چهارشنبه 12 تیر 1387

همجنس گرايی: اقليتی ناحق؟ و فاقد حقوق؟! اقليت ها، سبک ها و جماعات پر مسأله (متن کامل، بخش دوم)، اکبر گنجی

[بخش نخست مقاله]


۵-روشنفکری دينی و مسأله ی همجنس گرايی: برخی از چهره های شاخص روشنفکری دينی در برخی گفت و گوها همجنس گرايان را حيوان و عمل آنان را شنيع ، پست و حيوانی خوانده اند. گفته اند که در يک جامعه ی دينی اخلاق اسلامی اجازه نمی دهد تا اين عمل غير اخلاقی به همه پرسی گذارده شود. البته جامعه ی علمی هرگز اجازه نمی دهد تا سخنان بلا دليل و اهانت آميز در عرصه عمومی، شفاهی يا مکتوب، بيان گردد. بدينترتيب روشنفکران دينی مخالف همجنس گرايی، سکوت در برابر اين مسأله را کم هزينه ترين استراتژی در مقابل اين اقليت می دانند. محسن کديور از جمله روشنفکران دينی مخالف همجنس گرايی است. اما کديور شجاعانه نظر خود را بيان کرده و با عرضه تلقی خويش از همجنس گرايی، اين امکان را برای ديگران فراهم آورده است تا با وی وارد گفت و گوی انتقادی شوند و تلقی او از همجنس گرايی را نقد کنند. وی در رأی مکتوب خود، همجنس گرايی را "غير عقلانی"، "غير انسانی" و "انحراف از مسير صحيح بشری" معرفی کرده و می گويد همجنس گرايی جزو حقوق بشر نمی باشد.به گفته ی وی، همجنس گرايان اول بايد برادری خود را اثبات نمايند(يعنی نشان دهند که همجنس گرايی يکی از حقوق بشر است)، بعد تقاضای ارث و ميراث کنند و در باره ی تبعيض جنسی سخن بگويند. به گفته ی وی، اسلام اشد مجازات را برای همجنس گرايان در نظر گرفته و روشنفکران دينی در اين زمينه مشابه اسلام سنتی فکر می کنند.به گفته او مسلمانها کوشش می کنند تا جوامع بشری از اين انحراف تأسف بار ريشه کن کنند. کديور می نويسد:
"اولاً ارتباط جنسی با جنس موافق(همجنس بازی) در اعلاميه جهانی حقوق بشر و دو ميثاق پيرو آن به رسميت شناخته نشده است. تلاش همجنس گرايان در شناخته شدن آنها به عنوان يک اقليت(اقليت جنسی) در اسناد اصلی اجماعی بين المللی تاکنون به نتيجه نرسيده است.تا آنجا که من می دانم تنها جايی که به اين امر اشاره شده در يک سند فرعی پناهندگی افرادی است که به خاطر در پيش گرفتن اين رويه در کشور خود در خطر مرگ قرار گرفته اند. در برخی کشورهای اروپايی کوششهايی برای به رسميت شناخته شدن همجنس گرايان و پذيرش خانواده متشکل از دو جنس موافق آغاز شده، اما نهايت موفقيت آنها اين بوده که روابط جنسی از حقوق شخصی است و در صورتی که با تراضی طرفين باشد احدی حق مخالفت يا ناديده گرفتن آن را ندارد. همجنس گرايی در تمام جهان منتقدان بسيار جدی دارد چه در ميان پيروان اديان الهی(مسلمانان، مسيحيان ويهوديان) و چه در ميان افراد عرفی غير دينی. به هر حال همجنس بازی تاکنون فاقد پشتوانه اجماعی بين المللی به عنوان يکی از مصاديق حقوق بشر است.
ثانياً: اصولاً همجنس بازی يا همجنس گرايی امری غير عقلانی و غير انسانی است و انحراف از مسير صحيح بشری محسوب می شود.بی شک موافقان اين رويه سخن ما را باور ندارند، آن چنانکه ما نيز در مدعيات و ادله ی همجنس گرايان سخن موجهی نيافته ايم. در نهايت به لحاظ عقلانی از قبيل امور جدلی الطرفين می شود.برای ورود در مصاديق حقوق بشر مبنايی عقلانی و موجه لازم است. همجنس گرايی تاکنون به لحاظ عقلانی از حقوق بشر شناخته نشده است. به قول مشهور اول برادريت را اثبات کن بعد ادعای ميراث کن، در شمرده شدن همجنس گرايی در زمره ی حقوق بشر ترديد جدی وجود دارد، با چنين ترديدی بحث از تبعيض درباره اقليتهای جنسی چه محلی از اعراب دارد؟
ثالثاً: ارتباط جنسی با همجنس در همه ی اديان ابراهيمی از جمله اسلام به شدت تقبيح و تحريم شده است.قرآن کريم با شديدترين لحن ممکن اين رويه را تحت عنوان رويه قوم لوط مذمت کرده است. علمای اسلام- اعم از اهل سنت و شيعه- در ممنوعيت شرعی و اشد مجازات همجنس بازان همداستانند. رضايت طرفين در فعلی که نهی موکد شرعی دارد کارساز نيست.حرمت شرعی لواط و مساحقه و مجازات شديد مرتکبين آنها از احکام ثابت و دائمی شرعی است. روشنفکری دينی در اين مسأله که فاقد پشتوانه ی عقلانی است با اسلام سنتی در حرمت شرعی و اصل مجازات(فارغ از نوع آن) برخوردی مشابه دارد. البته تجسس در حريم خصوصی افراد ممنوع است. با صراحت می گويم مسلمانی مطلقا همجنس گرايی را بر نمی تابد و از تمامی طرق موجه برای ريشه کن کردن اين انحراف تأسف بار از جوامع انسانی کوشش می کند"[۴].
