چهارشنبه 2 مرداد 1387

راه دموکراسی در ايران، گفتگوی بوستون ريويو با اکبر گنجی به مناسبت انتشار کتاب جديدش به انگليسی

اکبر گنجی
انقلاب منتهی به دموکراسی نخواهد شد. انقلاب پرهزينه و کم فايده است. دموکراسی محصول فرهنگ دموکراتيک است. از اين رو، بدون نقد سنت و نقد دين، نمی توان فرهنگ دموکراتيک آفريد. در جوامعی چون جامعه ما که در آن دولت مدعی دينی بودن است، نقد دين عين نقد دولت است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اخيراً کتاب راه دموکراسی در ايران، نوشته ی اکبر گنجی، به زبان انگليسی، به وسيله بستون ريويو و ام. ای . تی پرس منتشر شده است. کتاب به سرعت توجه متفکران بزرگی را به خود معطوف داشت، به طوری که ناشر در مدت کوتاهی کامنت پنج تن از نام آوران انديشه را در سايت خود قرار داد. http://mitpress.mit.edu/catalog/item/default.asp?ttype=2&tid=11423&xid=10&xcid=0.

کامنت های ياد شده به قرار زير است:

کتاب تحرک برانگيز و سرشار از شجاعت اکبر گنجی که هم از نظر فلسفی عميق و هم به آسانی قابل خواندن است، طرحی برای اصلاحات را در ايران ترسيم می کند. اين کتاب بر حقوق بشر تمرکز دارد و نشان می دهد که اسلام می تواند هم حامی دموکراسی و هم برابری جنسيتی باشد. اگر در وضعيت کنونی جايی برای اميد وجود داشته باشد به خاطر آدم هايی مثل اکبر گنجی و کتاب هايی مثل اين کتاب است .
مارتا نسبام، استاد ممتاز حقوق و اخلاق، دانشگاه شيکاگو.

اکبر گنجی در اين کتاب روشن و مختصر مبارزه ای پيگير، تدريجی و غير خشونت آميز برای اصلاحات در ايران را تبليغ می کند که به تحقق دموکراسی برابری طلبانه و عادلانه منجر گردد. آنچه که به عنوان برنامه ای برای اصلاحات در ايران توصيف می کند برنامه ای برای همه ی ماست ، چرا که امروز هيچ جامعه ای به نحو شايسته پايبند به معيارهای جهانی حقوق بشر نيست که تنها راه دستيابی به صلح در جهان است. اين کتابی است که بايد کنار دستمان نگه داريم و ماهی يکبار آن را بخوانيم تا آن که به آن نوع جامعه ای که او توصيف می کند نزديک تر شويم.
رابرت بلا، استاد بازنشسته جامعه شناسی، دانشگاه برکلی.

اکبر گنجی با تمرکز و دقت فيلسوف، کوبندگی روزنامه نگار و برخوردار از اعتبار کسی که برای خير عمومی جنگيده و رنج برده است می نويسد. کلمات او که به خاطر نوشتن شان رنج بسيار برده است روشنگر و تحرک بخش اند.
فيليپ پتيت، استاد علم سياست و ارزش های انسانی، دانشگاه پرينستون.

کتاب مختصر و آسان خوان اکبر گنجی هوشيارانه ترين و قابل دسترسی ترين برنامه ی غير خشونت آميز تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ايران است. گنجی هم بر انديشه ی غرب و هم بر امکانات فرهنگ ايران تسلط دارد و يکی از نخستين مردان ايرانی است که اهميت اساسی دستيابی به منزلت و رفتار برابر با زنان ايرانی را درک کرده و مبارزات و فعاليت های زنان را قدر می نهد. گنجی ماهيت خودويرانگر تهديدهای پرخاشگرانه ی دولت ايالات متحده در مورد ايران را بر ملا می کند و آمريکا را به اتخاذ سياستی جديد در قبا ل ايران فرا می خواند که مشوق دموکراسی و صلح باشد.
نيکی کدی، استاد بازنشسته تاريخ و خاورميانه و ايران در دانشگاه کاليفرنيا، لس آنجلس.

