من صلاحيت ندارم ، تو صلاحيت داری. من سياهپوستم و تو سفيد پوست . من اگر کاری انجام دهم بنا به خواسته دلم بوده و تو هر تصميمی که بگيری بنا بر مصلحت و تدبير است. من اگر به عرصة سياست بيايم قصدم قدرت طلبی است و تو اگر بيايی نيتی جز خدمت به خلق خدا نداری . من اگر برای ۵۰ نفر در يک محفل کوچک سخن بگويم جنجال تبليغاتی به راه انداخته ام و تو اگر از رسانة ميليونی با صراحت مرا متهم کنی روشنگری کرده ای . من اگر جامعه را نسبت به خطرات پيش رويش هشدار دهم ذهن ها را مشوش کرده ام و تو اگر صدها و هزاران ايرانی را به بيگانه منسوب کنی مردم را بيدار کرده ای .
من ناحقم چون قدرتی غير از کلام ندارم و تو بر حقی چون از هر قدرتی برای اعمال نظراتت بهره مندی. من قابل اعتماد نيستم چون در حلقه قدرت جايی ندارم و تو با ورود در حلقه قدرت از هر پرسشی مصون هستی. من بايد تا فيها خالدون زندگی شخصی ام را برای توبازگو کنم و تو به صرف آنکه در حلقه ياران مورد اعتمادهستی زندگی ات درپرده است. من از فردايم نمی توانم ايمن باشم و تو برای جايگاه نواده هايت هم برنامه داری .
به تو گفته اند حق داری صلاحيت مرا بررسی کنی. به تو گفته اند اعتقاد مرا به اسلام اندازه گيری کنی. به تو اين حق را داده اند که ميزان التزام عملی مرا به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی تعيين کنی. می گويند صلاحيت مرا بايد تو احراز کنی. يعنی تو اين حق را داری که تشخيص دهی من به اسلام اعتقاد و التزام عملی دارم يا نه. يعنی تو اين اختيار را داری که در ميزان وفاداری من به کشور تصميم بگيری . به تو اين اجازه را داده اند که درجه پايبندی مرا به قانون تشخيص دهی. اين نظام به تو حقی داده است که خداوند به پيغمبرش نداد. اکنون تو در موضعی نشسته ای که ايمان يا بی ايمانی مرا محک بزنی. به ياد ندارم خداوند در هيچ فرازی به هيچ فرستنده ای اين حق را داده باشد که در اين دنيا انسانها را به مؤمن و غير مؤمن ، معتقد و غير معتقد ، ملتزم به اسلام و غير ملتزم به اسلام و... تقسيم کند.
اما چه کسی صلاحيت خودت را تأييد می کند؟ تو خودت از کدام صافی عبور کرده ای که معلوم شده است به اسلام اعتقاد والتزام عملی داری؟ چه کسی به تو تضمينی داده است که نماز تو مقبول است و نماز من نامقبول؟ چه سندی به دست توست که جايگاه تو را نزد خداوند از من بالاتر تعيين کرده است؟ خودت بهتر می دانی که با عبور از دالان قدرت و با ارتباط با اصحاب قدرت بر آن صندلی قضاوت تکيه کرده ای. خوب می دانی که اگر حتی در چند محفل خصوصی زبان به انتقاد بگشايی آرام آرام ازليست معتمدين حذف می شوی و ديگر بر آن مسند نخواهی بود. تو خودت خوب واقفی که در اين کشور با چه سرعتی هر سال عده ای را ازقطار سياست پياده می کنند. بنابر اين خوب می دانی که شرط سوار ماندن چيست. می دانی که در هر زمان بايد از چه کسانی تبری بجويی وتلاش کنی با خشن ترين تعابير از آنها ياد کنی تا کسی در وفاداری تو شک نکند.
