www.shabnameha.net
[email protected]
داستان اصلاحات در ايران امروز هر روز که از تولدش می گذرد شاهد فراز و فرودهايی است که شايد برای آيندگان که روزی به مرور تاريخ ايران زمين خواهند پرداخت آنقدر جذاب باشد که نتوانند لحظه ای از تورق و خواندنش باز ايستند.
اما از داستان های ريز و درشت دوران اصلاحات که بگذريم يکی از نوشته های اخير همکار و دوست خوبم جناب آقای بابک داد مرا بر آن داشت تا اين يادداشت را به رشته تحرير در آورم.
[مقاله بابک داد را با کليک اين جا بخوانيد]
تاکنون افتخار ديدار از نزديک جناب "داد" را نداشته ام اما از سال هايی که امروز می توان آنرا سال های دور ناميد نوشته های از روی دغدغه شان را خوانده و دنبال کرده ام. چه آنروزها که در کنار سيد محمد خاتمی بود و گزارشگر ويژه او و چه اين چند ماه که از گوشه انزوا و سکوت خارج شد و با نکته سنجی های دلسوزانه خود به امثال نگارنده بهره ها می رساند.
شخصا وی را فردی دلسوز می دانم و نوشته هايش را نيز ناشی از دغدغه های پاک اما آنچه در نوشته های وی مرا برای نوشتن اين چند خط ترغيب کرد تصويری است که پشت و پس نوشته های جناب "داد" از سيد محمد خاتمی ساخته می شود که علی رغم درستی بيش از حد مبالغه آميز است.
وقتی نوشته های وی را می خوانی چه از اولين نامه سرگشاده اش به خاتمی و چه اين آخری که از رئيس جمهور پيشين خواستار منحل کردن يک حزب را داشت، خاتمی را مردی می يابی که انگار در دوران اصلاحات هيچ سهمی در شکست ها و ناکامی ها نداشته و هر چه بوده حاصل اشتباهات ديگرانی است که يک روز "مشارکتی" هستند و روز ديگر"مجاهدينی" و روزی ديگر "تحکيمی و تحريمی".
انگار خاتمی بهترين عمل را کرده و اين ديگران بودند که با تندروی يا کندروی سيستم اصلاحات را فلج کردند.
هر چند بارها نوشته و گفتم اما در اينجا نيز لازم می دانم يادآور شوم که شخص سيد محمد خاتمی را بسيار دوست دارم و برايش احترام بسياری قائلم و با بسياری از باورهايش نيز همراه هستم اما همه اين نکات را دليلی نمی يابم که برخی از او چهره ای بسازند که با عملکرد بجا مانده از او چندان همخوان نيست.
خاتمی مرد خوبی بوده و هست اما هرگز رئيس جمهوری خوبی برای پيشبرد اصلاحات در ايران نبوده و نيست.
اين نکته را هم بايد بگويم که هرگز هيچ ارتباط ارگانيک يا سمپاتيکی به حزب مشارکت يا احزابی که دوست عزيزم آقای بابک داد به درستی نوشته اند خود را قيم اصلاحات می دانند نداشته و ندارم. در تمام سال هايی که از موضع يک روزنامه نگار نوشته ام از هر عملی يا اقدامی که به اصلاحات و تحقق بيش از پيش اصلاحات و دموکراسی کمک می کرد دفاع کرده ام و بعکس اگر خلاف آن می پنداشتم انتقادم را نوشته و اعلام کرده ام حال اين عمل از سوی هر حزب يا ارگان يا مقامی بوده باشد برای من تفاوتی نداشته و ندارد.
اگر امروز هم اين نوشته را می نويسم تنها به اين خاطر است که علاقمند نيستم دوباره در راهی سوخته و مسيری طی شده با همان ابعاد و اشکال، طی طريق کنيم. با همين مقدمه نسبتا بلند اشاره ای به سيد محمد خاتمی در دوران اصلاحات خواهم کرد تا خدای ناکرده به خاطر شرايط کنونی و حاکميت دولتی بنيادگرا و سيطره نگاهی امنيتی بر کشور گذشته را به فراموشی نسپاريم که اگر از گذشته عبرت نگيريم محکوم به تکرار آن با تمام اشتباهات و خسارت هايش هستيم.
جناب آقای "داد" در نوشته اخير خود سيد محمد خاتمی را متصوف به اوصاف زير کرده است:
- «سرمايه بزرگ اميد» مردم به شما ( منظور خاتمی است)
- «قمار کردن» ثروت مردمی ما بنام «سيد محمد خاتمی» بود.شکست انتخاباتی چندان اهميتی ندارد.«بلور قيمتی اميد» ( منظور خاتمی است) مردم نبايد می شکست.
- تباه کردن و تحقير اين ثروت ملی ( منظور خاتمی است)
وقتی اين توصيف ها را در نوشته جناب داد خواندم برای لحظه ای فکر کردم آنکه اين ها را نوشته است يا در اين سال های اصلاحات در ايران نبوده يا اصلا گوش وچشم بر آنچه می گذشته بسته بود. اما بعد که به خود آمدم و نويسنده آن نوشته را بياد آوردم اين احتمال را باطل يافتم زيرا بعيد است از جناب داد چنين ارتکابی.
با انتقادات مطرح در آن نوشته عليه حزب مشارکت همراهم اما با اين تصوير از سيد محمد خاتمی نمی توانم همراهی کنم.
