هر دينی دارای گزاره های صدق و کذب بردار است. اما آيا اين گزاره ها اثبات پذيرند؟ بسياری از فيلسوفان گزاره های دينی را اثبات ناپذير(خرد گريز) تلقی می کنند. به عنوان نمونه، ابوعلی سينا می گفت معاد را نمی توان با دلائل عقلی اثبات کرد[۱]. به گمان بسياری از فيلسوفان، وجود خدا را نمی توان با دلائل عقلی اثبات کرد. وقتی مبدأ و معاد با چنين معضلی روبروست، تکليف نبوت روشن است که کمترين ادعا در خصوص اثبات عقلی آن وجود دارد. اين معضل کسانی را واداشته است تا پروژه عقلانيت در قبول دين و التزام به آن را کنار بگذارند.
"ايمان گرايی" (Fideism) بديل "عقل گرايی" (Rationalism) در باب دين است. ايمان گرايان ، آموزه های دينی را خردگريز(نه خرد ستيز) به شمار می آورند .البته ايمان گرايی ويتگنشتاين و ايمان گرايی پلنتينجا آموزه های دينی را خرد گريز می دانند، ولی ايمان گرايی کيرکگور پاره ای از آموزه های دينی را خردستز می داند. باور ايمان گرايان به خدا، نبوت ، معاد و ديگر آموزه های صدق و کذب بردار دينی، مستقل از هرگونه قرينه و استدلالی است.به تعبير ديگر، ايمان به خدا نيازی به پشتوانه ی عقلی و دليل و گواهی ندارد. به گمان پيروان اين مشرب ، اعتقادات دينی، بنيانی ترين مفروضات آدمی هستند و کسی که آموزه های دينی را با ميزان عقل می سنجد، خدا را در پای عقل قربانی کرده است. معشوق چنين کسی عقل است، نه خدا. از اينرو ، فقدان استدلال و قرار گرفتن در موقعيت بی دليلی ، نه تنها مسأله ای پديد نمی آورد، بلکه آدميان را از شر لوازم منطقی عقل حقير رها می سازد. مولوی به يک معنا مدافع چنين رويکردی بود. می گفت:
پای استدلاليان چوبين بود
پای چوبين سخت بی تمکين بود
اين عصا چه بود؟ قياسات و دليل
آن عصا که دادشان بينا جليل
چون عصا شد آلت جنگ و نفير
آن عصا را خرد بشکن ای ضرير
او عصاتان داد تا پيش آمديت
آن عصا از خشم هم بروی زديت
(مثنوی، دفتر اول، ابيات ۲۱۴۲-۲۱۴۰و ۲۱۳۲)
+++
عقل قربان کن بپيش مصطفی
حسبی الله گو که الله ام کفی
خويش ابله کن تبع می رو و سپس
رستگی زين ابلهی يابی و بس
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر اين گفتست سلطان البشر
(مثنوی، دفتر چهارم، ابيات ۱۴۱۹- ۱۴۱۸و ۱۴۰۷)
+++
بيشتر اصحاب جنت ابلهند
تا ز شر فيلسوفی می رهند
خويش را عريان کن از فضل و فضول
تا کند رحمت به تو هر دم نزول
زيرکان با صنعتی قانع شده
ابلهان از صنع در صانع شده
(مثنوی، دفتر ششم، ابيات ۲۳۷۱-۲۳۷۰ و ۲۳۷۴)
+++
مصطفی اندر جهان انگه کسی گويد ز عقل
شيخ بهايی هم به اقتفای مولوی ، در کتاب نان و حلوا می گويد:
چند و چند از حکمت يونانيان
حکمت ايمانيان را هم بخوان
وين علوم و اين خيالات و صور
فضله شيطان بود بر آن حجر
شرم بادت ز آنکه داری ای دغل
سنگ استنجای شيطان در بغل
سور رسطاليس و سور بوعلی
کی شفا گفته نبی معتلی
با دف و نی دوش آن مرد عرب
وه چه خوش می گفت از روی طرب
ايها القوم الذی فی المدرسه
کل ما حصلتموه وسوسه
فکرکم ان کان فی غير الحبيب
ما لکم فی النشاه الاخری نصيب
فاغسلوا يا قوم عن لوح الفواد
کل علم ليس ينجی فی المعاد
مطابق روايتی از پيامبر گرامی اسلام، باقيمانده ی غذای مومن شفاست. شيخ بهايی با استناد به روايت مذکور می پرسد پيامبر کجا فرموده باقيمانده غذای ارسطو و بوعلی شفاست؟ بدينترتيب هيچ کس با خوردن پس مانده های فکری ارسطو و بوعلی و ديگر فيلسوفان شفای روحی پيدا نخواهد کرد. به ريسمان ايمان بايد آويخت، نه عقل استدلالگر فلسفی.