در اينجا ، پرسش ها و داوری و نقد خود را پيرامون تلقی محسن کديور از همجنس گرايی و بی حقوقی آنان مطرح می کنم. اميدوارم پاسخ کديور نشان دهد که نقدهای من ناوارد، و برداشت های من نادرست بوده است. ملاحظات من به شرح زير است:
الف- کديور می گويد مجازات شديد همجنس گرايان از احکام ثابت و دائمی شرعی است. ملاک و معيار تمايز احکام موقت از دائمی چيست تا بر اساس آن ملاک گفته شود مسأله ای جزو احکام دائمی اسلام است؟ تا آنجا که من به ياد می آورم ، کديور هر حکمی از اسلام که با عقلانيت و عدالت مدرن تعارض داشته باشد را موقتی و متعلق به صدر اسلام به حساب می آورد. بدينترتيب اگر عقلانيت و عدالت مدرن همجنس گرايی را بپذيرند، برمبنای ملاک کديور، حکم فقهی اسلام درباره ی همجنس گرايی ثابت و دائمی نخواهد بود.
ب- کديور می گويد مسلمانی مطلقا با همجنس گرايی نمی سازد. ملاک و معيار مسلمانی چيست تا برمبنای آن ملاک بفهميم چه چيز با مسلمانی سازگار است و چه چيز ناسازگار؟
ج- آيا نظر قرآن در اين زمينه ی خاص ناظر به "شاهد بازی" و "به زور به ديگران تجاوز کردن" بوده است(داستان قوم لوط که طی آن قوم او می خواستند به زور به دو فرشته نوجوان تجاوز کنند. مطابق روايات مندرج در تفاسير، قوم لوط در راههای ورودی و خروجی شهر بيگانگان را گير می انداخته و به زور به آنها تجاوز می کرده اند ) يا شامل دو انسان بالغ ای که آگاهانه ، مختارانه و از سر رضايت دست به اين عمل می زنند هم می شود؟ در مغرب زمين، هر گونه همبستری با اکراه، حتی با همسر خود، جرم است، چه رسد به استفاده جنسی از کودکان که مطابق فتوای آقای خمينی مجاز می باشد. آقای خمينی ، استفاده شهوانی از شيرخوارگان را هم مجاز می داند: "همبستری با زن قبل از اينکه ۹ سالش تمام شود چه ازدواج دائم باشد و چه متعه جايز نيست. و اما ساير کامجويی ها ، مانند لمس شهوت آميز او و در آغوش فشردنش و ران به ران او ماليدن ، اشکالی ندارد. و اين قبيل کارها با دختر شير خواره هم می توان کرد . اگر مردی قبل از اينکه همسرش ۹ ساله شود با او همبستر شود به طوری که منجر به افضاء او نشود بنابر قول اقوی ،غير از گناه چيزی بر اين کار مترتب نمی شود، اما اگر او را افضاء کرد ، يعنی مجرای بول و خون حيض يا مجرای خون حيض و مدفوع او را يکی کرد همبستری با همسرش برای هميشه حرام می شود ، اما بنابر قول احتياط آميزتر حرمت دائم همبستری اختصاص به مورد دوم ، يعنی وقتی که مجرای خون حيض و مدفوع يکی شود دارد ، و به هر حال بنابر قول اقوی زن از همسری شوهر خارج نمی شود و احکام همسری بر آن زن جاری است ، يعنی از هم ارث می برند و ازدواج با زن پنجم برای شوهرش جرام است و ازدواج با خواهر آن زن نيز بر بر مرد حرام است و همچنين است ساير احکام"[۵]. روشنفکران دينی بخوبی آگاه اند که چنين احکامی تا چه اندازه غير اخلاقی است. گمان نمی کنم در هيچ نقطه ی اين کره ی خاکی هيچ فردی گفته باشد که استفاده جنسی از دختر شير خواره مجاز است. ولی متأسفانه مرجع تقليد مسلم شيعيان و کسی که ادعای فلسفه و عرفان و معنويت داشت، چنين مجوزی به پيروان خود داده است. نگاه فقيه ما به انسانها، خصوصاٌ کودکان و نوزادان ، چگونه نگاهی است. آيا سکوت در مقابل اين نوع احکام و خود را به نشنيدن زدن، اخلاقاً مجاز است؟
د- کديور می گويد روشنفکران دينی در اين زمينه مشابه اسلام سنتی فکر می کنند. تاآنجا که من می دانم آرش نراقی به عنوان يکی از روشنفکران دينی، برخلاف کديور، همجنس گرايی را امری طبيعی، عقلانی و اخلاقا قابل دفاع می داند. آيا آرش نراقی روشنفکر دينی و مسلمان نيست؟ نراقی مانند کديور، قرآن را کلام خدای متشخص انسانوار می داند. با اين حال، همجنس گرايی را ناسازگار با قرآن و اسلام نمی يابد. وی در مقاله ی مبسوط "درباره اقليت های جنسی"(۲۵ نوامبر ۲۰۰۵)، با استناد به ادبيات گسترده همجنس گرايی، آن را پديده ای طبيعی و اخلاقی معرفی کرد. پس از آن هم طی يک سخنرانی زير عنوان "اسلام و مسأله اقليت های جنسی" در دانشگاه کاليفرنيا ی لس آنجلس، پديده همجنس گرايی را ناسازگار با قرآن نيافت و کوشش او مصروف آن شد تا قرائتی سازگار با قرآن از همجنس گرايی ارائه کند. در ميان روشنفکران دينی افراد ديگری هم وجود دارند که معتقدند حقوق بشر شامل همجنس گرايان هم می شود و همجنس گرايی تعارضی با دينداری ندارد، منتها، به دلائل قابل فهم، نظر خود را بيان نمی دارند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

