به نقل از کیهان (لندن) 11 مه 2006
یک روز پس از پایان مهلت سی روزه ای که شورای امنیت برای جمهوری اسلامی تعیین کرده بود رژیم با یک «پیشنهاد جدید» نشان داد که نه تنها برای قطعنامه شورای امنیت «تره خرد» می کند، بلکه حاضر است با همان «تره» قورمه سبزی هم بپزد و از بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی دعوت کند سرزده به بازرسی تأسیسات اتمی بپردازند البته به شرطی که پرونده اش از دستور کار شورای امنیت خارج شود. روشن بود که آمریکا با این پیشنهاد که تازه شرط و شروط هم گذاشته است، مخالفت خواهد کرد چرا که این پیشنهاد «جدید» چیزی جز همان تعهدی نبود که جمهوری اسلامی پیشتر آن را پذیرفته ولی از آن سرپیچی کرده بود.
جبهه سوم
امروز زمامداران رژیم با ترساندن مردم از شرایط نا امن دو کشور همسایه به آنها می گویند به افغانستان و عراق نگاه کنید! حال آنکه پیش از مردم، این خود جمهوری اسلامی است که باید به این دو کشور نگاه کند زیرا نخستین اتفاقی که با آغاز جنگ در این دو کشور روی داد، سرنگونی و به تاریخ سپرده شدن رژیم های آنها بود. آیا بر اساس همین هراس نیست که رژیم با پیغام و نامه به دست و پا افتاده است تا دل آمریکا و سازمان ملل را به دست آورد؟ این در حالیست که بخشی از نظام واقعا بر این باور است که می تواند با وقوع یک جنگ، مانند جنگ با عراق، توده های گسترده مردم را در پشتیبانی از خود بسیج کند و به این واقعیت نمی اندیشد که اولا آمریکا عراق نیست، ثانیا برای بسیج باید فرصت داشت حال آنکه در چنین جنگی بعید به نظر می رسد زمامداران حکومت اسلامی فرصتی بیابند تا مانند صدام در سوراخ موش پنهان شوند، آن هم در شرایطی که اساسا نمی توانند بر روی پشتیبانی مردم حساب کنند.
تردیدی نیست که مردم افغانستان و عراق روزها و سالهای دشواری را پشت سر می نهند. از یک سو از شرّ دیکتاتورها رها شده اند و از سوی دیگر ترور روزانه هر دو کشور را با دشواری بسیار در برقراری ثبات و امنیت روبرو کرده است. ولی بیایید ما هم یک بار دیگر به افغانستان و عراق نگاه کنیم.
حمله نظامی آمریکا و متحدان آن در نخستین مرحله به سرنگونی حکومت های این دو کشور و پیگرد و دستگیری زمامداران آنها انجامید. بعد زمامداران محلی یا خارجی از سوی نیروهای فاتح و اشغالگر برای اداره موقت کشور تعیین شدند. آنگاه طرح قانون اساسی تدوین شد و مراحل فنی دمکراسی مانند انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و غیره پیش رفت. فراموش نکنیم که این همه بر زمینه درگیری های قومی، ترور روزمره، تلفات جانی و مالی از هر دو طرف و ویرانی شالوده های اقتصادی در افغانستان و عراق و در سایه جنگی که هنوز تمام نشده است، صورت گرفته و می گیرد. این دو کشور هنوز تا برقراری امنیت و آرامش که نخستین شرط تحقق دمکراسی است، راه درازی در پیش دارند.
علاوه بر همه پیامدهای فاجعه بار یک جنگ، آنچه بسیار اهمیت دارد این واقعیت است که که غرب با این دو جنگ سایه سنگین تروریسم بین المللی را از سر آمریکا و اروپا دور کرد و مرکز ثقل آن را به دو جبهه افغانستان و سپس عراق منتقل نمود. نباید اجازه داد با گشودن یک جبهه سوم در کشور ما که پدران و پسران بنیادگرایی و حامیان اصلی تروریسم در آن حکومت می کنند، ایران به کنام تروریسم بین المللی تبدیل شود و زمینه را برای جدایی بخش هایی از آن در قالب یک جنگ داخلی فراهم سازد. این همه، رویدادهایی است که فقط تا کنون اتفاق نیفتاده اند.
تدبیر دیگر
در این میان تفسیرهای مختلف درباره رفتار دوگانه جمهوری اسلامی وجود دارد. برخی بر این عقیده اند جمهوری اسلامی علاوه بر تلاش برای دستیابی به بمب اتم برای تضمین بقای خود، مردم را به مرگ احمدی نژاد گرفته تا به تب خاتمی و رفسنجانی راضی شوند. ولی برای به میدان آمدن خاتمی و رفسنجانی یا باید تا انتخابات ریاست جمهوری دهم یعنی بیش از سه سال دیگر صبر کرد که تازه از یک سو هیچ تضمینی وجود نخواهد داشت که آنها بتوانند پیروز شوند، مگر آنکه پیروزی آنها مانند احمدی نژاد سازمان دهی شده باشد، و از سوی دیگر با بی صبری جامعه بین المللی ممکن است هرگز آن زمان نرسد. و یا باید احمدی نژاد و دار و دسته اش را پیشاپیش برکنار نمود. ولی هیچ معلوم نیست این برکناری با مقاومت شدید روبرو نشود. تازه در صورت برکناری، باز هم مشکلی که احمدی نژاد با آن روبروست حل نخواهد شد: جمهوری اسلامی یا باید به قول کارگران در روز کارگر، انرژی هسته ای را رها کند و فکری به حال آنها و مسائل اقتصادی جامعه بکند و یا به همین بازی ادامه دهد که در این صورت همچنان در نقطه جوش بحران و آستانه جنگ قرار خواهد داشت. برخی نیز بر این نظرند سرانجام جمهوری اسلامی و آمریکا به سازش خواهند رسید. برخی می گویند جهان به تدریج یک ایران اتمی را تحمل خواهد کرد. عده ای حمله به تأسیسات نظامی توسط اسراییل یا آمریکا را منتفی نمی دانند و دسته ای هم معتقدند جمهوری اسلامی از آنجا که تضمینی برای بقای خود نمی یابد، تا پای جنگ خواهد رفت و غیره.