لوتر می گفت، فيلسوفان آب های شفاف و زلال انجيلها را گل آلود کرده اند. تامس جفرسون هم می گفت :"آموزه هايی که از زبان خود عيسی مسيح جاری شده اند حتی برای يک کودک قابل فهمند، اما هزاران جلدی که درباره افلاطون نوشته شده است هنوز نتوانسته اند مقصود او را روشن کند، و به همين دليل بديهی، اين اباطيل هرگز قابل توضيح نيستند".
ايمان آوردن ، تن به خطر دادن (به تعبير کير گگور) و ريسک برد و باخت قمار بازی (به تعبير مولوی) را به جان خريدن است. جهش ايمانی" (leap of faith) کير گگور، ايمان آوردن است ، اما بدون هيچ گونه دليل و قرينه حاکی از صدق اعتقادات . بنا کردن ايمان دينی بر استدلال، ناممکن و نامطلوب است. "بدون خطر کردن ايمانی در کار نيست... سعادت ابدی چيزی است که با به خطر انداختن همه چيز، مطلقاً همه چيز، حاصل می آيد".برای اينکه اعتقاد به خدا غير عقلانی است. با توجه به اينکه دليلی بروجود خدا نداريم، ايمان امکان پذير می شود.آدمی در بی يقينی به محال منطقی ايمان می آورد[۲] و برای اثبات ايمانش به امر عقلاًمحال(خدا)، در مواردی بايد دست به کارهای غير اخلاقی بزند. به نظر کيرگگور مسيحيت برترين دين است، اما دليل اين برتری عقلانی بودن آن يا اثبات صدق مدعيات آن نيست، بلکه پارادوکسی تر بودن آن است. "دشواری مطلق" مسيحی بودن است که آن را واجد ايمان می کند.جهش ايمانی فرد را از عقل فراتر می برد و دشوارتر بودن قوت اين اميد است که معيار سنجش آن قرار می گيرد. به تعبير فريتيوف شووان، فيلسوف به جای اينکه با "دل" اش "ببيند" ، صرفاً با "مغز" اش "می انديشد". فيلسوفان ، عقل استدلالی(reason) را جايگزين شهود(intuition) کرده اند. عقل استدلالی فاقد يگانگی،جاودانگی و جهانشمولی است. استدلال ، موقت و زمانمند است، و از نظر زمانی- مکانی- فرهنگی در حال تغيير و تحول است. اما شهود با حقيقت واحد سر و کار دارد. استدلالگرا (rationalist) کسی است که تقدم و رجحان عقل استدلالی بر شهود و وحی و انکشاف الهی (revelation) را پذيرفته و وحی را غير استدلالی جلوه می دهد. وحی نوعی تعقل شهودی کيهانی است. عقلانيت استدلالی بدون ايمان راه به جايی نمی برد، اقبال به متون مقدس دينی شرط لازم ايمان است. محی الدين ابن عربی هم معتقد بود به دست آوردن آرامش از طريق ترسناک عقلی و بحث استدلالی در مباحث خداشناسی، محال است، پس تنها چاره ی کار، رياضت و مکاشفه است.برخی ديگر ايمان گرايی را به تجربه ی دينی تحويل می کنند. به گمان اينان، تجربه ی دينی فراتر از طور عقل است و با عقل نمی توان درباره ی دستاوردهای آن داوری کرد. پاره ای از ويتگنشتاين شناسان، از "ايمان گروی ويتگنشتاينی" سخن گفته اند[۳].در انديشه ی ويتگنشتاين، دين به نحوه ی زيست مومنانه فروکاسته می شود و متکی بر پيش فرض های ستبر متافيزيکی خود اديان نمی باشد. دينداری ربطی به استدلال و خرد ورزی ندارد.