آمريکاييان برای نخستين بار نام اکبر گنجی را وقتی شنيدند که او قريب به يک دهه به عنوان زندانی ای سياسی در زندان بسر می برد. اين سخن او لرزه بر اندامها افکند: "چهره درهم شکسته من چهره جمهوری اسلامی ايران است." امروز چهره او التيام يافته است، و کتابش راه دموکراسی در ايران از ذهن قوی و انديشه اصيل او حکايت می کند. اين کتاب فقط به بحث درباره ايران منحصر نيست؛ او ايران را دريچه ای برای نگريستن به کل جهان مدرن می بيند. او به قوّت در مورد ضرورت اصلاح دين اسلام استدلال می کند، اما در عين حال توجه دارد که اين اصلاحگری به همان اندازه ضرورتی مبرم برای مسيحيت، يهوديت، و ساير اديان دنيا نيز هست. او اين تلاش اصلاحگرانه را شرط دائمی زندگی مدرن می داند. اما به نحو قانع کننده ای استدلال می کند که مردان و زنان مدرن اين توانايی روحی را دارند که اين بار را بر دوش بکشند اکبر گنجی نمونه يک "روشنفکر عرصه عمومی" است. او حيات تازه ای به اين وعده مارتين لوتر کينگ می دهد که "ما سرانجام پيروز خواهيم شد."
مارشال برمن، استاد برجسته علوم سياسی در سيتی کالج نيويورک

به مناسبت انتشار کتاب، بوستون ريويو گفت و گويی با گنجی انجام داده و آن را روی سايت خود قرار داده است.
http://bostonreview.net/BRwebonly/ganji.php
ترجمه فارسی متن کامل گفت و گو به قرار زير است:

شما در محله ای از تهران پرورش يافتيد که مشهور است به اينکه محل زندگی بسياری از اسلام گرايان بوده است. اين محله، چگونه جايی بوده است؟
محله ای فقير که اکثر اهالی آن را کارگران تشکيل می دادند. شکاف طبقاتی بين طبقات مرفه و طبقات فقير بسيار عميق بود. اما چنين نبود که در اين نوع مناطق فقط اسلام گرايان وجود داشته باشند. مارکسيست ها هم در اين نوع مناطق حضور فعال داشتند و خانه های تيمی خود را نوعاً در اين مناطق انتخاب می کردند.از ميان مردم همين محلات جوانهای مسلمانی به پا خاستند که بعدها، به گروه های مختلف سياسی پيوستند و از نظر اعتقادی به سه نوع مسلمان متفاوت تبديل شدند: مسلمانهای بنيادگرا، مسلمانهای سنت گرا و مسلمانهای نوگرا.اينکه گمان شود اين نوع مناطق محروم فقط بنيادگرا پديدآورده است، تصويری ايدئولوژيک از اين مناطق است. جوانهای فعال سياسی آن دوران منطقه ی ما، اينک اکثرا به اسلام نوگرا تعلق دارند.