ه- کديور همجنس گرايی را امری غير عقلانی،غير انسانی، انحراف از مسير صحيح بشری و تأسف بار به شمار می آورد. اما هيچ دليلی برای موجه کردن مدعای خود ارائه نمی کند. پرسش اين است: مسير صحيح بشری چيست؟ مگر فقط يک راه صحيح وجود دارد که بشريت بايد آن را طی کند؟ آيا نفی پلوراليسم و قبول انحصار گرايی معرفتی و اجتماعی لازمه ی منطقی اين مدعا نمی باشد؟ تا آنجا که من می فهمم ، هر رفتاری که از آدميان سر می زند(خوب و بد)، عملی انسانی است، نه غير انسانی يا حيوانی . انسان همان موجودی است که در تاريخ خود را محقق کرده (انسان واقعی مطابق تعاريف پسينی a posteriori)، نه انسانی آرمانی که وجود خارجی ندارد(انسان خيالی مطابق تعاريف پيشينیa priori ). همجنس گرايی همانقدر انسانی است که ناهمجنس گرايی. عدالت ورزی همانقدر انسانی است که ظلم و بيداد. با اين تفاوت که عدالت از نظر اخلاقی فضيلت است و ظلم رذيلت. اگر درست فهميده باشم، احتمالاً منظور کديور آن است که ناهمجنس گرايی فضيلت است و همجنس گرايی رذيلت. اگر چنين باشد، اين مدعا نيازمند دليل است و با استناد به فقهی که اکثر احکام اجتماعی اش امروزه غير اخلاقی تلقی می شوند نمی توان غير اخلاقی بودن همجنس گرايی را اثبات کرد.مگر اين همان فقهی نيست که بزرگترين فقهايش استفاده ی جنسی از شيرخوارگان را هم مجاز می دانند؟ داوری اخلاقی چه نمره ای به اين فقه خواهد داد که بخواهد مبنای داوری در خصوص همجنس گرايی قرار گيرد؟
و- اگر منظور از "مسير صحيح انسانی" مسير طبيعی و فطری باشد، در آن صورت می پرسيم: به فرض آنکه با معياری بتوان امور طبيعی را از امور غير طبيعی تفکيک کرد، آيا هرجه طبيعی است خوب و اخلاقی است و هر چه غير طبيعی است بد و غير اخلاقی است؟ مغالطه طبيعی گرايان مورد حمله ی مور و هيوم عبرت آموز است. مور "طبيعی انگاری تصوری" را نقد و رد کرد و هيوم "طبيعی انگاری تصديقی" را. مطابق نظر جرج ادوارد مور، هر کس خوبی را با محمول طبيعی يا مابعد الطبيعی ای يکی بگيرد، مرتکب مغالطه ی طبيعی انگارانه (naturalistic fallacy)شده است، برای اينکه خوبی برمبنای ويژگی های طبيعی و مابعد الطبيعی تحليل پذير نمی باشد[۶]. مطابق رأی هيوم استنتاج احکام ناظر به ارزش (value) و احکام ناظر به تکليف (obligation) از احکام ناظر به واقع (fact) ، از لحاظ منطقی، مجاز نيست. اگر اين نظر درست باشد، نمی توان ارزشها و تکاليف اخلاقی را از امور واقع(ماورای طبيعی، طبيعی، انفسی) اخذ کرد و ارزشها و تکاليف از سنخ امور مجعوله خواهند بود. اما اگر استنتاج گزاره های ارزشی (evaluative) و گزاره های تکليفی (deontic) از گزاره های ناظر به واقع جائز باشد، ارزشها و تکاليف اخلاقی از سنخ امور مکشوفه خواهند بود.
کديور برای رد همجنس گرايی بايد چند نکته را اثبات کند : يک- مجاز بودن استنتاج بايد از است. دو- غير طبيعی بودن همجنس گرايی.ج- طبيعت و ماهيت و ذات ثابت داشتن آدميان.اگر نوع آدمی دارای ذات ثابتی نباشد، و آدمی در طول تاريخ دگرگون شده باشد، به تبع آن دگرگونی قواعد و احکام اخلاقی آدميان هم دگرگونی می يابند و يافته اند.
و- به فرض آنکه بتوان غير طبيعی بودن همجنس گرايی را اثبات کرد و به فرض آنکه هر چه غير طبيعی باشد، غير اخلاقی هم خواهد بود، می پرسيم: آيا ازدواج خواهر و برادر غير طبيعی تر از همجنس گرايی نيست؟ اگر روايت اديان ابراهيمی از آدم و حوا داستانی حقيقی باشد، تمام انسانها زنا زاده خواهند بود. علامه طباطبايی داستان آدم و حوای قرآن را واقع گرايانه تفسير می کرد، نه ناواقع گرايانه (نمادين و اسطوره ای). اين نوع تفسير او را مجبور می کرد به اين پرسش پاسخ گويد: آيا ازدواج فرزندان يک پدر و مادر، يعنی خواهران و برادران، خلاف طبيعت و فطرت و اخلاق نمی باشد؟ طباطبايی اين امر را غير طبيعی، برخلاف فطرت و غير اخلاقی نمی يابد. دليل خلاف فطرت نبودن ازدواج خواهر و برادر، از نظر طباطبايی، تجربی است. يعنی چون تجربه نشان می دهد که انسانهايی اين عمل را انجام داده و می دهند، پس خلاف فطرت و طبيعت آدمی نمی باشد.طباطبايی سه شاهد برای مدعای خود ذکر می کند:الف- در ميان مجوسيان قرنها خواهر و برادر ازدواج می کرده اند.ب- ازدواج خواهر و برادر در اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی سابق قانونی بوده است (معلوم نيست چگونه اين ادعای کذب به تفسير قرآن طباطبايی راه يافته است).ج- در اروپا و آمريکای متمدن پدران و برادران با دوشيزگان همبستر شده و پرده بکارت آنها را بر می دارند[۷]. در واقع، طباطبايی در اخلاق، پيامدگراست. به گمان وی ،ازدواج و همبستری خواهر و برادر با هيچ مشکل فطری يا اخلاقی ای روبرو نمی باشد. تنها مسأله اين است که امروزه که تعداد آدميان بی شمار است، اين عمل ، فحشأ به بار خواهد آورد. اگر همبستری خواهر و برادر موجب فحشأ نشود، براساس مبانی طباطبايی، غير اخلاقی نخواهد بود.
برمبنای استدلال طباطبايی، همجنس گرايی هم نبايد خلاف فطرت و طبيعت باشد ، چون تاريخ آن به قدمت آدميان است ، و در اروپا و آمريکا به رسميت شناخته شده و همجنس گرايان بسياری اينک در جهان زندگی می کنند. به تعبير ديگر، همين که عملی از آدمی سر می زند، حکايت از آن دارد که آن عمل ، خلاف فطرت و طبيعت نمی باشد. ما مدعی نيستيم که طباطبايی گفته است همجنس گرايی خلاف طبيعت نمی باشد، ادعای ما اين است که مبانی طباطبايی به چنين نتيجه ای ختم می گردد. وگرنه، طباطبايی، همجنس گرايی را خلاف فطرت می داند[۸].
ز- ادعای متکلمان و فيلسوفان مسلمان اين است: نحن ابناء الدليل(من فرزند و پيرو دليل هستم) و انما المتبع هو البرهان(فقط تابع برهانم). مدعای فيلسوفان مسلمان و استدلالگرايی (rationalism) و بينه جويی (evidentialism) انسان مدرن مانع پذيرش احکام و فرامين بلادليل می شود. بر اين مبنا ما در مدعای محسن کديور مناقشه کرديم. اما اگر دليل يا دلائلی دال بر غير اخلاقی بودن همجنس گرايی ارائه شود، ما تابع دليل خواهيم بود. چون و چرا کردن در باورهايی که تاکنون می پنداشتيم درست و به سامان بوده اند، اما در واقع نبوده اند، و ظنی و نامتيقن يافتن آنچه تاکنون محکم و خالی از شبهه جلوه گر می شد، فرايندی انسانی است . رسوم و عرفهای موروثی و مشترک فرهنگ جامعه که عيوبشان نمايان شده است را بايد موضوع بحث و گفت وگوی انتقادی قرار داد تا امکان زندگی اخلاقی تری فراهم گردد. نگرش ضد مرجعيت، به معنای رد ادعای افرادی که دعوی معرفتشان را فراتر از کند و کاو نقادانه می دانند، نگرشی عقلانی و اخلاقی است.

