دين در جامعه ی مدرن چه نقشی دارد؟ برخی از خداناباوران، هيچ نقش مثبتی برای دين قائل نيستند و بر اين باورند که تنها راه نجات بشريت، نابودی دين است. ولی اکثر جامعه شناسان اين ايده را رد می کنند. نابودی دين، نه ممکن است و نه مطلوب. اگر مسأله اصلی ما گذار به دموکراسی باشد، تعيين جايگاه دين در جامعه ی دموکراتيک مدرن، امری بسيار مهم خواهد بود. اگر بتوان سه قلمرو دولت، عرصه ی عمومی و ساحت خصوصی را از يکديگر تفکيک کرد، پرسش اين است: حضور دين در کدام قلمرو نظام سياسی را غير دموکراتيک خواهد کرد؟ و حضور دين در کدام قلمرو يا قلمروها، با نظام دموکراتيک سازگار است؟ اگر سودای ناممکن نابودی دين فعلاً از دايره ی بحث کنار نهاده شود، در اينکه تفکيک نهاد دين از نهاد دولت شرط لازم نظام دموکراتيک است، ظاهراً اختلافی وجود ندارد. در اينکه حضور دين در حوزه ی خصوصی با نظام دموکراتيک منافاتی ندارد هم ظاهرآ اختلافی وجود ندارد. حضور دين در حوزه ی عمومی، محل نزاع است. برخی بدون استدلال و ارائه ی شواهد تجربی لازم، حضور دين در قلمرو عمومی را در تعارض با دموکراسی معرفی می کنند.
از اينها که بگذريم، در جمهوری اسلامی ، دين در هر سه قلمرو حضور فعال دارد. هر کوششی در راستای گذار به دموکراسی و گسترش و رعايت حقوق بشر ، ما را به دين مربوط می سازد. حقوق اقليتهای دينی، جنسی و قومی، يکی از مسائل بسيار مهم فلسفه سياسی معاصر و ادبيات گذار به دموکراسی است. نوشتار حاضر، توجه خود را به حقوق اقليت همجنس گرا معطوف خواهد کرد.
۱-طرح مسأله: پديده ها را از وجوه مختلف می توان با يکديگر مقايسه کرد. آدمی برای بقأ، نيازمند مصرف روازنه ی ميزان معينی کالری است. مقايسه ی کالری های مختلف(کربو هيدرات ها، چربی ها، پروتئين ها) با يکديگر آنها را به يک نوع تبديل نمی کند و تفاوت های آنها را از بين نمی برد. فرض کنيم بدن يک فرد روزانه به ۱۸۰۰کيلو کالری نيازمند است. آيا تأمين اين ميزان کالری از يک نوع متناسب با سلامتی است و بدن را دچار اختلال(بيماری) نمی کند؟ آيا اين کالری بايد به طور مساوی ميان سه نوع تقسيم شود؟ يکصد گرم مواد قندی دارای ۴۰۰ کالری است، يکصد گرم پروتئين دارای حدود ۴۰۰ کالری است، ولی يکصد گرم چربی دارای ۹۰۰ کالری است. مقايسه ميزان کالری گوشت گوساله(از پروتئين ها) با کره(از چربی ها) و شيرينی(از قند ها) ، و نياز بدن به اين سه، تفاوت های آنها را منتفی نمی سازد. به تعبير ذات گرايان، اينها سه ماهيت مختلف اند، ولی از اين جهت مشابه اند که هر سه دارای کالری هستند و می توانند نياز آدمی را برآورده کنند.