به گمان برخی از مسلمانها، گزاره های دينی اثبات ناپذيرند. مرتضی مطهری در اين باره می نويسد:" برخی از اعاظم محدثان شيعه در اعصار اخير صريحاً اظهار می دارند که حتی مسئله يگانگی خدا صد در صد مسأله آسمانی است، از نظر عقل بشر دليل کافی ندارد، تنها از راه تعبد به گفته شارع بايد ملتزم شويم که خدا يکی است"[۴]. ولی مطهری مخالف اين نظر است . به نظر او نظام اعقادات دينی(توحيد، نبوت ، معاد و ...) "منحصراً" بايد از راه استدلال به دست آيند: "اينکه در دين مقدس اسلام تقليد در اصول دين به هيچ وجه جايز نيست و منحصراً از راه تحقيق و استدلال بايد تحصيل شود دليل بارزی است براينکه اسلام مسائل آسمانی را در حدود اصول دين برای عقل انسان قابل تحقيق می داند"[۵].
آيا ايمان گرايی پروژه ای قابل دفاع است؟ ايمان گرايان، معلوم نيست بر چه مبنايی يک آئين را بر آئين ديگر ترجيح می دهند؟ وقتی دليل و استدلال ناممکن و نامطلوب است، چرا بجای تعبد و ايمان به اسلام، به "تثليث" نبايد تعبد و ايمان داشت؟چرا نبايد ايمان داشت که عيسای ناصری تاريخی به معنای حقيقی کلمه خدا بود؟مگر مسيح نمی گفت:"هرکه مرا ببيند، خدای پدر را ديده است"(يوحنا،۹:۱۴) و "من و پدرم خدا، يکی هستيم"(يوحنا۳۰:۱۰). به باور اکثر مسيحيان ، خدا بود که چون کودکی زاده شد،به خاطر کفاره ی گناهان ما مرد، سپس در روز سوم، از گور برخاست و دوباره به آسمان عروج کرد. ايمان گرايان مسلمان بايد به اين پرسش پاسخ گويند: چرا به اينکه حضرت يعقوب با خدا کشتی گرفته است(سفر تکوين،فصل۳۲، آيات۳۱-۲۴) ، نبايد ايمان و تعبد داشت؟چرا به اسطوره ی "قوم برگزيده" و "ارض موعود" يهوديان نبايد باور داشت؟ چرا ايمان نمی آوريم که خدا يک روز تمام آفتاب را از حرکت باز نگاه داشته تا اسرائيليان فرصت داشته باشند دشمنان خود را قتل و عام کنند؟ خداوند به شائول فرمان می دهد:" حال برو و مردم عماليق را قتل و عام کن. بر آنها رحم نکن، بلکه زن و مرد و طفل شيرخواره، گاو و گوسفند ، شتر و الاغ، همه را نابود کن"(اول سموئيل، ۳:۱۵).ايمان گرايان مسلمان چرا قبول نمی کنند که خدا در حالی که در خانه اش بر روی تختی نشسته(خداوند را ديدم که بر تختی بلند و با شکوه نشسته بود، خانه ی خدا از جلال او پر شده بود، اشعياء، ۱:۵)، ديده شده است؟ نبايد گمان کرد که اين مدعيات پيرو چندانی ندارد، به يهوديان و مسيحيان بنگريد و ببيند که آنها هم به اين مدعيات ايمان و تعبد دارند.الوين پلنتنجا، که برخی از نوانديشان دينی ايرانی از آرای او برای تأئيد آموزه های مسلمانی سود می جويند، اين باورها را معقول و صادق و موجه می داند، و مدعی است اعتقادات ديگر اديان که با اين اعتقادات ناسازگارند، "کاذب هستند"[۶]. خدای متجسد(مسيح)، تنها راه رستگاری است. به نظر پلتينجا، "به اعتقاد او(مسيحی) ديدگاههايی که مغاير ديدگاه وی اند، به لحاظ معرفت شناختی، از همان استحکام، معتقدات مسيحی برخوردار نيستند"[۷]."من معتقدم که مسيحيان از حيث معرفتی ، به يک تعبير از اقبالی برخوردارند که مخالفانشان از آن بی بهره اند"[۸]. بنابراين، باور به آموزه های دينی از طريق تعبد محض( ايمانی به لحاظ منطقی ناموجه)، قابل قبول نمی باشد.