به عنوان يکی از حاميان انقلاب ۱۹۷۹، چه انتظاری از آن داشتيد؟ آيا انقلاب متفاوت از چيزی که شما تصور می کرديد از کار در آمد؟
ديسکورس انقلاب ۷۹، عدالت خواهانه، استقلال طلبانه، ضد امپرياليستی، ايدئولوژيک، يوتوپيايی (يوتوپيايش جامعه اسلامی قرن هفتم ميلادی بود)،انقلابی و... بود. متأثر از فضای جنگ سرد، و ايدئولوژی های جهان سومی آن دوران، آمريکا عامل تمام مسائل و مشکلات کشور و جامعه ما تلقی می شد. از نظر داخلی، آرمان عدالت اجتماعی بر اذهان سيطره داشت و دموکراسی و حقوق بشر چندان جدی گرفته نمی شدند.منظور از عدالت اجتماعی در آن دوران، جامعه قرن هفتم ميلادی(عدالت علوی) يا سوسياليسم مدل روسی بود. تئوری عدالت آن دوران هيچ ربطی به تئوری عدالت رالز يا رونالد دورکين يا آمارتياسن و... نداشت. انقلاب ۷۹، دموکراسی، آزادی و حقوق بشر به دنبال نياورد، اما حتی عدالت اجتماعی هم به همراه نداشت. شکاف طبقاتی اگر افزايش نيافته باشد، در همان حد و حدود است. اما ميزان و گستره سرکوب سياسی بيش از رژيم پيش از انقلاب است. برای اينکه رژيم شاه فقط عرصه سياسی را سرکوب می کرد، ولی رژيم جمهوری اسلامی، تمامی عرصه های فرهنگی، اجتماعی و سياسی را سرکوب کرده و می کند. رژيم شاه در تمام دوران زمامداری اش حدود ۳۵۰۰ تن از مخالفان سياسی را به قتل رساند، ولی رژيم جمهوری اسلامی فقط در تابستان ۱۳۶۷ چند هزار زندانی سياسی را ناجوانمردانه قتل عام کرد. به گمان من، تنها دستاورد سياسی بسيار مهم اين انقلاب آن است که توده های مردم را به عنوان کارگزار (agent)وارد تاريخ کرد و مردم را به شدت سياسی نمود. يکی از خواست های انقلاب ۷۹، استقلال سياسی و عدم دخالت بيگانگان در امور داخلی ايران بود. به اين معنا، ايران مستقل شد، اما فرايند جهانی شدن، انواع و اشکال بسيار جديدی از دخالت خارجی پديد آورده که ايران هم متأثر از آن است. به عنوان مثال، دولت ايران مجبور است سری ترين تأسيسات هسته ای خود را که از مردم خود پنهان می دارد، جهت بازديد دائمی در اختيار دولت های غربی بگذارد و تمام اطلاعات خود در اين زمينه را به آنها تحويل دهد. استقلال و دولت ملی به معنای گذشته ديگر وجود ندارد و نمی تواتد وجود داشته باشد.

چه چيزی شما را واداشت که روزنامه نگاری جستجوگر شويد؟
آرمان ها و ارزش هايی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، عدالت و کرامت انسانها، ما را به پيکار با ديکتاتورها و افشای جنايات آنها فرا می خوانند. افشای جنايات رژيم های خودکامه، بخش مهمی از فراگير کردن مبارزه ی با اين رژيم هاست. رژيم جمهوری اسلامی روشنفکران دگرانديش بسياری را در داخل و خارج از کشور ترور کرد، افشای اين ترور ها، وظيفه اخلاقی ما بود. جريانهای اجتماعی دو دهه ی اول انقلاب رفته رفته راه خود را گشودند و پس از گذشت ۲۰ سال روزنه هايی ايجاد کردند. آن فضا به شدت مساعد بود تا فساد ها و جنايات رژيم افشا شود. تا جايی که امکان پذير بود از اين فضا استفاده شد.

