حاکمیت از حیث نظری غنی و پویا بودیم شاید نیازی به فعالیت هایی از این دست نبود. اما فقر عظیم فکری و محتوایی از همه ی ما دعوت می کند که امروز مسله ی ارجحیت کار نظری بر وجه عملی را مورد نظر قراردهیم. کار در حال انجام شدن توسط افرادی مثل من چیزی نیست جز فعال کردن خرد جمعی. اینکه این روش بهره وری از خرد جمعی تاکنون چندان متداول نبوده و یا اشکالاتی را دربر دارد قابل فهم است، اما بر این باورم که تنها با اتکاء به شفافیت، فهم محتوایی فکر همدیگر و احترام به حق اندیشه ورزی دگرگونه برای یکدیگر است که می توانیم به کاری کیفی در روشنگری دست زنیم : یعنی کسب و اشاعه آگاهی برای گذر از موانعی که با دست خود ساخته و در آن اسیر گشته ایم. این تنها با شجاعت فکری و جسارت اندیشه ورزی است که می توانیم مبنای نظری نوعی کنش ورزی مبارزاتی را پایه بگذاریم که فردا از دل آن حرکتی توده ای، آگاه، رادیکال، ضد ساختاری ورهاییبخش بیرون آید.


ارزش و جایگاه این گونه تبادل نظرها

سرانجام، اگر بخواهیم به خود این نگارش ها، بحث ها و چالش های فکری به عنوان پدیده ای مستقل بنگریم آنچه موجب خشنودی است اینکه شاید برای نخستین بار بحث های «سیاسی » به جای در جازدن در بررسی صرف مصادیق، به بحث مفهومی کشیده شده است. این بار دیگر ساعت ها و صفحه ها را به بحث در مورد اینکه فلان سازمان در اردیبهشت 1359 چه کرد و چه گفت و در دفاع یا حمله به آن نمی گذرانیم. هر چند بررسی وقایع نگارانه و تحلیل آن نیز لازم است اما این بار بحثی از نوع دیگر درگرفته است که از مصادیق برای صحبت پیرامون مفاهیم استفاده می کند. این کار مفهومی یا «ذهنی[19] در ادبیات سیاسی ما جای اندکی داشته است و مبارزه ی سیاسی در تاریخ کشورمان رنج فراوانی از این کمبود برده است. براستی چند نفر از چند ده میلیون نفری که در سال 1357 شعار « استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» می دادند می دانستند که این واژه ها به طور مشخص چه معنایی می دهد و آیا تحقق این مفاهیم توسط مصداق رهبری روحانیت بر راس جنبش ممکن است یا خیر ؟ امروز اما تلاش های روشنگرانه ی جمعی از ایرانیان می رود که برخورد محتوایی را به صورت یک امر بدیهی و ضروری جا بیاندازد. این پدیده ای است مثبت که باید از آن استقبال کرد. زیرا درک مفهومی پدیده ها بسیار پایدارتر و کارآتر از نقد بی پایان مصادیق است.

به بهایی سنگین امروز می رویم تا تدقیق معنایی و بحث مفهومی را در قلب کار سیاسی جای دهیم. هر چند قدری دشوار و همراه با ناملایمات، اما دیر یا زود این برداشت، جای خود را باز خواهد کرد و در طول زمان تبدیل به بخشی از فرهنگ سیاسی ما خواهد شد. از این پس دیگر سخت می توان نسل جوان را با چند شعار و یک بسته ی حاضر و آماده ی ایدئولوژیک به کار سیاسی کشاند. گسترش فرهنگ پرسشگری سبب خواهد شد که در میان مدت و یا دراز مدت کنجکاوی محتوایی در افراد درونی شود و به این واسطه، باورهای متقین این یا آن تشکیلات مورد نقد و بررسی قرار گیرد. این برخورد، انسان ها را از برده ی فکری و روبات تشکیلاتی شدن بر حذر خواهد داشت و سبب خواهد شد انسان ایرانی جستجو گر، رعایت گر دگراندیشان و عصیان گر فکری شود. با چنین انسانی است که می توان تشکل های سیاسی پویا، انسان مدار و کارآ تشکیل داد. انسان های نااندیشه ورز، مقلد و مسخ شده که حتی در آزاد ساختن ذهن و شخصیت خویش از بندهای تفکر دگر ساخته ناکامند چگونه می توانند آزادی برای جامعه به ارمغان آورند ؟