دينداران ، مدعی "معرفت" دينی هستند. باور صادق موجه (true justified belief)، معرفت ناميده می شود. باور شرط لازم دانستن است ، ولی شرط کافی نيست ، برای اينکه انسانها به گزاره های نادرست بسياری باور دارند.هر باوری، باور صادق نيست. باورها بر دو نوع اند: باورهای صادق، باورهای کاذب. دانستن يک مدعا به معنای دانستن حقيقت داشتن(صدق) آن مدعاست. باور به مدعيات کاذب امکان پذيراست، ولی حقيقت شرط لازم دانستن است. پيروان اديان مختلف با اطمينان مطلق فقط دين خود را دين حق می دانند. طرفين جنگ با اطمينان کامل خود را پيروز جنگ معرفی می کنند. دانستن مترادف با مطمئن بودن نيست. پيروان هر دينی به آموزه های دين خود اطمينان دارند. ولی اطمينان به معنای صدق آن آموزه ها نيست. ممکن است باوری صادق باشد، اما دلائل و شواهد قانع کننده ای برای توجيه آن در دست نباشد. قرينه (evidence) به معنای دليل قوی و محکم شرط لازم دانستن است. باور صرف، معرفت نام ندارد. دو باور زير را در نظر بگيريد:
الف- زندگی پس از مرگ وجود دارد.
ب- زندگی پس از مرگ وجود ندارد.
هيچ يک از اين باورها، معرفت نام ندارد. باور بايد صادق باشد. گزاره ی "حيات پس از مرگ وجود دارد"، صادق است، اگر و تنها اگر، حيات پس از مرگ وجود داشته باشد. به تعبير ديگر، گزاره ی "حيات پس از مرگ وجود دارد" صادق است، اگر و تنها اگر، گزاره ی "حيات پس از مرگ وجود دارد" مطابق با واقع باشد[۹]. باور صادق، بدون شواهد و دلائل قانع کننده، معرفت ناميده نمی شود. فرض کنيم گزاره ی "حيات پس از مرگ وجود دارد"، باوری صادق باشد. گزاره ی "حيات پس از مرگ وجود دارد"، معرفت ناميده خواهد شد، اگر و تنها اگر، گزاره ی صادق "حيات پس از مرگ وجود دارد" با شواهد و دلائل قانع کننده موجه شود. اين حکم در خصوص باور ديگر هم که مدعی است "حيات پس از مرگ وجود ندارد"، صادق است. پس در عقل گرايی انتقادی سخن بر سر توجيه (justification)باورهاست. در سراسر سلسله نوشتار حاضر، ما فقط در دلائل صدق مدعيات خدشه وارد خواهيم آورد، نه اصل صدق و کذب مدعيات. ممکن است مدعايی صادق باشد و ما دليلی بر صدق آن مدعا نداشته باشيم(به عنوان مثال قاتلی را در نظر بگيريد که مرتکب قتل شده است، ولی ما نمی توانيم با مدارک و شواهد قاتل بودن او را اثبات نمائيم). ممکن است دلائل ما سست و بی پايه باشند. پس تفکيک "صدق مدعا" از "دلائل صدق مدعا" بسيار مهم است. ممکن است برهانی صورتاً معتبر برای اثبات "من وجود دارم" وجود نداشته باشد، اما در عين حال اين عبارت حقيقت دارد. ممکن است فرد نتواند برهانی صورتاً معتبر برای وجود همسرش بسازد، اما از اين ناتوانی نمی توان نتيجه گرفت که همسر وی وجود ندارد. برای اکثر دينداران وجود بالفعل خداوند مهم است، نه اعتبار صوری براهين اثبات وجود خدا. ممکن است تمام براهين اثبات خدا از نظر منطقی فاقد اعتبار باشند، از نظر معرفت شناختی ناقص باشند و در عين حال گزاره ی "خدا وجود دارد" صادق باشد. ممکن است خدا وجود داشته باشد و در عين حال انسانها تاکنون نتوانسته باشند دلايل خوب و قابل قبولی برای اعتقاد به وجود خدا برسازند.