وضعيت کنونی جنبش اصلاحات در ايران چگونه است؟ آيا شما نسبت به چشم اندازهای آن خوشبينيد؟
رويارويی دولت ايران و دولت آمريکا بر سر مسائلی چون انرژی هسته ای، تروريسم، صلح خاورميانه و افزايش قدرت در منطقه ی خاورميانه، مبارزات داخلی را به شدت تحت الشعاع خود قرار داده است. اصلاح طلبان نگران آنند که ايران از سوی آمريکا يا اسرائيل مورد تهاجم نظامی قرار گيرد. فضای جنگ و خشونت، دموکراسی و حقوق بشر را به حاشيه خواهد راند. از سوی ديگر، رژيم ايران در فضای شبه جنگی، به شدت مخالفين را سرکوب می کند. مبارزه در چنين شرايطی بسيار دشوار است. فضای بين المللی مساعد يا نامساعد می تواند موجب رشد يا زوال دموکراسی خواهی ايرانيان شود. به عنوان مثال، عدم حل نزاع اعراب و اسرائيل، به رشد بنياد گرايی در منطقه ی خاورميانه مدد می رساند. دولت آمريکا می تواند و بايد به دولت اسرائيل فشار آورد تا وارد صلحی با فلسطينيان شود که به تشکيل دولت مستقل فلسطينی در کنار دولت اسرائيل منتهی شود. حل مسأله فلسطين از طريق تشکيل دولت فلسطين، بزرگترين ضربه به بنيادگرايان کل منطقه، منجمله ايران، است. از سوی ديگر، دولت آمريکا نبايد سخنانی ايراد کند که به اصلاح طلبان ايرانی صدمه وارد آورد. وقتی پرزيدنت بوش می گويد اصلاح طلبان ايرانی دوستی بهتر از بوش ندارند، اين سخن غير واقعی، نه تنها هيچ فايده ی عملی يا نظری برای آنان ندارد، بلکه بهترين بهانه را به بنيادگرايان حاکم بر ايران می دهد تا مخالفان خود را آمريکايی بنامد و در پوشش مبارزه با مزدوران آمريکا آنها را سرکوب کند. آيا زمامداران آمريکا از پيامدهای اين نوع موضع گيری های نادرست اطلاع ندارند؟ پس چرا بهانه ی سرکوب دموکراسی خواهان ايرانی را به رژيم بنيادگرای حاکم بر ايران می دهند؟
در چنين شرايطی، بسياری از گروه های اصلاح طلب، فقط به انتخابات رسمی جمهوری اسلامی چشم اميد بسته اند. اما از صندوق های رای جمهوری اسلامی دموکراسی و حقوق بشر بيرون نخواهد آمد. بخش ديگری از فعالين سياسی به سوی جامعه مدنی رفته اند. اين تنها راه ممکن پيش روی ماست. نارضايتی عمومی فراگير است، ولی مشکل عدم سازمان يافتگی مردم و عدم وجود رهبری مورد اجماع و توافق است.

چرا شما تصميم به اعتصاب غذا گرفتيد؟ آيا فکر می کنيد که تاکتيک موثری بود؟
اعتصاب غذا يک تاکتيک مبارزاتی خوب است. تأثير آن به شرايطی که از آن استفاده می شود هم بستگی دارد. اما يک زندانی در شرايط سخت، گاه مجبور می شود از تنها سلاح خود، يعنی جانش، مايه بگذارد تا به رژيم ستمگر خودکامه، "نه" بگويد. ممکن است جان او فدای اين نه گفتن شود، ولی ديگران در خواهند يافت که هنوز مبارزه ادامه دارد. دموکراسی و آزادی و حقوق بشر را نمی توان به بحث های نظری و معرفت شناختی فروکاست (reduce). برای رسيدن به آنها، بايد کاری کرد. مبارزه ی عملی، شجاعت مدنی، هزينه دادن، زندان و... بخشی از اين فرايند است.

شما در کتابتان ذکر کرديد که روشنفکران مسئوليتی ويژه مبنی بر درگير بودن از نظر سياسی و مبارزه برای حقوق بشر دارند. تعريف شما از روشنفکر چيست؟ چرا قائل به چنين وظيفه ای برايش هستيد؟
توجه من معطوف به روشنفکر حوزه ی عمومی است. روشنفکر برج عاج نشين، خود را با مسائل انتزاعی سرگرم می کند و به درد و رنج انسانهای با پوست و گوشت و خون توجهی ندارد. کاهش درد و رنج آدميان مهم است. روشنفکر حوزه عمومی، در مقام نظر، سودای حقيقت دارد، و در مقام عمل، به دنبال کاهش درد و رنج مردم است. رويکردش به کليه ی مسائل انتقادی است. با سرمايه سالاری، دولت سالاری، ايدئولوژی سالاری و دين سالاری مخالف است. مگر می شود آن همه فقر و فلاکت و جنايت را ناديده گرفت و فقط به مسائلی چون "صدق" (truth) "توجيه" (justification) خود را سرگرم کرد.