خاتمی "سرمايه بزرگ اميد" بود و دنيايی زيبايی را با آمدن و حضورش به همراه آورده بود اما خود همه آن زيبايی ها را شکست. همواره گفته اند و خوانده ايم اما نياموخته ايم که اشتباه برای همه است اما اگر در قدرت باشی و حاکم اشتباهت قربانيان فراوانی را به همراه خواهد داشت.
خاتمی با اميد های سبز اين سرزمين آمده بود اما خودش به همه آن اميد ها پشت کرد. حقوق حکومت را بر حقوق ملت ارجحيت داد و به جای آنکه حق ملت را از حاکمان قدر قدرت استيفا کند دست از پا دراز تر بسياری از حقوق ملت را نيز فدای حقوق حاکميت کرد.
خاتمی به بخش های زيادی از حاميانش پشت کرد، يا با سکوت خود و يا با همراهی شرم آورش. تا جای از آن دوران می گفتند "می خواهد" اما" نمی گذارند" و ما هم به مردمی که در کوچه بازار و خانه و کاشانه طلبکار از ما می شدند می گفتيم "می خواهد" اما "نمی گذارند".
پس از چندی گفتند "می خواهد" اما " نمی تواند" و ما هم دوباره می گفتيم " می خواهد" اما "نمی تواند".
وقتی به روزهای پايانی دور اول رياست جمهوری اش رسيديم. گفتيم خوب اگر "نمی گذارند" و "نمی توانی" اما " می خواهی" پس الان فرصتی است که بروی با آنانی که "نمی گذارند" بنشينی و با جسارت بگويی من اينها را"می خواهم" چون ملت می خواهد "تضمين" بدهيد که "مانع" نمی شويد. "اگر نه، من نيستم."
اما او نکرد و بی "تضمين" در ساختاری که "يک" رای می تواند همه خواسته ها را بی اثر کند آمد و آنروز بود که خودش "قمار" کرد ثروتش را در بازی از پيش باخته....
او برای دور دوم با "اشک" آمد اما پس از آمدنش همه را با "اشک" بدرقه کرد. از کدام "ثروت ملی" سخن گفته می شود؟ آيا مگر نشانه جديدی يافته ايد که می پنداريد سفره اميدی گسترده شده است تا از خوان نعمتش هر کسی را بهره ای رسد؟
سيد محمد خاتمی در ذهن مردم ايران شايد جزو معدود سياستمدارانی باشد که مردم از او بيش از انکه "متنفر" باشند " گله مند" هستند. آيا مگر آن همه موضوع برای گلايه رفع شده است؟
چرا فکر می کنيد "پرتوی" اعمال دولت مهرورز کنونی سبب روی خوش نشان دادن به رئيس جمهور پيشين خواهد شد؟ خاتمی در ميان مردم ايران محترم است و شريف اما اينها دليل کافی برای اينکه با اين داستان سرايی ها او را "رئيس جمهور" بخواهند نيست.
آنکه بيش از همه بايد پاسخگوی اين باشد که چرا در دوران اصلاحات هر روز از نيروهای دور و برش کاسته شد و به قول جناب داد باعث "فرار مغزها" از "کمپين اصلاحات" شد شخص سيد محمد خاتمی است...
اوست که بايد پاسخ بگويد چرا وقتی که حريم مرجعيت در همان سال اول قدرتش شکسته شد با سکوت خود همراهی کرد.
اوست که بايد پاسخ بگويد چرا زمانی که حريم دانشگاه زير پوتين های افراطيون خونين شد از حاميان خود پشتيبانی کافی نکرد.
اوست که بايد پاسخ بگويد چرا وقتی روزنامه ها و روزنامه نگاران يکی پس از ديگری محکوم و محتوم به سکوت و زندان شدند به وظايفش عمل نکرد.
اوست که بايد پاسخ بگويد چرا حتی پشت وزرا و اعضای کابينه اش هم که به راهش معتقد بودند در مسير تندبادها نايستاد.
اوست که بايد پاسخ بگويد چرا راز قتل های کثيف زنجيره ای را سر به مهر نگاه داشت و خود شد شاکی برخی از روزنامه نگاران آزاديخواه که در جستجوی حقيقت بودند.
اوست که بايد پاسخ بگويد چرا حتی پای قانون و وعده صريح خود ( لوايح دوقلو) هم ايستادگی نکرد.
اوست که بايد پاسخ بگويد چرا بدعت سانسور مطبوعات از سوی شورای عالی امنيت ملی را در دوران رياست خود بنا نهاد تا که امروز اين بدعت، دودمان هر رسانه و اهل رسانه ای را بر باد دهد.
اوست که بايد پاسخ گو باشد چرا لکه ننگ برگزاری فاجعه انتخابات مجلس هفتم را بر دامان دولت خود پذيرفت که امروز به راحتی آن کنند که همه می بينيم و باز هم خواهيم ديد..
و اوست که بايد شب گريه های حاميانش در فراق آن "اميد" تار و مار شده را پاسخگو باشد....
ما همه در فراموشکاری استاديم و امروز آنقدر به عقب بازگشته ايم که به گدايی بر در خانه دارايان نيز رضايت داده ايم.
اصلاحات با آن قرائت ده سال پيش مرد، اين نکته را دوست گرامی جناب "داد" درست نوشته اند اما آيا قرائت جديد با معيارهای بيست سال پيش بايد نوشته شود يا سی سال پيش يا....؟