مخاطب نوشتار حاضر ، ايمان گرايان نيستند، مخاطب ما کسانی هستند که از عقلانيت آموزه های دينی دفاع می کنند و به دنبال عقلانی کردن باورهای دينی اند. علامه طباطبايی در مقدمه تفسير الميزان می نويسد، "اعتبار قرآن و کلام خدا بودن آن ( حتی وجود خدا) ، به وسيله عقل برای ما ثابت شده است"[۱۰]. نه تنها آقای طباطبايی، بلکه عموم مفسران فيلسوف مشرب مسلمان، چنين داعيه ای دارند. آيا اين مدعا صادق است؟ آيا باورهای دينی با برهان اثبات شده اند؟ آيا مسلمين برمبنای قرائن خرد پسند اسلام آورده اند؟ دين شناسی مسلمين حاکی از آن است که فيلسوفان و متکلمان مسلمان تاکنون نتوانسته اند براهينی برای اثبات گزاره های دينی اقامه نمايند.
اکبر گنجی
منبع: راديو زمانه، ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
پاورقی ها:
۱-ملاصدرا هم درباره ی دشواری های بحث استدلالی در خصوص حيات پس از مرگ بسيار سخن گفته است. چند نمونه زير در خور توجه است:
"از اينکه بخواهی بر احوال معاد بدون استفاده از دليل نقلی و ايمان به غيب و با تکيه به عقل بيچاره و برهان سست، آگاهی يابی برحذر باش، زيرا در اين صورت بسان نابينايی خواهی بود که می خواهد رنگها را با زبان يا شامه يا شنيدن يا لمس دريابد، و اين عين انکار وجود رنگهاست. همچنين است اميد ورزيدن به ادراک حالات آخرت از روی استدلال و صناعت کلام که به انکار منتهی خواهد شد"(تفسير القرآن الکريم،تصحيح محمد خواجوی، انتشارات بيدار، ج ۵ ، ص ۱۷۹-۱۷۸).
"کمتر کسی از بزرگان فلاسفه ربانی توانسته اند معاد جسمانی را بر شيوه ی يقينی و برهانی اطمينان آور و سکون عرفانی به اثبات رسانده باشد... و فلاسفه ای همچون بوعلی سينا و همگنانش هرچند در تقديس مبدأ و تنزيه او از مثل و شبه و نظير و نيز در توحيد الهی از شائبه ی دوگانگی و ترکيب عينی و ذهنی و اعتباری و تحليلی به کمال سخن گفته اند... اما همگی در علم معاد دچار تقصير شدند و اعتراف کردند که از آگاهی و وقوف از حالات آخرت و نشئه ی قبر و حالت حشر و نشر ناتوانند. و اطلاع از اين علم امکان ندارد مگر به نور متابعت از افضل پيامبران و اقتباس از مشکات نبوت و نور گرفتن از نور اولیأ ايشان""(تفسير القرآن الکريم،تصحيح محمد خواجوی، انتشارات بيدار،ج ۶ ، صص۶۴-۶۳).
"در اموری که فراتر از عرصه عقل است، همچون حالات آخرت و احکام برزخ، عقول آنان[عقل گرايان] از کار می افتد و جز با پيروی ز شريعت راه بجايی نمی برند"(تفسير القرآن الکريم،تصحيح محمد خواجوی، انتشارات بيدار،ج ۴، ص۱۲۹).