آری، نگارنده آگاهست که راه پیشنهاد شده دشوار، دور از دسترس و به همین دلیل، «ذهنی گرایانه» جلوه می کند. اما شاید این راه بهتر به طبیعت اعتلا جوی انسان پاسخ می دهد، زیرا برای وی حق خود بودن، بوسیله ی خود اندیشیدن و از طریق آگاهی و شجاعت خویش خود را آزاد کردن قائل می شود. از اعضای خویش نمی خواهد روی پای رهبرشان راه بروند بلکه توصیه می کند فقط روی پای خودشان راه بروند. صحبت از این که ما باید برویم مردم را آزاد کنیم دیگر جدی نیست، توده ها باید توسط نیروی روشنگر به آگاهی و شجاعت مجهز شوند تا خود را آزاد سازند. تنها این آزادی است که دوام خواهد آورد. و شاید به همین دلیل در این شرایط، تشکیل حزب و سازمانی دیگر تکرار اشتباهات گذشته باشد. در حالیکه اگر نخست، یک جنبش فکری، بر اساس دادن اصالت به ارزش و احترام به انسان را آغاز کنیم می توانیم با امید به این کار بستر سازی محتوایی و اقدام زیر بنایی استوار، روبنای سیاسی مناسب آنرا نیز بوجود آوریم.

و کلام آخر اینکه این مباحث فرصتی است خوب برای مشاهده ی سقف تحمل و توان دگرگون شدن افراد و تشکل ها. آنها که به جای بحثی سالم و سازنده و مراجعه به محتوا، به ارائه ی کدهای از قبل تعیین شده و پاسخ های از پیش آماده شده توسل می جویند دنیای فکری خود را در معرض شناخت و قضاوت سایرین قرار می دهند. این بحث ها آینه ای است برای آنکه هر کس در آن چهره ی واقعی خویش را ببیند و سعه صدر و باور دمکراتیک خود را بیازماید. شاید این برای اولین بار باشد که دو جبهه ی آزاد اندیشی و دگم اندیشی قبل از تعویض قدرت سیاسی فرصت رویارویی یافته اند. تا بدینجا همیشه این بحث ها به دوران بعد از تعویض رژیم واگذار می شد و در آن شرایط نیز، چون رژیم جدید، قدرت سیاسی و نظامی را در اختیار داشت، ضرورتی برای بحث با دیگران نمی دید. این بار اما فرصت هست که این حرف ها قبل از تعویض قدرت مطرح شود تا جامعه بتواند با چشمی باز تصمیم بگیرد و ببیند که چه را و که را می خواهد :

کسانی که قول می دهند برایشان یک رهبر تازه، اما خیر و مصلح، به جای رهبر شر و مخرب قبلی بیاورند و یا کسانی که می گویند رهبری باید از دل خرد جمعی و اراده ی اجتماعی آحاد جامعه برخیزد تا هر کس بتواند به طور یکسان در تعیین سرنوشت خویش نقش ایفا کنند ؟

کسانی را که می گویند با همه ی پاسخ های ازقبل آماده شده می آیند یا کسانی را که می گویند پاسخ ها پیش شماست در میان خویش و از طریق خود جستجویشان کنید ؟

کسانی را که می گویند می آییم شما را آزاد می کنیم یا آنهایی را که می گویند آزادی شما بدست شماست ؟

کسانی را می گویند تبعیت شرط اول تعالی است یا آنهایی را که می گویند عصیانگری شرط اول تعالی است ؟