پديده همجنس گرايی، ظاهراً غير قابل فهم ،استثنايی، متفاوت، غريب، بيماری و...است. حال اين پديده ی خاص را با چند پديده ی ديگر مقايسه نمائيد: تشيع، تسنن، بهائيت، يهوديت، انواع نحله های صوفيه وغيره. اين پديده ها تفاوت های بسياری با يکديگر دارند. به عنوان مثال، تشيع وتسنن و يهوديت و بهائيت خود را دين می خوانند، در حالی که همجنس گرايان و ناهمجنس گرايان، همجنس گرايی را دين نمی خوانند. می توان همجنس گرای مسيحی، يهودی، مسلمان(شيعه و سنی) و... داشت. مگر اخيراً کشيش های مسيحی با يکديگر ازدواج نکردند؟ با اينهمه، وجوه اختلاف، نافی وجوه اشتراک نمی باشد. همجنس گرايی از چند منظر خاص با اين پديده ها وجوه تشابه دارد که می توان از آن منظرها به مقايسه ی آنها با يکديگر پرداخت. برخی از وجوه تشابه به قرار زير است:
۱-۱- اقليت بودن: اين ايده ها طرفدارانی دارند. طرفداران آنها در دنيا، در مقايسه با ديگران، اقليت محسوب می شوند.گفته می شود که کل اقليت يهوديان در جهان از ۱۴ ميليون تن تجاوز نمی کند. شيعيان در کل جهان و در ميان مسلمين يک اقليت به شمار می روند. اهل تسنن در ميان مسلمين اکثريت را تشکيل می دهند، ولی در برخی از کشورهای اسلامی،مثل ايران، در اقليت به سر می برند. همجنس گرايان، نسبت به ناهمجنس گرايان، اقليت به شمار می روند. پس يکی از وجوه تشابه اين ايده ها،در اقليت بودن پيروان آنهاست. اقليت های يادشده، از نظر در اقليت بودن، با يکديگر تفاوتی ندارند.
۲-۱- سبک زندگی بودن: آدمی از ميان سبک های متفاوت زندگی، سبکی يا سبکهايی را بر می گزيند. همجنس گرايی ، همچون يهوديت و بهائيت و تسنن و تشيع ،يک سبک متفاوت زندگی محسوب می شود. در نوشتار حاضر به اقليت همجنس گرا به عنوان يک سبک زندگی متفاوت نگريسته خواهد شد. سبک زندگی محسوب کردن همجنس گرايی، مخالفتی درپی نخواهد داشت. اما سبک زندگی محسوب کردن اديان و مذاهب ، شايد اعتراض برانگيز باشد. متکای اين ديدگاه رويکرد ويتگنشتاين است که دين را به شيوه ی زيست (form of life) تحويل می کرد. دينداری در اين رويکرد متوقف بر پذيرش مدعيات ستبر متافيزيکی اديان درباره ی جهان و انسان نمی باشد.يک شيوه ی زندگی خاص ، بعضی گزاره ها را برای کسانی که به آن نحو زندگی می کنند واضح و روشن می کند و بعضی گزاره ها را غير قابل قبول.
۳-۱- باهماد بودن: همجنس گرايی از آن نظر که يک باهماد (community) است، با ديگر باهمادها قابل مقايسه می باشد. از نظر باهمادگرايان، فرد فقط با زيستن در بستر يک باهماد می تواند استعدادها، شيوه های زندگی و هويت خود را بيابد. فرد از طريق باهماد شکوفا می شود و قضايل اخلاقی را به دست می آورد. در عين حال، افراد بايد بتوانند داوطلبانه باهماد هايی (communities) تأسيس کنند و بر مبنای قواعد و سياست هايی که خود ترجيح می دهند، آن را بگردانند. هيچ باهمادی حق ندارد در امور باهماد ديگر مداخله کند. قواعد پيوستن و خروج از باهماد بايد دموکراتيک باشد. نمی توان گفت آزادی به باهماد ما بپيوندی، اما اگر بخواهی از باهماد ما خارج شوی، با مجازات مرگ روبرو خواهی بود(ارتداد).هيچ باهمادی مجاز نيست مردم را به زور وادار به پيوستن به باهماد خود کند. يکی از ملاکهای داوری در خصوص باهماد های مختلف، تضمين آزادی ترک بدون مجازات باهماد، آزادی پيوستن به باهماد ديگری که به طرز ديگری اداره می شود و آزادی تأسيس باهمادی جديد به اتفاق کسانی که به فرد می پيوندند، است.