چه کسی به عنوان روشنفکر عمومی بيشترين تاثير فکری را بر شما داشته است؟
هانا آرنت، سارتر، يورگن هابرماس، چارلز تيلور، ريچارد رورتی، چامسکی و... روشنفکران حوزه عمومی اند. اما در جامعه ما، روشنفکر حوزه عمومی بايد با شخصيت های چون گاندی و نلسون ماندلا ترکيب شود. همه ی اينها بر روی تحول فکری امثال من تأثير گذارده اند.

چه پاسخی برای کسانی داريد که اصرار دارند اسلام با دموکراسی غربی ناسازگار است؟
متون مقدس دينی، همچون هر متن ديگری، تفسير می شوند. دين تفسير ناشده وجود ندارد. از اين منظر، سه نوع دين وجود دارد. دين بنيادگرايانه، دين سنت گرايانه و دين مدرنيستی. اسلام بنيادگرايانه و اسلام سنت گرايانه، مثل يهوديت و مسيحيت بنيادگرايانه و سنت گرايانه، با دموکراسی و حقوق بشر و آزادی سر ستيز دارند. ولی نوگرايان، تفاسيری از اسلام ارائه می کنند که با دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و پلوراليسم و سکولاريسم سازگار است. وقتی کسی از تعارض ذاتی اسلام و دموکراسی و حقوق بشر سخن می گويد بايد از او پرسيد درباره ی کدام اسلام حرف می زند؟ از سوی ديگر، حتی ذات گرايان (essentialists) هم برای اموری چون اسلام و دموکراسی و حقوق بشر قائل به ذات نيستند و فقط طبيعت را دارای ذات می دانند، نه برساخته های بشری را.
همانطور که در کتاب نوشته ام، کانت ايده ی "دين در محدوده ی عقل" را مطرح کرد، نياز مبرم کنونی دنيای امروز، طرح "دين در محدوده ی صلح" است. يهوديت و مسيحيت و اسلام، بايد برای صلح بازسازی شوند، نبايد دين را به سلاح جنگ و خونريزی تبديل کرد. دينی که سلاح پيکار و جنگ است و خشونت را تئوريزه می کند، هر دينی باشد، با دموکراسی و حقوق بشر تعارض خواهد داشت . نبايد به نزاع های دينی دامن زد. پيروان اديان مختلف، بايد به باورهای يکديگر احترام بگذارند. هر دين تازه ای که ظهور می کرد، پيروان اديان قبلی، دين تازه را جعلی و کپی شده از دين قبلی قلمداد می کردند. مسلمين هم که با اين اتهام روبرو شدند، تورات و انجيل را تحريف شده قلمداد کردند. دينداران نه توانايی آن را داشتند که از طريق مباحث کلامی- فلسفی پيروان ديگر اديان را قانع کنند، و نه قدرت آن را داشتند که به زور پيروان ديگر اديان را نابود کنند. جبر واقعيت همه ی آنها را مجبور کرد تا يکديگر را تحمل کنند. امروز هم مطرح کردن تعارض ذاتی اسلام با دموکراسی، حقوق بشر و آزادی سودی به حال صلح و دموکراسی ندارد. اسلام هم به اندازه ی مسيحيت و يهوديت با مدرنيته و لوازم منطقی آن تعارض دارد و همانند آنها می تواند خود را با مدرنيته سازگار کند.