به گمان فلاسفه اعاده معدوم محال است. بدينترتيب ، پس از مرگ، بدن مادی آدمی متلاشی و معدوم می گردد. زنده شدن همان بدن، اعاده معدوم است. پس معاد جسمانی-مادی قرآن با عقل فلسفی فيلسوفان مسلمان تعارض دارد. ملاصدرا در اسفار اربعه برای حل اين مشکل، بدنی خيالی از جنس صور علميه برساخته و مدعی می گردد که در آخرت ارواح با صورت مثالی دارای ابعاد و فاقد ماده به حيات خود ادامه خواهند داد.بسياری از متشرعه، اين رأی صدرا را مخالف شرع قلمداد کرده اند. ولی او در تفسير خود، برخلاف آنچه در اسفار در خصوص زندگی پس از مرگ گفته است، مطابق با ظواهر آيات قرآن سخن گفته و متوسل به تأويل آيات نشده است . می نويسد:"اعتقاد ما درباره ی حشر بدنها در روز قيامت آن است که از ميان قبور، ابدان محشور می شوند. به گونه ای که هر گاه هر يک از آنها را بنگری می گويی اين فلانی و اين فلانی است. اين اعتقاد مطابق واقع است و چنان نيست که آن ابدان مثل و اشباح اعيان انسانی باشند، زيرا از آيات قرآن به دست می آيد و نيز مستفاد از شرايع و اديان است که آنچه در معاد بازگردانده می شود عيناً مجموع بدن و روح است نه صرف روح"(تفسير القرآن الکريم،تصحيح محمد خواجوی، انتشارات بيدار،ج۶،ص ۷۳).
۲- چند نمونه ی زير از سخنان کيرگگور، بخوبی نگاه وی به دين را نشان می دهند:
"قلمرو ايمان...کلاسی برای کودنان سپهر عقل، يا آسايشگاهی برای کند ذهنان نيست.ايمان خود سپهری به تمام است، و هر گونه کج فهمی از مسيحيت را می توان از تلاشی که برای تبديل آن به يک آموزه و انتقال آن به سپهر عقل صورت می گيرد بازشناخت"(سوزان لی اندرسون، فلسفه کير گگور، ترجمه خشايار ديهيمی، طرح نو، ص۱۰۹).
"ايمان دقيقاً تناقض ميان شور نامتناهی مکنونيت فرد و ترديد و بی يقينی عينی است.اگر می توانستم خدا را به شکلی عينی دريابم، ايمان نمی داشتم، اما دقيقاً به همين دليل که نمی توانم خدا را به شکلی عينی دريابم بايد ايمان بياورم"(پيشين، ص ۱۱۰).
""اما محال چيست؟ محا ل اين است که حقيقت ازلی ابدی در زمان متولد شده است، اين است که خدا به وجود آمده است، به دنيا آمده است، رشد کرده است، و... و درست مثل هر انسان ديگری، تمايز ناپذير از هر انسان ديگری، هستی يافته است"(پيشين، ص ۱۱۰).
"مشکل اين نيست که مسيحيت را نمی فهميم، مشکل اين است که نمی فهميم مسحيت فهميدنی نيست"(پيشين، ص ۱۵۹).
۳- ويتگنشتاين می گفت :"به نظرم باور دينی تنها می تواند چيزی شبيه به تعهد شورمندانه به نظام ارجاع(system of reference) باشد"Culture and Value, P.64) - اين کتاب با مشخصات زير به فارسی برگردانده شده است:لودويگ ويتگنشتاين، فرهنگ و ارزش، ترجمه اميد مهدگان، تهران، گام نو، ۱۳۸۳). به گفته ی وی ، عمل به کلمات معنا می بخشد. عمل (practice) چيزی نيست جز "آنچه انجام می دهيم". کاربرد زبان در باورهای دينی کاملاً برخلاف کاربرد زبان در بيان امر واقع است. خدا محصول دلائل عقلی نمی باشد، ايمان به خدا محصول زندگی است:"زندگی می تواند شخص را مومن به خدا بار آورد. تجارب نيز چنين است، اما مرادم روياها و ديگر صور تجربه ی حسی نيست که "وجود اين موجود" را اثبات می کند، بلکه مثلاً انواع مختلف رنج را در نظر دارم. اين امور نه بدان گونه که ادراک حسی شيئی را اثبات می کند، خدا را اثبات می کند و نه سبب احتمالاتی درباره ی خدا می شود.تجارب و افکار، يعنی زندگی، می تواند اين مفهوم را بر ما تحميل کند"(پيشن،ص ۸۶). اگر کسی کوشش کند تا گزاره ی "خدا وجود دارد" را اثبات يا تأئيد کند، در دام مغالطه افتاده است، برای اينکه دين را با علم عوضی گرفته است. باورهای دينی را با ارجاع به واقعيت نمی توان موجه ساخت. ما :"چرا نبايد يک نحوه ی زندگی به اظهار ايمان به روز جزا بينجامد؟"
(Lectures and Conversations On Aesthetics, Psychology and Religious Beliefs, P.58.)