مقايسه اين اقليت ها ،يا نحوه ی زيستها، يا باهمادها،با يکديگر، از چند منظر قابل توجه است:
۲- تعداد: اگر آن ادعا که معمولاً ۷درصد افراد جامعه را کسانی تشکيل می دهند که دارای گرايشات همجنس خواهانه هستند، صادق باشد، اقليت همجنس گرا از نظر تعداد نسبت به بسياری از ديگر اقليتها در وضعيت بهتری قرار دارد. ولی ظاهراً توافقی وجود دارد که کمتری و بيشتری عددی پيروان يک باور يا سبک زندگی ، آن باور را به "باور حق" و "باور ناحق" تبديل نمی نمايد. تعداد سنی ها از شيعيان بيشتر است، تعداد شيعيان از يهوديان بيشتر است، تعداد يهوديان از بهائيان بيشتر است. هر اقليتی نسبت به اقليت ديگری، اقليت محسوب خواهد شد.بدينترتيب اقليت و اکثريت بودن، نه ملاک حق وباطل است و نه مبنای صاحب حقوق شدن يا فاقد حقوق شدن . بر اين مبنا، اکثريت خدا باوران حق ندارند اقليت خدا ناباوران را از حقوق بشر محروم کنند،اکثريت مسيحيان حق ندارند اقليت يهوديان را از حقوق بشر محروم سازند، اکثريت ناهمجنس گرايان حق ندارند اقليت همجنس گرايان را از حقوق بشر محروم نمايند. اگر قدمت تاريخی ملاک باشد، حتی بنابر روايت متون مقدس دينی(اديان ابراهيمی)، پيشينه ی تاريخی همجنس گرايی به پيش از يهوديت و مسيحيت و اسلام باز می گردد.
۳- ماهيت: همجنس گرايی ، ماهيتاً چه تفاوتی با ديگر سبک های زندگی دارد؟ اگر ذات گرا (essentialist) باشيم، برای هر نوع از انواع موجودات ذات ثابت در نظر خواهيم گرفت[۱].به نظر ارسطو هر نوعی از انواع موجودات دارای يک سلسله ويژگيهای عينی مستقل از ادراکات و باورهای آدميان است که که آن نوع را می سازند. مجموع همه ی ويژگيهايی که يک نوع را همان نوعی که هست می نمايند، ذات ناميده می شود. به گمان ارسطو هر شی ای دارای ذات ثابت و صفات قابل تغيير است. ارسطو اين نظريه را به حوزه ی جواهر مادی محدود می کرد،نه برساخته های انسانی چون حکومت، دموکراسی، عدالت، آزادی و غيره. ذات گرايی (essentialism) در جواهر مادی هم نظريه ی قابل دفاعی نمی باشد ، چه رسد به مفاهيم و برساخته های بشری. حکومت دارای ذات و اعراض نيست، دين هم ذات و اعراضی ندارد. بدينترتيب همجنس گرايی و ديگر سبک های زندگی ، فاقد ذات و ماهيت اند. همجنس گرايی ذاتی ندارد، تا با کشف ذات و ماهيت آن، تکليفش را به خيال واهی روشن سازيم.