۶-دليل گرايی: اقليت های دينی، قومی و جنسی را از منظر دليل گرايی هم می توان با يکديگر مقايسه کرد. ويتگنشتاين می گويد:"اين سوال که به چه دليلی شما به اين مطلب معتقديد؟ ممکن است بدين معنا باشد: از چه چيزی همين الان اين مطلب را استنتاج می کنيد(يا قبلاً اين مطلب را استنتاج کرده ايد)؟ اما امکان هم دارد که به اين معنا باشد: با تأمل در باب اين مطلب چه دليلی می توانيد به سود آن اقامه کنيد؟"[۹]. بسياری از باورهای ما فاقد شواهد و قرائن موجه اند. بسياری از مدعيات دينداران درباره ی همجنس گرايان ، فاقد دليل خرد پسند عقلی يا تجربی است. امروزه ادبيات گسترده ای درباره همجنس گرايی وجود دارد که مسلمين از آن بی اطلاع اند و نيازی به مطالعه ی آن هم احساس نمی کنند. يک راه داوری در خصوص اين شيوه های زيست، ارزيابی آنها از موضع پايبندی به استدلال است. برخی از مخالفان ، همجنس گرايی را به دليل پيامدهايش انکار و طرد می کنند(اخلاق ميلی). به عنوان مثال، بسياری از دينداران(خصوصاً مسلمين) همجنس گرايی را عامل بيماری ايدز معرفی می کنند. مسلمانها بايد نشان دهند که با چه شواهدی مدعای خود را مدلل می سازند. همچنين همجنس گرايان بايد نشان دهند که با چه شواهد و قرائنی اين مدعا را رد می کنند؟ دينداران همجنس گرايی را عامل بيماری های ديگری هم معرفی کرده اند.
مدعيات غير مدلل دينداران فقط ناظر به همجنس گرايان نيست، دينداران باورهای غير مدلل بسياری دارند. به عنوان نمونه باورهای مسيحيان را بنگريد: آيا زاده شدن عيسی بدون پدر زمينی معقول است؟ آيا خدای متجسد زمينی(عيسی)، قابل قبول و مدلل است؟ آيا زنده شدن عيسی پس از به صليب کشيدن و ديده شدن او ، قابل اثبات و عقلانی است؟ دينداران گمان می کنند چون مدعيات بلا دليل بسياری را پذيرفته اند، می توانند(مجازند) هر سخن بلادليل ديگری را هم بيان کرده و برمبنای آن اقليتی را طرد کنند.