يک بخش از کتاب شما به مسئله نابرابری جنسی در ايران اشاره دارد. آيا فعالين مرد حقوق بشر در ايران نسبت بدين مسئله حساسيت دارند؟
برابری بنياد دموکراسی است. نابرابری زنان و مردان، يکی از غير انسانی ترين نابرابری هاست. مردان روشنفکر ايرانی اهميت زيادی به اين مسأله و آزادی زنان می دهند. مبارزه در راه برابری زنان و مردان، بخش بسيار مهمی از دموکراسی خواهی ماست. زنان در جنبش اصلاحات فعال بودند. اما اينک آنان به خوبی دريافته اند که بايد جنبش فمينيستی مستقل خود را داشته باشند. دموکراسی محصول موازنه قوا بين دولت و جامعه ی مدنی است. افزايش قدرت دولت، به معنای کاهش قدرت جامعه ی مدنی است. يک جامعه ی مدنی قوی و گسترده می تواند نظامی دموکراتيک بيافريند. جامعه ی قدرتمند، جامعه سازمان يافته است. علائق و منافع و هويت های مختلف بايد سازمان بيابند، تا جامعه قوی و قدرتمند شود. زنان ايران در چنين مسيری گام بر می دارند. آنان در حال سازمان يابی هستند. دموکراسی، محصول توازن قوای داخلی کشور است. به تعبير ديگر، دموکراسی محصول سازمان يابی گروه های متنوع و متکثر اجتماعی است که از طريق نافرمانی مدنی، يعنی نقض عملی قوانين ناعادلانه، ناحق و برخلاف وجدان، دولت را به پشت ميز مذاکره می نشانند و آن را مجبور به برگزاری انتخابات منتهی به انتقال قدرت می کنند.

شما در کتابتان از اهميت تغييرات تدريجی در افکار و عقايد به جای تغييرات انقلابی از بالا سخن گفته ايد. فکر می کنيد چگونه اين تغييرات تدريجی تحقق می يابند؟
انقلاب منتهی به دموکراسی نخواهد شد. انقلاب پرهزينه و کم فايده است. دموکراسی محصول فرهنگ دموکراتيک است. از اين رو، بدون نقد سنت و نقد دين، نمی توان فرهنگ دموکراتيک آفريد. در جوامعی چون جامعه ما که در آن دولت مدعی دينی بودن است، نقد دين عين نقد دولت است. در طی سه دهه ی گذشته، تحولات فکری - فرهنگی بسياری در ايران روی داده و انديشه ی دموکراسی و حقوق بشر بسيار بسط يافته است. جهانی شدن ايده دموکراسی، دولت خودکامه ی ايران را مجبور کرده است تا خود را مردم سالاری دينی بنامد. فرهنگ و سنت و دين و اخلاق ما بايد به شدت نقد و از نو بازسازی شوند.

همانگونه که شما در کتابتان بحث کرده ايد دو راه پيش روی اسلام است: دنبال کردن راه غرب يا ناتوانی در ارجاع دادن به نيازهای مردمش (در رفع نيازهای مردمش). آيا اين بدين معناست که هيچ راه حکمرانی موفقی به جز مدل غرب وجود ندارد؟
ما به دنبال غربی کردن امور نيستيم. صورت مسأله را بايد به درستی طرح کرد. مسأله اين است: بازگشت به دوران ماقبل مدرن محال است. همه ی ما آدميان، کم يا بيش، در دوران مدرنيته زندگی می کنيم. زندگی کردن در اين دوران مقتضياتی دارد. دين، و در اينجا اسلام، اگر بخواهد در چنين دنيايی باقی بماند، بايد بنحوی سخن بگويد که برای بشر مدرن قابل شنيدن باشد. نمی توان بگونه ای سخن گفت که با ارزش های انسان مدرن تعارض بنيادين داشته باشد. بشر مدرن، انحصارگرايی را برنمی تابد. اديان چاره ای جز پذيرش پلوراليسم ندارند. ما در يک دنيای پلورال زندگی می کنيم. دموکراسی خردمندانه ترين و عادلانه ترين نظام سياسی است که تاکنون انسانها برساخته اند. حقوق بشر دستاورد بسيار مهم انسان مدرن است. پذيرش اين امور، به معنای غربی شدن نمی باشد. فرهنگ و ارزش ها، بی وطن هستند. نمی توان و نبايد ارزش های بشری را غربی ناميد. اگر انديشه يا آرمانی از نظر عقلی و اخلاقی قابل دفاع باشد بايد به آن خوشامد گفت. نسب آن انديشه اصلا مهم نيست. همانگونه که سوسياليسم واقعا موجود اروپای شرقی سابق، يکی از اشکال محقق شده سوسياليسم بود، نظامات دموکراتيک واقعاً موجود غربی کنونی هم يکی از اشکال دموکراسی اند که با آرمان دموکراسی فاصله ی بسيار دارند. اين نظامات را می توان و بايد از منظر دموکراسی و حقوق بشر و عدالت نقد کرد.