کتاب درس گفتارها و گفت و گو هايی درباره زيبايی شناسی، روان شناسی و باور دينی ، با مشخصات زير به فارسی برگردانده شده است:
لودويگ ويتگنشتاين، درس گفتارهای زيبايی شناسی، ترجمه اميد مهرگان، موسسه فرهنگی گسترش هنر، تهران ۱۳۸۰ .
به نظر می رسد که ويتگنشتاين باورهای دينی را به "تعهدی شورمندانه به صور زندگی" تحويل می کند. دی.زد.فيليپس در کتاب زير، با استناد به شواهد و قرائن درون متنی ، نظريه ايمان گروی ويتگنشتاينی را رد کرده و مدعی است که ويتگنشتاين در حوزه ی دين، ايمان گرا نبوده است:
Phillips, D.Z.(1986): Belief, Change and Forms of Life, (London: Macmillan
از نظر ويتگنشتاين ، گزاره های دينی مشمول صدق و کذب نمی شوند.اگر با معيارهای صدق و کذب با اين باورها برخورد شود، بسياری از آنها نامعقول تلقی خواهند شد:"من می گويم اينکه باور های دينی قطعاً معقول نيست، واضح است."نامعقول" ، در نزد هر کسی، تلويحاً دلالت بر معنای مذمومی دارد. افراد تلقی شان اين نيست که اين باورها مبتنی بر معقوليت است. هر خواننده ای ، رساله های عهد جديد[کتاب مقدس] را نامعقول می يابد:نه تنها آن معقول نيست، بلکه نابخردانه است، نه تنها معقول نيست،بلکه تظاهر به معقول بودن هم نمی کند".
Lectures and Conversations On Aesthetics, Psychology and Religious Beliefs, P.58.
۴و۵-مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد ۶، اصول فلسفه و روش رئاليسم ، انتشارات صدرا، ص ۸۸۰
۶- الوين پلتينجا، دفاع از انحصار گرايی دينی، ترجمه احمد نراقی، در صراطهای مستقيم، انتشارات صراط، صص۲۳۹-۲۳۸.
۷- پيشين،ص ۲۹۹.
۸- پيشين، ص۳۰۳.
۹- در نوشتار حاضر از صدق به معنای مطابقت دفاع می کنيم. نظريه مطابقت (correspondence theory)،نظريه مقبول فيلسوفان مسلمان است. کارل پوپر در دفاع از اين نظريه می گويد:"شکی وجود ندارد که مطابقت با امور واقع آن چيزی است که ما معمولاً "صدق" می خوانيم و در زبان معمولی اين مطابقت است که ما "صدق" می ناميم نه همخوانی يا سودمندی عملی. قاضی ای که به يک شاهد تذکر می دهد که حقيقت را بگويد و چيزی جز حقيقت را نگويد به آن شاهد تذکر نمی دهد که آنچه را برای خود يا برای هر فرد ديگر سودمند می داند بگويد. قاضی به شاهد تذکر می دهد که حقيقت را بگويد و چيزی جز حقيقت را نگويد، اما نمی گويد "تنها چيزی که از شما می خواهيم اين است که گرفتار تناقضات نشويد"، که اگر به نظريه ی همخوانی باور داشت می گفت. اما آنچه او از شاهد می خواهد چنين چيزی نيست".
Karl Popper, Objective Knowledge(London: Oxford University Press, 1979),P.317.
۱۰- الميزان، ج ۱ ، صص ۱۰-۹.