۷-عدالت انصافی و همجنس گرايی: محسن کديور می گويد همجنس گرايان نظر ما را نخواهند پذيرفت، ما هم مدعيات آنها را نمی پذيريم، پس اين مسآله" در نهايت به لحاظ عقلانی از قبيل امور جدلی الطرفين می شود". تاآنجا که من می فهمم، کانت قضايای جدلی الطرفين (antinomy) را مربوط به حوزه ی متافيزيک و مابعدالطبيعه می دانست.مانند: وجود و عدم خداوند، حدوث و قدم عالم، بسيط بودن يا بسيط نبودن مواد تشکيل دهنده عالم، جبر و اختيار. اما بدون دليل همجنس گرايی را رد کردن، دلائل همجنس گرايان را نشنيدن، و ادعای اينکه از آغاز خلقت تاکنون موافقان و مخالفان همجنس گرايی درباره آن بحث کرده و طرفين هر چه دليل داشته ارائه کرده و به نتيجه نرسيده و هرگز هم به نتيجه نخواهند رسيد(تکافوی ادله)، خود مدعايی بلادليل است. اين رويکرد قابل قبول نيست که بجای عرضه دليل درباره ی يک مدعای مورد نزاع ، آن را به قضايای جدلی الطرفين تبديل کرده و بحث را پايان يافته تلقی کنيم. کافی است يک بار، احساسات و غيرت و نقل(کتاب و سنت) را ناديده بگيريم و کوشش کنيم دلائل عقلی نفی همجنس گرايی را ارائه نمائيم. آنوقت روشن خواهد شد پشت مان چقدر قرص است؟اما شايد به نحو ديگری بتوان اين بحث را پيش برد.
جان راولز معتقد بود که بحث در خصوص صدق آموزه های جامع متافيزيکی، دينی و اخلاقی ممکن است تا ابد هم به نتيجه نرسد. بايد اجازه داد تا فيلسوفان و دينداران و اخلاقيون به گفت و گوهای خود در خصوص صدق مدعياتشان ادامه دهند. اما در سطح سياسی و جامعه، ما به همکاری و توافق نياز داريم تا يک زندگی صلح آميز داشته باشيم. به گمان او، فلسفه سياسی چنين امکانی را برای ما فراهم می آورد. در اين حوزه، ما آموزه های جامع متافيزيکی، دينی و اخلاقی را ناديده گرفته و بدون اتکای به آنها در خصوص عدالت و ديگر مفاهيم سخن خواهيم گفت.عدالت سياسی يک نظر مستقل و قائم به خود (freestanding) برای ساختار پايه ای جامعه است. به تعبير ديگر، دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و عدالت، به بنيادهای متافيزيکی، دينی و اخلاقی نياز ندارند.راولز می نويسد:"وقتی می گويم تصوری از عدالت سياسی است... منظورم سه چيز است... : اول اينکه چنان قالب زده شده است که صرفاً با ساختار پايه ای جامعه تطبيق داشته باشد، يعنی نهادهای سياسی، اجتماعی و اقتصادی عمده ی آن در مقام يک طرح هماهنگ همکاری اجتماعی، دوم اينکه مستقل از هرگونه آموزه ی دينی يا فلسفی گسترده تر و جامع عرضه می شود، و سوم اينکه بر حسب انديشه های بنيادين، چنانکه در فرهنگ همگانی جامعه ای دموکراتيک مستتر است، ساخته و پرداخته می شود"[۱۰].
تئوری عدالت انصافی (justice as fairness) راولز يکی از مهمترين تئوری های دوران مدرن است. برمبنای اين تئوری، همجنس گرايی مجاز است. برای اينکه اين تئوری جامعه را در مقام نظام منصفانه ی همکاری اجتماعی ميان شهروندان آزاد و برابر می داند. يکی از معانی آزادی شهروندان اين است که آنها خود را مرجع اعتبار بخشيدن به دعاوی معتبر می دانند. دومی اين است که آنها خود برمبنای تصوری که از خير دارند زندگی خود را سامان می بخشند و هر گاه بخواهند می توانند برداشت خود از خير را تغيير دهند ، ديندار يا بی دين گردند و هر سبک خاصی از زندگی را برگزينند، اين مقتضای عدالت انصافی است. به گفته ی راولز، خيرهايی که انجمن های غير سياسی جامعه ی مدنی(به معنای هگلی) پديد می آورند، خير زندگی سياسی را کامل می کنند. عضويت در باهمادها اختياری و داوطلبانه است. راولز انکار نمی کند که در عدالت انصافی ممکن است يک سبک زندگی به طور طبيعی حذف شود،يعنی نتواند در شرايط رواداری متقابل دوام آورد. آن نحوه ی زيست، سبک و برداشتی از خير است که مستلزم سرکوب ديگری و خوار و خفيف کردن برخی از شهروندان به دليل دگرانديشی و دگرباشی است. راولز به صراحت می گويد، عدالت انصافی:"مستلزم هيچ شکل خاصی از خانواده(تک همسری، ناهمجنس خواهانه و غيره) نيست و فقط ايجاب می کند که خانواده طوری آرايش يابد که اين وظايف را به طور کارآمدی انجام دهد و با ديگر ارزش های سياسی در تضاد نباشد"[۱۱]. راولز در ادامه می نويسد:"توجه کنيد که اين حرف نشان می دهد که عدالت به مثابه ی انصاف با مسأله حقوق و تکاليف مردان و زنان همجنس خواه چگونه برخورد می کند، و آن ها چگونه بر خانواده تأثير می گذارند. اگر اين حقوق و تکاليف با زندگی خانوادگی منظم و تربيت کودکان سازگار باشد، در صورت يکسان بودن ديگر شرايط، کاملاً قابل قبول هستند"[۱۲]. بدين ترتيب، عدالت سياسی حکم می کند که از حقوق تمام اقليت ها دفاع به عمل آيد.