شما مدت مديدی در آمريکا و کانادا بوده ايد. احساس شما راجع به آمريکای شمالی چيست؟
جوامع غربی هم جوامع انسانی اند. آنچه آدمی تاکنون ساخته، ترکيبی از خوب و بد، درست و نادرست، کارا و ناکارا بوده است. آمريکا جامعه ای بسيار خلاق است که در توليد دانش نقش مهمی در جهان دارد. متفکران بزرگی تربيت کرده و متفکران بزرگ جهان را جذب دانشگاههای خود می کند. کار کردن در اين جامعه بسيار جدی است. گويی افراد زندگی می کنند تا کار کنند. در عين حال، شکاف طبقاتی آمريکا باور نکردنی است. چگونه بزرگترين اقتصاد جهان اين همه بی خان و مان، اين همه انسان فاقد بيمه درمانی، اين سطح از خشونت و ... را تحمل می کند. رسانه های جمعی اين جوامع مردم را به شدت سطحی می سازند و سر آنها را با مسائل بی هوده ای گرم می کنند که ربطی به مسائل واقعی اين جوامع ندارد. به اصطلاح همه چيز را تئاتری می کنند. از سوی ديگر، هميشه از خود می پرسم: چرا و چگونه جامعه ی مدنی، در يک جامعه ی دموکراتيک کاملا پيشرفته، به دولت اجازه می دهد تا در سياست خارجی روش های ميليتاريستی در پيش گيرد؟ اين روش ها، جان هزاران سرباز آمريکايی را در عراق و افغانستان گرفته است، هزاران سرباز آمريکايی در اين جنگ مجروح شده اند، بيش از هزار ميليارد دلار پول آمريکايی ها در اين جنگ به هدر رفت، مشروعيت جهانی آمريکا به شدت آسيب ديده است، تأثير گذاری آمريکا در تحولات منطقه ی خاورميانه نسبت به قبل کاهش يافته است. عراق و افغانستان به دموکراسی و آزادی دست نيافتند، اما مردم بی گناه عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين، فدای منافع منطقه ای دولت های آمريکا و ايران و عربستان و اسرائيل و... می شوند. برای اين دولت ها، تنها چيزی که هيچ ارزشی ندارد، جان مردم اين منطقه است. از اين منظر، بايد با معيار واحد، دولت ايران و آمريکا و اسرائيل را به نقد کشيد. اين دولت ها، منابع مالی مردم خود را به سلاح تبديل می کنند، گروه های مسلح مزدور در اين منطقه تشکيل می دهند، منطقه را به آتش می کشند، و صلح و امنيت و توسعه را به اميدی دور از دست رس تبديل می کنند. روشنفکر با معيارهای واحد همه را به نقد می کشد، نمی توان و نبايد در نقد معيارهای دوگانه به کار گرفت.

Copyright: gooya.com 2016