به بهایی بس سنگین، این بار، حق انتخاب مردم ایران می تواند به بد و بدتر محدود نشود، تحقق یک انتخاب بهتر برای خلق ایران در گرو صداقت، گشایش ذهنی و جسارت تک تک ماست.

www.korosherfani.com

---------------------------------
[1] به طور مشخص نگاه کنید به نوشتارهای انتقادی آقای «حسین مختاری» تحت عنوان : « کورش عرفاني واقعا چه می گويد؟» و «روشنفکران گران فروش» بر روی بخش مقالات سایت دیدگاه. در مقاله ی حاضر توضیخات روش شناختی به نوعی به ایرادات آقای مختاری در مورد روش کار و استدلال نگارنده بر می گردد.
[2] نگاه کنید به مقاله ی نگارنده با عنوان : « آنچه شاید از حزب و رهبری مهم تر باشد.» http://www.korosherfani.com/neveshteha/AncheShayad.htm
[3] Practicisme (کنش گرایی افراطی)
[4] آقای سیاوش محسنی از کاربران دیدگاه در بخشی از نظرات خود این نکته را خوب بیان کرده است : « به نظر من مقاله‌های کورش عرفانی و پرسش‌هایی که ایشان در میان گذاشته و بحث‌هایی را که دامن زده‌اند، به روشنی می‌گوید: آن‌جا که همه‌ی راه‌ها به بن‌بست ختم می‌شود؛ آن‌جا که پشت در‌های بسته متوقف شده‌ایم، به‌جای مشت بر دیوار کوفتن و فرافکنی کردن و همه چیز را از چشم دیگران دیدن، باید بنشینیم و بیاندیشیم و با بازنگری به گذشته و بررسی فعالیت‌های تاکنونی‌مان و گفتگو بر سر آن‌ها، دست به کندوکاو و پژوهشی گسترده بزنیم تا راه‌های پیموده‌شده و راه‌حل‌های به بن‌بست رسیده را هم‌چنان از نو شروع و تکرار نکنیم. این فراخوان، دققیاً عین کنشگری است و عملی است انقلابی و روی سخن‌اش با مبارزانی است که هنوز امیدشان را از دست نداده و با سری پرشور و قلبی مالامال از عشق، تلاش می‌کنند تا از این بن‌بست بیرون بیایند و راهی دیگر، راهی مطمئن‌تر بیابند؛ راهی که به سرانجامی برسد....» http://www.didgah.net/nazar_list.php?id=8758
[5] Méthodologie
[6] http://www.sociology.org.uk/ctheory1.htm
[7] Concept
[8] Abstraction (تجرید)
[9] Hypothèse (گمانه)
[10] Théorie
[11] مفهوم، ابزار تجریدی ماست برای آنکه در محدودیت های ذاتی یک مصداق نمانیم و مثلا یک رهبر را با رهبری یکی ندانیم، سازمان خود را با تشکیلات یکی نگیریم، فعالیت تشکیلاتی خویش را با مبارزه هم معنی ندانیم. مصادیق همیشه متنوع و متفاوتند اما مفهوم بر وجوهی مشترک تاکید دارد که به ذات پدیده برمی گردد. مفهوم انسان در برگیرنده ی زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، سیاه و سفید و پاکستانی و تایلندی... می باشد. تفاوت های این مقوله ها در انسان بودن آنها تاثیری ندارد و مفهوم، بواسطه ی مصادیق خویش تغییر نمی کند
[12] یکی از منتقدین از نگارنده پرسیده است که این نظریات وی از کجا می آید ؟ در پاسخ به سوال ایشان باید بگویم چنانچه در متن مقاله نیز آمده است آنچه من نوشته ام بیشتر ارائه «فرضیات» بوده تا «نظریات». اما در این باره که این فرضیه ها از کجا می آید : نگارنده به دلیل کار حرفه ای وعلاقه ی خویش به طور مستمر منابع و تولیدات خبری و فکری پیرامون موضوعات اجتماعی و سیاسی ایران را دنبال می کند. جستجوی داده ها و کنکاش تحلیلی آنها دو عنصر تشکیل دهند ه ی تولیدات نگارنده است. هر چند هر مقاله باید مستقل عمل کرده و داده های مشخص چارچوب استدلالی اندیشه ها یا فرضیه های ارائه شده را معرفی کند، اما گاهی ارائه ی تمامی داده هایی که منجر به تولید یک اندیشه شده اند می تواند یک نوشتاررا بسیار طولانی و خواند آن را دشوارکند. به همین دلیل در نوشتارهایی که فرضیه ی تازه ای را مطرح می کند نگارنده تنها به فراخور موضوع به ارائه ی داده ها پرداخته تا مبادا اندیشه ها و دید گاه های اصلی نوشتار در میان داده های آماری و خبری کم رنگ شود. در پاره ای دیگر از نوشته ها بر عکس این مستندات هستند که بخش مهم مقاله را تشکیل می دهند. اما در عین حال تقریبا مجموعه ی داده های مورد بررسی نگارنده در قالب نوشته های تشریحی و توضیحی آمده است و نوعی ارتباط محتوایی میان آنان مشهود است. در دسترس بودن سایر نوشته ها بر روی سایت (www.korosherfani.com) اجازه می دهد هر خواننده ی علاقه مندی بتواند با نگاهی به ارجاعات موجود در مقالات یا با جستجوی موضوعی، سایر مقالات مرتبط را که به طور مستقیم یا غیر مستقیم مکمل مقاله ای جدید هستند بیابد. به طور مثال دررابطه با اهمیت کنش گرایی و پرهیز از حرف گرایی به عنوان آفت بخشی از اپوزیسیون چندین مقاله از صاحب این قلم منتشر شده است که برخی از آنها عبارتند از : «آماده ورود به فاز عملي مبارزه شويم»، «ضرورت پاسخ عملي به سرکوب دولتي» و از جمله : «گفتار و كنش در تاريخ سياسي معاصر ايران».
[13] نگارنده از یک منبع مطمئن و به نقل از پناهجویانی که در حال حاضر در پاریس به کارتن خوابی مشغولند شنیده است که یک تشکل سیاسی به برخی از آنها محل سکونتی داده است، چندی بعد در ازای آن، از ایشان خواسته در یک تظاهرات شرکت کنند و هنگامی که با مخالفت آنها روبرو شده این افراد را از آن مکان بیرون کرده است. رفتارهایی از این دست نشان می دهد تا چه حد تشکل های سیاسی ما از درد و دنیای توده ها در داخل و حتی در حارج از کشور فاصله گرفته اند.
[14] اینکه در این میان برایشان چه اهمیتی دارد حرمت و هویت و ثروت یک ملت به گونه ای جبران ناپذیر پایمال شود بحث دیگری است که به درجه ی درک آنها از شرایط باز می گردد.
[15] http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=8758
[16] یکی از کاربران دیدگاه در این باره نوشته است : « نگاه از جنبه انتقادی به یک مقاله حتی مقاله کوروش وظیفه و تشویق هر ایرانی است. سایت دیدگاه با روشی منحصر و انسانی اجازه پخش و تکثیر و گسترش و اعاده و تو لید اندشه های نوین را در بستر یک همانی سازی متدلوژیک دیرپا فراهم کرده که در این زمینه بخصوص باید سپاس داشته باشتیم. .... شراگیم موحد – زاربروکن». http://www.didgah.net/nazar_list.php?id=8758
[17] www.korosherfani.com
[18] مبارزه گری و درک درد دیگران http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=7282
[19] یا به قول فرنگی ها همان «سوبژکتیو»

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'جایگاه اندیشه و کنش در مبارزه سیاسی، کورش عرفاني' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016