۸-شهروندی: شهروند يک واژه ی متعلق به يک منظومه از مفاهيم همبسته است. نمی توان اين مفهوم را از آن منظومه جدا و وارد منظومه فکری ديگری کرد، بدون آنکه در ديگر مفاهيم منظومه سابق تغييری صورت پذيرد. ورود مفهوم شهروند به منظومه ی فقهی مسلمين، اقدامی مبارک است. اما اگر اين مفهوم به معنای اصلی اش بخواهد در منظومه ی فقهی به کار برده شود، در فقه موجود بايد انقلاب صورت پذيرد. يهوديان، مسيحيان، سنی ها، بهائيان و همجنس گرايان(؟! آقای خمينی تغيير جنسيت را مجاز و قانونی کرد) را نمی توان شهروند محسوب کرد بدون آنکه در مبانی کلامی تغيير اساسی صورت پذيرد.
آدمی وقتی در قدرت نيست و طعم ظلم و بيداد را می چشد، از حقوق ديگر مظلومان دفاع می کند. اما وقتی در قدرت است، از ايدئولوژی خود برای سرکوب ديگران استفاده می کند( در ايران آيت الله منتظری واقعاً يک پديده ی استثنايی است. او به خاطر دفاع از حقوق مخالفان و اعتراض به اعدام ها و سرکوب ها، از رهبری جمهوری اسلامی گذشت). آقای خمينی در پاريس از حقوق همه دفاع می کرد و می گفت در حکومت آينده همه، حتی کمونيست ها، کاملاً آزادند و جمهوری آينده ، "جمهوری فرانسه" خواهد بود. اما وقتی انقلاب پيروز شد، از آزادی خبری نشد، ولايت مطلقه ی فقيه جای جمهوری فرانسه را گرفت و نظامی تآسيس شد که دهها برابر بيشتر از رزيم شاه مخالفين خود را قتل عام کرد. آقای خمينی فقهی را متکای رژيم جديد کرد که از دل آن می توان قتل و ترور مخالفين و اقليت ها را استنتاج کرد(آقای خمينی برمبنای همين فقه حکم قتل عام چند هزار زندانی را در تابستان ۱۳۶۷ صادر کرد). اگر همان فقه مبنا باشد، شهروند معنا ندارد، پذيرش شهروندی مشروط به تحول کلامی – فقهی گسترده و بنيادين است. دين، بايد مدنی و اخلاقی و کثرت گرا و سکولار و عادلانه شود تا با شهروندی سازگار افتد. پذيرش حقوق اقليت ها برای ما که در قدرت نيستيم کارچندان دشواری نخواهد بود، اما مهمتر از آن شستن چشمها و نگريستن به همه آدميان به عنوان انسان(غايت فی نفسه به تعبير کانت)است تا سبک های زندگی شان و باورهايشان هم انسانی ديده شوند و به شمار آيند.
آيت الله منتظری درباره ی حقوق شهروندی مشی ای در پيش گرفته اند که بسيار هوشيارانه و با رويکرد راولز سازگار است.می فرمايند:"حقوق شهروندی يک واژه کلی است و حدود آن بايد براساس عرف و قانون اساسی مورد پذيرش اکثريت مردم مشخص شود"[۱۳]. می توان قرائتی از نظر ايشان ارائه کرد که بافلسفه ی سياسی راولز سازگار باشد. بدين معنا که شهروندی مربوط به حوزه ی سياست است، نه حوزه ی دين و اخلاق و متافيزيک. شهروند به معنای سياسی و مبتنی بر قانون اساسی، يعنی شهروندان آزاد و برابر[۱۴].