ويتگنشتاين به آدميان نشان داد که در بيشتر موارد معنای يک واژه همان کاربرد (usage)آن است ، معنا را از به کار بسته شدن واژه در زمينه های مختلف می توان آموخت. ابهام واژه ها ناشی از وجود معيارهای چند گانه در کاربرد آن است[۲]. جان هيک هم تأکيد می کند که دين به يک ذات واحد قابل تعريف اشاره ندارد، بلکه اديان "شباهت خانوادگی" (family resemblance) ،به تعبير ويتگنشتاين، با يکديگر دارند، به همان معنايی که او در مثال بازی بکار می برد. دين مسيحيت شامل پرستش خدای متشخص انسانوار است درحالی که بوديسم اين طور نيست.آنها از اين جهت به يکديگر شبيه اند که هر دو تفسيرهايی جامع درباره واقعيت عالی ترين چيزها و شيوه ی دست يافتن به آن پيشنهاد می کنند. واژه ی دين معنايی جز آنچه کاربران زبان در جامعه ی زبانی به کار می برند،ندارد. البته آدميان که خالق زبانند، نقش فعالانه ای در معنا بخشی به مخلوق خود دارند. اگر اين ديدگاه صادق باشد، بايد ديد انسانها چگونه واژه هايی چون يهوديت، بهائيت، تسنن ، تشيع و همجنس گرايی را بکار می برند؟ به تعبير ديگر، "به اصطلاح يهوديت"، يعنی آنچه ديگران "يهوديت" اش می نامند. به اصطلاح "تسنن"، يعنی آنچه ديگران "تسنن" اش می نامند."به اصطلاح تشيع" ، يعنی آنچه ديگران "تشيع" اش می نامند. "به اصطلاح بهائيت"، يعنی آنچه ديگران "بهائيت" اش می نامند. "به اصطلاح همجنس گرايی"، يعنی آنچه ديگران "همجنس گرايی" اش می نامند.
۴- خود و ديگری: واژه ی همجنس گرايی کاربرد واحدی ندارد. ديگر واژه ها هم در چنبره ی همين وضع گرفتارند. پيروان هر يک از سبک های زندگی ، شيوه ی زيست خود را به گونه ی خاصی به شمار می آورند، اما ديگران تلقی های ديگری از آن سبک زندگی ممکن است داشته باشند. نمونه های زير، مويد مدعای ما می باشند:
۱-۴- خود شيعيان واژه ی تشيع را به معنايی خاص به کار می برند، ولی ديگران اين واژه را به معنای متفاوتی به کار می برند. به عنوان مثال، سنی ها تشيع را فرقه ای انحرافی، قائل به تحريف قرآن(حذف آيات مربوط به ائمه ی شيعيان از قرآن)،سازنده ی امامی که وجود خارجی ندارد(امام مهدی)، قائل به صفات پيامبرگونه(عصمت و علم غيب) برای امامان خود، ترجيح دهنده ی سخنان(احاديث) امامان خود بر آيات قرآن و غيره معرفی می کنند.دعای توسل از نظر اهل تسنن چگونه تلقی می شود؟ نکته ی جالب توجه اين است که برخی از روشنفکران دينی، هم صدا با سنی ها، تشيع موجود را در اين مواضع به نقد کشيده و تشيعی می سازند که به تسنن نزديکتر است تا به تشيع تاريخی . اينان، ائمه را به عالمان با تقوا تبديل می کنند، منکر وجود امام دوازدهم اند،زيارت نامه ها و بسياری از دعاهای خاص شيعيان را مانيفست شيعيان غالی جلوه می دهند، تشيع را قرائتی ويژه از دعوت پيامبر اسلام معرفی می کنند که به پايان رسيده و در قالب های قشری و منجمد گرفتار آمده است.
ويتگنشتاين در پژوهشهای فلسفی (بخش ۲ ، قسمت ۱۱) درباره "اين گونه به نظر می رسد" سخن گفته است . برآن مبنا می توان پرسيد: مراسم عزاداری محرم،شامل سينه زنی و زنجير زنی و قمه زنی، به چشم غير شيعيان چگونه به نظر می رسد؟ کافی است فقط به گزارش ميشل فوکو از ديدن اين مراسم در ايران توجه کنيم تا دريابيم که نحوه زيست شيعيان چگونه به نظريک فيلسوف همجنس گرا می رسد؟ فوکو انقلاب ايران را به چشم يک فرصت و امکان می ديد که موجب رشد همجنس گرايی خواهد شد.