می دانم برخی از مخالفان و حتی بخشی از مردم ایران از صمیم قلب می خواهند آمریکا بزند و پدر جمهوری اسلامی را مانند طالبان و بعثی ها در آورد. ولی سرنگونی رژیم فقط بخش «دلنشین» یک جنگ احتمالی است که هر اندازه هم دقیق طراحی شده باشد، باز هم با تلفات جانی و مالی همراه خواهد بود. البته این جنگ برای ما که جایی در خارج از ایران بسر می بریم خطری در بر ندارد زیرا در امن و امان می نشینیم و مانند جنگ عراق آن را از تلویزیون تماشا می کنیم. وقتی هم تمام شد (اگر به این زودی ها تمام شود) آنقدر فرصت داریم که خوب فکر کنیم به کشورمان باز گردیم یا همین جا بمانیم و فقط تعطیلات عید و تابستان را با دلار و یورو به دیدار خانواده و «وطن عزیز» که معلوم نیست چه از آن باقی مانده باشد، برویم. لیکن جنگی که دست و پای همه را می بندد، چاره کار نیست، بلکه چاهی است که همگی به نوعی در آن خواهند افتاد.
نخست، بخشی از اپوزیسیون که در صورت حمله نظامی می خواهند به بهانه «دفاع از میهن» در کنار جمهوری اسلامی قرار گیرند، پیشاپیش گور آینده سیاسی خود را به دست خویش کنده اند زیرا جمهوری اسلامی مانند طالبان و صدام در برابر آمریکا جان به در نخواهد برد.
دوم، بخشی از اپوزیسیون که حمله نظامی را به بهانه مقابله با جمهوری اسلامی و سرنگونی آن تأیید می کنند، اگرچه ممکن است در نزد آمریکا مقبول واقع شوند، لیکن آنان نیز آینده سیاسی خود را در میان مردم پیشاپیش به گور می سپارند.
سوم، با چنین جنگی، جامعه بین المللی با تشدید بحران سیاسی و اقتصادی و امنیتی در منطقه حساس خاورمیانه روبرو خواهد شد که تاوان پیامدهای آن را همواره مردم عادی باید بپردازند. چهارم، تلفات جانی و خسارات مالی دامان مردم بی دفاع ایران را خواهد گرفت. پنجم، ابتکار عمل به دست نیروهای دمکرات ایران نخواهد افتاد. ششم، شالوده های اقتصادی ایران بیش از پیش فرو خواهد پاشید. هفتم، کشور با خطر گسترش تروریسم و هم چنین تجزیه روبرو خواهد شد.
این تصور که فردای حمله، همه چیز به خوبی و خوشی پیش خواهد رفت، خیال باطلی بیش نیست. این جنگ نمی ارزد. در این میان تدبیر دیگری وجود دارد که به سود همه و حتی کمتر به زیان زمامداران جمهوری اسلامی است: تقویت جنبش رفراندوم و گسترش همبستگی نیروهای دمکرات ایران.
در ایران بر خلاف افغانستان وعراق، یک حرکت اعتراضی گسترده در میان لایه های مختلف جامعه و هم چنین جنبش دمکراسی خواهی نیرومندی وجود دارد که می توان روی آن حساب کرد. ایران علاوه بر نفت و گاز، بر روی ذخایر عظیم جنبش دانشجویی، جنبش زنان و جنبش کارگری آرمیده است. پشتیبانی از مخالفان دمکرات جمهوری اسلامی برای یک تغییر رژیم مسالمت آمیز از طریق رفراندوم هم به سود جامعه بین المللی و کشورهای منطقه است تا بحران اتمی را با گفتگو حل کرده و سر مار را در پناهگاه تروریسم بکوبند، هم به سود جمهوری اسلامی است که با کمترین تلفات در صفوف خود زمام امور را به دست نیروهای دمکرات بسپارد و هم به سود ملت ایران است که بتواند در آرامش و امنیت گام های بعدی را برای تأمین حاکمیت خود بردارد.
افراد سرشناس سیاسی و رهبران جنبش رفراندوم و دمکراسی خواهی بیش از آنکه در فکر این باشند که در صورت یک جنگ ممکن در کدام طرف باید بایستند، موظف اند زمامداران آمریکا را از گشودن یک جبهه سوم باز دارند و تدبیر خود را به آنها تحمیل نمایند. چه وظیفه سیاسی و رسالت ملی مهم تر از این؟ من باز هم در این باره خواهم نوشت ولی هر هفته این دلهره و آشوب را دارم مبادا آنقدر دیر شده باشد که دیگر حرفی برای گفتن نمانده باشد.
02 مه 2006
-------------------------------------
توضیح: تیتر این مقاله در کیهان (لندن) به قول سردبیر «صحیح گیری» شد و متأسفانه «چه باید کرد؟» چاپ شد.