۹-قدرت سياسی: اقليتهای ياد شده از نظر قدرت سياسی در وضعيت کاملاً متفاوتی به سر می برند. نظامی شيعی (حکومت سلطانی) در ايران حاکم است که حتی به شيعيان هم رحم نمی کند( برخورد با آيت الله منتظری و ديگر روحانيون شيعه ی دگرانديش گويای همه چيز است. بسياری از افرادی که طی سه دهه گذشته در ايران سرکوب و زندانی و اعدام شده اند، شيعه بوده اند)،چه رسد به ديگر اقليت ها. اقليت شيعه در عراق حکومت تشکيل داده است و در لبنان نفوذ سياسی گسترده ای دارد. اين اقليت نسبت به اقليت های دينی و جنسی به شدت نامدارا عمل می کند.
اقليت يهودی در خاورميانه دولت اسرائيل را تشکيل داده است. دولت اسرائيل نسبت به فلسطنييان بسيار ناشکيباست و آنها را به شدت سرکوب و از حقوق اوليه و اساسی بشر محروم کرده است. به گفته ی رئيس جمهور سابق آمريکا(جيمی کارتر)، فلسطينی ها در شرايط آپارتايد بسر می برند، آپارتايدی که دولت اسرائيل بر آنها حاکم کرده است. يهوديان آزاديخواه بسياری در جهان وجود دارند که رفتارهای دولت اسرائيل را به شدت نقد و رد می کنند.
همجنس گرايی تئوريی درباره ی نظام سياسی نيست تا ادعای حکومت همجنس گرايان وجود داشته باشد. آنها فقط خواهان آنند که حقوق شهروندی شان به رسميت شناخته شود. در خارج از جهان اسلام، همجنس گرايان رفته رفته به حقوق شهروندی دست يافته و در حال رسميت يافتن اند. در کشور آمريکا در ميان نمايندگان مجلس، شهرداری ها و فرمانداری ها، قضات دادگستری همجنس گرايان زن و مرد وجود دارد.
به گفته ويتگنشتاين:"ارائه ی دليل برای کاری که کرده ايم يا سخنی که گفته ايم به معنای نشان دادن راهی است که به آن عمل می انجامد. در پاره ای از موارد، به معنای گفتن راهی است که خودمان رفته ايم، و در پاره ای ديگر از موارد، به معنای توصيف راهی است که به آنجا می انجامد و با قواعد پذيرفته ی خاصی مطابقت دارد"[۱۵]. بسياری از برخوردهای دينداران قدرتمند با ديگر اقليت ها، فاقد دليل موجه می باشد. چه چيز يک گروه صاحب قدرت و دارای دولت را مجاز می دارد تا با اقليت هايی که نمی پسندد، خشونت روا دارد؟