سی سال پيش همه با هم بر قطار انقلاب سوار شديم تا از تاريکی يک نظام ديکتاتور غير پاسخگو به روشنايی يک نظام مردم سالار و شفاف سفر کنيم. نمی دانم در آن زمان تو کجا بودی، کناری ايستاده و تماشا می کردی، يا مثل امروز معتقد بودی که هر چه حکومت انجام می دهد خدشه ناپذير است؟ شايد اصلاً به اين دنيا نيامده بودی و شايد مثل من به فرداهای روشنی در پرتو يک نظام سياسی مردم سالار و اخلاقی فکر می کردی. ما همه با هم از کوچه ها و خيابانهای شهر گذر کرديم و در دالان تاريخی نه چندان طولانی سه دهه از عمرمان را گذرانديم. اکنون تو راهت را چنان تنظيم کردی که در پشت ميزی بنشينی و در مورد ايمان و اعتقاد من تصميم بگيری و من به راهی رفته ام که برای ملاقات با تو بايد بيرون بايستم تا حاجب از تو کسب تکليف کند.
درست است برادر، راه ما از هم فاصله دارد. تو معتقدی دراين کشور کسانی برات پاکی و تقوای خودرا از خود خدا گرفته اند و من معتقدم انسانها با هر پيشينه ای و در هر موقعيتی بری از خطا نيستند. تو بر اين تصوری که هر چه از ناحيه حاکمان رسد عين حق است و من معتقدم حاکمان عميقاً به نصيحت و هشدار ما نيازمندند. تو بر اين گمانی که همين که نام اسلام بر يک نظام نهاده شد رفتارها و اخلاق ها اسلامی است و من فکر می کنم ورای ظواهر اسلامی اين رعايت انصاف و عدالت است که ضامن حرکت صحيح يک نظام خواهد بود .
آری من و تو با هم فرق داريم، زياد هم فرق داريم. من پس از انقلاب بر اين تصور بودم که بايد گام به گام يک نظام سالم و صالح را پی ريزی کرد و تو فکر می کردی که هر چيز که بر آن نام انقلاب حک شده بود مصون از هر نوع فساد است. من بر اين گمان بودم و هستم که کشور همواره نياز به اصلاح و ساماندهی دارد و تو بر اين تصوری که ما در ايده آل ترين نظام سياسی چه نيازی به تغييرات داريم. من از آن آغاز نتوانستم به راحتی چشمم را به روی ناراستی ها ببندم و تو چشمت را به بالا دست دوختی که از کدام مسير بروی تا کسی از تو رنجيده نشود. من نگرانم که قطار مملکت از خط خارج نشود و تو دلواپسی که تو را از قطار پياده نکنند. من وقتی ببينم مرکب کشور مسير را به خطا می رود فرياد می زنم و تو با تمام قوا مراقبی که از مرکب به زمين نيفتی.
آری برادر، تو چاره ای نداری که مرا رد صلاحيت کنی وگرنه خودت پس از چندی رد صلاحيت می شوی. من و تو قرائت های متفاوت و متضادی از وفاداری به نظام داريم. من گفتن انتقادها ، نصيحتها و هشدارها را با تمام تلخی شان مصداق وفاداری به کشور و نظام می دانم و تو نگرانی که کسی بر تو اخم کند.
من هم متقابلاً صلاحيت تو را برای اداره کشور رد می کنم. ايران ما در آستانه فرازی خطير از تاريخ خويش به مردان و زنان شجاع و از خود گذشته نياز دارد تا با تدبيری مضاعف دهه ها و قرن ها عقب ماندگی و توسعه نيافتگی را جبران کنند. بی انصافان و عدالت شکنانی که در مسند قدرت تنها به دنبال راهی برای حذف ديگران و ابدی کردن قدرت خود هستند هرگز صلاحيت نشستن بر جايگاههای مديريت اين جامعه راندارند. البته اگر کسانی رأی خود را بر ملت مقدم نمی پنداشتند آنگاه مردم به بهترين وجه معين می کردند که چه کسی صلاحيت دارد و چه کسی بی صلاحيت است.
به نقل از وبلاگ احمدشيرزاد [سپيداران]