۲-۴- خود بهائيان واژه ی بهائيت را به معنای دين (دين مدرن صلح طلب و ...) به کار می برند، ولی ديگران اين واژه را به معنايی متفاوت به کار می برند. عموم شيعيان، بهائيت را نه دين يا نوعی دينداری، که يک فرقه ی سياسی دست ساخت استعمار و صهيونيسم معرفی می کنند.به عنوان مثال، ايت الله منتظری در خرداد ماه سال جاری اعلام کرده اند که همچنان بهائيت را فرقه ای ضاله و منحرف به شمار می آورند و نظر پرسش کننده را هم تأئيد کرده اند که بهائيت دست ساخته استعمار انگليس است ، بنيادش بر دروغ است و اگر معامله و معاشرت با آنها موجب تقويت آنان شود ، لازم است از آن اجتناب گردد[۳]. ولی کاربرد واژه ی بهائيت در خارج از جهان اسلام بسيار متفاوت از کاربرد شيعيان است.
۳-۴- خود يهوديان واژه ی يهودی را به معنای قوم برگزيده ی خدا،قومی مظلوم و آواره که فقط هيتلر شش ميليون تن از آنان را در کوره های آدم سوزی نابود کرده است معرفی می کنند، ولی ديگرانی وجود دارند که يهودی را به معنای جهودهای پول پرست سازمان يافته ی حاکم بر رسانه های جهان و تعيين کننده ی سياستهای دولت آمريکا به شمار می آورند که اگر در آمريکای قرن بيست و يکم هم کسی از آنان انتقاد نمايد،به طرق گوناگون از عرصه ی عمومی حذف خواهد شد .در تاريخ اروپا، مسيحيان، يهوديان را به عنوان قاتلان خدا و نان پزان با خون کودکان مسيحی به شمار می آوردند. با توجه به سرگذشت يهوديان در اروپا بود که هانا آرنت می پرسيد يهودی بودن در آلمان به معناست؟ آرنت به عنوان يک مطرود آگاه (conscious pariah)، ميان نفرت از يهوديان و يهود ستيزی تمايز قائل می شد.به گفته وی، نفرت از يهوديان، منشأ دينی دارد،ولی يهود ستيزی محصول تفکيک يهودی و غير يهودی بر اساس نژادی است. آرنت يهودستيزی را محصول "تفسيری خاص از اصل و نسب يهودی افراد و نقش يهوديان در چارچوب زندگی اجتماعی" معرفی می کند. بخوبی ديده می شود که به شمار آوردن توسط ديگران چه پيامدهايی در عمل برای يک اقليت به دنبال دارد.
۴-۴- خود همجنس گرايان واژه ی همجنس گرايی را به معنايی خاص به کار می برند. همجنس گرايی يک نحوه ی زيست است . هر کس دوست دارد(حق دارد) شريک زندگی خود را خود انتخاب کند. اگر چنين حقی به رسميت شناخته شده باشد، افرادی خود را مجاز می دانند که شريک زندگی خود را از ميان همجنسان خود انتخاب کنند. به گمان آنها، ناهمجنس گرايی اجباری با اين حق تعارض دارد. ارزشهای مردسالارانه ی سنتی برای داغ ننگ زدن و سرکوب همجنس گرايی به کار گرفته شده است. به عنوان مثال، همجنس گرايی زنان بخشی از جنبش فمينيستی است که پس از متزلزل شدن پدرسالاری و زير سوال رفتن هنجارهای جنسی برای بخشی از آن جنبش که می خواستند هويت خود را در تمام ابعاد بروز دهند ،پديد آمد.مقصر دانستن مردان به عنوان عامل سلطه ی بر زنان، پيوند عاطفی و جنسی با اين دشمنان تاريخی سلطه گر را روز به روز برای زنان مشکل و مشکل تر کرد.در چنين بستری همجنس گرايی زنانه رشد کرد. خود- ابراز گری و طغيان عليه اقتدار و نينديشيدنيها هم در گسترش همجنس گرايی موثر بوده است. به گمان اينان، يک شکل خاص از روابط جنسی را نظام سلطه ی مردسالارانه بر همه تحميل کرده است. همجنس گرايی در عين حال مبارزه با نظام سلطه ی مردسالارانه ای است که تاريخی سراسر ستم از خود به يادگار نهاده است. اديان ابراهيمی که در جهان کهن و در زمانه مردسالارانه ظهور کرده اند، تصويری تماماً مردسالارانه را باز می تابانند. اگر مردسالاری نظامی نادرست باشد، که هست، ناهمجنس گرايی اجباری که يکی از ضروريات اين نظام ستمگرانه است نيز بايد با فروپاشی اين نظام ، از هم فرو بپاشد.