۱۰- متفاوت های حيوان: تأکيد بر تفاوت های واقعی فرهنگها و انسانها و شيوه های زيست در دوران مدرن، متضمن چند اصل است. اولاً: گردن نهادن به واقعيت تفاوت(واقعيت پلوراليسم معقول مطابق تعبير راولز)[۱۶]، ثانياً: گشوده بودن نسبت به ديگری، مفاهمه ی با ديگری ،آموختن ازديگری ونقد ديگری (نفی اسطوره ی چارچوب مطابق تعبير پوپر)[۱۷] ،ثالثاً: امتناع از داوری قاطعانه و تحکم آميز درباره ديگری ، فاصله گيری از ديگری و طرد ديگری(دشوارهای رسيدن به حکم به تعبير راولز)[۱۸].
اما در جهان کهن(دوران ماقبل مدرن)، به نحو ديگری با ديگری و تفاوت برخورد می شد. برايان فی به نحو احسن فرايند برخورد با تفاوت را توصيف کرده است: " تفاوتهای ارزشی شده می توانند متصلب شوند و به صورت "تفاوت" درآيند.آنهايی که به طرق خاصی متفاوت از ما هستند می توانند به سرعت تبديل به يک "ديگری" کاملاً ناشبيه به ما شوند. اين گام گذاشتن در راه سراشيبی لغزنده ای است که با اين شروع می شود که می گوئيم "آنها مثل ما فکر نمی کنند" در گام بعدی می گوئيم "آنها درد و عشقشان با درد و عشق ما يکی نيست" و در گام بعدی "آنها مثل حيوان رفتار می کنند" و آخرش به اينجا می رسد که "آنها ميمون، خوک ، انگل هستند". نخستين گام به سوی نفرت ، انسانيت زدايی از آنهايی است که عجيب و غريب و ناشبيه به ما هستند، و نخستين گام به سوی انسانيت زدايی پافشاری بر تفاوتهای مطلق و آشتی ناپذير است. بدين ترتيب پافشاری بر تفاوت می تواند منجر به عدم تساهل و تسامح شود"[۱۹].
در سنت فکری مسلمين تبديل ديگری به حيوان ، برای طرد و حذف، سابقه بلندی دارد. مولانا، عارف بزرگ جهان اسلام، چنين می گويد:
خر نشايد کشت از بهر صلاح
چون شود وحشی شود خونش مباح

گر چه خر را دانش زاجر نبود
هيچ معذورش نمی دارد و دود

پس چو وحشی شد از آن دم آدمی
کی بود معذور ای يار سمی

لاجرم کفار را شد خون مباح
همچو وحشی پيش نشتاب و رماح

جفت و فرزندانشان جمله سبيل
زانک بی عقلند و مردود و ذليل

(مثنوی، دفتر اول، ابيات ۳۳۲۴-۳۳۲۰)

از معاصرين، آيت الله جوادی آملی، در تفسير خود بر قرآن کريم همين موضع را اتخاذ کرده و مدعی است که قرآن کسی که از مسير شرع(فقه) خارج می شود را الاغ و سگ و خوک و ميمون می نامد.نه اينکه او فقط حيوان ناميده شود، بلکه با تغيير ماهيت ، واقعاً به الاغ و سگ و ميمون و خوک تبديل می شود. می نويسد:"فرد عادی هنگام تولد ، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است، پس اگر از عقل و شرع پيروی کرد، انسان بالفعل می گردد و اگر از راهی که ممنوع عقل و شرع است عبور کند ، راه خوی حيوانی را طی کرده، در اوايل راه مانند حيوان "اولئک کالانعام" و در اواخر راه از حيوان هم گمراه تر می شود "بل اضل" ، در اوايل مسير باطل مصداق آياتی چون "مثل الذين ... کمثل الحمار يحمل اسفاراً" و "فمثله کمثل الکلب" است و در انتهای مسير ، مصداق "کونوا قرده خاسئين" خواهد شد، يعنی اگر چه شکل ظاهری انسان تبه کار که عرض است، شکل آدمی باشد، لکن نفس مجرد او که واقعيت و جوهر او را تشکيل می دهد ، بوزينه است"[۲۰].
به طور طبيعی حيوان خواندن همجنس گرايان، يا حيوانی خواندن عمل آنها، به منظور طرد و حذف آنها از جامعه ی انسانی است. وقتی به همجنس گريان به چشم شر نگريسته می شود، فقط با محو شدن از اين دنيا رفع اين شر قابل علاج است. اين امر، پيامد منطقی نگرشی است که ما به همجنس گرايان به عنوان پديده های فاقد حقوق داريم. داستايفسکی در جنايت و مکافات نشان می دهد که وقتی آدمی ديگری را حيوان به شمار می آورد، به راحتی او را به قتل می رساند.راسکولنيکوف ديگری را تهوع آور و نفرت آور می يافت. او پيرزن نزول خوار را به قتل می رساند و برای توجيه عمل خود می گويد:"ببين سونيا، من فقط يک شپش را کشته ام- يک شپش نفرت انگيز، بی مصرف، و مضر!". اما سونيا(داستايفسکی) واقعيت تلخی را به می فهماند.می گويد:"اما آن شپش آدم بود".راسکولنيکوف در برابر واقعيت آدمی سر خم کرده و مجبور به اعتراف می شود:"آه، من هم می دانم که او واقعاً يک شپش نبود.راستش، من دارم مزخرف به هم می بافم". در منطق انسان گرايانه ی داستايفسکی، حيوان تلقی کردن آدميان، معادل "مزخرف بافی" است.


[ادامه مقاله را با کليک اين جا دنبال کنيد]
[بازگشت به بخش نخست مقاله]

Copyright: gooya.com 2016