ولی ديگران واژه همجنس گرايی را به معنايی متفاوت به کار برند. به عنوان مثال، فقيهان مسلمان و متأثر از آنها عموم مسلمين ، همجنس گرايی را به عمل شنيع "لواط" تحويل می کنند و در نتيجه آنان را مستحق مرگ می دانند. عموم مفسران مسلمان همجنس گرايی را عملی شنيع، فحشأ، خلاف فطرت و طبيعت به شمار می آورند.
اگر از جهان اسلام بيرون بيائيم، در جوامع غربی واژه ی همجنس گرايی به گونه ی ديگری به کار می رود. در مغرب زمين هم محافظه کاران اين واژه را به گونه ای به کار می برند که طرد اين اقليت را ايجاب می کند. به عنوان نمونه، در ۲۷ نوامبر ۱۹۷۸ يکی از ناظران محافظه کار شهر سان فرانسيسکو ،دن وايت، که سابقاً پليس بود و عليه تساهل با "منحرفان جنسی" فعاليت کرده بود، به سوی فرماندار جرج ماسکونی و ناظر شهر هاروی ميليک، رهبر همجنس گرايان، شليک کرد و آنها را در دفاتر کار خود در فرمانداری به قتل رساند. در همان سال پيشنهاد محافظه کاران درباره ی منع همجنس گرايان از تدريس در مدارس دولتی به همه پرسی گذاشته شد. رأی دهندگان کاليفرنيا با اکثريت ۵۸ در صدی اين پيشنهاد را رد کردند. در دهه ی ۹۰ ميلادی ۱۰ در صد نيروی پليس شهر سان فرانسيسکو را همجنس گرايان زن و مرد تشکيل می دادند. البته وضع ايالت کاليفرنيا و شمال شرق آمريکا(ورمانت، ماساچوست،نيويورک) با بقيه ايالت ها در اين زمينه تفاوت چشمگيری دارد. ايالت ورمانت اولين ايالتی بود که حقوق مدنی و اجتماعی مترتب بر ازدواج را برای زوج های همجنس گرا به رسميت شناخت(دادگاه يکی از شهرهای ايالت ورمانت طی حکمی جرج بوش را جنايتکار جنگی اعلام کرد و اعلام نمود در صورت حضور وی در اين شهر، او را بازداشت خواهد کرد).ماساچوست اولين ايالتی بود که ازدواج همجنس گرايان را به رسميت شناخت. با تمام مبارزه ای که همجنس گرايان برای قانونی کردن ازدواج خود کرده اند، اکثريت کنگره آمريکا در جولای ۱۹۹۶ ، ناهمجنس گرايی را پيش شرط ازدواج قانونی اعلام کرد. جرج بوش هم از سنا خواسته بود که با افزودن اصلاحيه ای به قانون اساسی آمريکا، ازدواج همجنس گرايان در کليه ايالت ها را ممنوع کند. با اينکه اکثريت سنا در آن زمان در دست محافظه کاران بود، ولی به علت اينکه افزودن اصلاحيه به آرای دوسوم سناتورها نياز دارد، اين مصوبه به تصويب نرسيد. اخيراً با حکم دادگاه عالی ايالت کاليفرنيا، ممنوعيت ازدواج همجنس گرايان در اين ايالت لغو گرديد. نئومحافظه کاران آمريکايی در مواقع انتخابات، به حزب دموکرات از اين جهت به شدت می تازند. در مقابل ليبرال ها هميشه از همجنس گرايان، همچون هر اقليت ديگری، دفاع کرده اند.ازدواج همجنس گرايان در اکثر کشورهای اروپايی قانونی است. در کشور کانادا هم ازدواج همجنس گرايان قانونی است.